هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۶:۱۱ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۰
#77

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
... این کله ی صاف و سفید چقدر آشنا بود، اونو کجا دیده بود؟ احساس میکرد در گذشته ای نه چندان دور به مقدار زیادی این سر را میدید...

- کروشیو! آی کیوت شبیه ماگلا شده!

کروشیو مانند شربت تقویتی که ماگل ها میخورن روی سیبل اثر به سزایی داشت، چشماش از حالت تاری در آود، جانی دوباره به بدنش برگشت و حالا که دقیق تر به فرشته ی نجات خود نگاه کرد بیشتر به بی شباهتی اش به فرشته ی نجات پی میبرد.

- ارباب؟ ... من اینجا چی کار میکنم؟ من داشتم یه ماگل احمقو احمقش میکردم که یه کار احمقانه ای بکنه ...

لرد که حوصله ی مزخرفات پیشگوی خرفتش رو نداشت اشاره ای به لودو کرد و لودو منظور لرد رو فهمید.

- آپارات کردنو یادت میاد؟ غیب شدن؟ جادو؟ جادوگری؟ دنیای جادویی؟ من؟ مونتی؟ ارباب؟ خب حالا خفه شو ببین ارباب چی میگه!

سیبل فهمیده یا نفهمیده سرش رو تکون داد و به سختی آب دهنش رو قورت داد و به زحمت سرش رو بالا برد و به لرد خشمگین نگاه کرد.

- میگم ارباب؟ حالا که دقت میکنم میبینم شما ابرو دارین!

لرد چوبدستیش رو در آورد و به سمت سیبل گرفت: مثل اینکه یه کروشیو دیگه نیاز داری! بلند شو و برو تو اتاق پیشگویی، باید یه کم با اون گوی های کوچولوت ور بری!

اتاق پیشگویی - همین بغل

سیبل به زحمت بدن نحیفش رو پشت میزی که زمانی پشت اون کار میکرد و برای اربابش پیشگویی میکرد نشست.

لرد روزنامه رو از داخل جیب رداشت در اورد و اونو جلو سیبل پرت کرد.

- این موضوع رو بخون و یادداشت هایی که ارباب با خط قشنگش زیرش نوشته! بعد جواب بده.

چند دقیقه بعد سیبل روزنامه رو کنار گذاشت.

لرد مشتاقانه پرسید: خب؟

- ارباب جسارتا شما بهتره از اتاق برید بیرون تا من بتونم تمرکز کنم!

لرد بعد از چند تا طلسم به سمت سیبل از اتاق بیرون رفت و لودو و مونگمری رو هم کشان کشان از اونجا بیرون برد.

سیبل بعد از رفتن اونا با نگرانی از جاش بلند شد و با خودش فکر کرد: حالا من چی به این ارباب بگم آخه؟ لعنتی! من چمیدونم چی کار کنم دنیا نابود نشه ... فکر کن سیبل! به مغزت فشار بیار ...

یهو یه فکری از نا کجا آباد به مغز سیبل برخورد کرد و باعث بشکن زدن اون شد. یاد فیلمی که همین ماه پیش تو سینمای ماگلا دیده بود افتاد، قطعا لرد و بقیه این فیلمو ندیده بودن.

پس سریع از اتاق بیرون اومد و مقابل لرد زانو زد.

- ارباب! یافتم! شما باید یه وسیله ای از جنس فلز و ضد گرما و سرما و با مقاومت زیاد بسازی، از هر حیوون جادویی یه جفت جمع کنی، مرگخواران رو جمع کنی و هر کسی که فکر میکنی به درد میخورن رو صدا بزنی و بعد همگی بریم تو اون وسیله! وقتی دنیا نابود بشه شما یه دنیای کوچیک دارید با یه عالمه برده!

لرد هنوز در حال تجزیه تحلیل این ایده بود ...


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۱۵ ۱۶:۲۷:۴۹

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۰
#76

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۰۴:۰۹ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
ریگولوس همچنان به تیکه های باقی مونده و اندک جرقه هایی که از سیم های له شده بیرون میزد نگاه میکرد و لبهایش آویزان بود و یادی از مادر مرحومش و آغوش گرم خانواده و حتی پدرش افتاد و دوران زورگویی های بچه قلدر های هاگوارتز چهل سال پیش در ذهنش تداعی شد ...

- ارباب؟ ارباب شما میدونین من با چه زحمتی اون صاحب مشنگی ِ مغازه ی کوچیک و مربعی شکل که یه در سفید داره و دور و برش رو پر از آویز های انگری بردز کرده برای جلب توجه احمقانه ... رشته ی حرفم پاره شد ارباب! خلاصه اینکه ارباب من خیلی برای خفت کردن صاحب مغازه تلاش کردم ارباب! ...

لرد به دودی که از سر چوبدستی اش می آمد فوتی کرد و آن را دوباره در ردایش گذاشت.

- من فقط سر جمع هشت بار کروشیو زدم! اینا رو به اون دو تا ابله بگو که آداب رفتار کردن با آی نمیدونم چی چی ندارن!

اما ریگولوس چند دقیقه ای میشد که از غصه نقش بر زمین شده بود!

مونتگمری بقایای آی پد را با پایش به گوشه ای هل داد و رو به اربابش گفت: دستور چیه ارباب؟

لرد از جای خود برخاست و بی توجه به بدن بی جان ریگولوس به سمت مونتگمری و لودو رفت.

- نقشه اینه! شما دو تا به اون دستشویی عمومی میرید، با آپارات کردن سریع خودتو برسونید به سیبل، باید همون حوالی باشه!

مونتگمری و لودو تا کمر خم شدند و پس از ادای احترام از اتاق خارج شدند. لرد به سمت دستگاهی روی میزش رفت و بعد از فشار دادن دکمه ای دستور داد: بلا! بیا این ریگولوس رو ازینجا جمع کن برسونش به دست همسرش!

مرکز شهر لندن

لودو و مونگمری با صدای پاقی وسط جمعیتی از مشنگها ظاهر شدند و بدون توجه به چشم های گرد آن ها و احتمالا خبر دست اول روزنامه ی فردا با تیتر بزرگ " دو آدم فضایی با ظاهری عجیب در وسط شهر لندن بدون بشقاب پرنده فرود آمدند" راه خود را میان جمعیت باز کردند و چشمانشان وحشیانه در جستجوی سیل بود.

و درست کنار یک دکه ی خرت و پرت فروشی سیبل را مشاهده میکردند که به دکه تکیه داده بود و مشغول صحبت با صاحب دکه بود.

- نظرت چیه؟ من یه سری نوشیدنی که شما مشنگا تا حالا نخوردین برات میارم و در عوض تو به من پول میدی! هوم؟!

فردای آن روز خود صاحب دکه با خبرنگاران مصاحبه کرده بود و به صراحت گفته بود " خودم دیدم که آدم فضایی ها مشتریه منو با یه دست بلند کردن و بعد با صدای پــاق مانندی از جلوی چشمم محو شدند!!"

در پیشگاه ارباب

- اربابا! اینم از سیبل، مرگخوار حقیر شما!

لرد با خوشحالی دستانش را به هم مالید و از جای خود بلند شد و به سمت سبیل آمد. سبیل که هنوز از وقایع به وقوع پیوسته به درستی آگاه نبود هیکل نامیزانی را میدید که همچون کرمی حلقوی مار پیچی شکل به سوی او می آمد، این توده ی سیاه رنگ چقدر کله ی صاف و صیقلی مانندی داشت ...


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۱۵ ۱۵:۵۸:۲۳

Only Raven !


تصویر کوچک شده


شهر لندن
پیام زده شده در: ۸:۵۷ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۰
#75

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۰ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۱:۰۱ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 304
آفلاین
هر آگهی کار را که می خواند با ناامیدی از آن می گذشت...توزیع و فروش در مترو...حمل و نقل...مراقبت از سالمند....! آه کشان به سمت پارکی میان دو ساختمان بلند رفت و با همان چهره ی پریشان و درمانده اش روی نیمکتی نشست و روزنامه را ورقی دیگر زد...

شانس خود را امتحان کنید ! پیش بینی مسابقات لیگ برتر فوتبال انگستان...

شعله ای دوازده رنگ در ذهن سیبل جرقه زد. به آرمان هایی والا (در حد آرمان با امام راحل) اندیشید، سریعا از روی نیمکت بلند شد و بدون توجه به تمسخر و نگاه های کج ماگل ها در پیاده روی مقابلش، به آدرس آگهی نگاهی انداخت و به راه افتاد...


خانه ریدل

لودو، لونا، ایوان و مونتگومری در حالی که ترس در قیافه هایشان پیدا بود، پشت درب بسته اتاق لرد سیاه منتظر ایستاده بودند. صدای جابجایی وسایل و چمدان هایی از درون اتاق به گوش می رسید. چهار مرگخوار هر کدام در ذهن خود بهانه هایی شکل می دادند و انتظار لرد را می کشیدند که درب اتاقش را باز کند...

«بی تابی نکن نجینی ! من و تو تا ابد زنده می مونیم ! تا ابد ! آه...پس بگو...مهمون داریم ! »

درب اتاق با صدای قیژ مانندی گشوده شد و قیافه ی معصومانه چهار مرگخوار جوان در مقابل لرد سیاه که مسواکی در دهانش بود و کف های فراوان لبش را سفید کرده بود، نمایان شد. لرد سیاه با قیافه ای خشنش بر خلاف انتظار آنها چیزی نگفت و اشاره ای به مفهوم ورود کرد. لونا جلوتر آمد و گفت:

«ارررباااب ! امیدوارم جسارت منو ببخشید ارباب ! من میخواستم که از ماموریتی که بهم دادین...منو...ده...منو معاف کنید... میخوام زندگی کنم این دم آخری...از پسش بر نمیام... میخوام برم از فروشگاه خرس مستربین رو بخرم و باهاش بازی کنم ! »

ارباب سری به نشانه تاسف برای این مرگخوار خردسالش تکان داد و گفت: «مرخصی ! از جلوی چشام دور شو ! »

نجینی: «»

لونا با شادی تمام که زور میزد در قیافه اش تابلو نشه، سریعا چرخید و از اتاق لرد بیرون رفت. لرد با همان قیافه ی خشن به سه مرگخوار دیگه نگاه کرد و گفت:

«خب ! شما چتونه ؟ نمی تونید مثه مرد در راه من تلاش کنید ؟! بعدشم بمیرید با افتخار ؟! »

مونتگومری: «ارباب ! جسارتا بین حرفتون فقط خواستم یادآوری کنم که زمین های حیاط و این حوالی پر از جنازه ست. خودم گورشونو کندم. ظرفیت نداریم دیگه ! »

لرد: «اهمیت نداره مونتی ! وقتی مُردین می سوزونمتون ! حالا زود باشید ! بگین چی میخواین ؟! »

ایوان: «سرورم ! من پوکی استخوان دارم...»

در این حین دست در شنلش کرد و عکس های سی تی اسکن و ام آر آی را مقابل لرد گرفت و با صدایی نحیف و مظلوم گفت:

«اینه که به لندن نرسیده من میشکنم و در راه یافتن سیبل نمیتونم کمک کنم و ماموریت فلج میشه و از این حرفا دیگه !»

لرد: «وای وای وای ! دلم سوخت ! ایوان، تو رو باید ماندگار کنم، بذارمت توی الکل که دیگه بیشتر از این خرد نشی ! تو هم معافی ! دور شو !»

ایوان نیز سریعا از اتاق لرد خارج شد اما در حین خروج تنه ای از جانب ریگولوس دریافت کرد که با جارو و خاک انداز به سمت اتاق لرد می آمد، لذا ایوان نقش بر زمین شد و صدای ترق تروق استخوان هایش در کل لیتل هنگتون طنین انداخت، اما ملت فکر کردن قولنج کسی شاید شکسته، واسه همین توجه نکردن !

لرد: «ریگولوس ! اینجا چکار می کنی پسر ؟! برو بیرون از دفترم ! من سالی دوبار فقط می بینمت ! یه بار وقت عید که واسه عیدیت میای که چیزی البته جز کروشیوی پاپیون دار نصیبت نمیشه ، یه بار هم همین موقع ها که مثلا با نظافت میخوای وفاداری نشون بدی ! برو بیرون خائن ! »

ریگولوس که هندزفری را از گوشش در می آورد، گفت:

«عیال واریم دیگه ارباب ! سخت نگیر ! »

و در حین گردگیری میز خاک گرفته لرد، مشغول چت کردن با آی پدش شد.

لرد: «وجود تو منو خیلی نا امید میکنه ریگولوس ! خیلی تاسف میخورم که تو در میان یاران وفادار من هستی ! اصلا این دم و دستگاه های مشنگی تو حالمو بهم میزنه ! اصلا مفهوم جادوگر و اصالت رو نمیدونی ! حیف خانواده اصیلت ! حتی بلد نیستی از چوبدستیت استفاده کنی ! تاسف باره ! »

ریگولوس بدون توجه به حرف لرد صفحه آن دستگاه ملعون مشنگی رو سمت لرد گرفت و گفت:

«ارباب ! سیبل تریلانی روی استاتوس فیس بوکش در موقعیت یک توالت عمومی در مرکز لندن سلام ویژه ای رو خدمت شما و سایر مرگخواران رسونده و میگه داره میره شانسشو برای پولدار شدن امتحان کنه ! بذار یه لایک بزنم برای این بنده خدا ! کسی رو نداره ! »

لرد، لودو و مونتگومری هم زمان به سمت ریگولوس و دستگاه مشنگی اش حمله ور شدن و آن را از دست ریگول قاپیدن و هی روی صفحه آن فشار دادن و مشت و لگد زدند تا پیام سیبل را بتوانند ببینند. حتی لرد چند باری با چوبدستی اش دستگاه را کروشیو کرد تا پیام سیبل تریلانی را نشان دهد... اما ریگول مات و مبهوت بدون اینکه از ماجرا باخبر باشد، به تکه تکه شدن آی پدش در میان دستان آن سه نگاه می کرد...


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۱۵ ۹:۵۴:۵۹
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۱۵ ۹:۵۷:۵۱


Re: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ پنجشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۰
#74

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
رزرو
- من آینده سیوووووهیی برات میبینوم! تو بزودی خ...
-خانم محترم ما اینجا به منشی نیاز داریم. منشی باید خوشرو و مثبت برخورد کنه با مشتری.اینا چیه شما میگن؟ بفرمایید مرلینا جای دیگه کار بگیرین.
- ولی من بجوون حضرت لرد میتونم این کارو انجام بدم.یک فرصت دیگه به من بدینن. من...
-خانم محترم من نه حضرت لرد رو میشناسم نه علاقه ای به شناختن این آقا دارم.بفرمایید بیرون وگرنه سکیوریتی(!!) رو خبر میکنم.

سیبل دستمال کثیف خود را از جیبش دراورد و داخل آن فین کرد. وی همان طور که فس فس به سوی درب خروجی میرفت، زیر لب گفت: پس من هم بهت نمیگم که تا چند دقیقه دیگه آب جوش چاییت میریزه رو پات و میسوزی.


خانه ریدل
عرق سردی بر پیشانی لرد نشسته بود. لرد همان طور که بر صندلی اربابی خویش نسسته بود، نگاهی به مرگخواران نمود و با صدای سرد و همیشگی اش گفت: اگر پیداش نکنین چی؟ اگر سبیل رفته باشه لندن و برای کار گرفتن قیافش رو عوض کرده باشه چی؟ اگر اون یارو درست گفته باشه چی؟

لرد آشفته بلند شد و شروع به راه رفتن در طول اتاق نمود.
-ایوان، لونا، لودو! پاشین... همن الان میرین لندن سبیل رو پیدا کنین.مونتگورمی! برو وسایلت رو جمع کن، تو هم باهاشون میری.
آگوستوس! تو هم بهترین سیاره جهان رو پیدا کن. من هم میرم وسایلم رو جمع کنم.اگر اینا نتونستن پیداش کنن و جهان نابود شد، من باید بتونم زنده بمونم.

لندن

صدای جیغ بلندی از اتاق رئیس شرکت شنیده شد. سبیل که تازه از شرکت خارج شده بود، لبخند کوتاهی زد و گفت:امیدوارم زخم سوختگیت خوب نشه.
وی روزنامه ای را از کیف خود دراورد و به یک آگهی کار دیگر خیره شد.


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۱۳ ۲۰:۵۹:۳۸

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: شهر لندن
پیام زده شده در: ۷:۴۲ چهارشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۰
#73

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
سوژه جدید:

-رز اون روزنامه ماگلی رو که از خونه پدر بزرگت آوردی بیار کمی بخندیم!
-چشم ارباب!

رز ویزلی لبخندی زد و روزنامه ای را از روی میز برداشت و به لرد سیاه داد.لرد روزنامه را بطرف روفوس پرتاب کرد.روفوس روزنامه را روی هوا گرفت و برای بار ششم شروع به خواندن گزارش مورد علاقه لرد کرد.

صبح روز گذشته جسد تکه تکه شده زنی در خانه اش پیدا شد.به گفته شاهدان, شوهر این زن با چاقوی آشپزخانه همسرش را...

صدای قهقهه لرد و مرگخواران فضای خانه ریدل را پر کرد.

-چاقوی آشپزخانه!...مگه پرتقاله؟
-اه اه...چه کثیف...خونش پاشیده رو در و دیوار.ارباب این ماگلا بی نهایت بد سلیقه هستن!
-باید بیان قتل به تمیزترین روش ممکنو یادشون بدیم!بدون هیچ تماسی!

روفوس روزنامه را ورق زد و مقاله دیگری را انتخاب کرد.
-ارباب این یکی درباره سال دوهزارو دوازدهه...بخونمش؟

لرد با بی حوصلگی سری تکان داد.
-نه...اونو خودم خوندم. میگه تو سال دوهزارو دوازده دنیا نابود میشه و از این حرفا.مسخره اس!ماگلا باید خیلی ابله باشن که این حرفا رو باور میکنن.

ایوان روزیه که سرگرم خوردن مکملهای کلسیم برای استحکام استخوانهایش-که تمام بدنش را تشکیل میدادند- بود سرش را کمی به لرد نزدیک کرد.
-بله ارباب...واقعا از میشل بعید بود که همچین پیشگویی مسخره ای بکنه.

لرد :میشل؟اون دیگه کیه؟

ایوان با همان لحن مرموز ادامه داد:
-همین کسی که این پیشگویی رو کرده.میشل دی نوستردام..یا همون نوستراداموس...جادوگر و پیشگوی قدیمی که ماگلا هم میشناسنش و حتی فکر میکنن از خودشونه!

لبخند لرد سیاه به سرعت محو شد.چشمانش حالت ترسناکی پیدا کرد.
-اون؟...ولی...پیشگوییای اون همه درست از آب در اومدن.تا حالا هیچ اشتباهی نکرده.یعنی حقیقت داره؟دنیا امسال نابود میشه؟هان ایوان؟

ایوان وحشتزده خودش را عقب کشید.
-من نمیدونم ارباب!من بی تقصیرم!

لرد با عصبانیت از جا بلند شد.تن صدایش به وضوح بالا رفته بود.
-بیخود نمیدونی...من نمیخوام نابود بشه.روفوس!نذار نابود بشه.

روفوس:چشم ارباب!

لرد به فکر فرو رفت...بعد از چند ثانیه چهره اش بازتر شد.
-اصلا نابود بشه...به من چه.من هورکراکس دارم.

روفوس که تبحر خاصی در ترکاندن حباب آرزوهای ارباب داشت به نکته مهمی اشاره کرد.
-ببخشید ارباب!وقتی دنیا نابود بشه شما قصد دارین کجا به زندگی هورکراکسیتون ادامه بدین؟

لرد:اومم...نمیدونم...هنوز فکر اینجاشو نکردم!لودو, زود باش فکر اینجاشو بکن....ولی نه...صبر کن!اصلا مگه سیاره دیگه ای نیست که ارباب بره توش زندگی کنه؟این(اشاره به آگوستوس پای)میگفت هست!

آگوستوس عینکش را جابجا کرد.نگاه دانشمندانه ای به ارباب انداخت.
-بله ارباب...سیاره که زیاده.ولی مشکل اینجاست که نمیشه روشون زندگی کرد.یکیشون داغه، یکیشون سرده، یکیشون از گاز تشکیل شده!البته اگه یکی از اینا بپوشین شاید بشه!گرچه فکر نمیکنم بهتون بیاد.

لرد نیم نگاهی به عکس فضانورد روی جلد مجله آگوستوس انداخت .
-و میشه اینم اضافه کنی که من چطوری باید از اون تو جادو کنم؟اصلا چیو جادو کنم وقتی همه چیز نابود شده؟کیو بکشم؟کیو شکنجه کنم؟نه...از این پروژه خوشم نیومد.برمیگردیم سر نقشه اولمون.دستور میدم نذارین دنیا نابود بشه!چطوریشم به من ربطی نداره.حتما یه راهی وجود داره.برین از سیبل بپرسین.ناسلامتی اونم از دار و دسته همین میشل داموساس!

روفوس با احتیاط سوال آخر را پرسید.
-ببخشید ارباب...شما نمیدونین سیبل کجاس؟مدتیه ندیدمش.

لردنگاهی به نقشه روی میز(که ظاهرا مکان مرگخواران را نشان میداد) انداخت.
-آخرین بار همین دو روز پیش دیدمش.میگفت با حقوق هاگوارتز و مرگخواری نمیتونه زندگیشو بچرخونه...رفت دنبال کار بگرده!احتمالا تو لندن!بین ماگلا!گرچه نمیدونم با اون قیافش چه کاری بهش میدن!برین دنبالش.




Re: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ شنبه ۷ خرداد ۱۳۹۰
#72

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
خلاصه سوژه:

یکی از روزها آنتونین همراه مشنگی (رئیس پلیس شهر لندن) پیش لرد میاد. مشنگ میگه اگه کاری که من میخوام رو انجام بدین، منم دامبلدور و محفلیارو بی خانمان میکنم. لرد شرط رو میپرسه و مشنگ میگه باید تمام مجرمینی که توی اون شهر هستن (که البته تعدادیشون هم مرگخواران) دستگیر کنه و تحویل اون بده تا مشنگ ترفیع مقام بگیره. در این صورت آلبوس رو با دلایل مختلف (مثل اینکه خونه شون وسط بزرگراهه یا هر دلیل دیگه ای) با سند جعلی از خونه شون میندازه بیرون. لرد شرط مشنگ رو قبول میکنه اما در کنارش از اون میخواد تا یه معاون توی محل کارش داشته باشه و اون شخص کسی نیست جز ویکتور کرام. فعلا کسی جز لرد نمیدونه که علت داشتن معاون چیه ...


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱ شنبه ۷ خرداد ۱۳۹۰
#71

ویکتور کرام old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۳ سه شنبه ۹ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۲:۱۰ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۵
از من بدبخت تر تو دنیا،تویی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 374
آفلاین
آنتونین مرد مشنگ را از خانه بیرون برد و سریعا به سمت اتاق لرد آمد.

-ارباب،اما کی ؟!
-ارباب اصلا خوشش نمیاد که دویاره بهت یاد آوری کنه که حرفاتو واضح تر بگی.دفعه بعد هرچی دیدی از چشم خودت دیدی!
-منظورم اینکه کی میخواد معاون اون مشنگ بشه ؟
-الان مشخص میشه!

لرد سیاه مرگخواران را دور خودش جمع کرد و زیر چشمی به تک تکشان نگاهی انداخت.
مرگخواران:

لرد در دامور* ایستاد و شروع به سخن گفتن کرد() :
-شاید یکمی گیج شده باشین که چرا یکدفعه ای شمارو اینجا جمع کردم،من یک نفر رو میخوام تا معاون یک رییس پلیس مشنگ بشه و نقشه های شوم مارو اجرا کنه

بعد از اتمام این حرف لرد هیچکس حرفی نزد و همه همانطور سرجایشان ایستادند.

لرد سیاه در حالی که چهره اش به ویــــکتـور خیره شده بود،گفت :
-از زمانی که مرگخوار شدی فایده ای هم داشتی؟! هیچ کاری نکردی جز اینکه اینجا خوردی و خوابیدی! حالا نوبتشه خودتو به ارباب نشون بدی

ویــــکتـور: ارباب بهتون قول میدم ماموریتم رو خوب انجام بدم!

تنها مشکل در اینجا این بود که ویکتور خبر نداشت برای چه باید معاون اون رییس پلیس مشنگ بشه...در واقع هیچ کسی خبر نداشت.تنها یک نفر از این نقشه شوم با خبر بود و اون کسی جز لرد سیاه نبود!
______________________________________
*دامور : وسط و مرکز دایره مرگخواران!


ویرایش شده توسط ویـــکتـور کـــرام در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۷ ۱۸:۳۴:۰۹
ویرایش شده توسط ویـــکتـور کـــرام در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۷ ۱۸:۳۷:۳۸
ویرایش شده توسط ویـــکتـور کـــرام در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۷ ۱۸:۴۷:۰۳

»»» ارزشـی گولاخ «««


Re: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۷:۱۴ پنجشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۰
#70

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
- من میرم و به اونا میگم به یه دلیلی مثلا تو طرح اتوبان بودن یا عوارض شهرداری و اینا باید خونه شون خراب شه و سریعا باید تخلیه کنن و اگه مثل شما از کارای آدما سر در نیارن مدرکی هم نمیخوان!
- اگه خواستن؟
- یه مدرک جعلی میسازم و بهشون نشون میدم.
- خوب این کارو که ما هم میتونیم بکنیم!
- بله ولی ممکنه شک کنن و اونوقت شما چون جادوگرین لو میرین ولی ما که عادی هستیم رو نمیتونن شناسایی کنن!
- شایدم لو نریم!
- شایدم برید!
- با لرد سیاه کلکل نکن مشنگ! این طور که معلومه تو داری در ازای یک کار کوچیک کار بزرگی از ما میخوای و این یه حرف زوره و لرد سیاه زیر بار حرف زور و غیرزور نمیره! پس منم یه درخواست اضافی ازت دارم که خیلی سادست.

مشنگ که دستش رو شده بود تصمیم گرفت درخواست لرد را حداقل بشنود.
- و اون درخواست اضافی؟
- این که یک شخصی رو به عنوان معاون خودت توی اون ادارتون استخدام کنی.
- چه شخصی؟
- وقتی وقتش شد میفهمی!

مشنگ متوجه شد که لرد چه شرط بزرگی به او تحمیل کرده! اگر او این شرط را عملی میکرد خطرات زیادی تهدیدش میکرد اما وقتی یاد شرایط بد کاریش افتاد فهمید که باید هر شرطی را قبول کند.
- قبول!
مشنگ این را گفت و دستش را به مت لرد دراز کرد اما لرد بدون این که به او توجهی کند به سمت تختش رفت و آنتونین هم مشنگ را از اتاق خارج کرد.
لرد روی تختش لم داد و به زرنگی خودش و انقشه هایش فکر کرد. او تصمیم گرفت نقشه اش را با نجینی در میان بگذارد پس شروع به هیس هیس کرد: هیسسسسسسس فوسسسس هسسسسسسسسسس...


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۳:۰۶ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۰
#69

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
لرد کمی فکر کرد و گفت: رئیس پلیس؟ چجوری میخواد این کارو انجام بده؟

آنتونین دستش را به گردن مشنگ انداخت و گفت: به همین دلیله که مجبور شدم بیارمش اینجا.

- ارباب اصلا خوشش نمیاد که بهت یادآوردی کنه که حرفاتو واضح تر بگی.

آنتونین مشنگ را به جلو هل داد و گفت: خب اون واسه خودش شرطایی رو داره. بعد از اون حاضره نقشه رو بگه.

آنتونین با دیدن چهره ی منتظر لرد نشگونی از مشنگ گرفت و آهسته گفت: زودباش بگو چی میخوای.

مشنگ که سعی میکرد هرچه بیشتر ترسش را پنهان کند، بعد از کشیدن نفس عمیقی گفت:

- باید همه ی مجرمینی که توی این شهر هستن رو دستگیر کنین تا زندانیشون کنیم. اونوقت من میتونم ارتقاء مقام پیدا کنم. دراین صورت کاری که میخواینو انجام میدم!

مشنگ که تمامی این جملات را قبل از اینکه ترسش برگردد به سرعت بیان کرده بود ساکت شد و سرش را پایین انداخت. لرد با خشم نگاهی به آنتونین انداخت و گفت:

- آنتونین اون اصلا میدونه ما چه گروهی هستیم؟ محفلو میشناسه؟

آنتونین بعد از کمی رنگ به رنگ شدن و به سرخی گراییدن گفت: نه ارباب، ولی ... مهم نیته! محفلیا بی خانمان میشن. پایگاشونو از دست میدن ... شایدم بتونیم بریم تو خونه شون مدارک جمع کنیم.

مشنگ دوباره عزمش را جمع کرد و بدون نشانه ی ترسی گفت: اگه این کارو نکنین منم به جای اونا، اینبار شمارو به دلایل خودم، از این خونه میندازمتون بیرون!

لرد که طاقتش را از دست داده بود با عصبانیت بلند شد و بعد از نثار کردن کروشیوی به سمت آنتونین، فکری به ذهنش رسید. با اینکه نیمی از مجرمان از مرگخواران بودند، ولی می توانست آن ها را مدتی جمع کرده و پلیس را متقاعد کند که به او کمک میکند و بعد با رسیدن به هدفش، یعنی خارج کردن محفلی ها، همه چیز را به حالت عادی برگرداند.

بنابراین گفت: باشه قبوله. من همه ی مجرمین رو میدم بتون، حالا شما چطوری این کارو انجام میدین؟

آنتونین و لرد با چهره هایی مشتاق به مشنگ خیره شدند.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۸:۰۸ شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۹
#68

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
سوژه جدید

آنتونین با خوشحالی وارد شد.

-قربان حدس بزنید براتون چی آوردم؟:grin:

ولدمورت دست از نوازش کردن نجینی برداشت و رو به آنتونین گفت: لرد بزرگ دست به حدس زدن نمی ده، اون هر چیزی بخواد بدونه می دونه

-مای لرد می دونم شما می دونید ولی می خوام حدس بزنید.

ولدمورت دستش را بر چانه اش گذاشت و کمی فکر کرد.

-یک اسلحه که می تونه سبیل آلبوس رو به باد بده؟

-نه...

-یه اسلحه که می تونه منو مو دار کنه؟

-نه...

-کروشیو ... کروشیو ... منو مسخره کردی مرتیکه الاغ

-نه قربان ... :no:

-پس زود باش بگو چی آوردی

-بیا تو

در باز شد و مردی با قد متوسط با مو های مرتب و قیافه ای که ترسش را نمایان می کرد، وارد شد.

ولدمورت مرد را از پایین به بالا وارسی کرد و رو به آنتونین گفت: این کیه؟

-قربان ایشون رئیس پلیس شهر لندن هستن.

-مشنگه؟

آنتونین پاهایش لرزید. چشمانش در آمد. دستانش در هوا پرسه زدند. کمرش بندری می رکسید و با قسمت های دیگر بدنش نیز ترسید.

-ب.....ل.....ه

-کروشیو....باورم نمی شه یه مشنگ رو وارد خونه من کردی... کروشیو

-قربان ایشون می تونن به ما کمک کنن...

-مثلا چه کمکی...

-قربان ایشون .... می تونن ... آلبوس بی خانمان ... کنن

ولدمورت با شنیدن این کلمه کمی ساکت شد و فکر کرد.

-چطوری؟

آنتونین از زمین بلند شد و گفت: ایشون می تونن خانه گریمولد رو بنا به دلیلی ساختگی تخلیه کنن.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.