با قيافه اي درمانده اول به آخرين قطره معجون نگاه مي کرد که از سر بطري روي فرش مي چکيد و سپس با نفرت و ترس به لرد نگاه مي کرد که آن سوي تالار يک تکه از کاغذ را با احتياط مي جويد...
با به ياد اوردن وقت و انرژي که براي ساخت اين معجون صرف کرده بود دلش مي خواست سرش را به ميز مقابلش بکوبد ولي با برآورد قيمت آن از اين کار صرف نظر کرد
در همان لحظه لرد سياه آخرين ذرات کاعذ آغشته به معجون دانايي را فرو داد و سپس در سکوت صاف نشست... چند ثانيه سکوت محض بر سالن حکم فرما شد. بقيه در حاليکه مشغول جمع آوري اجزاي بدنشان
از گوشه و کنار سالن بودند لحظاتي اين کار را کنار گذاشتند و پرسشگرانه به لرد که با چشمان بسته بر روي صندلي نشسته بود و تکان نمي خورد خيره شدند... سکوت...
ايوان در حاليکه دنده هايش را در دست داشت با احتياط جلو آمد و تمام شجاعتش را به کار گرفت:
- ارباب...
- اييييينننن چيييييييييييي بووووووددد؟
اين فرياد ناگهاني از جانب لرد باعث شد ايوان بار ديگر به اجزاي سازنده اش تبديل شود
از شنيدن اين فرياد ملت اسلي اجزاي جمع آوري شده بدنشان را روي زمين رها کردند و همگي در يک چشم بر هم زدن پشت ميز و صندلي ها و مکان هاي در دسترس پناه گرفتند. لرد که حالا به اين صورت ايستاده بود
وقتي نگاههاي متعجب ملت اسلي را ديد به خاطر اورد يک لرد است و اين حرکات در شان و منزلت يک لرد نيست. درحاليکه دوباره حالت صورتش خشک و بي روح ميشد گفت:
- آه... چیزه... منظورم اینه که حق با تو بود بلا... تاثيرش هموني بود که تو گفتي... ولی...,ولی...
ملت با ترس و لرز به صورت لرد که حالا لحظه به لحظه برافروخته تر میشد نگاه می کردند و منتظر لحظه انفجار بزرگ بودند که...
- اییییییییییی خخخخخخخخااااااااااائئئئئئئئنننننننننننننااا! با دختر ارباب طناب بازی می کنید؟
ملت:
همگي اماده ادامه مراسم خودزني شده بودند که لرد سياه نعره زنان ادامه داد:
-کجان اين دوتا خائن تا بدم نجيني بخورتشون؟
ملت:
لرد که در آن لحظه از شدت عصبانيت خون به مغزش نميرسيد چوبدستي را کشيد تا مراسم شکوهمند کروشيو را بياغازد
اما در همان لحظه بلاتريکس برای اولین بار چون فرشته ي نجاتي نازل شد:
- ارباب... اين تسترالا که نمي دونن کیارو میگید... الان فقط منو شما از همه چيز خبر داريم... اينا هنوز در همون جهالت تسرال وارشون به سر مي برن.
لرد بدون اینکه چوبدستی اش را پایین بگیرد با ملایمت گفت:
- می دونم بلا... ولی چون مراقب دختر نازنین من نبودن... پس کروشششیو سند تو آل!!!
ملت اسلی:
آیلین در میان پیچش همگانی
ملت به خودشون گفت:
- آخه ارباب... اون موقع که من هنوز شخصیت ایفای نقشم تایید نشده بود... من دیگه چرا؟
لرد: کروشیو آیلین... باید مایه افتخارت هم باشه که ارباب کروشیوت می کنه
سپس رو به بلا گفت:
- من میرم بخوابم... به این هیپوگیریفا بگو تا فردا صبح اون دوتا خائنی که این کارو کردن دست بسته باید تو اتاق ارباب باشن تا بدم نجینی بخورتشون... اصلا هم برام مهم نیست امتحان دارن.
ملت اسلی منتظر ماندند تا لرد در اتاق را پشت سرش بست. سپس دست جمعی به بلاتریکس حمله کردند:
- یالا بلا... به ماهم بده.
-کجاست؟ کوش پس؟
- بلا قایم بازی نداشتیما!
بلا که شدیدا کلافه شده بود چوبدستی را درآورد تا به خدمت ملت اسلی برسد:
- کروشیو... چه طور جرئت می کنین به من نزدیک بشید... برید عقب ببینم... کروشیو رودولف... خاک تو سر بی غیرتت... مگه ارباب نگفت باید اون دو تا خائن رو براش بیارید؟
لوسیوس با ناراحتی گفت:
- اه...بلا لوس نشو دیگه...بدش به من... ما از کجا بفهمیم که اون دونفر کیا بودن؟ بعدشم می دونی ما فردا امتحان داریم... پس اون کاغذو که معجون سوروس ریخت روش بده بیاد.
بلاتریکس با تکبر موهای وزوزیش را کنار زد و با غرور سرش را بالا گرفت:
- به من ربطی نداره چه جوری اینکارو می کنین...اگر می خواستم هم نمی تونستم چون ارباب همه اش رو خورد! حالا اگه می خواید خودتونو نده به نجینی پس برید دنبال مجرم بگردید.
ملت:
بلاتریکس:
ببخشید. خیلی با ترس و لرز پست زدم. امیدوارم سوژه رو منحرف نکرده باشم. اگه خوب نیست و مشکل داره خودتون حذفش کنید. ممنونم.