هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۹:۲۱ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
سوژه ی تازه:


صبح یک روز پاییزی فوق العاده ی دیگه تو خونه ی گریمولد شروع شده بود. محفلی طبق دستور دامبلدور صبح خروس خوون از خواب بیدار شده بودن، به اتفاق پروفسور مراسم شستن دست و صورت رو شروع کرده بودن.. البته خب پنج دقیقه ی اولش به اتفاق بود و چهل و هشت دقیقه بعدش بقیه چرت می زدن و پروف محترم ریش ها رو تار به تار با آب و صابون مشنگی می شست!

- می گم پروف می خواین ما هم بهتون کمک کنیم.. بلکه شاید زودتر..

دامبلدور انگار که جوراب پشمی دیده باشه غش غش خندید و سپس به ریش مربوطه تابی داد و بین محفلی ها انداخت.. فقط بذارید یه و دیگه بگم.. دیگه و و و نمی گم.. فقط یه دونه.. باشه؟ :worry: .. خو.. و گفت:

- خب فرزندان دلبند روشنایی و سیفیدی.. ببینید این ریش نسخه ی معتبری از ریش مرلینه.. جون اون نازنین عمه تون دقت کنین جر نره!.. باید به دوازده قسمت تقسیم بشه و بلاه بلاه بلاه!

و سپس هر کسی یه گوشه ی ریش رو گرفت.. لارتن، تد ، جیمز، ریموس، ویلبرت، سوروس، استرجس و دابی که زیر ریش مدفون بود..

- بچه ها.. همه ی سنگینی ریشو انداختید رو من.. دستم درد گرف زور بزنید دیگه!
- دابی اینجا بود.. دابی داشت زور زد!
- جون تو همه داریم زور می زنیم ولی همش نه تاییم!
- دابی باید اینقدر زور زد تا تونست.. دابی باید زور زد!
- پروف من دیگه نمی تونم..
- دابی هم دیگه زور نداشت.. تموم شد!

و دابی و دیگران ریش خیس پروف رو رها کردن و آن ریش خیس آب چکان شلپی خورد به گل نشست!

دامبلدور:
ملت:
جیمز: بچه ها بریم گل کوچیک!

و نه تا محفلی عین گله ی هیپوگریف های دامنه ی کوه اورست _ ربط نداره!؟ شما مسئول بررسی ربطی احتمالا؟! _ از مرلینگاه در اومدن و به سمت حیاط جاری شدن در حالی که نعره های شادی می زدند و ام سیریوس هم از تو تابلو همراهیشون می کرد:

- کشافطا منم ببرید! مشنگا! منم ببرید.. منم گل کوشیک دوش دارم!

یقینا و صد البته این مورف نبود، خانوم بلک بود که به دلیل عدم جدی گرفتن بهداشت دهان و دندان و کهولت سن دندوناش ریختن و همین خانوم بلک به همراه تابلوش توسط آخرین نفر برداشته میشه و به حیاط می ره!

ملت همه سر پست هاشون وایمیستن و خانوم بلک هم با تابلو می ذارن تو دروازه.. بازی بدون سوت آغاز میشه، تد پاس می ده به جیمز و جیمز شوت می زنه سمت دروازه، خانوم بلک به سمت توپ شیرجه می ره و از تابلو خارج میشه.. توپم واسه خودش میره تو دروازه!!

- گــــــــــــل!!

بازی دوباره آغاز میشه.. و با اولین شوت به سمت خانوم بلک.. بازم گل میشه!

- گل!!
- گل؟!
- عاقا من بازی نمی کنم!

و این گونه سوروس جر می زنه و بازی به هم می خوره!!


خونه ی ریدل


لرد و مرگخوارا دور هم نشستن و همه فرد فرد و جفت جفت دارن یه قل دو قل بازی می کنن!

- ارباب از این همه رفاه که برای شما فراهم کردن خسته شدن.. این پست هم داره دیگه به شدت طولانی و حوصله سر بر می شه.. راه بیوفتید بریم ببینیم این دامبلدور چیکار داره می کنه بلکه یک تنوعی شد!


----------------------------------
محفلی ها تعدادشون خیلی کمه طوری که حتی دست جمعی نمی تونن ریش دامبلدور رو بلند کنن یا گل کوچیک بزنن.. این وضع نه برای محفل خوبه نه برای مرگخوارا، لرد تصمیم میگیره پیش دامبلدور بره تا یه چاره ای پیدا کنن.. چاره ی پیشنهادی منم اینه که: دو گروه میان برای مدتی با هم ادغام می شن، نوبتی کارهای بد و خوب انجام می دن، همه اول نقشه ها شیطانی مرگخواری می ریزن و اجرا می کنن بعد همه با هم می رن همون نقشه ی شیطانی اولی رو خنثی می کنن!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۰

سوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۵ پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۴:۱۰ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 91
آفلاین
ووووووووهوووووی
درب خانه دوازده گریمآلد با صدای بلندی باز شد و پیکر دراز و لاغر سوروس در چهارچوب در نمایان شد. سوروس،همان طور که دستمال کثیفی را در دست داشت، در کمال ناباوری جمع، پا به خانه گذاشت و بر روی نزدکی ترین صندلی ولو شد. در کمتر از چند دقیقه، دها چوب جادوئی به سوی سوروس نشانه گرفته شد. سوروس اشکهای خود را با دستمال پاک نمود. وی آهی جانسوزانه کشید و هق هق کنان گفت: ووووی....بزنین،آوادا بزنین،کروشیو بزنین، سکتومسمپرا بزنین،آلاهمورا() بزنین. بزنین دیگه...به چی نیگا میکنین؟مگه یک آدم دلشکسته از همجا بیخبر بی پول به چه چیزی دلش خوشه.ای خدااااا
محفلیها نگاهی به دامبلدور کرده و با آرامی چوب های خود را پایین آوردند. دامبلدور که شکه شده بود،سرفه کوتاهی نمود و پتته پته کنان گفت:اهم...چی شده فرزندم؟تامی کاریت کرده؟انداختت بیرون؟
سوروس نگاهی به داملدور نمود و همان طور که اشکی از گوشه چشمانش بر روی گونهایش میریخت گفت:اوووی نگو که مث نمک میمونه رو زخمم.نه،خودم رفتم. نمیدونی که من این روزا خواب و زندگی ندارم از دست این لرد و مرگخواراش...
محفلیها نگاهی به یک دیگر کردند و برای ارضاء حس فضولی خود، دور سوروس جمع شدند. سوروس ادامه داد: تا رفتم اونجا مرگخوار شدم که اون دختره شلنگ،نجینی، رو بزور عروسم کردن.نمیدونین چه بلائییِ. انگشت که نداره، برا همین همه کارا رو من باید میکردم. از ماهی پوست کندن تا تایپ کردن مسیج های خانم برای دوستاشو من باید براش انجام میدادم.اهووووی...البته قبل از ازدواجمون هر ثانیه صدبار سوسو میگفت،آخه میدونین،نکه ماره،سورورس نمیتونه بگه.الان سوسو که نمیگه هیچ، اصلا نیگام هم نمیکنه.
سوروس مکث کوتاهی نمود و در دستمال فین کرد.اعضای محفل هم همگی دستمال به دست گوش به سخنان وی داده بودند.
- حالا شلنگ رو ول کنیم، باباشو نمیشه ول کرد.وای وای که چه میکنه. از صب تا شب دارم میشورم و میپزمو معجون درست میکنم.گور میکنم،کهنه بارتی رو تمیز میکنم،اما یک تشکر خشک و خالی هم نیست که نیست.الان شیش ساله حقوق نگرفتم.میبینی موهامو آلبوس؟این موهای من وقتی کارمند تو بودم مث آینه بودند،آدم عکس خودشو توش میدید از بس روغنی که بهش میزدم کیفیت داشت.حالا نیگا کن...از بی پولی سرکه میزنم بهش.
اشک در چشمان محفلیها حلقه زده بود. سوروس آهی کشید و گفت:
خلاصه امروز گفتم که دیگه نمیتونم ادامه بدم.اومدم چمدونامو جمع کردم، صد تومن دادم با این آذرخش دولتیها اومدم اینجا.آدرستونو از رو وبسایتتون پیدا کردم.هییی روزگار.گفتم بیام اینجا کار کنم، هرچی باشه ما یک زمانی باهم همکار بودیم.آلبوس لدم از دست این شاگردت تامی خونه



خانه ریدل ها


لرد پس گردنی محکمی به بارتی زد و همان طور که گوش خود را به رادیو چسبانده بود، گفت:
بچه جون ساکت باش ببینم چی میگه این.کسی ندونه آدم فک میکنه جدی جدی میخواد بره محفلی بچه...از اولش هم معلوم بود که این سوروس بازیگر خوبیِ


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۸ ۱۴:۴۷:۴۳


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳ چهارشنبه ۸ دی ۱۳۸۹

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
ریموس ، سیریوس ، آرتو و مودی چهار گوشه پیکر بانداژ پیچی شده دامبلدورو گرفته بودن و جلوی در خانه ریدل منتظر باز شدن در بودن !


ناگهان در رنگ پریده خونه ریدل باز شد و پیکری سیاه پوش با دستان استخونی با شادی وصف ناپذیری به طرف محفلی ها پرید و گفت :
مرسی عموهای محفلی ، کل روزو داشتم دعا می کردم مرلین دامبلدورو ، عشق منو ، مظهر سیفیت میفیتی رو .... توی جوراب بذاره و بده بابا نوئل بیارتش !

محفلی ها :

لرد در یه حرکت بانداژ دور دامبلدورو باز کرد و چنان دامبلدور تو آغوش گرفت که شکلک قلب گنده ای ایجاد شد و دو دل اسمانها ترکید !

بلا با چنان شکست عشقی به دامبلدور چشم دوخته بود که بدون هیچ رحمی کرشیوی به طرف دامبلدور روانه کرد که تامی با از خود گذشتگی پرید جلوی طلسم و دامبلدورو رو از طلسم دور کرد !

و ایندفعه جمع محفلیون و مرگ خوارها :

سالن پذیرایی خانه ریدل !


آرتور قلم پر خودشو توی مرکب می کرد و نام تک تک مرگ خوارها رو می نوشت و با گرفتن چوب دستی انها به سراغی بعدی می رفت !

ناگهان جغد سیاهی رنگی وارد پذیرایی خونه ریدل شد و نسخه جدید پیام امروز رو تلپی در دستان بلا قرار داد !


به خبر گذاری خبرنگار واحد مجیک نیوز !

بیماری از اسیا وارد اروپا و امریکا شده و باعث میشه جادوگران که قدرت بسیاری دارن و یا قدرت های مانند گرگینه شدن رو دارن بیمار بشن و دچار اختلالات مغزی بشن و به مدت یه ماه باید در قرنطینه باشن !


می توان از این جادوگران ، آلبوس دامیلدور ، لرد سیاه ، مرلین و .... ها رو نام برد !

ملت :


سه ماه بعد در خانه ریدل

تکه های پوست به استخوون و لرزان محفلی ها و مرگخواران که همگی موهای کله سپید کرده بودند در گوشه و کنار خانه تار عنکبوت بسته به چشم می آمد. عاجزانه التماس دو قهرمان را می کردند که در تالار اصلی خانه ریدل ها روی میز غذا خوری پریده بودند و بازی می کردند

لرد: آلبوس ! بگیر که اومد. تقدیم با عشق ! کروشیو !

دامبلدور تنش را قری داد، اندکی بندری آمد و با لحن دخترونی گفت:
- اوا خاک به سرم. دستت درد نکنه تامی. بیگیر این یکیو. آواداکا...ئه...چیز..آوادا..عشقوکادارا !



پایان سوژه


ویرایش شده توسط آلبوس دامـبـلدور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۴ ۱۹:۱۸:۰۳

در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ یکشنبه ۵ دی ۱۳۸۹

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
- بیاریم اربابمونو ؟

محفلی ها :

روفوس که از کم حرفی محفلی ها کلافه شده بود ، شروع کرد به تهدید کردن ...

- حالا که اینطور شد ما اربابمونو میاریم اینجا ... کارما اینجا تموم شده ! راه بیفتید .

روفوس به همراه چند مرگخوار دیگر به سمت درب خروجی به راه افتادند ولی در همان لحظه ارتور و سیریوس ردای روفوس را گرفتند و مانع از رفتن او شدند .

- باشه قبوله ! ما پروفسور رو میاریم اونجا فقط به یه شرط ...

- ببین تو الان تو وضعی نیستی که بخوای به من ...

ولی تنه ای که از سوی مرگخواری نقابدار که پشت سر روفوس بود ، باعث شد تا روفوس همان لحظه حرفش را قطع کند .

- حالا شرطتتون چیه ؟

سیریوس دستی به چانه اش کشید و با تمانینه رو به مرگخواران ، گفت : ما نگران امنیت پروفسور هستیم و برای اینکه امنیت پروفسور تامین بشه ، شماها باید چوبدستی هاتون رو تا زمان اقامت پروفسور توی خونه ی ریدل ، به ما تحویل بدید !


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۲:۵۱ یکشنبه ۵ دی ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سیریوس در حالیکه یک طرف صورتش پوشیده از گوجه له شده بود پرسید:
-اصلا چرا ما دامبلدورو بفرستیم اونجا؟اونا اسمشو نبرو بیارن اینجا.ما بهتر میتونیم ازشون پرستاری کنیم.

درست در همین لحظه جغدی که روی بال چپش علامت شوم به چشم میخورد از دودکش محفل وارد خانه شد.آرتور نامه ای را که به پای جغد بسته شده بود باز کرد و با صدای بلند برای بقیه خواند:

چرت و پرت نگو سفید!ارباب ما باارزشه.نمیتونیم بدیمش دست هر کسی.ما از کجا باید مطمئن باشیم شما به خوبی بهش میرسین؟


آرتور دستی به موهای کم پشتش کشید.
-راس میگن خب...اربابشون با ارزشه...

گوجه بعدی درست به هدف خورد و آرتور را برای چند دقیقه خاموش کرد.سیریوس شروع به نوشتن جواب نامه کرد:

اولا که استراق سمع کار خوبی نیست!دوما...ارباب شما باارزشه،آلبوس ما با ارزشتره!صد و پنجاه سال قدمت داره.جزو میراث فرهنگی محسوب میشه.بهتره جهت انجام مذاکرات در این مورد به اینجا تشریف بیارین تا تصمیم قطعی گرفته بشه...بدون نقشه و بدون سلاح!

سیریوس کاغد حاوی نامه را به پای جغد بست.ولی قبل از اینکه موفق به ارسال جغد شود سروصدای عجیبی در مقابل در خانه، توجه ملت محفلی را جلب کرد.محفلی ها با احتیاط در را باز کردند.سه مرگخوار درحالیکه از سرما میلرزیدند پشت در ایستاده بودند.سیریوس چوب دستیش را بطرف روفوس گرفت:
-شماها...اینجا چیکار میکنین؟

-برای انجام مذاکرات اومدیم خب!مگه خودت دعوتمون نکردی؟این خونتونم همچین قایم کردین که نمیشد پیداش کرد.برای همین جیغ و داد راه انداختیم که صدامونو بشنوین.از همین الانم بگم دلتونو صابون نزنین.ما ارباب نازنینمونو نمیفرستیم اینجا!حالا میشه بیاییم تو؟

سیریوس با حرکت سر مخالفت خود را ابراز کرد.
-نخیر!نمیشه.اینجا مقر ماست و شما نمیتونین وارد بشین.جلسه رو همینجا تشکیل میدیم.میشه منو توجیه کنین که با چه تضمینی آلبوس پرسیوال ولفریک برایان دامبلدورو بدم دست یه مشت قاتل بی رحم جانی آدمکش؟

روفوس که از تعریف و تمجید سیریوس کمی خوشحال شده بود جواب داد:
--خب باشه...ما اربابو میفرستیم اینجا.ولی گفته باشم.نجینی از ارباب جدا نمیشه!باید مراقب اونم باشین.فراموش نکنین که روزی هشت وعده غذا میخوره.گوشت خام و خون آلود،ترجیحا زنده!قبل از خواب باید بصورت سرتاسری نوازش بشه.ارباب رو هم که میشناسین!اخلاقش مشخص نیست.چپ و راست کروشیو و آواداکداورا میزنه.همیشه آماده جاخالی دادن باشین!حالا جوابتون چیه؟!بیاریم اربابمونو؟




Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۹:۳۸ جمعه ۳ دی ۱۳۸۹

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۴ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۷ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
از بی شخصیت ها متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
سیریوس با تعجب به جغدی که در حال اومدن بود خیره شد و گفت: این کیه دیگه!

بعد به سمت جغد رفت و نامه ای که به پای او وصل بود رو برداشت!

نقل قول:
سلام پدر سوخته ها!

ببنید این لرد سیاه هم حالش بد شده یا دامبلدور رو با پست پیشتاز برامون تا فردا می فرستین یا میام همون جا پدر پدر پدر پدر پدر پدر سوخته تون رو در میارم! می خواید دامبل رو نفرستین ارباب شفا پیدا نکنه پدر سوخته ها! گفتم تا فردا دامبل رو دست و پا بسته میارین تحویل می دین در غیر این صورت میایم اونجا اون پدر سوخته رو خودمون می بریم!


سیریوس:

آرتور که دید سیریوس به زمین افتاده و داره از خنده می ترکه،با خودش فکر کرد شاید توی نامه جوک نوشته باشه.پس نامه رو ور داشت و خوند!

آرتور:

مالی با دیدن این صحنه مطمئن شد که توی نامه جوک نوشته شده پس نامه رو ور داشت و شروع به خوندن کرد!

مالی: شما دو تا دیوانه چرا می خندین؟این که یه نامه ی تهدید آمیزه!

سیریوس در حالی که نفسش بالا نمی اومد،جواب داد:واسه این که نویسنده ی نامه رو تشخیص دادیم!اون زمانی که تو داری توی این آشپز خونه قیمه بادمجون درست می کنی ما ها داریم با این مرگخوار ها می جنگیم!این روفوسه!

مالی در حالی که مثل لبوی اصفهان قرمز شده بود گفت: واقعا که احمقید چه اهمیتی داره کی نوشته مهم اینه که باید برای شفای دامبلدور عزیزم اینو نوشته!

آرتور و سیریوس:

-می دونید دلم می خواد دوباره سر کار برگرده و من براش قیمه بادمجون درست کنم و دست توی ریش های سفیدش بکشم و اون هم دستش رو توی مو هام بکشه و با عشق بهم نگاه کنه!

آرتور و سیریوس:

-برید گم شید سریع تر دامبل رو ببرید!

بعد زمانی که مالی دید سیریوس و آرتور هیچ توجه ای بهش ندارن اونها رو با گوجه هایی که واسه املت خریده بود سیریوس و آرتور رو هدف قرار داد!

آرتور و سیریوس:


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۳ ۹:۳۹:۳۶

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۲ پنجشنبه ۲ دی ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
-چی؟دامبلدور؟میدونی داری با کی حرف میزنی؟با همسر و خادم عزیز لرد سیاه!!چش سفید جلو روی سیاه ها سفید ها رو روسفید کردی!!! امکان نداره .دامبلدور؟؟؟

شفادهنده:
-بله..آخ..چیز...نزن...آآآآآآ....اگه..هم اتاقی باشن تا یک ماه دیگه هر دو خوب شدن....آخ...

بلا ناگهان طلسم رو قطع کرد و گفت:
-ببینم کس دیگه ای نیست غیر از دامبلدور و عشق من؟که لرد رو درمان کنیم و دامبلدور همینطور بمونه؟هوی!!!با توام ها!!!شفا!!میشنوی؟

- آه..خدای من..عزیزم...تینا یه لیوان آب برای من میاری؟؟


در خانه 12 گریمولد

جیمز:

محفلیون همگی با اتحاد دامبلدور را از ده ها جهت می کِشیدند و کِش می دادند و وی را به سمت طبقه بالا و اتاق سیریوس می بردند. سیریوس بی تابی می کرد و در برابر لوپین که گرگ شده بود پارس می کرد.

در اتاق سیریوس

دامبلدور: به من دست نزنید بی ناموسا ! ولم کنید. چوبدستیمو بده به من اسد الله !

محفلیون در یک حرکت دامبلدور را روی تخت سیریوس انداختند و بلافاصله با چسب و چوب و پارچه مشغول بسته بندی دامبلدور شدند.

یه ربع بعد

یک تکه گوشت خمیده و جمع شده که دور تا دورش باندپیچی فشرده پوشانده بود روی تخت سیریوس افتاده بود و روی موقعیت چشمان و دماغش و دهنش سوراخ ایجاد شده بود و از چاک دیگری در موقعیت گلویش، سه متر ریش نقره فام بیرون افتاده بود. اتاق سوت و کور با اندک نوری از حاشیه ی پرده های بلند مقابل پنجره روشن بود و یک گل پژمرده در لیوان شکسته ی روی یک میز در کنار تخت به چشم می آمد.

درب اتاق با صدای قیژژژ مانندی گشوده شد و جیمز با چهره ای معصومانه در حالیکه یک یویوی ققنوسی رنگ را بدست گرفته بود به سمت تخت راه افتاد.

جیمز: عمو؟ سلام عمو دامبل. اومدم عیادت. برات یه یویو آوردم.

یویوی آتشی رنگ را از سقف به مقابل صورت دامبلدور باند پیچی شده و بسته آویزان کرد و با شونه ای مشغول شونه کردن ریش بیرون افتاده دامبلدور شد.

---------------
در این حین جغدی سیاه رنگ با نشان مرگخواری بر روی بال هایش و حامل نامه ای به سمت پنجره ی آشپزخانه خانه گریمولد، در موقعیتی که محفلیون در آشپزخانه به مناسبت دیوانگی دامبلدور جلسه گذاشته بودند، پرواز می کند...


ویرایش شده توسط آلبوس دامـبـلدور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲ ۲۲:۱۷:۲۱
ویرایش شده توسط آلبوس دامـبـلدور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲ ۲۲:۱۸:۵۲


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۸:۴۵ پنجشنبه ۲ دی ۱۳۸۹

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
سوژه جدید

«ایول ! از تخم اژدها خوشمزه تره ! مالی؟! کجایی زن؟! بیا ناخون پامو بگیر. میره توی چشم جیمز، فردا هری میاد یخه منو میگیره ! »

آلبوس دامبلدور با شلوارک صورتی، آستین حلقه ای و کلاه بوقی اش روی مبلی در پذیرایی خانه گریمولد لمیده بود. پاهایش را روی میز و روی هم انداخته بود و در آغوشش گلدان هایی با گیاهان کوچک سبز خودنمایی می کرد که دامبلدور با ظرافت و آرامی خاصی این گیاهان کوچک را می جوید و لذت می برد. زیر پاهایش جیمز یویو اش را شوت می کرد و تدی هر بار جای برگرداندن، آنرا می جوید. در آستانه پذیرایی نیمه تاریک مالی، آرتور و پیرمرد سیاه پوش و لرزانی ظاهر شدند و به سمت دامبلدور آمدند.

پیر مرد: « پروفسور؟! پروفسور؟ منو به یاد دارین؟ شفا دهنده "اروینگ" هستم. »

دامبلدور در حالیکه ریشه گیاه سبز رنگ را به مانند پفک می جوید گفت:

« چرا نشناسم. خودم هفته پیش مخ مامانتو زدم، رفتیم شهر بازی ! یه افسون هم زدم براش وسط سیبل، یه عروسک تک شاخ بردم. راستی ! فک میکنی که تو رو به دنیا آورد مَرد؟ من بودم دیگه. پدرت اون موقع داشت حیاط خونه تام اینا رو شخم میزد که خودشو از ترس بچه یازدهم(یعنی تو) زنده به گور کنه. تویی دیگه. گلرت گریندل !»

پیر مرد آب دهانش را قورت داد و با صورتی در هم بدون توجه به حرف های دامبلدور این بار با هیجان تندی گفت:

« پروفسور ! پروفسور ! ما توی محاصره هستیم. لرد سیاه داره وارد خونه میشه ! »

دامبلدور: « جیمز؟! عمو جان بیا پلی استیشن رو وصل کن به تی.وی عمو تامی اومده ! »

جیمز از زیر پای دامبلدور بالا اومد و با تعجب تکرار می کرد: "استیشن" "چی چی استیشن" !

مالی با افسوس هق هق میکرد. رو به صورت شفا دهنده که به حال دامبلدور تاسف میخورد گفت:

«غذایی جز خاک گلدون و گیاه های داخلش نمی خوره. پروفسور اسپروات گیاه خونه اش خالی شده از بس براش گلدون فرستاده. هاگرید حالا داره درختای جنگل هاگوارتز رو میزنه براش ! به من میگه جینی. به آرتور میگه مالی ! »

دامبلدور با عصبانیت سگ سیاه (سیریوس) را که کنارش روی کاناپه خوابیده بود بدست گرفت، دمش را محکم کشید و سگی که از درد پارس می کرد رو به طرف مالی گرفت:

« دختره ی بی ادب ! چی بود اسمت؟ کدوم ویزلی؟ آهان جینی. برو سر درست بینم. بر میگردیم هاگوارتز که. مالی بیا اینجا ناخونمو بگیر دیگه بلند شده. »

و در دو حرکت، ابتدا به آرتور در نقش مالی اشاره کرد و سپس به ریش های دو متری اش در نقش ناخون پاهایش !

شفا دهنده در حالی که نسخه ای می نوشت رو به آرتور و مالی گفت:
« متاسفانه پروفسور دامبلدور مبتلا به یه ویروس جنون آمیز و مشنگی شدن. درمانی نداره جز اینکه حبسش کنید توی اتاق و به تخت ببندینش. غذا رو بریزین توی حلقش ! حضور یه هم سلولی دیوونه دیگه توی درمان زودترش موثره. شنیدم لرد سیاه به تازگی دچار... ئم...هیچی ولش... روز خوش »

و با قدم هایی سریع به سمت درب خروجی خانه 12 گریمولد رفت و مالی و آرتور را با تکرار واژه های "لرد سیاه" ، "دچار" و ... تنها گذاشت.


لیتل هنگتون
لرد سیاه عینک آفتابی به چشم زده، شنل یکدست سفید رنگ پوشیده و روی صندلی چوبی ترک خورده ای در حیاط خانه ریدل ها نشسته و به آسمان خیره شده است. در عالم خود است و با صدای بلبل ها و جیک جیک گنجشکان که در حیاط سرسبز خانه طنین می اندازد در عالم خود سیر می کند و مشغول خواندن اشعار خود با حالت آواز است:

« ای دامبل ریش سفید پای در بند ! ای گنبد هاگوارتز ! ای مظهر لبخند ! ببخش مرا خلاصه ! بگذار بدهم به گونه هایت یک بوسه ! کجایی که شوم فدایت ! بشوم سرخ جاری رگ هایت ! کجایی؟! کجاااا ! »

آنی مونی با وحشت و لرز یک جام شربت را مقابل لرد سیاه که مشغول آواز است می گیرد. لرد سیاه مقابل آنی مونی خم می شود، روی موهای بهم چسبیده اش دست می کشد و گونه هایش را می بوسد و شربت را درون حلق نجینی می ریزد که دور پاهایش خودش او را گره زده بود. در آنسوی حیاط بلاتریکس با روانه کردن کروشیوهای متوالی به بدن شفا دهنده ی پیر، دکتر اروینگ (معالج دامبل) از زیر زبانش علت بیماری و راه درمان اربابش را می پرسید:

« کروشششششیـــــــــــــــــــــــــو ! بگو... بگو چه شکلی مای لرد شفا پیدا میکنه. کروشیو ! »

پیر مرد: « راه نداره. آی. نزن. آی. راه نداره. باید ببندینش به تخت. جای هوا خوردن، غذا بدین...آی...آخ...من...آخ...من هم سلولی اش رو پیشنهاد میکنم...ئه...دامبلدور باشه... آخ ! »


"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۲:۱۹ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۸

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
[spoiler=خلاصه سوژه]ريش دامبلدور طي دعواي كودكانه ي تد و جيمز كنده مي شه و هري هم براي تنبيه اون دو تا رو ميندازه توي انباري خانه ي گريمالد!

از اون ور شبي كه اون دو تا توي انباري موندن، ماه كامل بوده و تد در اثر گرگينه شدن جيمز رو گاز مي گيره و اونم گرگينه مي كنه. بعد جيمز و تد و ريموس تصميم مي گيرن كه به خونه ي ريدل برن و ولدي و مرگخواراش رو گرگينه كنن.

اولين كسي كه بهش حمله مي شه مورفينه؛ ولي تد روي سوزني كه مورفين باهاش مخدر تزريق ميكرده گاز ميزنه و مخدر وارد جريان خونش مي شه و تد هم معتاد مي شه.

از اين طرف ولدي و نارسيسا گرگينه مي شن؛ جيمز به محفل مي ره و محفليا رو با خودش مي بره خونه ي ريدل؛ دامبلدور مي بينه كه ولدي معتاد شده و چند تا از مرگخواراش گرگينه شدن؛ پس همراه با محفليا به گريمالد آپارات مي كنه. زمان گرگينه بودن به سر مياد و ريموس در فكر راه علاجي براي ترك اعتياد تد ميگرده...


و ايـنـــﮏ ادامه ي ماجرا...[/spoiler]


خانه ي گريمالد


ريموس: تازه داماد بابا! گل پرپر شده ي بابا! ماه كامل بابا! مداد رنگي بابا!

جيمز درحالي كه در آغوش مك نشسته بود و با بغض به تد خيره شده بود، چرنديات ريموس رو مي شنيد. دامبلدور و بقيه ي محفليا دور ريموس و پسرش حلقه زده بودند. دامبلدور بي هوا دستاشو از روي ريشش برميداره و ريش فرت ميفته پايين!

نيمفا:

جيني از پسر رون نيشگون مي گيره و به قيافه ي شل و ول هري نگاه ميكنه و حق به جانب رو به ريموس ميكنه و ميگه:

- اگه الان پسرت لاابالي و معتاد بار اومده همش تقصير توئه؛ اگه پسر سر براه نيست همش تقصير توئه؛ اگه پسرت موهاش راه به راه تغيير رنگ ميده همش تقصير توئه؛ اگه پسرت جيمز من رو گاز گرفته همش تقصير توئه؛ اگه هيچ راهي براي ترك اعتيادش نيست تقصير توئه؛ اگه پسرت زن ذليل ميشه درآينده همش تقصير توئه؛ اگه پسرت آلن دلون نيست همش تقصير توئه!

نيمفا:

ديدالوس كه دلش جسابي براي بدبختي و فلاكت ريموس سوخته جلو ميره و ميخواد ريموس رو آروم كنه و بهش دلداري بده كه ريموس يه پنجه توي صورت ديدا ميكشه و اينطوري بهش نگاه ميكنه: مخ تعطيل تا وقتي كه راهي براي ترك اعتياد تدي جونم پيدا بشه يا بتونم انتقامشو بگيرم!

نيمفا:

همه برميگردن و به نيمفا نگاه ميكنن؛ دامبلدور، ريموس، جيمز، مك، خانوم بلك و حتي چتردوني پاي غول شكل! نيمفا همچنان با حالت دو نقطه دي به تد خيره شده و زير سكوت محفليا سوكت خودشو حفظ كرده همچنان! دوربين خودشو به بالاي سر نيمفا ميرسونه؛ دستشو توي دستش ميگيره و نبضشو بررسي ميكنه، بعد با تاسف سري براي بقيه تكون ميده به نشونه ي اينكه ديگه اميدي بهش نيست و از بيخ قاطي كرده!

نيمفا:

دوربين و محفليا:

دامبلدور همونطور كه داشته با دندون گره دو تا از رگهاي بسته ي قلبشو باز ميكرده، با آرامش اشك كافي رو در چشماي آبي اش جمع ميكنه و ميزنه زير گريه:

و همونطور كه دماغشو با پيش بند مالي تميز مي كرده، مي ره روي ميز مي ايسته و شروع به سخنراني ميكنه:

- ما انتقام تدي رو ميگيريم! ما به بوق مي كشونيم شون! حالا كه تدي معتاد شده و ظاهرا راه حلي نيست براي ترك دادنش، ما هم اون ولدي كچل و خونخوار رو گرگينه مي كنيم! نوراهاهاهاهاهاها!

جيمز كوچولو خودشو از بغل مك ميندازه بيرون در لحظه جيغي كشيد و گفت:

- ولي عمو مگه نديدين كه ولدك گرگينه شده بود؛ تازشم خودِ خودِ خودم گرگينه اش كردم



خونه ي ريدل


- دايي تو اخراجي!

- ژانم دايي؟! شرا آخه؟!

- همينجور محض خنده و دورهمي بودن!

ولدي درحالي كه ريش خاكستري رنگي درآورده و آينه ي كوچك و جيبي گابريل رو توي دستش گرفته، سعي مي كنه با قسمتي از ريش كه با پايان زمان گرگينگي، به طور شگفت آوري هنوز از بين نرفته بود، سر كچلشو و جاي دندوناي خوشگل جيمز رو بپوشونه، به خاطر خوشحالي بيش از حد مدام سر به سر مورفين ميذاشت و با دماغ كنده شده ي نارسيسا نگاه ميكرد و عين خيالش هم نبود كه مجبوره ماه به ماه تغيير شكل پيدا كنه و كل خونه ي ريدل رو به جاي آواداكداورا زوزه بكشه!

پــايــان!


چون سوژه خيلي كش پيدا كرده بود، بهتر ديدم كه پايان پيدا كنه تا جا براي سوژه ي جديد باز بشه؛ كه احتمالا خودم ميذارمش. البته اگه كسي دوس داشت مي تونه سوژه بده و من خيلي خوشحال ميشم


در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۲:۰۷ شنبه ۶ تیر ۱۳۸۸

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
دامبلدور و محفلی ها که یکدفعه جا خورده بودند سر جا میخکوب شدند.گرگینه ها(لرد و مورگانا)به سمت دامبلدور و محفلی ها میامدند که دامبلدور گفت:بچه ها...هیچ اتفاقی نمیوفته.اونا نمی تونن به ما آسیب برسونن و ما باید خونسردی خودمونو حفظ کنیم!

لرد که گرگینه ای وحشی بود غرشی کرد و دامبلدور بلافاصله اضافه مکرد:نه...نه ما نباید خونسرد باشیم ما باید فرار کنیم...ای وای فرار پیش به سوی خانه...

دامبلدور اندگکی به رفتارش فکر کرد بعد به قیافه ی محفلی ها که به این حالت در آمده بود: نگریست و گفت:ا...خب نه ما باید محفلی باشیم و خونسردیمونو حفظ کنیم!

مالی گفت:حالا چیکار کنیم آبوس؟الان ما رو می خورن که!

دامبلدور گفت:هیچ مشکلی نیست...ما اونا رو می خوریم! اِ نه چیزه یعنی ما باید تدی و ریموس رو نجات بدیم...

ولی دیگر دیر شده بود.مورگانا به سمت دامبلدور پرید ولی جیمز که یویو اش را در دهانش گرفته بود بر سر مورگانا کوبید و او را بیهوش کرد( )

لرد غرشی کرد و به سمت دامبلدور پرید.دامبلدور عقب پرید و از عقب به محفلی ها خورد و همه ی محفلی ها از عقب به بیرون از خانه افتادند.

لرد به سمت آنها دوید ولی بعد جیغی گوش خراش کشید و تن همه را لرزاند.

لرد که پای مجروحش را با پنجه هایش گرفته بود غرش کنان حرفی زد...

تانکس که در ترجمه کردن حرفه ای بود گفت:اون میگه که لعنت به این مورفین و این موادش.

تانکس برگشت و به محفلی ها نگاه کرد که اینجوری بودند::
eyebrow:

تانکس گفت:چی شده؟

دامبلدورگفت:معلومه دیگه لرد معتاد شد!

لرد با شنیدن این موضوع ادکی سرش را بلند کرد و بعد خوابش برد...

دامبلدور از موقعیت استفاده کرد و ریموس عصبانی و تدی معتاد شده رو گرفت و آپارات کرد...

در نزد محفلی ها_خانه ی گریمولد!

ریموس که دیگر گرگینه نبود پسر بیهوشش را در بغل گرفته بود و ناله می کرد...باید او را از معتادی در می آوردند.


ادامه دهید...پلیز!




غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.