هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۲۴ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰

نجینیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۰:۲۲ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین
باران - مبارزه - اشک - الستور - شب - خوردن - آسمان - محفل - خاکسپاری - جستجوگر

شب رعب انگیزی بود و باران بی امان بر سر و روی عزاداران فرو میریخت. ساعتی بعد،همه از مراسم خاکسپاری الستور مودی برگشته و برای خوردن شام سر میز نشسته بودند،اما فقط با غذایشان بازی میکرند.اشک از چشمان جستجوگر جوان سرازیر شد،مبارزه ی شب پیششان در محفل،لحظه ای از جلوی چشمش دور نمیشد،آری...او به طور ناخودآگاه خودش را مقصر می دانست،مودی بخاطر او کشته شده بود؛ولی دیگر کار از کار گذشته و الستور از میانشان گریخته و به آسمان پناه برده بود...!


تایید شد!
عالی بود ...


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۱ ۱۵:۳۸:۱۵


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۵۸ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰

کتی  بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۵:۲۰ پنجشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۰
از توی دفتر خاطرات تام ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 17
آفلاین
آسمان تیره بود وباران نم نم به شیشه ها می خورد(خوردن).
در مبارزه ی شب قبل تلفات زیادی نداشتند اما یکی از بهترین جادوگران را از دست داده بودند. الستور
مودی.
همگی برای مراسم خاکسپاری به محوطه رفته بودند. مراسم در سکوت کامل انجام می شد.چشمانشان هم مثل آسمان، خیس از اشک بود. اعضای محفل ققنوس، به خاطر غم از دست دادن مودی، عزا دار بودند.
در بین آنها، هری پاتر در سکوت به قبر خیس استادش نگاه میکرد و همچنان غصه میخورد. آنقدر به فکر انتقام بود که لذتبخش ترین چیز هارا فراموش کرده بود. مدرسه، دوستانش، فداکاری مادرش، خانواده ی جدیدش، حتی کوییدیچ و جستوجوگر بودنش را فراموش کرده بود. فقط حس نفرت از ولدمورت و مرگخواران در وجودش شعله میکشید.
(نمیدونستم باید طنز باشه، ترسناک باشه یا غم انگیز واسه همین اینو نوشتم.)
باتشکر

تایید شد!
قشنگ بود. تفاوتی نداره که پست طنز، جدی، ترسناک یا هر مدل دیگه ای باشه، اعضا تو انتخاب نوع پستشون آزادن.


ویرایش شده توسط ونسا اسمیت در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۰ ۱۱:۱۳:۴۱
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۰ ۱۱:۱۹:۰۷

هری پاتر و سنگ جادو
هری پاتر و تالار اسرار
هری پاتر و زندانی آزکابان
هری پاتر و ج


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۹:۰۰ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
باران - مبارزه - اشک - الستور - شب - خوردن - آسمان - محفل - خاکسپاری - جستجوگر

- بارون بارون ، بارونَ هِی !
-
- ببخشید، من باید این تلفن رو جواب بدم.

جی.کی رولینگ از مراسم خاکسپاری قدم به تاریکی شب میذاره و به هزار زحمت بلک بری اشو (البته من که نمیدونم این دستگاه چیه! ) از چیبش میکشه بیرون و دم گوشش میبره. الستور مودی که مشغول خوردن شده بود با چشم مصنوعی خودش رولینگ رو زیر نظر داره.

- چی میگی؟ به من چه که اون پسره ی جستجوگر مسخره (این فقط در راستای استفاده از کلمه بود! ) اشک تورو در آورده؟ من که نمیتونم زارت هری رو بکشم. تازشم، کتاب دیگه تموم شده! و دیگ از هیچ معفل ققنوس و مبارزه و هیچی دیگه خبری نیست!!

آسمان شب با رعد و برق غرش گری روشن شد و جی کی پشت موبایل داد کشید :
نمیتونم !!!! میدونی که من خیلی بیزی و از این حرف ها هستم. حالا هم باید برگردم به مراسم خاکسپاری ِ هری پاتر، آخه میخوام یه کتاب جدید بنویسم که خیلی مرموزه ...!

و به داخل برمیگرده. لبخند کثیفی که روی لبان الستور نقش بسته بود، حالا تبدیل به پوزخند میشه.


گابر قبلا عضو ایفای نقش بودی، پس نیازی به تایید در اینجا نیست. به معرفی شخصیت برو.

ویرایش گابر : نمیخوام برم ایفا، همین طوری حسم اومد اینجا پست بزنم، عزیزم.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۰ ۹:۲۶:۱۱
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۰ ۱۲:۴۸:۵۰

[b]دیگه ب


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۱۹ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۰

blackhack


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۲ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۵:۲۸ سه شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
-الستور- مودی با چشمان خیس از -اشک- -شب- را به سر برد.

چگونه میتوانست در مراسم -خاکسپاری - شرکت کند.

او انجا بود و هیچ کاری نکرده بود.

او یک -جستجوگر- عالی بود ولی چطور میتوانست مرگ خوار شده باشد؟

او با -محفل- عهد بسته بود.وحال عهد خود را شکسته و به سوی ولدمورت رفته بود.

الستور نگاهی به -آسمان- تیره و مه آلود کرد.راهی نداشت چه او زیر طلسم فرمان باشد چه داوطلبانه به مرگ خواران پیوسته باشد باید با او -مبارزه کند یا مخفیانه او را بکشد!

یک پرتو سبزرنگ دوست او را میکشد.یکی از اعضای ویزلی ها را.

چرا باید چارلی به دست او بمیرد؟

-باران- شروع به بارش کرد و مه حاصل از زاد و ولد دیوانه ساز ها غلیظ تر شده بودند.

الستور با -خوردن- معجون مرکب پیچیده به شکل پتی گرو درآمد و با جارو به سمت خانه ی ریدل حرکت کرد و با چارلی در حیاط مواجه شد....


متن خوبی بود اما بعضی قسمتاش یکم نامفهوم بود و توی ارتباط برقرار کردن توی بعضی از جملات دقت لازمو نداشتی. شمارو تایید میکنم، وقتی وارد ایفای نقش شدین بیشتر تقویت میشین.
تایید شد!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۹ ۱۷:۱۵:۰۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۱۸ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۰

mr.iman7@yahoo.com


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۳:۳۵ یکشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۰
از لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین
باران - مبارزه - اشک - الستور - شب - خوردن - آسمان - محفل - خاکسپاری - جستجوگر

هری در خود فرو رفته بود . داشت خاطره ی تلخ مبارزه ی شب منتقل شدنش به پناهگاه را مرور کرد . شبی که یکی از قوی ترین اعضای محفل یعنی الستور توسط لرد ولدمورت کشته شد فقط برای این که بتواند هری را سالم به پناهگاه برساند.
قطره های اشک داشتند بر گونه ی هری غلط می خوردند که ناگهان رون وارد اتاق شد و به هری گفت : چرا هنوز لباس های کوئیدیچ ات را نپوشیدی مسابقه 20 دقیقه ی دیگر شروع می شود .
هری رفت و لباس های کوئیدیچش پوشید و وارد زمین بازی شد.چند دقیقه از شروع مسابقه نگذشته بود که باران شروع به باریدن کرد ، هری بدون توجه به بارش شدید باران به دنبال کردن جستجوگر ادامه داد ولی به یکبار آسمان تاریک شد و شروع به یخ زدن کرد . بله این دمنتور ها بودند که بر خلاف انتظار وارد مسابقه شده بودند.
در میان هیاهوی دانش آموزان یک نفر از گروه هافلپاک به طور وحشتناکی به یار گریفیندوری خورد و هر دو نقش زمین شدند و دکتر آمد و آنها را به درمانگاه برد .
فردای آن روز اعلام شد که یکی از دانش آموزان مٌرده و قرار به زودی دفن بشه ، همه خیلی ناراحت شدند و در مراسم خاکسپاری شرکت کردند.


تایید شد!
بعضی جاها غلط دیکته ای داشتین، که اونم با یک دور خوندن از روی پست رفع میشه.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۹ ۱۷:۰۰:۳۹

حرف اول و آخر : جادو


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۴۵ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰

mr.iman7@yahoo.com


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۳:۳۵ یکشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۰
از لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین
روز آخر مدرسه بود من با دوستانم توی سرسرا جمع شده بودیم آخه قرار بود جشن برگزار بشه
داشتم واسه دوستام تعریف میکردم که یک روز می خواستم به کوچه ی دیاگون برم تا یه خریدی بکنم ، هوا خیلی سرد بود و من نمی تونستم گرمای دلچسب شومینه و رها کنم ولی دیگه مجبور بودم .
از سر بد بختی اون روز همسایمون هم بچه شون رو برای نگهداری پیش من گذاشته بودن و رفته بودن بیرون . حتی نمی تونید فکرش رو بکنید بدترین ماگلی که توی امرم دیدم نسیبم شده بود.
خلاصه که مجبور شدیم با هم بریم خرید . وقتی به کوچه ی دیاگون رسیدیم ویکتور کرام رو دیدم که به طور اتفاقی از اون جا می گذشت انگار با کسی قرار ملاقات داشت.همین طوری که داشتیم عرض کوچه رو طی می کردیم یهو دیدم پسره (ماگله)داره پیرهنم رو میکشه ، ازش پرسیدم چیه ؟ گفت : چرا این جا این قدر جاروهاشون گرونن ؟ پیش خودم گفتم اینا جاروی پرنده هستن جاروی ماگلی که نیست و برای این که از شر کلی توضیح دادن بهش راحت بشم که آخرشم بگه نفهمیدم چپ چپ بهش نگاه کردم طوری که بفهمه جوابی در کار نیست....
در همون لحظه یکی از دوستام به چهره ای متحیر ازم پرسید چه جوری تونستی قبول کنی که توی تعطیلات از به بچه اونم از نوع ماگل مراقبت کنی ؟
منم فقط بهش خندیدم ...
همین که خواستم بقیه داستان رو تعریف کنم پروفسور دامبلدور اومد و من گفتم : هیس هیس هیس ........ پروفسور اومد ساکت باشید .


پست جالبی بود ولی باید با کلمات مشخص شده مینوشتید:
باران - مبارزه - اشک - الستور - شب - خوردن - آسمان - محفل - خاکسپاری - جستجوگر


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۹ ۹:۵۳:۵۶

حرف اول و آخر : جادو


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ سه شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۰

رومیلدا وین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۰ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
از بیکران دور در روزگار نور در شهر بی عبور زیر درخت مهر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
باران - مبارزه - اشک - الستور - شب - خوردن - آسمان - محفل - خاکسپاری - جستجوگر

شب بود از آسمان باران همچون شلاق به صورته الستور میخورد و او به محفل بازمیگشت تا گزارشه کارش را بدهد
بعد از مبارزه سختی که مرگ خوار با الستورداشته بود با سرعت پا به فرار گذاشته بود و به جستجوی محلی برای پنهان شدن بود که یکدفعه داغه روی دستش سوخت ارباب او را احضار کرده بود از شدت ترس اشک از چشمانش می ریخت او میدانست برای چه احضار شده او نتوانسته بود موفق شود این اخرین فرستی بود که داشت ولی باز شکست خورده بود و این دفعه باید مراسم خاکسپاریش را خانواده اش نظاره گر باشن


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۴ ۱۸:۵۲:۱۳
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۴ ۱۸:۵۶:۵۸

چشمانت را

به مناظره دعوت می کنم


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ جمعه ۲۰ خرداد ۱۳۹۰

سدریک دیگوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۳ جمعه ۲۰ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۴۰ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۵
از این طرف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 200
آفلاین
مالفوی:پاتر,در مسابقه کوییدیچ فردا {شب} هرکی برد از دیگری تا آخر سال به عنوان موش آزمایشگاهی استفاده می کند یعنی همه ی طلسم ها را روی ان انجام می دهد.
هری هم پوز خندی زد و به او گفت:پس از فردا تو موش ازمایشگاهی من میشی.
مالفوی:فردا گریه ات را می بنیم.
فردا موقع بازی از {اسمان} {باران} شدیدی می بارید و هری نزدیک بود چندین بار از روی جارو بیفتد و این {مبارزه} را سخت تر میکرد.هری {جستجو گر} تیم گریفندور بود و مالفوی نیز با همین پست در تیم اسلیترین بازی می کرد.یک جورایی کل بازی به این دو بستگی داشت. ان ها باید یک گوی طلایی را پیدا می کردند و ان را می گرفتند ان موقع مسابقه تمام می شد.پس از دو ساعت گشت و گذار هری توپ را پیدا کرد و مالفوی هم که قضیه را فهمیده بود به تعقیب هری رفت.او هم توپ را دید . ولی وقتی که خواست توپ را بگیرد از روی دسته جارو به زمین {خورد} هری هم از فرصت استفاده کرد و گوی طلایی را گرفت. مالفوی هم که هم از درد و هم از ترس این که تا اخر سال باید موش ازمایشگاهی هری شود مثل باران {اشک}می ریخت.هری هم که دلش به حال او سوخته بود گفت:من با تو کاری ندارم ولی یادت باشد هیچ وقت نمی توانی از من بهتر باشی.

تایید شد!


ویرایش شده توسط harry_potter1078 در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۱ ۹:۲۹:۱۹
ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۲ ۱۸:۵۱:۰۵



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۱۸ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰

آندرومدا بلک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۸ دوشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۹:۰۰ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۸
از ماست که بر ماست...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 252
آفلاین
آن *شب* حتی *اشک **آسمان* هم در آمده بود.*بارانی* تند میبارید .* الستور *دلتنگ داشت به* مبارزه *هایش در *محفل* فکر میکرد . به یاد زمانی افتاد که هری 17 ساله شد. زمانی که میخواستند هری را به محل امنی ببرند . زمانی که دوستان هری معجون پیچیده را *خوردند*.
_ آه مرلین . نمیدونم چه کار کنم . دلم خیلی برای هری تنگ میشه . اما چاره چیه ؟! امشب من میمیرم . خداحافظ هری ....

و روز بعد مراسم *خاکسپاری* الستور مودی (مودی مد آی) بود و او را به همراه چشم *جستجوگرش* وهمچنین عصایش به خاک سپردند.

تایید شد!


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۱۸ ۱۳:۲۵:۳۷


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ دوشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۰



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۸ شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۲۳ سه شنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
باران - مبارزه - اشک - الستور - شب - خوردن - آسمان - محفل - خاکسپاری - جستجوگر
بعد از مبارزه دو {جستجوگر} یعنی هری و سدریک {باران} شدیدی گرفت که بازیکنان بدون ارداه به هم می {خوردند}
ناگهان چشمان هری به جای گاه ویژه افتاد که {الستور} داشت با دامبلدور صحبت می کرد خیلی عجیب
بود او توی این شب بارونی اینجا ؟واقعا جه اتفاقی افتاده بود؟هری توی این فکر ها بود که ناگهان صدای بارون قطع شد ولی همچنان بارون می یومد {اسمون} تاریک تر شد و شروع به یخ زدن کرد ناگهان صداهایی عجیب در گوش هری پیچید صدای از گریه و زاری معلوم بود که در مراسم {خاکسپارین} ولی خاکسپاری کی بله خاک سپاری خودش بود بعد ناگهان هاری عش کرد و از فاصلهی 1200 فوتی افتاد زمین و بعد از چند دقیقه رون و هرمیون سریع خودشون رو رسوندند و هرمیون داشت {اشک} می ریخت و باصدای بلند گریه می کرد ناگهان دامبلدور رسید و دستش رو به هری نزدیک کرد و گفت هنوز زندس و لبخند ملیحی زد

یک کلمه ی محفل استفاده نشد


تایید نشد!
دوست عزیز خیلی اشکالات نگارشی و املایی دارید و کلا بنظر میرسه زیادی شوخی گرفتید قضیه رو:دی


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۱۷ ۰:۲۱:۳۹







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.