هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۰

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
چرا ما باید این حرفا رو باور کنیم؟

ایوان که تا به آن لحظه ساکت مانده بود،لب به سخن گشود:
-اون روز ارباب داشت میگفت که دیوانه سازا دارن نافرمانی میکنن،ما ها هم گفتیم که دیگه از دستشون خسته شدیم...من حتی نفهمیدم چی شد که شما ها این موضوع رو به خودتون گرفتین.

لونا با شک و تردید پرسید:
-یعنی ارباب نگفته بود که میخواد...از شر ما خلاص شه؟
-نه لونا...ارباب هیچوقت همچین حرفی نزده بود.

آنتونین در تکمیل حرف ایوان گفت:
-ارباب وقتی که فهمید شما ها به این دلیل از خونه ی ریدل رفتین،کم مونده بود ما ها رو هم از اونجا بندازه بیرون.

آگوستوس با شنیدن این حرف،کمی آرام تر شد.
-شما برگردین پیش ارباب؛بهمون وقت بدین که راجب این موضوع فکر کنیم.

آنتونین و ایوان ترجیح دادند که به آنها وقت بدهند تا کمی به افکارشان سر و سامان دهند،در نتیجه با همه دست دادند و به خانه ی ریدل آپارات کردند تا موضوع را به لرد سیاه گزارش دهند.


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۱۶ ۱۷:۳۶:۱۳



Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ پنجشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
هر چهار نفر راه افتادند وقتی به سالن رسیدند آنتونین هم به هوش آمده بود و روی تخت نشسته بود. در ذهنش جمله بندی میکرد که چه بگوید.آگوستوس با قیافه ای اخمو به گوشه ای رفت و روی صندلی نشست و طوری دستانش را در هم فرو برد و پایش را روی پای دیگرش انداخت که گویا هیچ وقت باز نخواهند شد. رز و لینی به دیوار تکیه دادند و لونا روی لبه ی پنجره نشست. آنتونین دست هایش را به هم قلاب کرد و بدون اینکه چیزی بگوید همان طور روی تخت نشست.

- خب؟
این صدای آگوستوس بود که با لحنی سرد و بی احساس بیان شد.

- چیزی ندارم بگم.

آگوستوس یکی از ابرو هایش را برای لینی بالا برد و نگاهی به او انداخت که کلمات " دیدی گفتم" کاملا در آن مشخص بود. رز با چشمانی خصمانه و لینی با چشمانی خشمگین و همین طور لونا با چشمانی رویایی همیشگی خودش به ایوان خیره شدند.

- و تو؟
-

لینی که دیگه صبرش سر اومده بود اعتراض کرد:
- یا یکیتون حرف بزنه یا سریع از اینجا برین بیرون. ما به اندازه ی کافی کار داریم.

- باشه ... باشه... الان میگم.
- میشنویم.

آنتونین نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
- ما اصلا در مورد شما حرف نمیزدیم.

- آره تو گفتی و منم باور کردم!

- ساکت باش آگوستوس! ادامه بده آنتونین!
- خب اصلا من به شما چیکار داشتم. داشتم در مورد دیوانه سازا حرف میزدم.

صدای تمسخر آمیزی از آگوستوس بلند شد.آنتونین بدون توجه به آن تحقیر ادامه داد:

- الانم از طرف لرد اینجام. اومدم تا شما رو برگردونم.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ پنجشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
لینی پس از کمی جستجو، بالاخره آگوستوس را در حالی پیدا کرد که جلوی شومینه ای رو به خاموشی نشسته بود و سخت در فکر فرو رفته بود. لینی ابتدا مکثی کرد اما بعد به سمت سطلی که پر از هیزم بود رفت، تعدادی از آن ها را برداشت و با لحن بی خیالی گفت:

- بهتره که شومینه رو روشن نگه داریم، فردا که اینجا شلوغ شد چطوری میخوایم جواب سرماخوردن محفلیا از سرمارو بدیم؟

منتظر واکنشی از سوی آگوستوس ماند، اما او هم چنان به شومینه ی نیمه خاموش زل زده بود. لینی با دستگیره کمی هیزم ها را تکان داد تا آتش بهتر پخش شود و دوباره گفت:

- همممم حالا خوبه.

دستانش را جلوی آتش شومینه گرفت و ادامه داد: گرماشو حس میکنم. حالا دیگه کسی احساس سرما نمیکنه.

باز هم منتظر پاسخ آگوستوس ماند، اما او غرق در افکارش بود. بالاخره لینی بلند شد و دست به سینه جلوی آگوستوس ایستاد و با جدیت گفت:

- ما باید به حرفاشون گوش بدیم. حتما دلیلی داشته که اینجا اومدن.

آگوستوس بدون اینکه کوچک ترین نگاهی به لینی بیندازد گفت: ما حرفای اونارو شنیدیم، مفهومش واضح بود.

لینی نیز که با یادآوری آن روز احساس بدی پیدا میکرد بغل آگوستوس نشست و گفت: درسته، ولی به خاطر اون دوران خوبی هم که باهم داشتیم، باید بهشون این فرصتو بدیم که حرفاشونو بزنن.

آگوستوس سرش را بلند کرد و مستقیم به چشم های لینی نگاه کرد. شاید حق با آن ها بود، اما به هیچ وجه نمیتوانست توجیهی برای آمدن آن ها به اینجا پیدا کند. بنابراین گفت:

- اومدن به ریشمون بخندن ... شایدم دلیل اومدنشون بهم ریختن کارامون باشه!

لینی که با این حرف آگوستوس خودش هم کمی نگران شده بود گفت: همه ی حرفات درسته، ولی به نظرم باید به حرفاشون گوش بدیم. اگه این طور که تو میگی باشه، لااقل مطمئن میشیم که قصدشون این بوده و محکم تر به کارمون ادامه میدیم و اگه دلیلشون چیز دیگه ای بوده باشه ... بهتره فرصت حرف زدن رو ازشون نگیریم.

آگوستوس نگاهی به در انداخت و لونا و رز را دید که آهسته از پشت در سرک میکشیدند و منتظر متقاعد شدن آگوستوس بودند. سرانجام او از جایش بلند شد و گفت:

- باشه! ولی قول بدین اگه حق با من بود بذارین یه کروشیو نثارشون کنم!

و هر چهار نفر برای شنیدن حرف های آنتونین و ایوان به سالن رفتند.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴ پنجشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۰

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
پس از گذشت یک یا دو ساعت که حال آنتونین و ایوان رو به بهبود میرفت،آگوستوس که از شدت عصبانیت به رنگ لبو درآمده بود،وارد اتاقی شد که آن دو در آن مشغول استراحت بودند.ایوان که متوجه ورود او شده بود،ترجیح داد خود را به خواب بزند و تا وقتی که آنتونین به هوش نیامده است،صبر کند.آگوستوس چشم غره ای به آن دو رفت.
-لینی کِی این موضوع رو فهمیدین؟
-یه یکی دو ساعتی میشه...مثه این که مالی معجون های مرکب پیچیده ی اینارو با زهر مانتیکور اشتباه گرفته بوده و جا به جاشون کرده.
-چرا همون موقع بهم خبر ندادی؟
-چون میدونستم از دیدنشون عصبانی میشی.

آگوستوس چشم غره ای نثار او کرد و با قاطعیت گفت:
-تا وقتی که به هوش بیان صبر میکنیم و بعدشم باید از اینجا برن.

رز که همان موقع وارد اتاق شده بود،با شنیدن این حرف آگوستوس گفت:
-آگوستوس شاید اونا واسه اومدنشون دلیلی داشته باشن.
-نه رز...حتما کلی هم به ما خندیدن که این موضوع رو نفهمیدیم.همین که گفتم...همین که به هوش اومدن باید از اینجا برن.
و پس از کامل کردن جمله اش،از اتاق خارج شد.رز به سمت لینی رفت.
-لینی خواهش میکنم آگوستوس رو راضی کن...من فکر میکنم که اینا واسه اومدنشون یه دلیلی داشتن...حداقل میتونیم بهشون اجازه بدیم که دلیلشون رو بگن نه؟اگه قانع نشدیم،من خودم از اینجا بیرونشون میکنم.

لینی به رز خیره شد و به فکر فرو رفت.
-من با آگوستوس صحبت میکنم ولی هیچ قولی بهت نمیدم.

رز با خوشحالی به لینی که در حال خروج از اتاق بود،نگاه کرد.با اینکه از دست هر دوی آنها به خاطر حرف های آن شبشان دلگیر بود ولی باز وقتی که یاد خاطرات دوران مرگخواریتش می افتاد،احساس تنهایی میکرد.


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۱۵ ۱۴:۴۷:۲۶



Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ پنجشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
آنتونین در حالی که در بطری اش را باز میکرد گفت:
- ببینم ایوان... معجون مرکب پیچیده فاسد میشه؟

-هوم؟ فکر نکنم. چند صد سالی میشه که این معجونا تو حیاط پشتی خونه ریدلن.

- پس چرا این معجونه اینقدر بد مزه اس؟

- هوممم... فکر کنم داره با مو هه جا میفته....

- پس بخوریم. یک... دو.... سه!

آنتونین و ایوان هم زمان با هم بطری ها را بالا بردند و محتویات آن را در دهانشان خالی کردند بعد در حالی که سعی میکردند معجون رو بیرون نریزند آن را قورت دادن و قیافه ی عجیبی به خودشون گرفتن. درد شروع شد و هیچ کدام دوباره اندرو و رابرت نشدن. در حالی که ابروی آنتونین بالا می رفت و دست ایوان زیر چانه اش می آمد، در با لگدی باز شد و رز در حالی که مشت هایش را بالا گرفته بود وارد شد.
-
-
- آنتونین، ایوان.... شما اینجا چیکار میکنین؟

و سعی کرد خوشحالیش را از دیدن شخصی آشنا، پشت عصبانیتش از حرف های ان شب آنتونین پنهان کند.

-اممم... چیزه.... راستش... ما اومدیـــ

اما حرفش قطع شد. او و ایوان هر دو ناگهان صورت های سیاه پیدا کردن و روی زمین افتادند.رز فریاد زنان پایین برگشت و کمک خواست.

- اندرو و رابرت همون آنتونین و ایوانن!
-
- الانم دارن می میرن!
-هوم؟

"ل" های بیخیال، اسمی که رز روی لونا و لینی گذاشته بود، با آرامش به سمت طبقه ی بالا رفتند. آزمایشات انجام شد و لینی به لطف منوی مدیریت جدیدش که از نویی برق میزد گفت:
- نمیدونم چرا... اما یه چیز عجیبی توی خونشونه...

رز رو به لونا که ایستاده بود و نگاه میکرد فریاد زد:
- زهر مانتیکوره!!

آشپزخانه

- آهان! فکر کنم همون زهر مانتیکورایی بود که برا آرتور آورده بودن تا با دارچین بخوره تا آبله اش خوب بشه. خوب دیگه یه کم دیر شده... آرتور خوب شده. اما اینا ممکنه به درد بخوره یه روزی...

و با اطمینان شیشه های پر از معجون رو توی قفسه ی ادویه ها گذاشت...



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ چهارشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
آنتونین برای اطمینان دوباره به آینه نگاه کرد و شروع به مشاهده ی تغییرات لحظه به لحظه ی صورتش کرد. ایوان با شگفتی گفت:

- اصلا نگران این موضوع نیستی؟

آنتونین که غرق درون آینه بود، با شنیدن این حرف برگشت و گفت: کاری نداره، دو تا بطری کوچیک معجون داریم، فقط کافیه از اونا استفاده کنیم.

ایوان نفس راحتی کشید، روی مبلی ولو شد و گفت: خیالم راحت شد. حالا کجا گذاشتیشون؟

آنتونین با تردید گفت: سر میز ناهار که بودیم دادمش به تو!

ایوان به سرعت از جایش بلند شد و گفت: چـــــی؟ من دیدم گذاشتیشون روی صندلی بینمون، فک کردم بعدا برش داشتی.

آنتونین محکم بر پیشانیش کوباند و گفت: نه من گفتم تو برش داری. بهتره سریع تر بریم برش داریم!

هر دو موافقت کردند و خواستند از اتاق خارج که شنیده شدن صدای پایی آن ها را از این کار منصرف کرد.

- آگوستوسه!

نگاهی به یکدیگر انداختند و هر دو همزمان به یک چیز فکر کردند. چاره ای جز این کار نداشتند. بنابراین ایوان بی توجه به سخنان آگوستوس که آن ها را فرا میخواند، چوبدستیش را از لای در به بیرون برد و طلسمی را زیر لب بیان کرد. لحظه ای بعد آگوستوس بیهوش شد و بر روی زمین افتاد.

ایوان به سرعت به سمت آگوستوس رفت، پاهای او را گرفت و گفت: زودباش اونورشو بگیر بندازیمش روی تخت.

چند دقیقه بعد آن ها قایمکی از کنار سالنی که لینی،رز و لونا در آنجا بودند گذشتند و به سمت میز ناهارخوری رفتند. از دور کیسه ی کوچک سیاه رنگی که حاوی دو بطری کوچک بود را دیدند و برای برداشتن آن حرکت کردند که ...

- آه اینا دیگه چیه؟

مالی ویزلی این را بیان کرد و به سمت کیسه ی سیاه رنگ رفت!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ چهارشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۰

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
آنتونین با قیافه ی مطمئنی پاسخ داد:
-خب من همیشه با کشت و کشتار مشکل داشتم و اربا...چیز...اسمشونبرم که همیشه در حال کشت و کشتاره.
-منم معتقدم که مشنگا یه حقوقی دارن و دوس ندارم حقوقشون پایمال بشه!

لینی با جدیت سری تکان داد،و آگوستوس سوال بعدی را مطرح کرد:
-با توجه به دلایلی که ذکر کردین، چرا زودتر وارد گروه ما نشده بودین؟

ایوان همین که دهانش را باز کرد تا داستانی برای آنها سر هم کند،نگاهش به آنتونین افتاد و نفس در سینه اش حبس شد.جوش های روی صورت آنتونین در حال محو شدن بودند،ایوان رو به آگوستوس گفت:
-یه لحظه مارو ببخشید!

و به سرعت به سمت طبقه ی دوم رفت و آنتونین را هم به دنبال خود کشید و وارد یکی از اتاق ها شد.
-چته ایوان؟چرا اینجوری میکنی؟
-ما چند ساعته که اینجاییم؟
-نزدیکه یک ساعت؛چطور؟
-اَه...تو آینه به خودت نیگا کن...اثر معجونه داره از بین میره.

در طبقه ی پایین:

لونا با قیافه ی متعجبی به راه روی طبقه ی دوم خیره شد.
-وا...اینا یهو کجا گذاشتن رفتن؟
-نمیدونم...به نظرتون چی شد؟

آگوستوس از جایش بلند شد.
-من میرم ببینم کجا رفتن.

و به سمت راه روی طبقه ی دوم راه افتاد.


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۱۴ ۱۴:۴۶:۰۸



Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۲:۲۵ چهارشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آنلاین
-خب...به نام لر..مرلین...من رابرت هستم...حدود چهل پنجاه سال پیش در زمستانی سرد وسط کلبه ای محقر متولد شدم...

لینی که از شدت فشار خنده سرخ شده بود دیگر نتوانست جلوی خود را بگیرد و با صدای بلند شروع به خندیدن کرد.رز با اشاره چشم و ابرو سعی میکرد لینی را ساکت کند.
-نخند بابا...خب مگه چیه.داره معرفی میکنه دیگه!

لینی همانطور که میخندید جواب داد:
-آخه این منو یاد ایوان انداخت.اونم اینجوری یهو شروع میکرد به چرت و پرت گفتن...چیز...یعنی...ببخشید شما ادامه بدین.اصلا اجازه بدین من ازتون سوال کنم.شما کی فهمیدین که به ارتش سفید علاقمند هستین و باید محفلی بشین؟

ایران(رابرت)کمی فکر کرد...برای پیدا کردن جواب به مغزش فشار آورد.سرخ و سفید شد.
-هومم....اممم...من کلا از بچگی مثبت بودم...به بچه گربه ها غذا میدادم.روی چمنا نمیرفتم.گلا رو نمیچیدم.

لینی در حالیکه با حرکت سر حرفهای ایوان را تایید میکرد پرسید:
-خب...میشه دلیل نفرتتون از ارب...اسمشو نبر رو بفرمایین؟

رز وحشتزده هر دو دستش را روی دهانش گذاشت.
-وای...لینی ...تو چی داری میگی؟

لینی رز را ساکت کرد.
-بذار ادامه بدم.اعضای محفل باید از اسمشو نبر و مرگخوارا متنفر باشن...همونطور که ما هستیم!ادامه بدین آقای رابرت.آقای اندرو...همین سوالو از شما هم دارم.هر کدومتون آمادگی بیشتری دارین جواب بدین.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۱۴ ۱۳:۲۹:۲۵



Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ دوشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
غذاهای گوناگون پرواز کنان از در آشپزخانه خارج می شدند و بعد از عبور از در ورودی لیوینگ روم، بالاخره بر روی میز فرود می آمدند. مالی ویزلی پشت سر نوشیدنی ها در آستانه ی در نمایان شد و مدتی بعد همگی حاضر و آمده منتظر صرف ناهار بودند.

آنتونین که از شدت گرسنگی، نمیتوانست منتظر بماند، دستانش را به هم مالید و با چشمانی مشتاق به غذاهای خوشمزه چشم دوخت. ایوان نیز چشم هایش را بسته بود و غرق در بوییدن عطر مطبوع غذاها بود.

لونا، لینی، رز و آگوستوس نیز به ترتیب کنار هم نشسته بودند و دستشان به لیوان نوشیدنی هایشان بود. مالی نیز با هیجان به شاهکار خودش بر روی میز نگاه میکرد. به هر حال او بعد از مدت ها توانسته بود، غذایی کامل درست کند.

بالاخره آنتونین که صبرش رو به پایان بود قاشق و چنگالش را برداشت و گفت: با اجازه لرد، من دیگه نمیتونم نخورم ... اوووخ!

ضربه ی پای ایوان درست به زانوی آنتونین برخورد کرد چشم غره ای به او رفت. ایوان که متوجه نگاه عجیب پنج نفر دیگر حاضر در اتاق شده بود، نیشخندی زد و گفت:

- راستشو بخواین خانواده ی اندرو، جزء لردهای بزرگ این کشور بودن. لردهای دربار رو میگم. بله! و اونم برای اینکه یاد اونارو فراموش نکنه همیشه اینارو میگه!

آنتونین با چشمانی که از شدت درد پر از اشک شده بودند حرف او را تایید کرد و به لقمه ای که درون دهانش خشک شده بود فکر کرد. بعد از اینکه دوباره همه مشغول خوردن شدند، آنتونین به آرامی با صدایی غمگین به ایوان گفت:

- آروم ترم میزدی میفهمیدم.

بعد از صرف ناهار و تمیز شدن تمامی وسایل بوسیله ی انواع و اقسام طلسم های مالی، سرانجام دور هم جمع شدند تا با اعضای جدید محفل ققنوس کمی بیشتر آشنا شوند. ایوان و آنتونین هرکدام بعد از کلی گوشزد به یکدیگر که مبادا نامی از لرد ببرند یا سوتی بدهدند، شروع به صحبت کردند.

ایوان گلویش را صاف کرد و زودتر از بقیه تصمیم به سخن گفتن گرفت.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۱۲ ۲۲:۰۹:۱۱

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ دوشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
آنتونین و ایوان به سمت آدرسی که از آگوستوس گرفته بودند راه افتادند و دو تا فرم گرفتند و با خودکار بیک سخت نویسی که ب یک زنجیر به میز وصل شده بود شروع به نوشتن کردند.

- اه... این زنجیره مزاحم منه! آقای پای نمیشه اینو قطعش کنین؟

- ببینم اقای اندرو... مگه شما تا حالا بانک های مشنگی نرفتید؟

- اهم... چرا... حالا یادم اومد..

آنتونین و ایوان شروع به نوشتن کردند. آگوستوس از آنجا دور شد تا به کمک دختر ها میز ناهار را بچیند.

- اممم... ایوان.... به نظرت من واسه سوال اول چی بنویسم...
-
- چه مرگته باز؟
- سوال چهارو بخون تا بفهمی!!

[spoiler=بازنگری بر سوال چهار فرم محفل!!]۴. می دانید که مدیران همگی متحد لرد سیاه هستند. اگر مدیری شما را تنها گیر بیارد و نتوانید از افسون آنتی بلاک استفاده کنید، بی شک به جزایر بالاک خواهید رفت. آیا در جزایر بالاک همچنان برای محفل ققنوس تا پای جان با نگهبانان جزیره می جنگید؟[/spoiler]
- چی؟ اینا به چه جرئتی به مدیرا توهین میکنن؟

آگوستوس که از آشپزخونه برگشته بود، فرم نا تمام آنتونین و ایوان را گرفت و گفت:
- خب فرماتون رو خوندم و به رول هاتونم آشنام.... خوش اومدین.

آنتونین و ایوان به یکدیگر نگاهی انداختند. میدانستند که محفل بدون عضو مانده. اما نمیدانستند تا این حد!!

- بفرماین ناهار. انشاالله بعد ناهار با هم بیشتر آشنا میشیم.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!











شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.