ایگور در فدراسیون کوییدیچ مجارستان با دلهره قدم میزد ، امروز قرار بود که برای عضویت تیم ملی مجارستان تست بده ، ویکتور کرام شخصا خودش قرار شده بود که مهاجم ها رو انتخاب کنه . ایگور جادوگر قدرتمندی بود ولی هیچوقت نتونسته بود خودش رو تو کوییدیچ نشون بده .
بالاخره انتظار با صدای جیر جیر در قدیمی دفتر ویکتور کرام باز شد و نفر قبلی با دست و پای شکسته و زخمی به بیرون هدایت شد . ویکتور کرام سری به نشونه تاسف تکون داد و رو به ایگور کرد و گفت :
-به به جناب کارکاروف ، کاری داشتید با من ؟
-من اومدم که تست عضویت در تیم ملی بدم .
ویکتور اول جا میخوره و کمی عقب میره ، سکوت سنگینی بین دو نفر حاکم میشه تا ویکتور بالاخره افکارش رو متمرکز میکنه و با دست اشاره میکنه به ایگور که وارد اتاقش بشه.
---
همینطور که ویکتور برگه های زیر دستش رو بررسی میکرد و هر از گاهی امضایی زیر برگه ها میزد ، رو به ایگور کرد و گفت :
-خب جناب کارکاروف ، من میخوام باهاتون روراست باشم ، وقتی بهم گفتید که میخواید عضو تیم ملی بشید من حسابی جا خوردم ، فک نمیکنید یه مقدار سنتون گذشته برای چنین مسابقه سنگینی ؟
-ویکتور عزیز ، در دنیای جادوگری سن جایی نداره ، هر کسی هر کاری میتونه بکنه .
-ماجرا اینه که من خودم زیر دست شما تحصیل کردم ، واقعا خجالت میکشم که تست خاصی از شما بگیرم از طرفی هم اصلا نمیدونم در چه حدی بلدین بازی کنید . به همین منظور من یکی از دستیارانم رو با شما میفرستم ، سارا ، سارا بیا اینجا ببینم .
-فک نمیکنید یه مقدار یک زن نمیتونه ...
ایگور نتونست حرفش رو تموم کنه ، زنی خوش اندام با لباس ورزشی وارد اتاق شد . با موهای بلوندش تکونی داد و به سمت ویکتور رفت .
ایگور :
کرام بدون اینکه سرش رو بلند کنه گفت :
- شما دو تا برید کار رو شروع کنید و گزارشش رو به من برسونید . موقع بیرون رفتن به نفری بعدی بگید بیاد تو .
ایگور :
-جناب کارکاروف ، با شما هستم ، بفرمایید !
-اوه با منید ؟ اوکی باشه حتما بریم کجا باید بریم ؟
----
ایگور وسط زمین کوییدیچ رو به روی سارا ایستاده و سارا در حال گفتن چند تذکر و نکته بود ولی ایگور نمیتونست فکرش رو متمرکز کنه . همچنان با دهن باز به سارا خیره شده بود و فقط سرش رو ناخودآگاه تکون میداد .
-خب جناب کارکاروف شروع کنیم ؟
-جان چی ؟ چیو شروع کنیم ؟
-گرفتن تست از شما رو دیگه !
-اوه اوکی باشه ، شروع کنیم !
سارا به کنار زمین میره و توپ ها رو از صندوقچه بیرون میاره و با دست به ایگور اشاره میکنه که جارو کنار دیوار رو برداره و به پرواز در بیاد . ایگور که به سختی بالاخره تونست چشمانش رو از سارا بر داره به طرف دیوار میره و جارو رو بر میداره و پرواز میکنه و دوباره خیره میشه به سارا !
سارا توپ رو بیرون میاره ، توپ دوری در هوا میزنه و از پشت به سرعت به طرف ایگور میاد . ایگور که حواسش هنوز روی سارا هست ، متوجه توپ نمیشه . سارا با چهره وحشت زده به ایگور خیره شده و سعی میکنه که با علائم بهش اخطار بده . ایگور به سختی متوجه میشه که منظور سارا چی هست و ...
بومب !
همه چی رو به تاریکی میره ، کم کم دیگه هیچ جای بدنش رو نمیتونه حس بکنه . احساس میکنه که به صورت وحشتناکی به طرف پایین رفتن هست ولی کاری از دستش بر نمیاد ، چشمانش بسته میشه و از هوش میره !