هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۰
#74

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
با عرض معذرت چون حوصله نکردم پست یاکسی رو بخونم و همونطور که خودشون هم ذکر کردن ...

سوژه جدید

لرد سیاه در حالی که در پشت بام خانه ریدل قدم می زد و هوا می خورد ، در فکر تمام کار هایی بود که تا به حال انجام داده بود.

مرگ بن لادن او را بسیار آشفته کرده بود آیا این اوباما کچل برای او هم خطرناک است؟!

از جیب ردایش یادداشتی در آورد. این آخرین نامه ی بن لادن به او بود و در آن ذکر کرده بود که اوباما برای او هم خطرناک است و مراقب خود باشد اما ولدمورت یک جادوگر بود و خطر اوباما همانند فرود آمد مگسی بر روی صورتش بود که با حرکتی او را دور می کرد.

بالاخره از فکر کردن خسته شد و تصمیم گرفت پایین برود و چیزی بخورد و دیگر به اوباما فکر نکند چون می دانست که به راحتی می تواند او را بکشد ، اصلا همین الان یکی از مرگخواران را می فرستاد تا او را بکشند.

-آره این خوبه

همین که از پله ها پایین آمد ، اسکورپیوس شتابان وارد خانه شد و در حالی که کاغذی در دستش حمل می کرد ، دوان دوان به سمت ولدمورت آمد.

-قربان نامه ای از رئیس جمهور آمریکا آمده!

ولدمورت نامه را گرفت و آن را باز کرد:

نقل قول:
ای ولدمورت امیدوارم خبر قتل بن لادن رو شنیده باشی و هشیار شده باشی. می خوام بهت بگم که من به زودی تو را نیز خواهم کشت البته تو را به نحوه های دیگری می کشم پس از خودت مراقب باش و این نامه را هم فرستادم تا بفهمی چقدر جوانمردم ... ای کچل


-لعنتی چطور جرئت کرده ...

ولدمورت به سمت صندلی مخصوصش رفت و نشست و بعد کمی تامل بلند شد و به اسکورپیوس گفت:
-برو و اوباما رو اینجا بیار ... زنده


تصویر کوچک شده


Re: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴ جمعه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۰
#73

یاکسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۰:۰۰ شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۰
از محله ی سارکوزی اینا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 46
آفلاین
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی!
فقط فریاد ترسناک لرد سیاه میتوانست چنین طنینی ایجاد کند.
اما چوبدستی نجینی که به سمت نات نشانه رفته بود؟
- ارباب......چی شد؟مشکلی پیش اومده؟
- چیزی نیست بلا...فکر کنم سرم تیر کشید یهو ...به جشن ادامه بدین.
فسفسشینتا{ایمپدیمنتا}
این بار چوبدستی نجینی روبروی چشمان رودولفوس لسترنج بود اما.....
لرد سیاه خشکش زده بود.
-اربــــــــــــــــــاب ......این صدای کشدار مالفوی بود که با تعجب صحنه را می نگریست.
لرد سیاه با تمام توان سعی کرد نفرین را باطل کند اما فقط یک طرف بدنش آزاد شد . مانند فلج ها!ـ
- بلا برو سیوروسو برام بیار...زود باش
- ارباب من چی از اون کم.....
- ساکت شو نادون...مگه نمیبینی اوضاع اربابتو؟
-چشم...ولی...
-بـــــــــــــــــــــــــــرو دیگــــــــــــــــــــــــه...
اسنیپ در میان جمع مرگ خواران نبود .
-از کجا باید اون خفاشو پیدا کنم حالا؟
بعد از نیم ساعت ؛بلا کنار لرد سیاه- بلا تو رفتی کجا؟مگه نگفتم اسنیپو خبرکن؟
- ارباب به ارواح خاک سالازار اسلیترین بزرگ دنبال این خفاش گنده بک بودم......سیو...کجابودی این همه وقت؟
- از زن رودولفوس همچین چیزی بعید نیست..
- بهت اجازه نمیدم به این راحتی...
سیوروس که بنا بر عادت ذاتی از این تند خویی ها برافروخته نمیشد ، باکمال آرامش گفت : خانوم بلک عزیز...من دستشویی بودم.میشه بگید کجاهارو گشتید که سری به اون مکانی که توش بودم نزدید؟
- ارباب....یه چیزی بهش میگما!!!!ـ
- میخوام هیچ کس غیر از این دو نفر اینجا نمونه.....با شما دوتا هستم ..کل کل رو ول کنید....سینسیاخاحاسش نجینی{برگرد نزد من}
سیوروس گفت:
- اربا ب مگه قرار نشد خودتون اراده کنید بعد بلا انجام بده؟
لرد سیاه گفت: منو مؤاخذه میکنی انسان فانی ناچیز؟
سیوروس گفت:
- ارباب منو عفو کنید....قصد توهین نداشتم.
لرد سیاه به آرامی گفت:
- باشه ...باشه ...من این اواخر کمی تندخو شدم ....ممکنه باعث رنجش خاطر مرگخواران بشه این قضیه...حالا بعد راجع بهش فکر میکنم..برام توضیح بده چه اتفاقی افتاده استاد نازنین دامبلدور....!ـ
- اختیار دارید قربان..من نوکر خانه زاد شمام..من...
-تعارف بسه چرب و چیلی!!!!!!! درست توضیح بده!ـ
نجینی به آرامی خزید...از روی پاهای بلا رد شد و در کنار لرد سیاه چنبره زد.
سیوروس با لحن آرام و استادمآبانه ای شروع به صحبت کرد:
- جادویی که باعث تمام این قضایا و تحت الشعاع قرار گرفتن قدرت شما بود در واقع یه جور نفرین باستانی بسیار قدرتمند ایرانیه به اسم هاله ی قدرت..تنها چیز هایی که من در مورد این جادو میدونم رو تو نوشتار های شخصی دامبلدور که برای درس جادوهای خاکستری تو دوره های فوق تخصص کارآگاهی{که به علت سختی بیش از حد دیگه تدریس نمیشه} خوندم. طرز کار این جادو مثل یه بمب ساعتیه که قربانیش تشخیص میده لحظات رسیدن مرگ رو.البته نه مرگ واقعی بلکه مرگ جادویی.
لرد سیاه با صدایی خشم آلود گفت: چرا اینجوری شد؟نمیخوام تاریخچه شو بدونم.
- بله قربان...چشم...اونطور که تو نوشته های دامبلدور خوندم اعداد مضرب ده برای ایرانی ها نماد قدرت بوده.بخاطر همین برای خنثی کردن این نفرین اینبار جوری برنامه ریزی کردن که قربانی باید قدرت صد جادوگر {وفقط جادوگر و نه ساحره}
رو بهشون برگردونه.تبصره ای که زیر همه ی اونا خودش نوشته بود اینه که هرگونه دخالت دادن هر حیوانی در پروسه ی خنثی سازی طلسم ممنوع است. و سرورم امیدوارم چنین کاری نکرده باشید.
- چرا مگه چه اتفاقی می افته؟
- قدرت مبادله شده میان اون دو،نصفه عمل میکنه . یعنی بعضی طلسمایی رو که بعدا اجرا میکنین اثرش تو وجود نفر بعدی میمونه.
- ارباب اگه آنتونین لال میشد و اسم نجینی رو تو ذهن شما نمی انداخت اینطور نمیشد.
سیوروس گفت:ارباب برای اطمینان از نجینی بخواهید یه طلسم روی بلا ایجاد کنه.
بلاتریکس با عصبانیت جیغ زد: مگه من موش آزمایشگاهی یا کیسه بوکسم مرتیکه...؟
نجینی فش فشی خشم آمیز سر داد
لرد سیاه با نهایت خشم به بلا تشر زد: باید افتخارت باشه که نجینی عزیزم تو رو آدم حساب میکنه.!ـ
نجینی گفت:سینکارسروس
طنابهایی به ضخامت خود نجینی به دور بلاتریکس بسته شدند اما لرد سیاه درد فشرده شدن آن طناب ها را حس کرد.
سیوروس گفت :بله قربان...همونطور شدید...و این فقط یه راه حل داره.
- زودباش بگو...دارم خسته میشم سیوروس!
- قربان معذرت میخوام که اینو میگم ولی فقط...
- فقط چی؟لحظه به لحظه لرد سیاه بی قرار تر میشد.
- سرورم...فقط دامبلدور از پس این کار بر میاد..
- چی؟تو چی فکر کردی؟بعد این همه سال دوباره برم منت اون پیر هاف هافو رو بکشم که بیاد کمکم کنه؟عمرا سیوروس..عمرا!ـ
- ولی ارباب چاره ای نیست!ـ
- باشه...برو بیارش ...ولی کاری نکن فکر کنه منتشو میکشم!
اسنیپ رفت تا با دامبلدور برگردد.
بلا بمون کارت دارم ـ.این را لرد سیاه با حالتی تحکم آمیز به زبان آورد.ـ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ببخشید طولانی شد.به نظر من سوژه داره لوث میشه و بهتره هرچی زودتر تمومش کنیم.


ویرایش شده توسط یاکسلی در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۳ ۱:۴۸:۵۷

مرگ برای یک انسان فرهیخته شروعی دوباره است
آدولف هیتلر
به نقل از آلبوس دامبلدور


Re: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ جمعه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۰
#72

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
حال و روز مرگخواران گفتن نداشت.

رز:
لینی:
آنتونین:
لونا:
روفوس:
اسکور:
سبیل:
لودو:
گلرت:
سوروس:

لرد سیاه بدون توجه به مرگخوارانش نجینی را ثابت نگه داشت. با چوبدستی اش حرکت پیچیده ای انجام داد. برای لحظه ای، هم نجینی و هم لرد سیاه بی حرکت شدند. بعد از گذشت آن لحظه ی بحرانی هر دو به حالت عادی برگشتند.

- هشششششش...هوسشموسهشیس.( احساس قدرت میکنم... مرسی بابایی!!)

لرد سیاه با کلماتی پیچیده ای به زبان مار ها تشکر نجینی را جواب داد. سپس رو به مرگخوارانش برگرداند و با دیدن قیافه ی آنان دادزدن را شروع کرد:
- هاله ی انرژی دور اربابتون از بین رفته، شما وایسادین بر و بر نگاه میکنین!! برین گوسفندی چیزی بیارین قربونی کنیم!!


30 دقیقه بعد

همه سر میز نشسته بودند و گوشت گوسفند میخوردند. نجینی با فیس و افاده جلو آمد. روی میز خزید و در آغوش لرد سیاه آرام گرفت. چوبدستی جدیدش را از زیر شکمش در آورد و با دمش آن را نشان لرد سیاه داد.
- فسوشیو!(کروشیو)

تازه شروع شده بود....



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۱:۰۷ جمعه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۰
#71

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
بلا که با گوش تیزی که داشت سخنان لرد با نجینی را شنیده بود جیغی کشید و فریاد زد: نه ارباب! اون ریش دراز حق داشتن حتی ذره ای از قدرت شمارو هم نداره!

لرد که از بهم ریخته شدن افکارش توسط بلا ناخشنود شده بود گفت: شما سخنی مبنی بر نظرخواهی ، از ارباب شنیدین؟

بلا که به تنها چیزی که فکر میکرد جلوگیری از به وقوع پیوستن این کار بود ، بدون توجه به این حرف دوباره گفت: ارباب اصلا چطور میخواین بعد از انتقال قدرتتون به دامبلدور اونو از بین ببرین؟ اگه دامبلدور شکستتون بده چی؟

لرد با عصبانیت کروشیوی که فایده ای نداشت نثار بلا کرد و با عصبانیت گفت: چطور میتونی منو متهم به شکست در برابر دامبلدور کنی؟

بلا به آرامی طوری که لرد نشنود گفت: از رو تجربه گفتم.

همان موقع در باز شد و آخرین گروه مرگخواران که بچه ای را پیدا نکرده بودند وارد شدند. تنها یک ربع دیگر باقی مانده بود و لرد باید حتما یک نفر را پیدا میکرد.

بلا با یادآوری این موضوع نیشخندی زد و امیدوارانه گفت: ارباب ما فرصتی نداریم تا دامبلدور رو پیدا کنیم و اینجا بیاریم تا قدرتتونو بهش بدیم!

لرد که از ته قلب نداشته اش میخواست بلا را با کروشیو تنبیه کند ، چیزی نگفت وتنها به مصیبت پیش آمده فکر کرد و گفت:

- آنتونین یه لیوان آب به ارباب برسون.

آنتونین حرکتی به چوبدستیش داد و بعد با یک لیوان آب به آهستگی به سمت لرد آمد. اصلا دلش نمیخواست که کوچک ترین حرکت نادرستی انجام دهد تا نجینی عصبانی شود.

لرد با بدخلقی گفت: چه غلطی میکنی آنتونین؟ اون آبو بده بیاد.

آنتونین با وحشت بدون اینکه لحظه ای چشمانش را از مار چنبره زدن بر گردن لرد بردارد گفت: آخه ارباب ... نجینی ...

لرد که با شنیدن این حرف جرقه ای تازه در ذهنش بوجود آمده بود نگاهی به نجینی کرد و فریاد زد: نجینی!

مرگخواران حیرت زده سعی کردند معنی سخن لرد را دریابند. لرد بدون معطلی گفت: میتونم قدرتمو به نجینی بدم.

مار فش فشی کرد و رضایت خود را برای انجام این کار اعلام کرد. مرگخواران نیز با ترس به فاجعه ای که ممکن بود بر سر خودشان بیاید فکر کردند و در این میان لرد آماده ی انتقال قدرتش به نجینی شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲ ۱۱:۱۷:۱۳

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ پنجشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۰
#70

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
ولدمورت بر روی صندلی راحتی خود نشسته بود و با نوری که دورش جمع شده بود ، کلنجار می رفت.

بوم

در ترکید و قله ای از گوسفند وارد خانه شد. ولدمورت با دیدن این صحنه عصبانی شد و گفت:
-اینا دیگه چیه آوردین؟

آنتونین از میان گوسفندان بیرون اومد و گفت:
-قربان من فکر کردم اگه قدرت رو به این زبون بسته ها منتقل کنین هیچ خطری نخواهند داشت

ولدمورت با صدای بلندی گفت:
-کروشیو

اما هیچ عکس العملی از چوب دستیش بیرون نیامد اما ولدمورت خودش را کنترل نکرد و به طرف آنتونین رفت و چنان سیلی محکمی به صورت آنتونین زد که مرغان آسمان به حال آنتونین گریه کردند.

-زود این کثافت هارو بیرون ببر

آنتونین در حالی که گریه می کرد و با دستش ، صورتش را لمس می کرد تا شاید از شدت دردش کاسته شود ، گوسفندان را بیرون برد.

بعد مدتی بار دیگر در خانه که تازه توسط ایوان ترمیم شده بود ، ترکید.

اینبار گله ای از بچه وارد خانه شد. سر و صدای بچه ها تمام خانه را احاطه کرد. بعضی از بچه ها به بغل ولدمورت پریده بودند و سر بی مویش را نوازش می کردند که باعث عصبانیت ولدمورت شد.

-زود اینا رو ساکت کنین

بلاتریکس و سوروس مشغول ساکت کردن بچه ها شدن و بعد از مدتی آن ها را به صف کردن.

بلاتریکس در حالی که با لگد به جان یکی از بچه ها افتاده بود ، گفت:
-قربان حالا می تونید قدرتتون رو به اینا منتقل کنین

-مطمئنی همشون سیاه هستن؟

بلاتریکس در حالی که جنازه بچه ای که مدتی قبل کتکش می زد ، را از پنجره بیرون پرت می کرد ، گفت:
-بله قربان

ولدمورت ردایش را به کمرش بست و کارش را شروع کرد.

بیست و سه ساعت بعد


ولدمورت تمام نیروهایش را به بچه ها منتقل کرد اما هنوز نوری به دورش می پیچید!

-چرا هنوز قدرتم تموم نشده؟؟

ایوان گفت:
-قربان تعداد بچه ها 76 تا بود ... یعنی یکی کم بود

ولدمورت که خیلی عصبانی شده بود ، گفت:
-ایوان یادم بنداز 10 تا کروشیو بهت بفرستم تا دیگه زبون درازی نکنی ... زود باشید یه نفر دیگه رو پیدا کنین ... یک ساعت مهلت دارید

تمام مرگخواران از در خارج شدند تا فردی را پیدا کنند تا ولدمورت آخرین قدرت باقی مانده اش را به او منتقل کند اما بعد از گذشت نیم ساعت خبری از مرگخواران نشد.

ولدمورت در حالی از شدت عصبانیت ، نجینی را دور خود مچاله کرده بود و هر از گاهی گازش می گرفت ، با خود گفت:
-می تونم قدرتم رو به دامبل منتقل کنم و همون موقع کلکشو بکنم


تصویر کوچک شده


Re: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۰ چهارشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۰
#69

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
لرد فریاد زد: چی؟ صد نفر؟

سوروس لرزشی کرد و گفت: بله ارباب صد نفر.

آنی مونی فرصت را غنیمت شمرد و با هیجان گفت: ارباب 23 نفرشون از همین جا انتخاب شد. قدرت ما مرگخوارایی که چوبدستیمون از کار افتاده رو برگردونین.

لرد خواست مخالفت کند اما بعد از بررسی جوانب مختلف این موضوع به نظرش بهترین راه حل همین بود. او به مرگخوارانش بیشتر از دیگر جادوگران و ساحران میتوانست اعتماد کند.

بنابراین از فکر و خیال خارج شد و گفت: آنی مونی میپذیری که به ارباب خیانت کردی؟

آنی مونی با ترس پاسخ داد: نه ارباب من و چه به خیانـ...

- کروشیو!

لرد بعد از مشاهده ی اینکه تنها این اسم از دهانش خارج شده و هیچ طلسمی در کار نیست تصحیح کرد: چیزه یعنی برای آینده یه دونه طلبکارم.

سپس رویش را از آنی مونی برگرداند و گفت: سریع تر همه ی اون مرگخوارای بی کفایتی که قدرتشونو از دست دادین بیارین اینجا ... نباید این کارو به تاخیر بندازیم!

سوروس دوباره گفت: ارباب بهتر نیست همین الان بقیه رو هم انتخاب کنین؟ 77 نفر دیگه باقی میخونن.

بلا پیشنهاد داد: بچه هایی که نشونه های سیاهی توشون دیده میشه چطوره؟

همه ی سرهای حاضر در اتاق به سمت بلا چرخید و لرد گفت: بلا ارباب دوست نداره روی پیشنهاد مرگخوارا برای درک کردنش فکر کنه.

- ارباب میتونیم بریم بگردیم و بچه هایی که مث خودتون نشونه هایی از قدرت بلندبالای سیاهی رو دارن پیدا کنیم و فقط قدرت رو به اونا برگردونیم. هم بچه ن و نمیتونن بر علیهمون کاری کنن و هم اینکه میتونن برای آینده مفید باشن.

سوروس که اطمینان کاملی از درستی ماجرا نداشت گفت: فقط امیدوارم منظور صد نفر آدم بالغ نبوده باشه.

- یه کروشیوم بعدا نثار تو میکنم سوروس ، حالا هم هرچه سریع تر برین این بچه هارو شناسایی کنین ، حواستون باشه جوجه محفلی نیارین!

مرگخواران اطاعت کردند و از اتاق خارج شدند.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ دوشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۰
#68

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
خلاصه
لرد سیاه نقشه ای ریخته و به وسیله ی گوی و میزی قدرت جادو کردن را از تمام جادوگران غیر سیاه گرفته. چند نفر از مرگخواران هم قدرت خودشون رو از دست میدن و مشخص میشه که اشکال از سیاهی اوناس. لرد روی اونا وردی اجرا میکنه و این امتحان کردن موجب منفجر شدن گوی و جمع شدن چیزی مثل انرژی به دور لرد میشه و مرگخواران متوجه میشن که نوشته های روی میز تغییر کرده و کلماتی رو نشون میده.


______________________________________




کلمات به زبان طلسم ها باستانی بودند و ایوان نمی تونست معنی اونا رو بفهمه. سوروس گفت:
- فهمیدی قضیه چیه؟
- اون که صد در صد! حالا تو برای یاد آوری یه بار دیگه هم برام توضیح بده.

- هیچی. اینجا نوشته هر بار که در شعاع 100 متری این گوی طلسم ممنوعه اجرا بشه گوی ابتدا دلیل از بین رفتن قدرت فرد رو نشون میده، بعد انرژی ش دور بدن قدرتمند ترین جادوگر اون اطراف جمع میشه و سعی میکنه قدرت اونو جذب کنه.

لرد سیاه که در تمام این مدت به حرف های سوروس گوش میداد در حالی که در چشمانش غرور موج می زد گفت:
- و این ثابت میکنه که من بزرگترین و قدرتمند ترین جادوگرم!

- بله ارباب. اما اگه این انرژی که الان دور شماست تا 24 ساعت دیگه همون جا بمونه، قدرت شما کاملا بیرون کشیده میشه.

- حالا راه حلش چیه؟

- هیچی. اینکه قدرت 100 نفر رو بهشون برگردونید. به ازای هر کروشیو باید این کارو بکنید.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۹
#67

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
لرد كه از شدت خشم متوجه نابودی گوی نشده بود، به سمت انی مونی چرخيد تا او را هم به سزای عملش برساند.

_ خوب آنی مونی تو چه خيانتی به اربابت كردی؟

_ ارباب، من... من ...

_ كروشيو خائن

_ ا..ا...ارباب ر..ر...رحم كنيد

اما التماس های انی مونی در دل سياه و خشمگين لرد كمتر اثری نداشت. انی مونی ديد دست لرد به بالا و به سمت او نشانه می رفت. از شدت ترس چشم هايش را بست، اينبار ديگر كارش تمام بود. لحظه ای كه برای او به اندازه ابديتی بود، گذشت. اما جز يك سرمای جزیی چيز ديگری را حس نكرد. چه اتفاقی افتاده بود؟ ايا لرد برار اولين بار به او رحم كرده بود!؟

_ نـــــــــــــــــــــــــــــــه! داره چه اتفاقی ميوفته؟

_ اوه خدای من! سرورم....

_ ارباب....

انی مونی چشمانش را باز كرد و با صحنه ترسناكی روبه رو شد.

اطراف لرد سياه هاله قرمزی فرا گرفته بود و هر لحظه فشرده و فشرده تر می شد.

بلا با سرعت به سمت اربابش دويد تا به او در رها شدن از بند اين منبع انرژی كمك كند اما هنوز به لرد سياه نرسيده بود كه با شدت به عقب پرتاب شد. گویی به سپر مدافع نامریی برخورد كرده بود.

اسنيپ كه تا ان لحظه ناظر ماجرا بود لختی مكث كرد. به ذرات گوی خرد شده نگاه كرد كه كنار ميز منقوش شده افتاده بود.

_ ميز!

به ميز منقوش شده نزديك شد

_ اوه پناه بر ريش مرلين!

متوجه شد علائم كندكاری شده روی ميز در حال تغيير كردن هستند. با كمی اضطراب با چوبش ضربه ملايمی به ميز زد و زير لب وردی را زمزمه كرد.

_ نگاه كنيد ديگه فشرده تر نمی شه

لودو با گفتن اين جمله ارام و با احتياط به سمت هاله ای كه سرورش را در خود پنهان كرده بود نزديك شد. اينبار نبرویی برای دور كردن مرگخوار ايجاد نشد.

ايوان كه متوجه كارهای اسنيپ شده بود به سمت او رفت و گفت

_ سوروس اينجا چه خبره؟ چه اتفاقی برای لرد افتاده؟

اسنيپ با حركت سر به سطح ميز اشاره كرد. چشمان ايوان از وحشت گشاد شدند.

كلماتی به رنگ سرخ بر روی ميز شكل گرفته بودند و حفره ای عجيب در وسط ان شكل گرفته بود

چه چيز روی ميز نوشته شده بود؟
.
.
.
ادامه دارد


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۰ ۱۳:۲۹:۴۲
ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۰ ۱۳:۴۲:۴۳

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۰:۳۰ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۹
#66

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
لرد دستی به چونه ش می کشه و با حالتی متفکرانه بارتی رو نزد خودش فرامیخونه.

-زود باش خم شو! :bat:
بارتی رنگ از چهره ش می پره و با ترس و لرز میگه:یـ...یـ...یعنی چی پدر؟

-به حرف اربابت گوش بده...خم شو!

بارتی یواش یواش خم میشه و لرد چوبدستیشو در میاره و جای به خصوص بارتی رو هدف می گیره ( )

-کروشیو!

در همین حال گوی به رنگ سبز در میاد و پر از بخار میشه و لحظاتی بعد بارتی رو نشون میده که داره با یه دختر محفلی کار های بالای 18 سال می کنه

ملت مرگخوار هم اندیشمندانه به این صحنه های جذاب خیره میشن!لرد هم که از این خیانت پسرش خونش به جوش اومده بود چوبدستیشو ول می کنه و یه آواداکداورا تحویلش میده.در همن لحظه گوی منفجر و تکه های شیشه ایش همه جا پخش و پلا و همه ی نگاه ها به سوروس دوخته میشه.

اسنیپ:


[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۰ سه شنبه ۸ تیر ۱۳۸۹
#65

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
سوروس با تری و لرز در اتاق لردو میزنه.

لرد:هان؟
سوروس:ارباب ببیخشد میشه اون میز و گویتونو برای بررسی چند دقیقه بدین به ما؟
لرد:نخیر.نمیشه.خرابشون میکنین.
سوروس با لحنی آرومتر میگه:ارباب اونا به اندازه کافی خراب شدن.دارن بیچارمون میکننا.همین الان گزارش رسید که چوب دستیای سه مرگخوار دیگه از کار افتاده.

درباز میشه و میز و گوی پرواز کنان بطرف سوروس پرتاب میشه.سوروس در آخرین لحظه شیرجه میزنه و گوی رو تو هوا میگیره و نفس راحتی میکشه.

سوروس میز و گوی رو وسط اتاق میذاره و همه مرگخوارا دورشون جمع میشن و شروع میکنن به نظر دادن.

مرگخوار اول :خب این از میز!
مرگخوار دوم:خب اینم از گوی!
مرگخوار سوم:این دو تا با هم میشن میز و گوی!
مرگخوار چهارم:ما چیشونو باید بررسی کنیم؟ما که اصلا نمیدونیم اینا چطوری کار میکنن!

سوروس که مغز متفکر مرگخوارا به شمار میرفت فکری میکنه و میگه:اینطور که سلولهای چرب مغز من میگن این باید یه جادوی قدیمی باشه.این گوی قدرت جادویی جادوگرا رو جذب میکنه.روز اولی که لرد آوردش سفید بود.الان همونطور که میبینین سرخ براق شده و داره میچرخه.دلیلش انرژی جادوییه که تو خودش ذخیره کرده.حالا ما باید بفهمیم چرا داره قدرت چوب دستی مرگخوارا رو هم میگیره.

در اتاق لرد باز میشه و لرد با عصبانیت بیرون میاد.
-چی شد؟من ازتون جواب میخوام.

سوروس جواب میده:
-ارباب من فکر میکنم گوی و میز سالم باشن.وقتی که گوی میچرخه یعنی مشکلی نداره.شما مطمئنین جادو رو درست انجام دادین؟

لرد با عصبانیت داد میزنه:یعی شما در توانایی جادو کردن ارباب شک دارین؟ارباب به وضوح از گوی خواست نیروی چوب دستی همه جادوگرا غیر از جادوگرای سیاه رو بگیره.

لامپ کوچکی بالای سر سوروس روشن شد:ارباب!شاید اشکال از گوی و میز نباشه و ما باید مرگخوارایی رو که قدرتشونو از دست دادن بررسی کنیم.شاید اشکال از سیاهی اونا باشه.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.