هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۸
#49

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
سوژه جدید:


-ندیییییییییییییییده؟ کسی ندیده؟

-لینی...محض رضای ارباب بس کن! الان دو ساعته داری جیغ می کشی! ندیدیم. باور کن ندیدیم. نیش زشت و مسخره تو به هیچ درد ما نمی خوره.

اشک، چشمان لینی را پر کرده بود. ربکا آهی کشید.
-باورم نمی شه. حتی اشکاش هم آبیه. خب...نمی تونی یکی دیگه در بیاری؟

لینی با عصبانیت فریاد کشید:
-مگه مارمولکم؟ شمایین که باید یاد بگیرین وقتی نیشی تمیز و براق روی صندلی دیدین، فوری برای خودتون برش ندارین. اون نیش صاحب داره. صاحبش اونو شسته و روی بزرگترین و نرم ترین صندلی گذاشته که خشک بشه.

ربکا کمی جلوتر رفت.
-صبر کن ببینم. چی گفتی؟

-گفتم مارمولک...
-نه نه...بعدش...
-شما باید یاد بگیرین...
-بعد ترش!
-بزرگترین و نرم ترین...
-آره آره همینه...بزرگ ترین و نرم ترین صندلی؟ صندلی ارباب؟ توی حشره، نیشتو شستی و برای خشک شدن گذاشتی روی صندلی ارباب؟

لینی که هنوز در سوگ نیش از دست رفته اش بود، متوجه وخامت اوضاع نشد. ربکا جلو رفت و شانه های لینی را گرفت و تکان داد.
-تو می فهمی چیکار کردی؟ ارباب رو از صبح تا حالا دیدی؟ ندیدی؟ توصیه می کنم بری و ببینی!

لینی نگران شد...
پرواز کنان به اتاق لرد سیاه رفت.
در اتاق باز بود.
به آرامی سرش را از لای در به داخل اتاق برد.
-ار...باب؟

لرد سیاه وسط اتاق ایستاده بود و کاغذی را مطالعه می کرد.
-ازت متنفریم تام...فقط یک قدم باقی مونده بود. همه چی رو خراب کردی...

خیال لینی راحت شد! اوضاع عادی بود.

-عادی؟...تو به این می گی عادی؟

با شنیدن صدای لرد، شوکه شد. سرش را بلند کرد و لرد سیاه را در یک قدمی خودش دید، در حالی که نگاه خشمگینش به او دوخته شده بود.
-تو...حشره ریز لعنتی...ما رو ببین! ما خیلی خسته هستیم...به ما توصیه کن که کمی بشینیم!

لینی نمی فهمید جریان چیست. ولی اطاعت کرد.
-ارباب...خیلی خسته به نظر می رسید...لطفا بفرمایید و بشینید.

-نمی تونیم!

این بار لرد سیاه فریاد می کشید. لینی وحشت کرد. هرگز او را اینقدر عصبانی ندیده بود.
لرد سیاه نمی توانست بنشیند...این موضوع چه ربطی به او داشت؟
ناگهان جرقه ای که لازم بود زده شد.

-آخ...نیشم!

-بله...نیش لعنتیت...روی صندلی ما بود! درست در لحظه ای که خواستیم کمی آسایش داشته باشیم!

لرد سیاه روی نیش لینی نشسته بود و حالا در اثر خشمی که از تام جاگسن داشت، عصبانیتش دو برابر شده بود.
-دیگه نمی تونیم بی مبالاتی های تو رو تحمل کنیم. ما تو ارتشمون حشره لازم نداریم!

-برم ارباب؟

-بری؟...با این همه اطلاعاتی که داری؟ تو حتی می دونی ما قبل از خواب از یک تا چند می شمریم! جایی نمی ری...تو محاکمه و اعدام می شی!

لینی چیزی را که می شنید باور نمی کرد.
-اعـ ...دام؟... اگه از الان مشخصه، برای چی محاکمه می شم؟

-چرا که ما اربابی هستیم عادل، و محاکمه را حق تو می دانیم!




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۱
#48

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
چهار کارآگاه در حالی که چهار طرف یک جادوگر سیاه پوش را محاصره کرده بودن و چوبدستی هاشون به سمت اون بود وارد دادسرا شدن. جادوگر سیاه پوش جدی بود و چون ماسکی شبیه مرگ روی صورتش بود حالت صورتش و نگرانی یا بیخیالیش مشخص نبود.

کارآگاهان به شدت مراقب بودند زیاد نزدیک جادوگر سیاه پوش نشن. یکیشون در گوش اون یکی زمزمه میکرد مراقب باش! میگن هر کی تنه ش به تنه این بخوره میمیره. اون یکی گفت آره من شنیدم هر کی حتی زیاد تو چشماش خیره شه میمیره. چهار کارآگاه که سطح هشیاریشون صد در صد بود و به شدت جادوگر سیاه رو میپاییدن بهش گفتن آروم روی صندلی دادسرا بشینه و منتظر بشه تا قاضی صداش کنه و تفهیم اتهامش کنه.

در همین حین ساحره ای شیک پوش و موقر وارد ورودی دادسرا شد و نگاه جادوگر سیاه به سمت اون چرخید. طبق معمول همیشه خرناسی کشید و روشو از ساحره برگردوند. از زن ها متنفر بود. ولی ایندفعه یه حس عجیبی داشت. خودش احساس میکرد داره فیلم بازی میکنه. ناخوداگاه مراقب بود ساحره کجا میره. ظاهرش خیلی براش آشنا بود. کمی که دقت کرد اونو شناخت.

_ نــــــه! یعنی خودشه؟ چقدر بزرگ شده! این همون دختریه که من توی سازمان اسرار باهاش جنگیدم؟؟



پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲:۳۷ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۱
#47

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
دوئل با الفیاس دوج :



مردم زیادی دم در دادسرا ایستاده بودن و با هم صحبت میکردن . همه منتظر شروع محاکمه ایگور کارکاروف بودن که به علت آزار کودکان هاگوارتز توسط الفیاس دوج به دادسرا دعوت شده بود . همه مردم دوست داشتن متوجه بشن که سرنوشت ایگور کارکاروف چه خواهد شد .

نسیم خنکی به صورت تمام مردم بر خورد میکرد و قطرات بارون به آرومی خودشون رو به زمین میرسوندن . خورشید بعد از مدتها باران و طوفان ، تصمیم به بیرون آمدن از پشت ابرها گرفته بود . درخت های اطراف دادسرا به علت بادها و طوفان شدید روزهای قبل به صورت کامل لخت شده و فقط چند تکه چوب ازشون باقی مونده بود .

هیچکس باورش نمیشد که ایگور کارکاروف در تمام این مدت در حال آزار و اذیت کودکان هاگوارتز بوده ، خیلی از مردم دوج رو مقصر میدونستن که چنین دروغ بزرگی از خودش ساخته و بقیه مردم هم منتظر بودن که ببینن حق با کی هست . چند بچه سفید و توپول هم که از داستان خبر دار شده و ازش بدشون نیومده بود جلوی تمام مردم ایستاده بودن تا شاید بتونن نظر ایگور رو به خودشون جذب کنن .

-امکان نداره ایگور این کار رو کرده باشه ، جادوگر به اون بزرگی در این حد خودش رو پایین نمیاره که آخه .
-من شنیدم مدت زیادی که با پرسی ویزلی گذرونده باعث شده مقداری افکار و کاراش تغییر پیدا کنن .
-به نظر منطقی میرسه ، پرسیه کلا به هیچی نه نمیگه ، با همه چی حال میکنه !


بالاخره بعد از مدتی ، مردم الفیاس دوج رو میبینن که قدم زنان به دادسرا نزدیک میشه . جادویی در اطراف دادسرا وجود داشت که کسی نمیتونست مستقیم غیب و ظاهر بشه . بعد از حملات مرگخواران به دادسرا این طلسم رو به اجرا در آورده بودن که شاید بتونن مرگخواران رو از حملات پشت سر هم به دادسرا پشیمون کنن . دوج به آهستگی به مردم رسید و اونها رو کنار زد و به طرف در دادسرا رفت و همونجا منتظر ایستاد .

سکوت سنگینی بود ، هیچکس حرفی نمیزد و همه به دوج خیره شده بودن . مردم منتظر بودن که دوج حرفی بزنه یا توضیحی بهشون بده ولی دوج تصمیم گرفته بود که تا توی دادسرا حرف ها و دلایلش رو لو نده .

-هی اونجا رو ، اون ایگوره داره میاد .

همه مردم چرخیدن و به جایی که پسرک اشاره میکرد نگاه کردن . ایگور سوار بر جارو به دادسرا نزدیک میشد . دوج نیشخندی زد و چشمانش رو بست تا کمی تمرکز کنه .

-انگار تنها نیست ، 2 تا ساحره جیگر پشتش نشستن .
-این حتی الانم ساحره بازیش رو ول نمیکنه !

ایگور به طرف وسط جمعیت رفت و فرود اومد . نگاهی به مردم انداخت و چشمکی به ساحره ها و کودکان زد . دستی به موهاش کشید و به طرف دوج رفت . همه مردم منتظر بودن که ببینن ایگور چیکار میخواد بکنه . بعضی ها شرط بسته بودن که در همین لحظه اول ایگور از ورد آواداکداورا استفاده میکنه و دیگه وارد دادسرا نمیشه .

ایگور به دوج رسید و با لبخندی گفت :

-الفیاس ، بیا یکی از این ساحره ها رو برا یه شب بهت قرض میده ، برو به زندگیت برس .
-پیشنهاد وسوسه کننده ای هست ایگور ولی وقتی رسوات کنم تمام ساحره ها رو میتونم به خودم جذب کنم .
-اگرم من رسوا بشم که پرسی تمام دختر ها رو جذب خودش میکنه ، تو هم باید بری تک چرختو ادامه بدی .

دوج که صورتش قرمز شده بود نتونست خودش رو کنترل کنه و چوب دستیش رو در آورد و وردی به طرف ایگور فرستاد . ایگور که فکر چنین چیزی رو نمیکرد نتونست از خودش دفاعی بکنه و به چند متر اونور تر پرت شد .مردم کم کم عقب رفتن تا آسیبی نبینن .هیچکس باورش نمیشد که دوج دوئل رو شروع کنه و حتی کار به درون دادسرا هم نرسه .

ایگور از جاش بلند شد و لبخندی زد و گفت :

-ممکنه من مقداری از سنم گذشته باشه ولی تو هنوز خیلی جوونی برای اینکه بخوای حال منو بگیری .

بومب !

ناگهان استرجس و ایوان به همراه منوی مدیریت در صحنه حاضر شد . استرجس به وسط مردم رفت و گفت :

- من مدیرم و شما کاره ای نیستید . برای همین اومدم یه قانون بذارم که یادتون نره کی اینجا رئیس واقعیه . اگر کسی سرفه ای بکنه و دستمال کاغذی استفاده نکنه توسط من از تمام انجمن ها تا پایان دوئل بلاک میشه .

ایوان هم سری به نشونه تایید تکون میده و دو تایی غیب میشن .

ملت :

ایگور از غفلت دوج استفاده میکنه و به سرعت وردی به طرفش میفرسته . دوج بر عکس ایگور سریع عمل میکنه و جا خالی میده و ورد صورتی رنگی به طرف ایگور میفرسته . ایگور با حرکت دستی ورد رو از بین میبره و میگه :

-این چی بود ؟ میخواستی عروسک طرف من بفرستی ؟

دوج ورد جدیدی به طرف ایگور میفرسته ، اینبار ایگور با سختی بیشتری طلسم رو دفع میکنه و همزمان طلسم سبز رنگی که همه میدونن چی هست رو استفاده میکنه . دوج که کمی از جدی شدن دوئل ترسیده بود ، به سختی خودش رو کنار میکشه و به زمین میفته . ایگور ورد خلع سلاح رو استفاده میکنه و به طرف دوج میره .

-واقعا فک کردی میتونی منو شکست بدی ؟

ایگور کمی به دوج نزدیک تر میشه که یک دفعه نظرش به یک مادر و پسر سفیدی جلب میشه . به طرف اون دو میره و دستی به سر پسرک میکشه و چشمکی به مادرش میزنه و میگه :

-چرا ما سه تا نریم که این مهمونی رو خونه شما دو تا عزیزان جیگر ادامه بدیم ؟

دوج به آرومی از جاش بلند میشه و تکه چوبی که بر روی زمین افتاده بود رو بر میداره و به طرف ایگور میره . در همین حال که ایگور حواسش پرت هست ، چوب رو بالا میبره و محکم به سر ایگور میکوبونه ! چشمان ایگور سیاهی میره و کم کم به زمین نزدیک تر میشه . به بالا سرش نگاهی میکنه و دوج رو میبینه که داره بهش میخنده . به سختی لبانش رو تکون میده و میگه :

-بعدا میگم پرسی حالتو اساسی بگیره !


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۳ ۲:۵۲:۲۱

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ جمعه ۲۵ فروردین ۱۳۹۱
#46

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۰ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۱:۰۱ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 304
آفلاین
محاکمه جی.کی.رولینگ در دادسرای عمومی جادوگران
جلسه دوم


نگهبان: «آب قند لطفا ! آب قند ! بدو آقا ! از هوش رفت... بدووو...»

حضار دادگاه همگی به جی.کی.رولینگ خیره شده بودند که بیهوش روی صندلی اش ولو شده بود. برخی به فرم معصومانه به چهره اش علاقه مند می شدند، برخی مبنی بر نایل آمدن به آرزوی مرگش، تسبیح می انداختند و برخی به امید زنده ماندنش بر مرلین و آل او، درود می فرستادند. قاضی گوشت نیز بی تفاوت پشت میزش بود و به برگه های روی میز خیره مانده بود...

قاضی: «خانم رولینگ ! صدامو می شنوید ؟! صدامو داری زن ؟! با توئم ! پاشو وقت دادگاهو نگیر ! اه ! لعنتی ! »

یکی از اعضای هیئت منصفه که صورتی فرو رفته و سه عدد مو به یاد سه شاخ چنگال روی کله ی بی حجابش داشت، از روی صندلی مبله اش برخاست، سرفه ای بلند (مدل توالتی :hammer ) نمود و بگفت:

«ای قاضی جان ! ای گوشت ! ای لذیذ ! من پیشنهاد می کنم با توجه به افزایش شاکیان و فیلم بازی کردن متهم، برای به هوش آوردنش از افسون شکنجه استفاده کنید ! :evilsmile: »

قاضی کمی فسفر سوزوند که البته به فرم گرما آزاد شد، سپس گفت:

«بله ! راه دیگه ای نمی بینم ! کی به کیه ! کروشیو ! کروشیو ! بلند شو ! کروشیو ! آآآآآآآآه ! بمیر لعنتی ! آوادا... »

قاضی به دنبال رگبارهای کروشیویی که به رولینگ بیهوش می فرستاد، می رفت که در موقعیت گاز گرفتن استخوون قرار بگیرد و چوبدستی اش به اخگر آواداکاداورا وادار شود که این هیئت منصفه بود که خلع سلاحش کرد و آن کوه گوشت را به آرامش دعوت نمود...

قاضی در حالیکه عرق روی صورتش را در نقش عرق می لیسید، بگفت:

«ای بابا ! خانم رولینگ ! صدامو می شنوید؟ خانم رولینگ...یه سوسک رو دستتونه... ! »

رولینگ: « »

قاضی: «حضار گرامی ! یادتون باشه زن ها اینجور جاها خودشون رو نشون میدن ! سوسک دوای درده ! خانم رولینگ، اتهام فریب دادگاه هم بهتون اضافه شد...ادامه میدیم...»

رولینگ در حالیکه جا خورده بود، گفت:

«من...من... من واقعا جا خوردم و غش کردم آقای قاضی ! آخه چه حرفی بود اون زنیکه شاکی زد ! هر کسی بود غش میکرد ! هر کسی بیاد بهت بگه من با پدر مرحوم توی سه روز آخر عمرش ازدواج کردم، مهریه ام رو نداد، تو باید بدی، غش میکنه ! شما باور می کنید این دروغ هارو ؟! »

قاضی: «مستند بود حرفشون ! باید پرداخت کنید ! شاکی بعدی به جایگاه لطفا ! آقای میلاد قربانی ! ساکن زیر پل ولایت ! »

پسرکی با موهای گوسفندی مشکی-قهوه ای – بور، با تیریپ امینمی، با عجله و صورتی سرخ، در جایگاه شاکی قرار گرفت.

میلاد: «خانم رولینگ ! من از شما شاکی ام در حد تیم ملی ! شما باعث شدین من بارها تحت اثر نیروی عشق داستان تون خودکشی ناموفق کنم... شما باعث شدین من نتونم در کنکور سراسری قبول شم و مجبور شم پول مفت بریزم توی شکم دانشگاه آزاد...اونم واحد تهران شمال...دانشگاهی که اینهمه میدم، اما یه ذره به ما قدرت نمیدن ! در ضمن من تحت تاثیر کتاب شما و اون وبسایت جادوگران، بارها میتینگ گرفتم و میلیاردها دلار خرج میتینگ ها و شکم جادوگرنماهای مفت خور کردم ! بارها با اسامی دامبلدور و زاخی و اسکاور زیر دست و پا له شدم ! من ازتون شکایت دارم ! گذشته پشت کنکوری و دلارهای منو برگردونید ! قبل از اینکه بیاد پایین قیمتش ! زیر 1800 بشه کله تون رو گاز میگیرم. شکایت دارم ! »

قاضی: «دفاعی دارید خانم رولینگ ؟! »

رولینگ در حالیکه ناخن های چرک و باکتری بسته اش را با قیچی می گرفت، با صدایی بی تفاوت و سرد گفت:

«خوب درس بخون ! تخفیف میدن 20 درصد ! در اولین فرصت هم ازدواج کن ! »

میلاد که ذوقید، بنالید که:

«سپاسگذارم خانم رولینگ ! ای معلم بشر ! از کمک تون ممنونم ! آقای قاضی، من دیگه شکایتی ندارم ! :pretty: »

و جایگاه شاکیان رو به سمت درب خروج دادگاه ترک کرد و به دنبالش نیز از جایگاه حضار، ده ها نفر از ماگلیان ایرونی جادوگرنما از دادگاه خارج شدند. در نتیجه جمعیت حضار به نصف رسید...

قاضی: «پروفسور دامبلدور به جایگاه...»
«شکایتی ندارم...»
«کرم فلوبر به جایگاه...»
«شکایتی ندارم...»
«الاغ قشنگ به جایگاه...»
«شکایتی ندارم...»
«اژدهای کله طلا به جایگاه...»
«شکایتی ندارم...»
......
......
......
......
......
«مشت میرزا گولاختیون ورشت کریمی، ساکن جنگل... به جایگاه شاکیان لطفا ! »

مردی 50 ساله به طوری که فتوکپی میرزا کوچک خان جنگلی باشد، با بازوکا به جای تپانچه ای کوچک در جایگاه شاکیان حاضر شد و با قیافه ای جدی رو به رولینگ و کمی هم رو به قاضی گفت:

«ها ! من اتا دونه شکایت دارمبه ! ایی خانم رولت از وفتی این داستان هرتی پوتور رو منتشر هاکرده، مه ریکا صب تا شب با انتر نت دویل آپ دائما وصل بوشه به سایت جوجوگرانه چی چی هسته..ندونمبه..جادوگران...اره خلاصه...بوره این سایتو...هی جادو هاکنه جادو بفمسته و اینا...از درس پس بموئه...چهار تا دونه تجدید هم کسب هاکرده...پول تلفن هم زیاده بموئه.... هی هم خط تلفونو اشغال هاکنه این وچه....من اتا دونه شکایت خار و مادر دار دارمبه ! هااا ! »

رولینگ: «بهتون وایمکس ایرانسل رو پیشنهاد میکنم ! توی آبادی ها هم جواب میده ! خط تلفن رو هم اشغال نمی کنه ! »

مشتی: «آه ! سپاسا رولتا ! شکایت ندارمبه جناب قاضی ! »

قاضی: «شاکی آخر ! عله نیلی ! ساکن زوپسستان ! آ آ ! وقت تمومه ! وقت ناهاره ! شکایت ایشان رو موکول می کنیم به جلسه سوم و آخر دادگاه در چند روز آینده ! ختم جلسه دوم رو اعلام می کنم ! تق توق ! ...»

.....



دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۵۲ سه شنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۱
#45

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۰ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۱:۰۱ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 304
آفلاین
محاکمه جی.کی.رولینگ در دادسرای عمومی جادوگران
جلسه اول


در دادگاه لوکس و مجلل، تا چشم کار می کرد انسون، این پستاندار شریف، روی صندلی های مبل مانند دیده می شد. انسون های جادوگر و البته ماگل. البته از پشت (منظور پشت سرش – چون دیدم جوانان ما دارند بد برداشت می کنند ... ) اشاره می کنند که چند راس و فروند و دستگاه و پیکر و قیصر و مخلوقات جادویی نیز در میان جمعیت حاصر در دادگاه بیضی شکل دیده می شدند. همه با صدای تق تق چکش آهنی قاضی، به سمت او برگشتند و سکوت را در آغوش کشیدند...(هم آغوشی در حد بیرون زدن سلول های بنیادی )

قاضی همانند 100 کیلو گوشت چرخ کرده بود در میان کت شلواری مشمایی بسته بندی شده بود و ظاهری تخم مرغی داشت و روی صندلی مثلثی شکلی لمیده بود. ایشان بفرمود که:

«دادگاه رسمیه. جلسه محاکمه سرکار خانم جی.کی.رولینگ...ساکن اسکاتلند...به شماره شناسنامه صفر...صادره از خزآباد شرقی..فرزند شاپور ابن پاتریک ! اتهامات: بازی با احساسات میلیون ها انسان، ترویج انحرافات اخلاقی برای جوانان و شستشوی مغزی و کلی چیز دیگه. لیستش طولانیه. وقت نیست قرائت بشه. »

سپس قاضی و کل جمعیت حاضر در دادگاه به سمت جایگاه مقابل قاضی، جایی که زن جوان و دافی به نام رولینگ نشسته بود، خیره شدند. از پشت میز هیئت منصفه، مردی نیم متری با ردای سیاه به سمت رولینگ گام بر می داشت. وقت به نقطه مقابل رولینگ رسید با صدایی خشن گفت:

«زود باش رولینگ ! مردم رو منتظر نذار ! اعتراف کن ! دفاع نکن ! تموم میشه میره ! همه اتهامات رو گردن بگیر ! وگرنه دهنت رو...»

ناگهان، ناگهان زنگ می زند تلفون...نه...ناگهان، رولینگ مشتی می کوبد به صندلی آهنی که رویش نشسته بود و با صدایی جیغ جیغو عربده می کشد:

«دهنم رو چی ؟ هاااان؟ بگو دیگه کوتوله ؟! بگو ! »

کوتوله: «دهنتون رو...دهنتون رو رژ لب می مالم ! »

قاضی: «سکوت رو رعایت کنید... خانم منشی بیا عرقمو پاک کن...خب...شاکیان به جایگاه لطفا...شاکی اول بیاد... سرکار خانم خدا بنده مخلوق...ماگل...ساکن شهرک اکباتان...تهرون...»

زنی 40-35 ساله، با چادر ملی ، در حالیکه گوش پسربچه 10 ساله اش را می کشید و با خود حمل می نمود، به سمت صحن شاکیان گام برداشت و پشت آن قرار گرفت...

قاضی: «خانم شکایتتون رو بفرمایید...»

زن: «من از این خانم به شدت شکایت دارم. ایشون با خلق شخصیت بسیار بسیار غیر اخلاقی هورمون گرنجور... »

پسرک زیر کفش مادر: « مامان جون ! صد دفه گفتم اسمش هرماینی گرنجره...نه...هورمون گرنجور...»

زن: «هاااا خفه کنا بچه ! بله آقای قاضی. همین که این بچه گفت. همین شخصیت. از وقتی این خانوم این شخصیتو ساخت، بعدشم هالیوود فیلمش کرد، همون دختره شد فکر و ذکر پسرم. شبا بدون اجازه من میرفت اونترنت، عکسای این هورمون گرنجور رو دانخورد می کرد...فیرینت می گرفت... می برد صبح مدرسه...پخش می کرد... همش بهش فکر می کرد. این خانوم رولینگ با اون شخصیت هورمون گرنجورش موجب شد پسرم در ده سالگی بالغ بشه، عاشق بشه و روزانه صدها ایمیل به همون سایت اون دختره هورمون گرنجور بفرسته... من شاکی ام. این خانم رولینگ کودکی کودک منو دزدید...»

فریاد یکصدای مرگ بر رولینگ...مرگ بر رولینگ در سراسر دادگاه طنین انداخت. همه یکصدا رولینگ را زیر لب نفرین می کردند که با صدای چکش قاضی باز دادگاه در سکوت فرو رفت...

قاضی: «خانم رولینگ...لطفا پاشین وایستین و دفاع خودتون رو بیان کنید...»

رولینگ در حالیکه ساندیس پرتقالی اش را می نوشید از جایش بلند شد و گفت:

«من...ئم...یه لحظه لطفا...ئم...من این پالپ های ته ساندیسم رو بمکم...ئم...ئوووم..خررررتتت..آه.. آخیش...خب... بله. من تنها در یه جمله دفاع می کنم: به کودکتون حریم بدین ! »

ناگهان پچ پچی عظیم میان جمعیت حاضر در دادگاه شکل گرفت. زن چادری ناگهان اشک از چشمانش همانند نیاگارا بریخت، فرم شیر زن گرفت، چادرش را کند، در هوا چرخاند ،گلوله کرد و کف دادگاه انداخت. با آستین حلقه و شلوارکی گل گلی در حالیکه پسرش را در آغوش می گرفت گفت:

«شکایتمو پس گرفتم آقای قاضی. ما که رفتیم آسیا...ئه...نه...آمریکا..خدافس... »

و با ذوق و شوق رفت که آزاد اندیش شود مثلا ! آما رولینگ بود که زیر لبش به اعتقاد ماستکی فلانی ریشخند میزد...

قاضی: «شاکی دوم لطفا ! روح ! روح جناب آقای سوروس اسنیپ رحمه الله...ساکن برزخ....به جایگاه لطفا »

صدای بادی همچو باد دل در فضای دادگاه پیچید. ملت جادوگر که به عنوان باد پنکه بدان نگاهیدند اما ماگل ها بترسیدند و سیلابی به راه افکنیدندی زیر پا همی زنهار !

قاضی: «ئم. روی آقای اسنیپ...اگه در صحن شاکیان قرار گرفتین لطفا لرزشی ایجاد کنید که بفهمیم حضور دارین...صداشون کیفیت نداره. دوستان تدارکات دادگاه لطفا دستگاه ترجمه روح رو نصب کنید اونجا...آها...مرسی.. »

صدای اسنیپ: «ی دو سه زنگ مدرسه... امتحان میشه...سپاسگذارم آقای قاضی ! اهم. بنده از مخلوقم خانم رولینگ شکایت دارم چون ایشان من رو جوان مرگ کردند. مگر من جادویی، دل نداشتم ؟! ایشون حتی من رو کشتند. من قصاص میخوام ! »

قاضی: «دفاع بفرمایید خانم رولینگ ! »

رولینگ: «حقوق ارواح ؟ واقعا شما قاضی عزیز و حضار چقدر احمق هستید. خالق همه شماها من هستم. منم پروردگارتون ! برید خداتون ( یعنی من) رو شکر کنید که منو بازداشت کردین الان. وگرنه الان خونه بودم، سه سوت کتاب رو باز میکردم، روی شخصیت های تک تک شماها خط می کشیدم که پودر شین دسته جمعی ! یه روح هیچ حقی نداره. بهشت و جهنم تو رو من تعیین می کنم اسنیپ ! »

قاضی: «خانم رولینگ ! لطفا تهدید نکنید. تهدید می تونم یکی دیگه از اتهمات شما بشه. خالق ما پروردگار یگانه ست. شما فقط ابزاری بودید که طبق تقدیر و سرنوشت ماها رو نوشتید ! درسته ؟! پس اتهام وارده. شکایت رسمی ست. شما باید طبق خواسته خداوند یگانه به شخصیت اسنیپ جهت میدادین...نه علاقه خودتون...شما سرپیچی کردین ! »

«خداوند کیه؟ من خداتونم. من شماها رو نوشتم. ذهن من تعیین می کنه که سرنوشت تک تک تون باید چی می شد. عجب زبون نفهمایی هستین هاااا ! »

قاضی: «اتهام وارده. شکایت رسمی. قادر به دفاع بیشتر نیستید خانم رولینگ ! روح اسنیپ عزیز. ممنونم. می تونید جایگاه رو ترک کنید....هووووووف. با چه جنایتکاری طرف هستیما ! جلسه بعدی دادگاه...دو روز آینده...ختم جلسه اول رو اعلام می کنم ! تق تق... »



ادامه دارد....


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۲۲ ۲۰:۵۵:۰۲
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۲۲ ۲۰:۵۶:۵۸
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۲۲ ۲۰:۵۸:۰۴


Re: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ دوشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۰
#44

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- من الان یه چیزی رو متوجه شدم!!

- خانم وکیل... جلسه تموم شده!

- اما خیلی مهمه.

- بفرمایید.

- ایشون گفتند گ و ل بازی کردن. این نمیتونه به معنای گِل باشه؟ یعنی این که تونل زیر زمینی کنده باشن؟

-

- خیلی خوب. ببخشید. بریم.

چند ساعت بعد شمشک


قاضی در حالی که می لرزید روی برف ها قدم بر میداشت و ملت هم در حالی که دفتر و کتاب و لباس و روکش صندلی اتومبیل و دسته ی صندلی اتوبوس را جلوی صورتشان گرفته بودند، دنبال او می رفتند. باد شدیدی می وزید و این باد طی چند لحظه ی اول، کلاه گیس یکی از اعضای هیئت منصفه، و عصای ننه بلک را برده بود. تنها کسی که با خیال راحت پیش می رفت، ریگولوس بود. او وسط راه سگ های شکاری اش را رها کرد تا سروتمه اش را بکشند و بتواند لیز بخورد. قاضی در حالی که حسرت می خورد، سریعا به افرادش دستور داد، که خم و راست شده و سورتمه ای انسانی را بسازند. پس از انجام این کار، قاضی متوجه شد که سگ ندارد. رز سریع جلور فت و گفت:

-آقای قاضی! اگه شاکی سورتمه تون رو بکشه، شما تضمین می کنین که متهم گناهکار شناخته بشه؟ مشخص شده که جد جد جد بلک ها اسب بوده.

- آره... قیافه شم بهشون می خوره. موافقم.

- پس بی زحمت اینجا رو امضا کنین....



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۵۹ دوشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۰
#43

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
سیریوس که از رای دادگاه تعجب کرده بود گفت:
- اعتراض دارم جناب قاضی!

قاضی (عله کبیر) به سیریوس نگاهی کرد و گفت:
- آقای عزیز مگه شما وکیل ندارین؟ حالا اعتراضتون چیه؟

سیریوس گفت:
- آقا این چه وضعشه؟ می ریم اونجا تحقیق می کنیم اگر چیزی نبود متهم تبرئه؟ یعنی چی؟ مگه فقط اشیای قیمتی رو بالا کشیده؟ تمام اسناد مدارک زمین و خونه و ویلا و مغازه و جارو های پرنده و هزار یک جوایز دیگه رو بالا کشیده! بعد شما به یک بازدید اکتفا می کنید؟ این ریگولوس تازه کلی هم رسوایی های اخلاقی داره!!

در این لحظه ریگولوس با عصبانیت از جایش بلند شد و گفت:
- فکر نکن ازت می ترسم چیزی بهت نمیگما! همینطور دهنتو باز کردی! به احترام مادر هیچی بهت نمی گم!

- آره ننه! اصن لازم نیست به این پسره لندهور بی خاصیت طرد شده موتاد محفلیه بیکار بی عار چیزی بگی!

ریگولوس در حالی که مادرش را آرام می کرد گفت:
- ننه شما خودتو ناراحت نکن. بیا این قرص زیر زبونی رو بخور.

این بار، رز از جای خود برخاست و گفت:
- جناب قاضی! اگر ممکنه بعد از انجام تحقیق، رای رو صادر نکنید. من می تونم مدارکی برای شما دال بر رسوایی های اخلاقی و فساد مالی متهم به دادگاه ارائه بدم.

قاضی اندکی زخم روی پیشانی اش را خارش داد و سپس گفت:
- دادگاه وارد شور می شود!

ده دقیقه بعد

- با توجه به شواهد و قرائن و درخواست شاکی برای مهلت بیشتر جهت ارائه مدارک بیشتر و همینطور فرصت دادن به متهم جهت ارائه مدارک برای دفاعیه، الان برای بازدید و تحقیق با یک تیم کامل تجسس و حضور خود متهم و شاکی به محل مورد نظر رفته و ادامه دادگاه، با توجه به ارائه مدارک از سوی طرفین و مدارک به دست آمده از محل، به فردا موکول خواهد شد. ختم جلسه امروز رو اعلام می کنم.
از متهم و شاکی درخواست می کنم که خودشون رو برای رفتن به محل مذکور آماده کنن. تق تق تق



Re: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۰۸ دوشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۰
#42

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
خودتون منو وکیل کردین... خودتون سوال پرسیدین از جانب من!

____________________________________________



هری جیمز پاتر همرا با محافظان بسیار بسیار زشتش وارد سالن شد و سیریوس نگاهش را از برادر کوچکش بر گرفت .ریگولوس بلک در حالی که وسایلی را برای تجدید خاطرات هری از زیر لباسش بیرون می آورد تا قضیه ی شمشک کاملا در ذهن هری جاسازی شود، گفت:

- ئه؟! سلام هری! خوبی؟ اینا ناراحت بودن که چاه مرلینگاه من به کجا می رسه! نمیدونن می رسه به شمشک تا ما بتونیم گ بخوریم!

و سورتمه ای همراه با سه سگ سورتمه بیرون کشید. هری بدون توجه به حرف های ریگولوس مو هایش را مرتب کرد . رز ویزلی فریاد زد:

- اعتراض دارم آقای قاضی! الان ایشون کاملا اعلام کردن که چاه مرلینگاهشون به جایی راه داره که ما نمیدونیم! و این نشون می ده که دارن زیر زیرکی اونجا کاری انجام میدن! فکر کنم اگه بریم شمشک تمام اموال خانم بلک اون جا باشن!

ریگولوس عینک اسکی و ماشین مخصوص برفی را از جیبش بیرون آورد جواب داد:

- هری یادته که این عینکو می زدی به جای اون نمی دیدی، اونو می زدی به جای این از سرما کور می شدی؟

و با چشمانش به هری اشاره کرد تا تبرئه شود. هری باز هم توجهی به ریگولوس نکرد.

- ادامه بدین خانم وکیل!

- موکل من شکایت دارن که چرا اموا ایشون بدون اطلاع خودشون به شمشک منتقل شده!

- من باید با هیئت منصفه صحبت کنم. نتیجه رو تا چند ساعت دیگه بهتون اعلام می کنم.

و سرش را به عقب برگرداند تا مشورت کند. ریگولوس در حالی که دو تا پنگوئن از زیر لباسش در می آورد داد زد:

- هری این پنگوئنا رو یادته داشتن ماهی میــ....هیچی ولش کن اون تو نبودی این مال قطب جنوب بود. یادته قرار بود اون جا پرورش بدیم پنگوئن؟

هری برگشت و رو به دادگاه اعلام کرد:

- همه می ریم شمشک. اونجا یه کم لیز می خوریم و بعد تمام اون نواحی رو می گردیم. اگه چیزی پیدا کردیم، دادگاه دیگه ای تشکیل می شه. اما اگه نه، متهم تبرئه میشه.

رز به سمت سیریوس آمد و گفت:

- اگه دروغ گفته باشی... من میدونم با تو!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۰۰ دوشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۰
#41

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۰ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۱:۰۱ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 304
آفلاین
«خب ! آقای ریگولوس بلک . سوال من اینه که شما دیشب ساعت 8 کجا بودین ؟! »

ریگولوس در حالی که دیگر حال ایستادن را نداشت خودش را روی صندلی چوبی متهم انداخت و با صدایی جدی گفت:

«در مرلینگاه بودم »

کل دادگاه: «»

قاضی: «لطفا سکوت رو رعایت کنید حضار محترم ! لطفا خفه شوید ! »

با چکش های متوالی و نعره ی قاضی،‌ سر و صدا و خنده ها قطع شد و نگاه ها روی رز ویزلی و ریگولوس بلک برگشت. رز ویزلی که از پاسخ عجیب ریگولوس خجالت کشیده بود و قطرات عرق روی پیشانی اش نمایان گشت، با صدایی زیر تر گفت:

«تیم تجسس طی بررسی هایی که انجام داده، متوجه شده که چاه مرلینگاه منزل شما لوله کشی اش به مکانی نا معلوم می خورد. آیا شما از این مسیر برای انتقال ثروت و اشیای قیمتی منزل استفاده نکرده اید؟ ساده بپرسم آقای بلک ! دیشب توی مرلینگاه چی کار می کردین ؟! »

ریگولوس: «داشتم می چیزیدم به دنیا ! »

بار دیگر صدای خنده های بلند در دادگاه طنین انداخت که بلافاصله با چکش آقای قاضی دادگاه در سکوت فرو رفت. رز ویزلی بر اعصابش مسلط شد و سریعا رو به قاضی گفت:

«دیدین آقای قاضی ؟! دیدین اعتراف کرد ؟ گفت داشتم یه چیزی رو می فرستادم برای دنیا خانوم در یک مکان نا معلوم ! دیگه فکر می کنم اعتراف کرد که ثروت رو انتقال داده از مرلینگاه ! »

ریگولوس: «تا تعبیر شما از چیز و دنیا چی باشه ! »

قاضی: «شما وکیلی ندارین آقای ریگولوس بلک ؟ دفاعی نمیخواین داشته باشین ؟! »

ریگولوس از روی صندلی بلند شد و سوت کوتاهی کشید. از میان جمعیت پیر زنی مفلوک که روی صندلی چرخ دار نشسته بود آرام آرام به مقابل میز بلند قاضی می آمد. صورتش همانند گوجه ای پلاسیده و رگه رگه بود و مردمکی در چشمانش دیده نمی شد. موهای پشمکی سیاه رنگش نیز هتل هزاران مگس و حشره بود.

ریگولوس: «معرفی میکنم... ننه ام ... ننه جان. معرفی می کنم. آقای قاضی ! »

مادر مفلوک و مجسمه مانند سیریوس هیچ تکانی نخورد. نفس کشیدنش هم احساس نمی شد. هر لحظه تعداد حشرات و مگس های روی موی مادرش زیاد تر می شدند و کم کم داشتند به پیشانی چروکش هم می رسیدند.

قاضی: «ئم. اینطوری که نمیشه. روی سر ایشون پر از حشره اس من نمی تونم ببینم چهره شون رو ! »

و چوبدستی اش را برداشت تا به سمت کله ی ننه بلک بگیرد و حشرات را پراکنده سازد اما پیش از تکان خوردن چوبدستی قاضی، ریگولوس فریاد زد:

«نه ! آقای قاضی تضمین نمی کنم مادرم زنده بمونه اگه حشرات رو دور کنید ! این حشرات دوستان مادر من هستن ! »

قاضی: «بسیار خب ! خانم بلک . برای ما بفرمایید که میزان دارایی خاندان بلک در مجموع چقدر بوده ؟ »

صداهای مفلوکانه همانند "ای ئم ئم ئی ئیم ئم" از میان دهان نیمه باز ننه بلک به گوش رسید و هیچکس متوجه نشد.

ریگولوس: «میگن که همون خونه گریمالد بوده به علاوه سه تا مرغ ! »
سیریوس با فریاد بلند "هوی" از آن سوی دادگاه بلند شد و با صدایی بلند گفت:

«من اعتراض دارم ! همین ماه پیش بود ریگولوس سه فروند اژدهای شخصی خرید با اون ننه محترم مون یه سفر رفتن جزایر قناری ! »
در این حین ننه بلک طی حرکتی سریع از روی ویلچر بلند شد و ضمن از دست دادن حالت مفلوکانه خود، عصای خودش را به سمت سیریوس در دیگر سمت دادگاه پرتاب کرد و گفت:

«تو ساکت باش پسره ی الدنگ که همین دیشب دیدم اون رفیق ریشوت، دامبلدور اومد از توی کیفم یه تراول چهارصد گالیونی کش رفت ! »
سپس با حالتی نیمه لرزان سرش را بالا گرفت. ابروی پشمک مانندش را که جلوی چشمش آویزان بود کنار زد و رو به قاضی گفت:
« ئه ؟! مستشار تویی ؟ یادته هفته پیش توی کوچه بن بست گریمولد منو تنها گیر آوردی به زور باهام راز و نیاز کردی ؟ یادم رفت بهت بگم اون ماگل های کثیف تکنولوژی شون زده بالا. دوربین داشتن توی بن بست. فیلمت در اومده. دم در دادگاه میدن سه تا یک سیکل ! »

صورت قاضی سرخ شد و با وحشت به حضار دادگاه نگاه کرد که به او نگاه می کردند. پچ پچ ها و زمزمه هایی به گوش رسید تا اینکه دو زنجیر بزرگ دور پیکر قاضی پیچیدند و به زور او را از پشت میز ریاست دادگاه به اتاقکی دیگر بردند.

ریگولوس رو به هیئت منصفه کرد و گفت:

«خب ؟ تبرئه شدیم یا اینکه قاضی جدید میخواین بیارین ؟ »

پیر مردی از میان هیئت منصفه بلند شد و گفت:

«هری جیمز پاتر . قاضی بعدی و پاکی خواهد بود که تا یک دقیقه دیگر به دادگاه اعزام می شود ! »

ریگولوس: «آهان ! یادم اومد کیه ! خاطرات شمشک و "گ" و "ل" بازی ! »

همه انتظار ورود قاضی جدید و پاک را به دادگاه می کشیدند و چشمان خشن سیریوس به چشمان آرام ریگولوس دوخته شده بود...


ویرایش شده توسط ریگـولوس بلـک در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۳ ۱۰:۵۸:۲۹


Re: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۵۸ یکشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۰
#40

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
قبلا" اینجا یک نفر بود که به عنوان قاضی بود و جمع بندی می کرد. تنها کسانی هم توش پست می زدن که مخاطب بودن. الان در رولی که میخوام بزنم کل خاندان بلک، خصوصا" ریگولوس می تونن بیان از خودشون دفاع کنن یا احقاق حق کنن و وکیل های دو طرف که طی داستان انتخاب میشن!

---------------------------------

شکایت سیریوس بلک از ریگولوس بلک

دو شنبه، ساعت 11 صبح، در دادسرا

در دادگاه خانواده، واقع در دادسرای عمومی جادوگران جمعیت زیادی نشسته بود. هوا گرم بود. کولر های گازی وزارت خونه به علت بالا رفتن پول برق خاموش بودند. رو به روی جمعیت حاضر، جایگاه قاضی و هیئت منصفه بود. (مثل ایران) در همین حین قاضی از در پشتی به همراه اعضای هیئت منصفه وارد شدند و در جایگاهشان نشستند.

- لطفا" بنشینید.

قاضی این را گفت و از منشی دادگاه، پرونده های دو طرف دعوا را گرفت. او اندکی آب نوشید و شروع به صحبت کرد:
- ( تق تق تق افکت چکش!) به نام مرلین! جلسه رسمیه. از منشی دادگاه میخوام که پرونده رو شرح بدن!

منشی که از قبل مطالب را حفظ و خود را آماده کرده بود شروع به صحبت کرد:
- اهم اهم... بله... این دادگاه امروز به خاطر شکایت سیریوس بلک، از ریگولوس بلک تشکیل شده. بنا بر گفته های ایشون، برادرشون ریگولوس، هیچ سهمی از ثروت عظیم خانواده و خانه پدری، برای سیریوس که پسر ارشد خانواده هم هستن باقی نگذاشته و همه را به قول معروف بالا کشیده است. با توجه به مدارک موجود، نام سیریوس از شجره نامه حذف شده اما در هر حال با توجه به سن کم ریگولوس، این ثروت هنگفت باعث انحراف این جوان پاک به فساد و تباهی خواهد شد! مورد دیگر اینکه با توجه به اظهارات جناب سیریوس در پرونده، مادرشون هنگامی که نام ایشون رو از شجره نامه حذف کردن در سلامت روحی و روانی مناسبی نبودن و پدرشون هم متاسفانه از دنیا رفته بود.

قاضی:
- شاکی لطفا" بایسته!

سیریوس از جای خود بلند شده و نگاهی به قاضی و برادرش می کند که در طرف دیگر نشسته. قاضی بار دیگر می گوید:
- خیلی ممنون. می تونید بنشینید. متهم لطفا" بایسته.

ریگولوس از جای خود برخاست و مستقیم به قاضی نگاه کرد.
در این هنگام، وکیل سیریوس، رز ویزلی که به خاطر رابطه فامیلی دور با سیریوس حاضر شده بود وکالت او را قبول کند از جایش برخاست و گفت:
- از قاضی پرونده اجازه میخوام تا سوالاتم رو از متهم بپرسم.

- بفرمایید.

رز به طرف ریگولوس رفت و سوالات خود را شروع کرد:
...




______________________________
ببخشید پدرخوانده جان که پستتو ویرایشیدم! میخواستم خدمت شما و همه جادوگران عرض کنم که بنده چون خیلی آدم خوب و محترمی هستم و شهردار لندن هم هستم و با تقوا هم هستم خودمو قاضی دادگاه اعلام میکنم. باشد که بتوانم در درجه دوم از حق مظلومین و درجه اول از حق فک و فامیلم و رشوه بده ها دفاع کنم
در ضمن خانواده هم از نام دادگاه حذف شد تا به بقیه ی شکایات هم رسیدگی بشه.


ویرایش شده توسط هری جیمز پاتر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۳ ۵:۱۴:۳۹
ویرایش شده توسط هری جیمز پاتر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۳ ۵:۲۴:۰۱







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.