هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۰

یاکسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۰:۰۰ شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۰
از محله ی سارکوزی اینا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 46
آفلاین
بنابر ماده ی 4 قانون نواخت پست بنده هم اکنون پستی خواهم نواخت

نیمه شب بود

همه چیز در سکون

حتی نسیم هم نمی وزید

به ناگاه

صدای انفجاری مهیب ،تمام محوطه ی نورمنگارد را لرزاند

دیوار جلویی زندان دیگر وجود نداشت

مردی از ورای گرد و غبار به پیش می آمد که پیمان ناگسستنی خود را شکسته بود

مردی که سالیان سال چه جادوگران و چه عوام از شنیدن نام او وحشت داشتند

مردی بسیار بلند قد و تنومند که حالا بعد از این همه سال بسیار لاغر شده بود

وحشت از گریندل والد دلیل خاصی داشت...کشتن صرف برایش معنا نداشت .او مانند گرگی که قبل از خوردن غذایش با آن
بازی میکند ، قبل از مرگ قربانیش او را متحمل درد و عذاب بسیار شدیدی میکرد.

پایش به زمین سخت رسید.

چوبدستیش را به سمت آسمان بلند کرد.

آریستو مومنتوم!

دایره ای بزرگ و طلایی رنگ در آسمان پدید آمد.
به ناگاه شعاع هایی بسیار از همان نور طلایی به زمین هبوط کرد به نحوی که زمین برای لحظاتی روشن شد همچون روز.

آری

بار دیگر گریندل والد و یارانش گرد هم آمدند.

و پیرمرد ترسناک لب به سخن گشود:

من ....گلرت گریندل والد....بزرگترین جادوکار دنیا در تمام اعصار ...بار دیگر به این افتخار میکنم که در جمع یاران وفادارم
هستم.از همه ی شما متشکرم که دعوت دوباره من را اجابت کردید.اینبار برای همیشه از کارهای گذشته توبه کردم...دوست
گرامیم آلبوس دامبلدور هم مرا به جمع خودشان خواند و من دعوت وی را قبول کردم.اما ترس از این دارم که برای شما
عزیزانم این شائبه پیش آید که چون توانایی من تحلیل رفته این تصمیم را گرفتم اما اکنون برای اثبات این که هنوز هم همان
هستم خواهش میکنم فقط بنگرید.

چوبدستی بلندش را حرکات عجیبی داد بدون ادای هیچ وردی....به ناگاه تمام درختان آن جنگل انبوه به سان مشعل ،شعله ور شدند.
گریندل والد با چوبدستیش به آسمان اشاره کرد....شعله ی آتش درختان بسیار شدید شد و درختان آتش خود را به آسمان
پرتاب کردند.
فضا به نحوی شده بود که یاران وی از ترس شعله ور نشدن به یکدیگر چسبیده بودند.

گریندل والد چوبدستیش را پایین آورد...به یکباره همه چیز به حال اول باز گشت و درختان سرسبز و خرم شدند.

ویکتور کرام با غرور و تفاخر فریاد زد:این است گریندل والد!

به ناگاه سه هزار نفر در مقابل عظمت اربابشان سر تعظیم فرود آوردند.

و این است مشکل عظیم سد راه ولدمورت.............


ـــــــــــــــــــــــ
مرگخوارانی که برای بازرسی خانه ی گریندل والد رفته بودند با صحنه ی عجیبی مواجه شدند.

آنها اکنون وسط کاخ باکینگهام ایستاده بودند
ــــــــــــــــــــــ
هیچکس تاکنون نتوانسته بود از ناله های دردآلود یاکسلی بکاهد

چرا که وی جز آن دختر ،کس دیگری در این دنیا نداشت....


ویرایش شده توسط یاکسلی در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۳۱ ۲۳:۲۹:۱۲
ویرایش شده توسط یاکسلی در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۳۱ ۲۳:۳۴:۲۵
ویرایش شده توسط یاکسلی در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۳۱ ۲۳:۳۸:۱۶

مرگ برای یک انسان فرهیخته شروعی دوباره است
آدولف هیتلر
به نقل از آلبوس دامبلدور


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۹:۵۷ پنجشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
مرگخواران از اطراف در کنار رفتند تا کرکس و گرگ بتوانند بدون له کردن آن ها وارد خانه شوند. دو غول با عصبانیت و قدم هایی سنگین که خانه را به لرزه در آورده بود به وسط اتاق رفتند و درست مقابل لرد قرار گرفتند.

لرد که از ورود ناگهانی آن ها خوشش نیامده بود گفت: دلیلی برای حضورتون به اینجا نمیبینم.

هر دو غول که زبان آن ها را بلد بودند ابتدا لحظه ای سکوت کردند و بعد گرگ گفت: به ما گزارش داده شده که محفل میخواد عملیات مهمی بر علیه شما انجام بده.

کرکس ادامه داد: و از اونجایی که ما با هم متحد هستیم این یعنی در خطر افتادن ما.

لرد با خشم نگاهی به مرگخواران که موجب مرگ دختری که کلیه ی اطلاعات محفل را داشت انداخت و بعد خطاب به دو غول گفت:

- ما اوضاعو تحت کنترل داریم. تا سه روز دیگه نقشه ی محفل برامون روشن میشه. بهتره شما برین از غول ها محافظت کنین.

بعد از مدتی کلنجار رفتن غول ها با لرد، بالاخره رضایت به خروج از آنجا را دادند. ولی مرگخواران و لرد سه روز بیشتر برای یافتن همه چیز نداشتند. وگرنه غول ها بر علیه آن ها میشدند.

- بلا، چند تا مرگخوارارو بردار و برو خونه ی گریندل واند. باید یادداشت های دامبلدورو برام پیدا کنی.

بلا با تردید پرسید: ارباب، ورود به اونجا کار سادی نیـ...

- ساکت باش بلا. خودتون این مشکلو بوجود آوردین، خودتونم درستش میکنین. جنازه ی دختره رو ببرین زیرزمین، خودتونم میرین دنبال اون دفترچه. دو روز بیشتر فرصت ندارین.

با نگاه غضبناکش تک تک مرگخواران را از نظر گذراند و گفت: فقط امیدوارم اون واقعا این موردو کشف کرده باشن.

مرگخواران نگاهی به یکدیگر انداختند و یکی یکی از اتاق خارج شدند تا راهی برای ورود به خانه ی گریندل والد پیدا کنند.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ دوشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۰

یاکسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۰:۰۰ شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۰
از محله ی سارکوزی اینا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 46
آفلاین
حالا که هیچ کس ادامه نداد خودم ادامه ش میدم.
باشه .......باشه ........باشه ؛ سیوروس ببرش آرومش کن تا ببینم باید با این نادون ها و جسد چکار باید بکنم.
اسنیپ تعظیم بلندبالایی کرد و با حالت سرد همیشگی خودش گفت:اطاعت ارباب !ـ
چوبدستی لرد سیاه در یک دایره ی کامل چرخید ، نور آبی رنگی پدیدار شد و جسد بی جان دختر یاکسلی در یک محفظه ی یخی موقت قرار گرفت.
صدای قدم های سنگین لرد سیاه در دل مرگ خواران خاطی هراس می افکند. در چشمان سرخ لرد ، عصبانیت موج میزد.
صدایی مانند شلاق در سالن پیچید و فریاد دردآلود بگمن در کل ساختمان طنین افکند.
مگه نگفتم و تأکید نکردم به اون دختر احتیاج دارم؟چکارش کردید؟حرف بزن بلا!.لرد سیاه این کلمات را با صدای بیروح و سردش به زبان می آورد در حالی که این لحن وی همیشه مانند سوهان روح بود برای مرگ خواران..
من.....من .....ارباب.....ارباب...چیزه....من......-
بسه دیگه بلا.....دلم به این خوش بود که حداقل یه ساحره قابل داره من،سلطان تاریکی رو همراهی میکنه....نا امیدم کردی بلاتریکس.
تو چی لودو؟تو چه بهونه ی مزخرفی میخوای تحویلم بدی؟
ارباب...ما کارش نداشتیم.خودش ضعیف بود و نتونست مقاومت کنه!.بگمن این را گفت.-
-ها ...ها....ها. جالب ترین مزخرفی بود که تا بحال شنیده بودم.لرد سیاه این را گفت و مستقیم در چشمان آبی بگمن خیره شد.
اما........
آن چشمان آبی لرد سیاه را یاد کسی انداخت؛ یاد کسی که همیشه از او می ترسید .ناگهان فکر ترسناکی ذهن لرد را مشغول کرد
آیا ممکن بود دامبلدور شخصا بگمن را برای مقاصد جاسوسانه تسخیر کرده باشد؟دست لرد سیاه به طرف چپ سینه ی بگمن رفت؛لرد کف دستش را بالای قلب بگمن گذاشت و شروع به زمزمه کردن ورد هایی بسیار طولانی کرد.پس از سه دقیقه بادهایی رنگی از سمت راست آن دو شروع به وزیدن کرد که در عرض یک دقیقه با چرخش به دور آنها تبدیل به گردبادی سریع شد اما ......به فاصله ی بیست ثانیه دست لرد سیاه از بدن بگمن جدا شد ،بگمن در مرکز گردباد قرار گرفت اما از سر جایش تکان نمی خورد. گردباد به تدریج از بالای سر بگمن خارج شد ،لرد سیاه چوبدستی اش را بالا آورد و در هوا ضربدری کشید با حرکتی سریع، آن را به بدن بگمن وارد کرد
و این،طلسم سپر آهنین بود؛ سپری که از جادوگران ضعیف النفس در مقابل تسخیر شدگی محافظت می کند..
حال دیگر خیال لرد سیاه راحت شد چرا که به یاد می آورد خاطرات تلخی را از زمانی که بگمن با رضایت توسط دامبلدور تسخیر شده بود ،وچه خسارات سنگینی متحمل شده بود که مرگ مکنر از جمله آن خسارات بود زیرا که مکنر خیلی آسان میتوانست با خطرناک ترین جانوران ارتباط برقرار کند؛ و حال دیگر او را در اختیار نداشت
اما به خود آمد و فهمید که جنازه ای در مقابلش است که موفقیتش در عملیات اصلی بر ضد دنیای سفید بسته به اطلاعات آن است ، و مشتی مرگ خوار خاطی که حتی ارزش تنبیه شدن هم نداشتند.
ناگهان به یاد بازرسی پارسالش از خانه ی گریندل والد و خانه ی پدری دامبلدور افتاد. در آنجا دفتر چه ای یافته بود که در آن نشان داده شده بود آیا میتوان مرده ای را که دارای ارزش اطلاعاتی است برای مدتی زنده کرد؟!
اما او که گستراننده ی بلامنازع دامنه ی جادو بود تا بحال چنین مطلبی به ذهنش خطور نکرده بود . آیا ممکن بود دامبلدور و گریندل والد توانسته باشند چنین جادویی اختراع کرده باشند؟ . با یک حرکت ساده ی چوبدستی،دفترچه را فراخواند و قصد عزیمت به نورمنگارد کرد . اما.....
زمین به لرزه در آمد .......صدای گامهای بسیار سنگینی می آمد....و صدای بسیار بلند از دور فریاد زد:ولدمورت....ما دیگه این شرایط رو نمیتونیم تحمل کنیم....
این صدای بلند برای کرکس، گرگ {فرمانده} غولها بود....
و باز هم شورشی دیگر....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دِ بنویسید دیگه!!!!!!!!!!!!!!!ـ


ویرایش شده توسط یاکسلی در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۳۰ ۱۷:۵۱:۳۶
ویرایش شده توسط یاکسلی در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۳۰ ۱۷:۵۶:۰۱

مرگ برای یک انسان فرهیخته شروعی دوباره است
آدولف هیتلر
به نقل از آلبوس دامبلدور


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲۳:۲۱ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰

یاکسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۰:۰۰ شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۰
از محله ی سارکوزی اینا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 46
آفلاین
سلام به همگی
این صدای سرد برای یاکسلی بود
پس از تعظیمی بلند بالا........ـ
به به جناب یاکسلی خودمون
چه خبر از اوضاع محفل؟
یاکسلی:خب همون طور که سرورم تا الان خود به خود فهمیدن موفقیت اخیرمون در دستگیری یکی از منابع اطلاعاتی محفلی ها،باعث شدت گرفتن انگیزه ی انتقام جویی در بین مرگ خواران شده و تمام افتخار من اینه که تونستم حداقل از میزان سوءظن شما به خودم کم کنم سرورم.
اما هیچ کس خبر نداشت که یاکسلی به خاطر بی حرمتی شاید ناخواسته اش به نجینی و خود لرد سیاه در حال مجازات بود.
بله بله . تلاش های تو رو تو این زمینه دست کم نمیگیرم اما یک مشکل کوچیک هست یاکسلی!ـ
ولی سرورم من سعی کردم نقشه ای بکشم که امکان کوچکترین اشتباه توش نباشه.
نه نه نه
مرگ خواران همون طور که میدونین من زمانی به یاکسلی که جلوم ایستاده اعتماد زیادی داشتم اما الان حس میکنم که از من خسته شده!
نه سرورم-به هیچ وجه
تظاهر نکن وینستون-لرد سیاه میدونه که تو آدمی نبودی که به این سادگی ها مقابل وسوسه دامبلدور وا بدی!ـ
قربان دروغ به سمعتون رسوندن-رو به سمت روزیه کرد و زیر لب گفت :می کشمت دهن لق
ولی امشب اینجا یه سورپریز برای یاکسلی عزیزمون دارم-دم باریک دختره رو بیار .
دست و پایه دم باریک به لرزه در آمد-قاشق دالاهوف روی زمین افتاد-بلا بیرون رفت-لوسیوس رنگ به رنگ شد.
دم باریک رفت بالا و کسی را آورد که مونتگمری بود با نشانه هایی از آن دخترک.
لرد سیاه با نگاهی به چشمان لودو تا آخر داستان را فهمید چرا که ماهر ترین ذهن جوی تمام اعصار بود.
فریاد خشم لرد مانند رعد و برقی بود که همه را سر جایشان برای لحضاتی خشک کرد.
ابله ها...........بی شعور ها .............نادون ها.............یه منبع اطلاعاتی مهم رو از دست دادیم فقط به خاطر زیاده روی یه مشت دیوونه.
و واژه ی کروشیو در کل منطقه طنین انداز شد.
سرورم.جسارت من رو ببخشید اما میشه بپرس...ـ
فعلا خفه خون بگیر یاکسلی...سی لنسیو!
لب های یاکسلی به هم دوخته شد و صدایش در نیامد
احمق ها.........من بهتون گفتم فقط فعلا یه سری اطلاعات رو از زیر زبونش بکشید و یه کم بترسونیدش.......نگفتم بکشیدش..
برید جنازه شو بیارید
لحظاتی بعد جنازه ی ساحره جوانی جلوی چشمان حاضرین قرار گرفت که بی نهایت شبیه یاکسلی بود..
طلسم زبان بند یاکسلی شکست و با صدای بلندی فریاد زد:این که دختر منه. ارباب شما رو به تار موی متبرک جدتون اسلیترین بزرگ قسم میدم نگین که مرده! خواهش میکنم بگین که میتونین برش گردونین........ارباب خواهش میکنم....شما که خودتون میدونین اون یه اصیل زاده س ...ارباب برای من تو زندگی فقط همین مونده......
و فریاد و ضجه مرد بر آسمان بلند بود
بله یاکسلی اما اون خیلی وقت بود که برای محفل کار میکرد و من برای اخذ اطلاعات دستگیرش کردم و از تو هم بعید بود که یه همچین دختری رو تربیت کنی که خیلی راحت به کوچکترین وسوسه ی محفلی ها به اونها بپیونده و به دنیای سیاه و لرد ولدمورت بزرگترین جادوگری که دنیا تا حال به خودش دیده پشت کنه!ـ
ارباب.......تا آخر عمر نوکریتونو میکنم..........خاک پاتون میشم اما این قاتلا رو به سزای عملشون برسونید.....
ارباب من جزای تمام خیانت های دخترمو گردن می گیرم اما......وای...........وای........وای
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تصمیم لرد سیاه و عکس العمل مرگ خواران با نفر بعدی


ویرایش شده توسط یاکسلی در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۲۶ ۲۳:۴۴:۴۷

مرگ برای یک انسان فرهیخته شروعی دوباره است
آدولف هیتلر
به نقل از آلبوس دامبلدور


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- تا جایی که من میدونم بین جادوگرا فقط مرگخوارا هستن که آش خون میخورن. باید دست به کار بشیم.

سوروس رفت تا موهای دختر را بکند و با آنها معجون درست کند. مونتگومری رفت تا بر طبق گفته ی لودو کشک بخرد، آنی مونی همه ی وسایل آش را آماده کرد و رز و لینی وظیفه ی خرد کردن مخلفات را بر عهده گرفتند و با مهارت شروع به کار کردند. آنتونین آتش زیر دیگ را روشن میکرد. آگوستوس وسایل و بشقاب ها و سالاد و... را میبرد و سر میز میگذاشت و اسکورپیوس انتخاب شده بود تا برود و از اژدهای درون حیاط خون بگیرد!!!

-آخه چرا من؟ نمیشه یکی دیگه تون بره؟
- حرف نباشه! بدو برو.

اسکورپیوس در حالی که سرنگی به اندازه ی بشکه در دست گرفته به حیاط رفت.

آنی مونی با سرعت این طرف و آن طرف می رفت و دستور میداد. بالاخره اسکورپیوس در حالی که تلو تلو میخورد خون را آورد و درون آش ریخت. آنی مونی آش را چشید و سرش را به نشانه ی موفقیت تکان داد. مرگخواران آش را بیرون بردند. و وسط سفره گذاشتند. همه سر سفره بودند جز مونتگومری که داشت به شکل واقعی اش در می آمد و سوروس که داشت معجون را آماده میکرد.لرد سیاه پایین آمد. سر سفره نشست و بشقابی مملو از آش خون را جلو کشید و گفت:
- حالا که میخوایم با خیل راحت آش بخوریم، این دخترک رو بیارین تا ببینمش.

قاشقی پر از آش شد و به سمت دهان بی لب لرد سیاه رفت. و نگاه همه ی مرگخواران آن را دنبال کرد. معجون هنوز آماده نبود.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۴:۲۶ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
[spoiler=خلاصه سوژه]لرد دختری را که اطلاعات بسیار سری از نقشه حمله بعدی محفل -که ظاهرا قراره روش جدید رو اعمال کنن- میدونه و اونو به دست مرگخوارا سپرده تا از اون اطلاعات بدست بیارن ولی دختره زیر شکنجه میمیره. همون لحظه لرد از مرگخوارا میخواد تا دخترو پیشش ببرن و مرگخوارا که میدونن ارباب از مرگ اون عصبانی میشه و میکشدشون با معجون مرکب پیچیده مونتگومری رو جای دختره میذارن. از طرفی لرد میخواد که مونتی دختره رو پیشش ببره ولی اون خودش دختره س ، پس لودو به جاش این کارو انجام میده و به لرد میگه مونتی همراه آنی مونی داره آش خون اژدها درست میکنه. لرد میگه دختره رو فعلا یه جایی بذارین ، الان میریم آش بخوریم. از طرفی آشی در کار نیست و از طرف دیگه هم تا یک ساعت دیگه مونتی به شکل عادیش برمی گرده و دیگه امکان ساخت معجون بعد از گذشتن یک ساعت از مرگ دختر نیست.[/spoiler]

- نـــــــــــــــــــــــه! من نمیخوام بمیرم!

صورت همه ی مرگخواران به سمت منبع صدا بازگشت. آنی مونی با وحشت این را بیان کرده بود.

- لودو تو منو توی دردسر انداختی ، پس همین الان دوتاییمون معجون میخوریم و جامون با هم عوض میشه.

لودو با ترس گفت: چی؟ من رفتم نجاتمون بدم ... تقصیر من چیه؟

سوروس فریاد زد: هر دو تون خفه شین! من معجون ساز شماها نیستم. الانم بهتره یه فکری به حال دختره کنین.

روونا امیدوارانه پرسید: سوروس مگه نگفتی تا یک ساعت دیگه مونتگومری به حالت عادی بر میگرده؟

- اوهوم.

روونا امیدوارتر ادامه داد: و هم چنین گفتی که تا یک ساعت دیگه نمیشه ازش معجون ساخت!

سوروس که کلافه شده بود پاسخ داد: آره ولی اینا چه ربطی داره؟

روونا بادی به غبغب انداخت و گفت: الان فقط یه ربع از وقتی که فهمیدیم دختره مرده گذشته ، پس همین الانم میتونیم موهاشو بکنیم! ما موی قابل استفاده ی اونو میخوایم و تو گفتی تا یه ساعت دیگه غیر قابل استفاده س ، اما الان که میشه استفاده کرد!

سوروس دستی به چانه اش کشید و گفت: حق با توئه.

و امیدی تازه در دل مرگخواران بوجود آمد. آنی مونی دوباره با وحشت گفت: پس من چی؟ آخه من این آشه رو از کجام در بیارم؟

و رو به لودو گفت: اصلا چرا از خودت مایه نمیذاری؟ چرا همش بقیه رو میکشی وسط؟

بلا با تاسف سری تکان داد و گفت: با داد زدن چیزی درس نمیشه. بهتره بریم ببینیم از جایی میتونیم یه آش جور کنیم یا نه ، اگه نه هم که باید یکیشو درست کنیم!

بار دیگر نا امیدی در چشمان مرگخواران حلقه زد.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۹:۵۰ شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۹

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
لرد که از آن جا رفت آنتونین گفت: حالا چه غلطی بکنیم؟
لودو با خونسردی پاسخ داد: مشکلی نیست که! لرد همین جوری یک نفرو گفت و الا با مونتی کاری نداره. یکی دیگه اینو میبره. خوب کی میبرتش؟
مرگخوارها همه به ترک های سقف زل زده بودند و سوت میزدند! لودو که نا امید شده بود سعی کرد خودش را بیخیال نشان دهد و گفت: باشه خودم میبرمش! و سپس همراه مونتی به سمت اتاق لرد رفت.
- مرلین بیامرزتت لودو!

لودو بی اعتنا به دعای روفوس در اتاق لرد را زد و پس از صدای "بیاتو"ی لرد در حال که مونتی را روی زمین میکشید وارد اتاق لرد شد.
- تو این جا چه غلطی میکنی؟
- ارباب شما گفتین مون ... این دختره رو بیاریم توی اتاقتون!
- خفه شو! من گفتم مونتی بیارتش.
- ارباب ... چیزه ... آخه مونتی رفته بود بیرون گفتم تا برگرده من بیارمش که شما معطل نشید...
- بیرون؟ کجا رفته؟
- چیزه ... رفته بود ... رفته بود سر کوچه کشک بخره آخه آنی مونی امشب آش خون درست کرده ارباب ...
- که این طور! حسابش رو میرسم، گفتی آش خون داریم؟ با چه خونی درست کرده؟
- با خون اژدها ارباب.
- برو بگو سفره رو همین الان بندازه. ارباب مدت ها بود هوس چنین غذایی کرده بود. قضیه این دخترو هم بعدا پیگیری میکنم فعلا بندازینش یه گوشه ای. فقط زنده بمونه ها!
- ارباب الان؟ الان ساعت هفته ارباب شما که زود شام نمیخوردید! آش هم هنوز جا نیفتاده ... بله ارباب رفتم

لودو با نگاه تند لرد ردایش را خیس کرده پود سریع تعظیم کرد و از آن اتاق خارج شد. حالا مشکل علاوه بر مونتی این بود که باید چند دقیقه ای آش خون اژدها آماده میکردند که جا افتادنش نیم روزی طول میکشید. البته این دیگر مشکل آنی مونی بود نه لودو! پس لودو با خیال راحت خودش را به جمع مرگخوار ها رساند و اعلام کرد: یک خبر خوش و یک خبر بد!
- اول بده رو بگو!
- خبر بد اینه که لرد تصور میکنه که الان آنی مونی دو تا پاتیل گنده آش خون اونم از نوع اژدهاییش آماده کرده و با اشتیاق داره میاد سر سفره و احتمالا اگر آشی در کار نباشه آنی مونی ... خبر خوب هم این که ارباب گفته فعلا این میت رو بندازیم یه گوشه تا بعدا به کار اونو مونتی رسیدگی کنه. تا اون موقع اگر ارباب رو معطل کنیم مونتی به شکل خودش درومده و یک نفر دیگه به شکل اون میت درومده. اون یک نفر هم قطعا من نیستم چون من همین الان یک ماموریت سخت رو پشت سر ...

مرگخوار ها که خونشان به جوش آمده بود با داد و فریاد لودو را خاموش کردند تا فکری کنند.
- میشه یه دیقه خفه شی لودو؟
-
- خوبه! باید بگم که جفت خبرات بد بود چون تا اون موقع مدت زیادی از مرگ این دختر گذشته و دیگه نمیتونم ازش معجون برداشت کنیم...

با شنیدن حرف های سیوروس همه خشکشان زد. مرگخوار ها همه با چهره های مظطرب در حال خانه ریدل جمع شده بودند در حالی که لرد تا چند دقیقه دیگر از آن ها آش خون میخواست و کسی هم که زنده بودنش برای لرد به شدت مهم بود مرده بود!
فضای سرد و تاریک خانه ریدل بیشتر از همیشه یخ زده بود و از همیشه تاریک تر بود. حتا قاب عکس های حالخانه هم تکان نمیخوردند و صدای فش فش نجیی هم به گوش نمیرسید.لحظاتی به همین ترتیب گذشت که ناگهان صدایی سکوت را درهم شکست...

_______________________________
آیا صدا از وارد شدن لرد بوده؟ آیا کسی ایده ای را به زبان رانده؟ آیا جنازه زن لرد است؟ آیا لرد با جنازه روابط غیر اخلاقی داشته؟ آیا آش آنی مونی جا خواهد افتاد؟ آیا پیاز داغ آش به اندازه خواهد بود؟
پاسخ همه این سوالات را شما در پست بعدیتان مشخص خواهید کرد!!!!
(طرح فعالسازی و ایجاد اشتیاق در رول پلیینگ!)


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۱۴ ۱۹:۵۴:۳۴

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۳:۱۳ شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۹

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
اسنیپ نگاه معناداری به جسد انداخت و گفت : شاید بتونم توی همین مدت زمان کم واستون معجون مرکب درست کنم. رودولف یه تار موی اون دختر رو واسم بیار .

بلا که تصمیم اسنیپ را خودکشی محض میدانست ، سعی کرد او را منصرف کند ولی ...

- سوروس ، این کار احمقانه باعث میشه که جون همه ی ما به خطر بیفته !

- کسی پیشنهاد بهتری داره ؟

اسنیپ جوابی دریافت نکرد . وقت زیادی هم نداشت بنابراین دست به کار شد .

هفت دقیقه بعد ...

- تونستین ازش اعتراف بگیرید؟

بلا که به وضوح آثار ترس بر چهره اش دیده میشد ، به سختی و با لکنت پاسخ اربابش را داد ...

- سر... سروروم ! ما از تمام راه های شکنجه استفاده کردیم ولی این دختر میگه که هیچ اطلاعاتی نداره !

نگاهی کوتاه به چهره ی ناقص اربابش انداخت و ادامه داد ...

- قصد جسارت ندارم ولی اگر ارباب صلاح بدونن ، این دختر رو آزاد ...

- کافیه !

بلاتریکس بلافاصله ساکت شد .

لردولدمورت با عصبانیت رو به مرگخوارانش کرد و با صدایی رسا گفت : میدونستم عرضه این کارو هم ندارید ... مثل اینکه خودم باید ازش اعتراف بگیرم .

- من هیچ چیز نمیدونم ! باور کنید من هیچ چیزی نمیدون ...

دخترک با کروشیوی ولدمورت ، ساکت شد .

ولدمورت صورت زشتش را درهم کرد و گفت : به زودی مشخص میشه ! به مونتگومری بگید زود این دخترو بیاره به اتاق من !

لرد سیاه به سمت اتاقش ، به راه افتاد ...

همین جمله از سوی لرد تاریکی کافی بود تا مرگخوارانش از ترس تا آستانه سکته پیش بروند .آنان به خوبی میدانستند فردی که معجون مرکب را نوش جان کرده بود ، مونتگومری بود !
ترس و دلشوره وجود مرگخواران را فرا گرفت.


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۱۴ ۱۳:۱۸:۲۶
ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۱۴ ۱۳:۲۳:۲۶

خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۰:۵۴ شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
سوژه جدید:

-بلا اینقدر موهاشو نکش...چشاش از حدقه در اومد.آنتونین عکس مادربزرگتو از جلوی چشماش دور کن، این دیگه چیزی نمیبینه که...روفوس، بس کن، قلقلکش نده.

مرگخواران دور ساحره جوان حلقه زده و سرگرم اجرای شکنجه های مورد علاقه خود روی او بودند.آنتونین به زحمت بلا را که سعی میکرد زندانی را وادار به شانه کردن موهای خودش کند از او دور کرد.
-بابا یه فرصتی بدین ببینم...شاید تصمیم گرفته اعتراف کنه...ارباب گفت این دختره درباره نقشه حمله بعدی محفل -که ظاهرا قراره روش جدید رو اعمال کنن- خیلی چیزا میدونه.گفت هر طور شده ازش اعتراف بگیریم.

ایوان گوشه منوی مدیریتش را روی گلوی دخترک گذاشت.
-حرف میزنی یا با همین خفت کنم؟میدونی من با همین منوی کوچولو چند نفرو به درک واصل کردم؟حرف بزن...اعتراف کن.حیف که ارباب تاکید کرده نذاریم بمیری، وگرنه...

دخترک ساکت و خونسرد روی صنلی نشسته و به ایوان زل زده بود و همین عصبانیت ایوان را تشدید میکرد.
-زل میزنی؟به من؟پلکم نمیزنی؟نفسم نمیکشی؟ رنگت هم پریده؟اصلا چرا اینقدر سردی تو؟بزنم بکشمت؟

با شنیدن مشاهدات ایوان روفوس به زندانی نزدیک شد...بعد از معاینه ای کوتاه با صدای وحشتزده ای اعلام کرد:
-بیچاره شدیم...این مرده!ارباب هممونو میکشه!کلی سفارش کرده بود که مواظب باشیم این دختره زیر شکنجه نمیره.باز نتونستین خودتونو کنترل کنین؟!حالا چطوری بفهمیم محفل چه طرحی برای حمله بعدیش داره؟

با ورود ناگهانی سوروس اسنیپ توجه مرگخواران به صدای فش فشی که از راهرو می آمد جلب شد.سوروس دوان دوان به جمع مرگخواران پیوست.
-ارباب داره برای کنترل اوضاع میاد پایین.

ایوان درحالیکه سعی میکرد جسد شل و ول دخترک را صاف روی صندلی بنشاند گفت:
-به هیچ عنوان نباید اجازه بدیم ارباب متوجه مرگش بشه.اگه بفهمه همینجا هممونو تحویل نجینی میده...کمکم کنین!




Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ جمعه ۳۰ مهر ۱۳۸۹

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
در حالیکه خانه گریمولد تقریبا در اشغال گروه مرگخوارن بود و همه آنها سعی در نجات اربابشان داشتند، کمی آنسوتر در گوشه ای از پارک جاییکه نظر هیچکس بدانجا جلب نمی شد، در اتاقکی مخروبه و کثیف، محفلی های بیهوش با دست و پای طناب پیچ شده روی هم افتاده بودند.

- آخ سرم...

در گوشه ای از این کوپه ی انسانی، سری سیاه و بی مو، کمی جابجا شد. کینگزلی چشمانش را کم کم باز کرد. احساس سرما و خیسی بروی صورتش داشت. مثل این بود که قطرات آب به آرامی روی صورتش می چکید.

- اَی... خدای من!

صورت جیمز در حالیکه دهانش کاملا باز بود و آب دهانش از ان سرازیر بود درست در چند سانتی صورت او بود.

- اه اه، لعنتی، از روم برو اونور!

جیمز که از تکان های شدید زیرش کمی هوشیار شده بود، ملچ ملوچی کرد و گفت:

- الان میرم یویومو می خورم.

- یویو چه کوفتیه... چه اتفاقی افتاده؟!! بیل... ریموس... اوی... این طنابا چین؟


نیم ساعت بعد؛ جماعت در بند


- ببینم هیچکدومتون چوب جادو ندارین؟

- :no:

-حالا چه کار کنیم؟

مالی کمی خودش را جابحا کرد و با ناراحتی گفت:

- فقط مرلین مارو حفظ کنه!

آرتور کمی به قیافه های وحشت زده نگاه کرد و گفت:

- ببینم، انگار سیریوس و تدی بین ما نیستند؟

- تدی که تا جاییکه بیاد میارم پیشمون بود، اما سیریوس...خب اون...

لوپین با مکثی کوتاه ادامه داد:

- اون خودشو به شکل سگیش در اورده بود که بره اونور پارک چند تا دختر ماگل رو دید بزنه


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.