هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱:۱۸ دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰

گلرت گریندل  والد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵
از تو خوشم میاد.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 298
آفلاین
میدان گریمالد

مورفین آرام آرام در حالی که داشت خوابش می برد به سمت محل بین دو خانه ی 11 و 13 حرکت کرد. قبلاً شنیده بود که محل محفل ققنوس مخفیه ولی همیشه فکر می کرد ملت الکی میگن.

در هوای گرگ و میش صبح زود رفت و بین دو تا خونه نشست و منتظر شد تا یک از اعضای محفل سر برسد.
حدود ساعت 8 صبح بود که سیریوس بلک و ریموس لوپین از خانه بیرون اومدند.
وقتی سیریوس پاش رو روی گردن مورفین گذاشت اون بدبخت عملی از خواب پرید و با صدای خماری گفت: لردی، دایی جون. بذار یه دقه دیگه بخوابم. بابا دیشب تا صبح مردم از خماری.

اما وقتی با قیافه های خشمگین سیریوس و ریموس مواجه شد با عجله گفت: خب ظاهراً برنامه عوض شده. آی خدا... شما را به خدا کمک کنین. خمارم... دارم می میرم... کمک...

سیریوس نگاهی آمیخته به نفرت به مورفین انداخت که اثرش با نگاه دلسوزانه ی ریموس به کلی از بین رفت.

ریموس با لحنی ناراحت کننده گفت: سریوس، گناه داره. بیا ببریمش تو.

سیریوس با خشم گفت: مگه دیوونه شدی؟ اون یه مرگخواره. ما رو برای 2 گرم تریاک به لرد می فروشه.

مورفین که احساس کرد به شخصیتش توهین شده با خشم گفت: مهندش چرا توهین میکنی؟ من شما را به زیر 5 گرم نمی فروشم. باور کن اشلاً شرف نمیکنه.

بالاخره پس از جر و بحث بین ریموس و سیریوس تصمیم بر این شد که مورفین را به دفتر آلبوس ببرند و طبق نظر دامبلدور با او رفتار کنند.


دقایقی بعد در دفتر آلبوس دامبلدور

- به خدا من پشیمونم... اونا می خوان که منو با ژور ترک بدن. اشلاً یهو این تلخکی ما رو قطع میکنند. بابا آخه کشی نیشت بگه لامشب، اول یه بست کم کن، بعد دو تا کم کن، اگه هم پشر خوبی بود اضافه کن.

دامبلدور چند دقیقه فکر کرد و گفت: فقط به یه شرط می تونی توی خونه بمونی. باید چوبدستیت رو تحویل بدی و تا وقتی که ترک نکردی اونو پس نگیری. توی این مدت از خونه هم بیرون نمیری.

بعد از اینکه مورف این شرط رو قبول کرد، دامبلدور رو به ملتی که توی دفتر جمع شده بودن کرد و ادامه داد: دوستان محفلی من. این بدبخت فهمیده راه تام ریدل غلطه و دوست داره به ما بپیونده. ما هم باید بهش عشق بورزیم و کمکش کنیم از منجلاب اعتیاد بیرون بیاد.

در چند ساعت بعد کارهای محفلی ها مورفین را به شدت متعجب می کرد. اونها جوری باهاش رفتار می کردند که انگار یکی از اعضای خونوادشون بود.

مالی براش شربت آبلیمو درست کرده بود. ریموس باهاش گرگم به هوا بازی میکرد تا درد خماری از یادش بره، هری در مسئله ی روانشناختی باهاش صحبت می کرد و هر کس به نحوی کمکش می کرد.

- عمو

مورفین که به جیغ های بنفش جیمز عادت نداشت پرشی به ارتفاع 3 متر و 15 سانتی متر انجام داد و به رکورد جهانی نزدیک شد.

نگاهی به اطراف کرد و جیمز رو دید.

جیمز گفت: عمو، من خوشگل ترین یویوم رو اوردم تا تو باهاش بازی کنی که دوباره نری از اون چیز بدا بکشی انگل جامعه بشی.

مورفین که بغضی به اندازه ی هندونه در گلویش گیر کرده بود و اشک در چشمانش حلقه رده بود طی یه صحنه ی بسیار رومانتیک جیمز رو در آغوش گرفت و آنقدر فشارش داد که مهره ی 2 تا 6 کمر جیمز شکست.


میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۹ یکشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۰

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
در حالیکه پنج روز تا زمان حمله محفلیون به مرگخواران باقی مانده بود، گروه شکنجه گر به رهبری رز و مشارکت مستقیم سایر مرگخوارن هنوز موفق نشده بودند که "وزیر دیگر" را وادار به اعتراف کنند.

از انسو لرد سیاه که از نبود مرگخوار عزیزش بشدت ناراحت و گرفته بود، شخصا آموزش ویژه مرگخوارن را بر عهده گرفت و زندگی مرگخواران را علنا به جهنمی تبدیل بزرگ کرد.

شب بیست و پنجم در حالیکه مرگخواران نای راه رفتن نداشتند در استراحتگاه عمومی جمع شدند تا در مورد حوادث اخیر تصمیم نهایی را بگیرند.

رز خسته از تمرینات روزانه و شکنجه کردن های شبانه، خودش را به اولین مبل رساند و بر رویش افتاد. آنگاه با ناراحتی آهی کشید و گفت:

- اینیگو، به نظر من "وزیر دیگر" جاسوس محفلی ها نیست و هیچ نقشه ای برای نابودی مرگخواران نداره، البته این حرف من به این معنی نیست که افکار پلیدی نداره اما من یکی قانع شدم که جاسوس یا خرابکار نیست.

آنتونین و روفوس هم به تایید سری تکان دادند.

- پس پیشگویی تریلانی پی میشه؟

لونا با کمی من ومن که نشان میداد به حرفهایش اطمینان کاملی ندارد گفت:

- میگم شاید ما راه رو اشتباهی رفتیم. اصلا برای من یک سوال بزرگ پیش اومده و اونم اینه با توجه به اینکه تعداد محفلی ها خیلی کمتر از ماست، چطور می خوان ارتشی رو شکست بدن که در بالاترین سطح بکار گیری جادوی سیاه به سر میبره، تعدادش زیاده و رحم هم نداره؟!

ایوان کمی راستتر نشست و گفت:
- نکنه اونا اسلحه ای، طلسمی چیزی دارن که می تونه اونا رو پر قدرتمندتر از ما بکنه؟

با این شنیدن جمله ایوان زمزمه های تایید از هر سو بلند شد. اما جز فرضیه چه مدرکی در این مورد داشتند؟ چاره نبود باید برای اطمینان از این فکر هولناک، اطلاعات بدست می اوردند.

ایوان که موافقت جمع او را سر شوق اورده بود ادامه داد:
- چطوره همین امشب بریم و .... ام...بریم و ... این... بوی چیه داره میاد؟

بوی عجیبی فضا را احاطه کرده بود. مرگخوران شروع به جستجو برای یافتن سر منشا این بو شدند تا اینکه همه با شنیدن صدای خشم الود لینی به سمت مرلینگاه شتافتند.

- داری اینجا چه غلطی میکنی!
- من...خیلی ببخشیدا... ادم شوی دشت شویی چیکار میکنه!... نکن!؟ میگم من که کاری نمی کردم...فقط داشتم شمدد اعشاب می کردم!
- تمدد اعصاب هان!... بلند شو ببینم... اون چیزای سفید چیه پشتت قایم کردی! دوباره شروع کردی ... برم همین الان به ارباب بگم!!
- نه جون خودت هر کاری بگی می کنم فقط به لرد شیاه هیشی نگو!

لینی بی توجه به التماس های مرفین به سمت اتاق لرد سیاه براه افتاد اما درست وقتی در استانه خارج شدن از اتاق بود اینیگو دستش را گرفت و او را متوقف کرد.
- صبر کن لینی... یه فکر بکری به ذهنم رسیده!
-
- ما می تونیم از عملگی مورفین اینبار استفاده کنیم... چرا اینجوری نگام می کنید.... گوش کنید... مورفینو می فرستیم سمت جاییکه خانه گیریمولد اونجاست...
- که شی بشه؟؟؟!!!

اینیگو بی توجه به حرف مورفین ادامه داد:

- اونجا مورفین نقش یه آدم کاملا خمار رو بازی می کنه که زیاد مواد زده، خب اونا هم سفیدن دیگه، دل رحمن، با عاطفه و .. مطمئنا میان کمکش...

اینیگو رویش را به سمت مرفین کرد و گفت:
- اگه می خوای به لرد چیزی نگیم باید اینکارو به بهترین وجه انجام بدی... باید کاری کنی که اونا رو سر رحم بیاری تا ببرنت خونه... پات رسید اونجا باید بفهمی دارن چیکار می کنن... مفهمومه یا همه ما تفهیمت کنیم!
-


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۷ ۱۳:۵۵:۳۵

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ یکشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۰

سوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۵ پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۴:۱۰ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 91
آفلاین
محفل

دامبلدور به گوشه و كنار دفترش خيره شد. دفتر وي،اتاق دلپزيري بود با يك شومينه مرمري، كه روبرويش پنجره هاي درازي رو به سرماي بيرون داشت. دامبلدور با يك لرزش خفيف از جاي خويش بلند شد، بسوي پنجره رفت و به مه سردي كه به شيشها فشار مياورد خيره شد. ناگهان، صداي خشكي از پشت سرش شنيده شد.
- همه تو سالن جمع شدن،البوس.
دامبلدور به آرمي رو به ريموس كرد و گفت:
باشه،ميام.

سالن پذيرايي پر از افرادي بود كه دور تا دور ميز طويل و قديمي نشسته بودند.روشني اتاق، ازچراغ فانوسي عجيبي بود كه درست بالاي ميز شناور بود٠البوس به آرامي به سوي ميز رفت و بر نزديكترين صندلي نشست٠بيشتر كساني كه دور ميز نشسته بودند با نگاهشان وي را دنبال كردند٠مالي سرفه كوتاهي نمود و گفت:خب؟ منو اين وقت از خونم كشوندي بيرون كه بشيني بهمون مث فيلسوفا خيره بشي؟
-نچ. خبر رسيده كه مرگخوارا دارن كلي تمرين ميكنن كه باهامون بجنگن٠خيلي سخت دارن تمرين ميكنن٠بايد ما هم آماده شيم.


خانه ريدل

صداي زير و رساي لرد فرياد كشان در خانه طنين انداخت:
هوووي٠٠٠تندتر. اينجوري ميخواين محفلو شكست بدين؟ شرم آوره٠ اين ايوانو بگين غذاي نجيني عزيز منو بياره. نبود سوروسو بيارين بخوره. معلوم نيست اين وزير ديگر كجا گم و گور شده. يك تيم ميفرستين بگردن پيداش كنن٠
مرگخواران بعد از شنيدن اين، نگاه معني داري به يك ديگر كردند.


شكنجگاه وزير ديگر
-هووومك٠٠٠تو ميگم پشت اون جوراب چقدر مث گري بك ميموني؟
گري بك سرجاي خود ميخكوب شد و من من كنان رو به وزير، كه دستانش بسته بود ،گفت: فنرير كيه؟ نميشناسم٠
- هااا.... فرزندم بجان ملكه و سازمان اينترپل من نگفتم فنرير،از كجا ميدوني اسمش فنريره.اگه نميشناسيش؟ راستشو بگين كي هستين؟


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۶ ۱۶:۵۵:۴۷


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۹ یکشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- خب من از کجا میدونستم! به نوچه هام گفتم برین وزیرو بیارین اینو آوردن. گفتن خیلی با ارزشه. داره نفت میشه انگار کم کم.

- برو بذارش همون جا که بود! ما وزیر دیگر رو میخوایم.

آنتونین بعد از دوبار کوبیدن سرش به دیوار به فنریر پشت کرد و به سمت حیاط به راه افتاد. برنامه ی روزانه شروع شده بود و اگر وزیر دیگر می فهمید که آنتونین غایب است ، مطمئنا از حکمش برای کشتن مرگخواران استفاده میکرد.

آنتونین پاورچین، پاورچین جلو اومد و پشت صف طویل مرگخواران ایستاد تا همراه آن ها شروع به دویدن کند. وزیر دیگر هم زیر چتری که راه راه سفید و قرمز بود ، روی صندلی راحت پیک نیک نشسته بود و به عینک آفتابی اش ور می رفت و آب پرتقالش را می خورد.

بالاخره موقع نرمش شد و وزیر از جا برخاست تا نرمش دهد. همین که چند حرکت کششی انجام شد ، چند نفر در حالی که جوراب زنانه روی سر خود کشیده بودند ، از دور دست نمایان شدند و جلو تر آمدند تا درست به پشت سر وزیر رسیدند. یکی از آنان که بی شباهت به فنریر نبود ، گونی سفیدی بالا برد و روی سر وزیر فرو آورد. وزیر در گونی گیر کرد و همه ی مرگخواران جلو پریدند.

فنریر با غرور گونی را روی شانه اش انداخت و جلو تر از همه به راه افتاد.

- دنبالم بیاین. یه جای امن برای قایم کردنش سراغ دارم.

10 دقیقه بعد - محل امن فنریر

صدای شلپ شلپ آب در فضا پیچیده و رز موهای وزیر دیگرو گرفته و هی سرشو توی آب فرو میکنه تا شکنجه ش بده. و بقیه ی مرگخوارا نگاه میکنن.

- حالا اعتراف میکنی یا نه؟

وزیر دیگر موهایش را کنار میزند اما قبل از اینکه بتواند کامل بگوید من کاری نکردم ، بار دیگر آب را جلوی خویش می بیند.

رز بار دیگر وزیر را تا مرز خفگی پیش می برد.
- من ... هن هن...کاری ... هن هن...نکردم!

- که اینطور!

و بار دیگر شکنجه از اول!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ یکشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۰

گلرت گریندل  والد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵
از تو خوشم میاد.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 298
آفلاین
قررررررررررررررررررررررر

همزمان با صدای سوت وزیر دیگر در خوابگاه خانه ی ریدل صدها شمع روشن شد و ملت که بعضی کلشان به تخت، بعضی به کله ی دیگری و بعضی دیگر به دیوار خورد.
هر سه گروه در حالی که زیر لب از خانواده ی جناب وزیر یادی میکردند() از جاشون بلند شدند و لک و لک کنان به سمت در خوابگاه راه افتادند.

تنها تفاوتی که روز اول با برنامه ی اعلام شده داشت این بود که بیدار باش ساعت 2 صبح بود و به مدت 2 ساعت سخنرانی خسته کننده ی وزیر دیگر را شنیده بودند. سر صبحانه به نصف افراد نون نرسید و برای تنبیه کل گروه زمان ناهار برداشته شد.

ساعت 10 شب که مرگخوارا به خوابگاه رسیدند و اکثرشان قبل از این که سرشون رو روی بالش بذارن خوابشون برد. اما چند نفر از اونا در گوشه ای زیر نور لرزان یه شمع جمع شده بودند.

آنتونین گفت: آخه باو اینطوری که نمیشه. این یارو دهنمونو امروز سرویس کرد. باید یه کاری بکنیم.

بلیز در حالی که خمیازه می کشید گفت: آنتونین، شاید باورت نشه ولی برای اولین بار توی عمرم این جمله رو میگم. به شدت باهات موافقم.

ملت:
نویسنده:

رز گفت: بچه ها اصلاً به نظر شما چرا وزیر باید بتونه ما رو نجات بده. این که دماغشو بگیری جونش در میاد.

مرگخواران پس از چشم غره رفتن به رز برای استفاده از کلمه ی بچه ها و نگاه کردن به هم به حالت در اومدند.
در همین لحظه اینیگو که تا الان صورتش در تاریکی بود خیلی گولاخانه بیرون اومد و کلاه کابوییش رو بالا زد و گفت: خب. حالا فکر میکنم میتونم مشکلتون رو حل کنم. راستش من به طور اتفاقی صدای وزیر رو شنیدم که داشت با سیبل حرف میزد ....

و تمام داستان به جز پیشگویی دوم را برای بقیه تعریف کرد.

بلیز با حیرت گفت: ما باید خیلی سریع اینو به ارباب بگیم.

آنتونین جواب داد: نه. این زیر آب زنی ها همیشه وجود داشته و ارباب باور نمیکنه باید ضربتی عمل کنیم.

- یعنی بکشیمش؟

- نه، فقط میدزدیمش.

گری بک با لبخند شریرانه گفت: اونو به من و مزدور هام واگذار کنید.

روز بعد، دستشویی خانه ی ریدل

گری بک با یه کیسه گونی به سمت آنتونین اومد و اون رو به دستش داد و گفت: بیا. اینم از جناب وزیرتون.

آنتونین که داشت به سرعت گونی رو باز میکرد گفت: باریکلا فنریر. یادم باشه به لرد بگم ترفیع بهت بده.

اما وقتی گونی باز شد روفوس اسکریمجیور وسط دستشویی ولو شد.

بلیز داد زد: احمق این که وزیر نیست.

گری بک من من کنان گفت: چ... چ... چرا دیگه. خ... خ... خودشه. از و... و... وزارت اوردیمش.

آنتوین که کله اش را به هر جایی که سرش می رسید می زد فریاد زد: نه ابله اون وزیر دیگره. این که دیگر نیست. این مال خودمونه.


ویرایش شده توسط گلرت گریندل والد در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۶ ۱۵:۳۰:۴۸
ویرایش شده توسط گلرت گریندل والد در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۶ ۱۵:۴۶:۴۸

میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۱:۰۴ یکشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
بعدازظهر همان روز-حیاط خانه ریدل

وزیر دیگر با لباس ورزشی یکدست سیاه و دست به کمر وسط حیاط خانه ریدل ایستاده بود و مرگخواران همانجوری که به دور ارباب حلقه می زنند، دور او جمع شده بودند.تنها صدایی که در محوطه ی حیاط می پیچید، صدای وزیر دیگر بود:

- از فردا تا آخر ماه برنامه اینه: ساعت 4 صبح بیدارباش! تا ساعت 9 نرمش و ورزش!10 دقیقه استراحت و صبحانه.تا ساعت 12 کلاس های تئوری مرگخواری! 10 دقیقه استراحت و ناهار! تا ساعت 5 تمرین رزمی. 5 دقیقه استراحت. تا ساعت 10 تمرین نظامی. بعد هم خاموشی!
- شام چی؟
-نداریم!
-10 دقیقه که برای صبحانه و ناهار خیلی کمه.
- مگه خوردن یه کف دست نون و پنیر چقدر طول میکشه؟
- نون و پنیر؟ پس گوشت و حبوبات و تخم مرغ و میوه و سبزی و هرم غذایی چی میشه؟
- نداریم!
- یعنی چی مرتیکه؟ من اعتراض دارم!
- آواداکداورا!

ملت مرگخوار:
وزیر دیگر در حالیکه چوبدستی اش را دوباره در جیب گرمکنش می گذاشت گفت:بله! همونطور که دیدید من از طرف ارباب حق تیر دارم. کس دیگه ای اعتراض نداره؟!... بسیار خب! برای امروز یه تمرین دستگرمی میدم و از فردا برنامه ی اصلی رو شروع می کنیم. دالاهوف! بیفت جلو! بقیه پشت سر دالاهوف صد دور، دور حیاط می دویین بعدش گری بک بهتون نرمش میده. اگه کار مهمی داشتین من تو دفتر، پیش اربابم... خب! شروع کنید!

بعد سوتش را در دهانش گذاشت و با قدرت در آن سوتید!

خانه گریمالد-دفتر دامبلدور

هری پاتر یکوری به دامبلدور نگاه کرد: اونوقت این چوبدستی ها فرقش با چوبدستی های معمولی چیه؟
دامبلدور از پشت میزش و از پشت وسایل غژغژو و فرفروی روی میزش و از پشت شیشه های عینک نیم دایره ایش و از پشت صندلی اش و از پشت پرده و از پشت پنجره... کات! دامبلدور پرت شد تو خیابون! از همون پشت عینک ادامه میدیم...
بله... از پشت شیشه های عینک نیم دایره ایش نگاه نافذش را به چشمان هری دوخت:

-هری! یادت میاد تو کتاب چهار وقتی با تام مبارزه می کردی چه اتفاقی افتاد؟
-همونجا که چوبدستی ها قاط زدن؟
-بله. و میدونی چرا اون اتفاق افتاد؟
-چون ماده ی جادویی هر دو چوبدستی یکی بود؟
- بله. و اون ماده ی جادویی چی بود؟
-پر فوکس!
-آفرین! حالا اگه کلی چوبدستی با پر فوکس درست کنیم وقتی با تام و مرگخواراش مبارزه می کنیم، چوبدستی اونا قاط میزنه و ما پیروز میشیم و عشق بر جهان حاکم میشه!

هری آهی کشید: خب چوبدستی های ما هم قاط میزنه نابغه!
-نه هری! من فکر اینجاشم کردم. یادته تو کتاب دو با چه هیولایی مبارزه کردی؟
- باسیلیسک؟
- یادته چه بلایی سرش اومد؟
- مرد!
- و بعد جسدش چی شد؟
- موند تو حفره.
- آباریکلا! من بچه ها رو فرستادم، لاشش رو کشیدن بالا. فلس هاش رو کندیم و پودر کردیم و دادیم به الیواندر که با پر فوکس قاطیشون کنه بزاره لای چوب دستیا!
- خب بعد چی میشه؟
-هوم؟... خب... حتما... یه طوری میشه دیگه! بالاخره ما عصاره ی دوتا موجود جادویی قدرتمند و افسانه ای رو با هم ترکیب کردیم. مطمئنم چوبدستی های ما خیلی قوی میشن و چوبدستی های تام و دار و دسته اش رو شکست خواهند داد و عشق را بر تمامی عرصه ی این گیتی پهناور حاکم خواهند کرد!



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۰:۳۶ یکشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
بلا رژ لبش را کنار گذاشت و کرم پودرش را برداشت.

- چرند نگو آنتن! لرد از ورزش متنفره!

- آره.. اما پس چیکارمون داره؟

- برو بیرون سیریش یکی دیگه شو. من کار دارم. ریمل هم هنوز نزدم.

آنتونین طبق دستور بلا بیرون رفت. اما سیریش کس دیگری نشد و یک راست به سالن اصلی رفت. تعداد زیادی از مرگخواران آن جا بودند. رز برای اولین بار زبان به دهان گرفته بود و لونا برای اولین بار گوشواره های تربچه ای را در آورده بود. لینی هم برای اولین بار از وظایف مدیریتش زده بود و دیگر مرگخواران هم اولین بار های متفاوتی انجام داده بودند. مهم تر از همه اینکه وزیر برای اولین بار بر کول لرد سوار بود و اینیگو و فنریر هم برای اولین بار سر به زیر بودند.

- مرگخواران قیرگون من! آه برو پایین مرگخوار وفادارم... مرگخواران من! قصد داریم از امروز بار دیگر کلاس آموزش های سیاه را آغاز کنیم.

طبق معمول ، مرگخواران شروع به پچ پچ کردند.

- و معلم شما ، مرگخوار وفادار و با تجربه و گل من ، وزیر جونمه!

بار دیگر پچ پچ ها شروع شد.

- دههه! ینی چی هی وسط حرف من پچ پچ می کنین؟ کلاس از امروز بعد از ظهر شروع میشه و بقیش با وزیر جونمه! وزیر بپر بالا رو کولم تا بریم با هم بفرستمت اتاقت.

مرگخواران :

محفل ققنوس

دامبلدور ، رویا های شیرینش را در کمد گذاشت و در را بست. از پله ها بالا رفت و بار دیگر به سالن اصلی رسید.

- ایول الیواندر! خیلی چوبدستی های باحالی هستن! 10 تا دیگه که بسازی و من غنی شون کنم ، روزی یکی ، تا سی ام تموم میشه!

- آلبوس! بهتره قبل از 30 ام کارمون تموم بشه!

- چرا؟

- ولدمورت چند تا گرگینه توی مرگخواراش داره. 30 ام این ماه ممکنه باهاشون رو به رو بشیم!

آلبوس از اینکه بدر کامل ماه به ماه های میلادی بستگی ندارد ، صرف نظر کرد و قیافه ای نگران به خودش گرفت!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۷ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۰

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۰۲:۴۳ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
محفل ققنوس:

محفلی ها در حالی که دور میز مستطیلی شکل آلبوس دامبلدور جمع شده بودند مشتاقانه به او نگاه میکردند.

دامبلدور عینک نیم دایره ای خود را روی بینی اش تنظیم کرد و بعد از بالای آن به محفلی ها نگاهی انداخت.

- کم کم زمانش داره میرسه ... بیستم ماه پیش بود که تو آزمایشگاهمون شروع به ساختنش کردیم و حالا که داره آماده ی کار میشه ما میتونیم تقریبا آخرای همین ماه اونا رو نابود کنیم!

آلبوس بعد از گفتن این جملات از جایش برخاست و بدون حرفی با پیچی بر ردا از اتاق خارج شد.

دامبلدور خونسرد و آرام از پله های فرسوده اما تمیز آزمایشگاه پایین رفت و کمی بعد در سالنی بزرگ با اشاره ی چوبدستی چراغ ها را روشن کرد.

با نگاهی چوبدستی را کناری انداخت و به سمت کمدی کوتاه و تماما فلزی رفت و روبروی آن نفس عمیقی کشید.

سپس نگاهی به دور و بر خود کرد و چوبدستی را از روی زمین برداشت.

- هوف ... من نباید مغرور بشم! من هنوز هم به این چوبدستی نیاز دارم، حداقل تا چند روز دیگه ...

حرکتی به چوبدستی داد و در جعبه به آرامی باز شد ...

درون جعبه تعداد زیادی چوبدستی که ظاهرش با چوبدستی های دیگر فرق زیادی داشت در نظر دامبلدور شروع به برق زدن کرد.

- این چوبدستیا کلید پیروزی ما برای شکست مرگخوارا و ایجاد آرامش دوباره به جامعه ی جادوگریه!

حیاط خانه ی ریدل:

بلا در حالی که به سرعت رژ سیاهش را به لب میزد زیر لب گفت: چرا ارباب این وقت صبح ما رو خواسته؟ ارباب نباید منو بدون آرایش ببینه!

آنتونی در حالی که چرت میزد گفت: نمیدونم ... وزیر یه سوت به گردنش اویزونه! نکنه باید ورزش کنیم؟


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۵ ۲۲:۰۱:۴۸
ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۶ ۱۷:۱۴:۵۸

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
چند دقیقه بعد اینیگو و فنریر به پشت در اتاق وزیر رسیدند.فنریر با پنجه هایش چند ضربه به در زد.

-بفرمایین!

دو مرگخوار وارد اتاق شدند.
-سلام ...اممم...سلام...ببخشید، اسم شما چی بود؟!

-وزیر!
-وزیر؟این که نشد اسم.فامیلیتون چیه؟
-دیگر!

اینیگو نگاه تعجب آمیزی به فنریر انداخت.
-باشه باشه...مهم نیست.حالتون چطوره آقای دیگر؟

وزیر درحالیکه کلاه جدیدش را در مقابل آینه امتحان میکرد لبخندی زد.
-حالم خیلی خوبه.شما فکر میکنین پر طاووس سفید بیشتر به رنگ چشمای من میاد یا دم روباه قطبی؟

فنریر حریصانه دنبال جسد روباهی که دمش روی کلاه وزیر قرار داشت گشت ولی موفق به پیدا کردن آن نشد.
-خب جناب وزیر...شنیدم شما قهرمان جدید ارتش سیاه هستین و قراره باعث پیروزی ما در جنگهای بعدی بشین...درسته؟

وزیربالاخره از مقابل آینه کنار رفت.
-دقیقا همینطوره.شما میتونین به من و کلاه جادوییم اعتماد کنین.تا من هستم هیچ خطری تهدیدتون نمیکنه.من بهترین، فوق العاده ترین،برترین؛زیرکترین؛قدرتمند ترین،فرزترین...

درحالیکه ترین های وزیر همچنان ادامه داشت اینیگو و فنریر از اتاق وزیر خارج شدند.

-فنریر، نمیتونیم دست روی دست بذاریم.اگه ماجرا رو تعریف کنیم احتمالا کسی حرفمونو باور نمیکنه.مخصوصا با توجه به اینکه تو یه نیمه مرگخوار رده پایین بیشتر نیستی!

فنریر غرش کوتاهی کرد.اینیگو ادامه داد:
-آروم باش...من یه فکری دارم.باید بریم سراغ ارباب!


چند دقیقه بعد...اتاق لرد سیاه:

-به نظر شما پر طاووس سفید بیشتر به رنگ چشمهای وزیر میاد یا دم روباه قطبی؟

اینیگو مجددا نگاهی به فنریر انداخت!
-نمیدونم ارباب...ولی این سوال چه اهمیتی داره؟ما برای مسائل مهمتری مزاحم شما شدیم!

لرد سیاه فرم نظر سنجی وزیر دیگر را روی میز گذاشت.
-مزاحم شدین؟شما دو تا بی کفایت به چه جراتی مزاحم ارباب شدین؟اصلا این جونور که حتی ردای مرگخواری هم نداره به چه جراتی وارد اتاق ارباب شده؟

اینیگو که کمی وحشتزده شده بود جواب داد:
-ارباب...امروز بیستمه!

-خب باشه...تولد ارباب که نیست.تولد نجینی هم که نیست.بقیه مناسبتها هم برای ارباب اهمیتی نداره!

فنریر کمی به خود جرات داد.شاید این فرصت خوبی برای نشان دادن لیاقتش بود.شاید بالاخره موفق به دریافت ردای مرگخواری میشد.
-ارباب من و اینیگو فکر کردیم ارتش سیاه خیلی وقته وارد یه جنگ واقعی نشده.بچه ها کمی سست شدن.بهتره آموزشهای رزمی سیاه رو مجددا شروع کنیم.و البته اینیگو بشدت معتقده که به نفعمونه که این آموزشها تا آخر ماه تموم بشه!

چشمان سرخ رنگ لرد برقی زد.
-هوووم...منم همین فکرو میکردم.مرگخوارا به کمی آموزش احتیاج دارن...ارتش سیاه دوباره باید اوج بگیره.مرگخوار محبوب و با لیاقتم رو مسئول این آموزش میکنم...به وزیر دیگر بگین بیاد اتاق من!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۵ ۱۴:۵۶:۴۸



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۹:۵۴ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
... فنریر؟ آهای فنریر، کجایی؟ منم اینیگو.
صدای غرشی از داخل آشپرخانه توجه اینیگو را جلب کرد. به سمت آشپزخانه رفت و فنریر را در حال غذا خوردن پیدا کرد. اینیگو یک صندلی را برای خودش عقب کشید و بعد از نشستن پشت میز گفت: یه کار خیلی مهم باهات دارم.

فنریر تکه گوشت خامی را با دست کند و جلوی اینیگو گذاشت: بفرما غذا!
اینیگو با انزجار گوشت را کنار زد و گفت: خوردن رو فراموش کن. تو هم مثل من فکر میکنی کاسه ای زیر نیم کاسه وزیر دیگر هست، مگه؟

فنریر لقمه اش را فرو داد و گفت:آره. من مطمئنم وزیر دیگر تریلانی رو خریده بود که اون پیشگویی رو انجام بده. ولی هیچ کس حرف منو باور نمیکنه.همه فکر میکنن به اون حسودیم میشه! آخه به چیش حسودیم بشه؟

اینیگو لحظه ای به فکر فرو رفت. مطمئن نبود آیا باید قسمت دوم پیشگویی را برای فنریر تعریف بکند یا نه. حالا که فنریر تا نصف ماجرا را با او هم عقیده بود، شاید نصفه دیگر را هم میتوانست باور کند. اگر آن دو سعی میکردند لرد را به طریقی از این ماجرا مطلع کنند، شاید میتوانستند جلوی بروز پیشگویی را بگیرند. ممکن بود با شنیدن این خبر لرد هر دو را از سقف آویزان کند، ولی دو نفری مجازات شدن بهتر از یک نفری است!

... هی حواست به من هست؟
اینیگو به خود می آید و میبیند که فنریر غذایش را تمام کرده و مشغول زل زدن به اوست. کمی حرف هایش را در فکرش سبک و سنگین میکند و بعد میگوید: ببین، پس تو هم مثل من به این قضیه که پیشگویی کار وزیر دیگر بود اعتقاد داری دیگه؟
فنریر: اوهوم. چه عجب یکی حرف منو باور کرد.
اینیگو: در مورد پیشگویی دوم هم چیزی شنیدی دیگه؟
... هوم؟ پیشگویی دوم دیگه چیه؟؟!

اینیگو سرفه خشکی کرد. هنوز برای تعریف کردن موضوع به طور کامل زود بود. شاید فنریر با فهمیدن موضوع اصلی جا میزد. برای همین گفت: هیچی ولش کن همین طوری گفتم، حالا ببین چی میگم. ما باید بریم پیش تریلانی و ازش بخوایم که حقیقت رو بگه.

فنریر خندید و گفت: تریلانی مگه دیوانه است که همچین اعترافی بکنه. اگه لرد بفهمه این پول میگیره پیش گویی کنه که تک تک گوی هاش رو به خوردش میده! من میگم به جاش بریم سراغ وزیر دیگر. اون الان حسابی خوشحاله. میریم یه گپ کوچولو باهاش میزنیم.

اینیگو به موضوع فکر کرد.پیشنهاد بدی نبود. اگر بی اعتبار بودن پیشگویی اول را ثابت میکردند، بعدا راحت تر میتوانستند به لرد ثابت کنند که پیشگویی دومی در کار است و دقیقا چه آینده شومی را نوید میدهد.
اینیگو از روی صندلی بلند شد و گفت: پیشنهاد خوبیه. بیا بریم یه کم با وزیر دیگر گپ بزنیم.


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۵ ۱۰:۰۹:۵۳

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.