هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۵ سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 388
آفلاین
جلوی اتاق لرد سیاه

- خب لینی در بزن!

- چرا من؟ این همه آدم. رز تو در بزن!

- به من چه؟ تو گفتی بگو بیا فداکاری کنیم. اصلا من نمیام دهه!

- اصلا لونا باید در بزنه هر چی باشه اون قضیه رو فهمید دیگه.

نگاه 3 مرگخوار دیگه به سمت لونا برگشت. لونا که با ترس به در خیره شده بود چند قدم به جلو رفت و سپس به آرامی در زد.

تق تق تق! تق تق تق!

مرگخواران با نگرانی به در نگاه کردند اما در کمال تعجب نه صدای داد و فریاد لرد بلند شد و نه در تکان خورد. لونا بار دیگر با تردید شروع به در زدن کرد! اما بلافاصله با خوردن دستش به در، در اتاق با صدای جیری باز شد و مرگخواران با قیافه ی لرد رو به رو شدند که کلاه خواب پوشیده بود.

مرگخواران :

- ا؟ که میخندین هان؟

لحظاتی بعد

- بشینن! برپا! بشینن! برپا! وقتی دو روز کامل بشین پاشو رفتید حالیتون میکنم.

- تو مجبور بودی بخندی؟ نه تو مجبور بودی؟ حالا چطوری به لرد بگیم؟

- به من چه؟ خودتم خندیدی! حالا هم حرف نزن تا مجازاتمون بیشتر نشه! اه!

در همین هنگام

- خب حالا وقت تمرین طلسمه! چوب هاتونو بالا ببرید! همه با هم، یک... دو... سه! اکسپلیارموس!

نور سرخی که درخشش عجیبی داشت از چوب دستی تمام محفلیان خارج شد و به دیوار روبرویشان خورد. لحظاتی دیگر در محل دیوار چیزی جز خاک قرار نداشت!

محفلیان با تعجب به چوب دستی هایشان نگاه میکردند. این اولین استفاده ی آنها از چوبدستی بود که درنتیجه ضعیف ترین ضربه ی چوبدستی به حساب می آمد. اگر این قدرت ضعیف ترین بود...

مورفین با دیدن این صحنه بلافاصله شک و تردیدش را کنار گذاشت. باید با محفلی ها می ماند. اما بهتر بود از همان 1% شانس مرگخواران هم صرف نظر نکند. باید نقشه ای میریخت که در دو حالت اون پیروز باشد.

یک ساعت بعد

لرد سیاه در حالی که چوبدستیش را که از آن دود بلند می شد، درون جیبش میگذاشت با خشانت (!) تمام به مرگخوارانش نگاه کرد و سپس گفت : فکر کنم به اندازه ی کافی تنبیه شده باشید. اما بهتره برای اینکه یادتون بمونه از خوابم محروم بشید.

- ارباب، ارباب ما کار مهمی داریم .خواهش میکنم به حرفمون گوش بدید!

- باشه برای صبح همین الانشم کلی باعث شدید پوست ارباب خراب بشه! حالا من چطوری خواب از دست رفتم رو جبران کنم؟

- اما... اما ارباب درباره ی محفله!

- ا؟ نه بابا؟ نکنه میخواید بگید وزیر دیگر محفلیه؟

مرگخواران با تعجب به لرد نگاه کردند. در این بین آنتونین به خود جرأت داد و پرسید : شما.. شما از کجا میدونید؟ :o

در خانه ی گریمولد

- آلبوس، من میخواستم باهات صحبت کنم

- بگو مورفین جان، بگو!

- راستش من اول اول برای جاسوسی اومدم اینجا. اما شما خیلی به من مهربانی کردید. خیلی به من لطف کردید. شما خیلی خوب بودید با من! هعــــــــــی!

مورفین با دیدن محفلی ها که دستمال هایشان را در می آوردند تا اشک هایشان را پاک کنند در دل لبخندی زد. تا اینجا که خوب پیش رفته بود.

- راستش میخواستم از این به بعد برای شما کار کنم. الان اونا نمیدونن که من طرف شمام. میتونم برگردم و اطلاعات دروغ براشون ببرم و از اونا واستون اطلاع بیارم. خواهش میکنم به من این اجازه رو بدید! من میخوام برای این خانواده کاری بکنم! هعـــــــــی!

- آری مورفین، تو قلب ما را به درد آوردی! تو حقیقت را به ما نشان دادی! آری با تو موافقت میکنیم!

مورفین :

لحظاتی بعد

مورفین با خوشحالیی از خانه ی گریمولد خارج شد. حالا میتوانست تا روز جنگ صبر کند و در پایان به سمت گروه برنده برود! اما به صلاح بود که در این مدت اطلاعات زیادی به مرگخواران ندهد.

لبخندی شیطانی زد و سپس به سمت خانه ی ریدل آپارات کرد!

پـــــــاق!


ویرایش شده توسط زنوفيليوس لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۸ ۱۶:۴۶:۱۸
ویرایش شده توسط زنوفيليوس لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۸ ۱۶:۴۷:۵۷


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۰:۳۱ سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
لونا که بلد نبود مثل ارگ سوت بزند، دست از سوت زدن کشید و گفت:

- ولی این طوری فایده نداره. کشتن دو نفر برای لرد راحت تره یا 20 نفر؟ اگه لرد بزنه ما رو بکشه چی؟ نه مدرک نه آی پد؟

این پچ پچ های همیشگی مرگخواران بار دیگر شروع شد. رز پس از کمی فکر نیم نگاهی به لینی انداخت که در این نگاه کوتاه، از توانایی های زنانه شان استفاده کردند و تصمیم دو نفره ای گرفتند. رز یک قدم جلو رفت و اعلام کرد:

- منو لینی هم میریم!

در پی این اقدام شجاعانه ، چند نفر از مرگخواران دیگر نیز داوطلب شدند. ارگ که بالاخره از سوت زدن دست برداشته بود گفت:

- مرسی از حمایت همه جانبتان! ما... رسما... به سمت..

تمام مرگخواران با عصبانیت به ارگ خیره شده بودند و این چهره های عصبانی به رز این امکان را میداد که بداند چه وظیفه ای دارد.

- ساکت ارگ!


صدای جیغ گوش خراش رز در اتاق پیچید و رنگ را از رخسار ارگ پراند. گروه مرگخواران به سمت اتاق لرد سیاه به راه افتادند.

محفل ققنوس

- آخ شیکار کنم؟ بگم بهشون؟ نگم بهشون؟ مرگخوار باشم؟ محفلی بشم؟ بژارم علامت شومم رو بتراشن؟ اطلاعاتشون رو به خوارژاده ام بدم؟

مورفین هم چنان مشغول حل کردن خود درگیری اش بود و محفلی ها هم در حیاط به تمرین مشغول بودند.

- خب! چوبدستی رو این جوری بچسبونین به سینه تون و سینه خیز از زیر این سیم خار دار ها رد بشین!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۹:۰۲ سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 388
آفلاین
پایان فلش بک

بلیز در حالی که دکمه ی روی آی پد لونا را فشار میداد گفت : خب حالا بنظرت اگه این اتفاقا که افتاده دوباره تکرار بشه بهتره یا یه بار کشته بشیم؟ مرگ یه بار شیونم یه بار!

- با بلیز موافقم آنتونین. من که دیگه اصلا نمیتونم تحمل کنم اون وزیر دیگر بهم دستور بده یا بهم بشین پاشو بده.

ده دقیقه بعد

مرگخواران که تازه به هوش آمده بودند با عصبانیت به رز نگاه میکردند

رز :

- بابا این هر چی میشه جیغ میکشه. آنتونین تو که دسترسی داری یه کاری کن جیغ هم قفل بشه دیگه. اه.

- بچه ها، کسی از مورفین خبری نداره؟ شاید اونم بتونه کمکمون کنه.


در همین هنگام


- سلام آلبوس. دلم واسه خونه تنگ شده. چه خبرا؟

- سلام تد! خبر خاصی نیست. حال اون هم خوبه. فعلا که گذاشتیمش پیش جیمز که هر روز واست جیغ بزنه. در حال حاضر بدنش به خاطر جیغ ها بی حسه.

- اینجا هم همه چیز آرومه. من چقدر خوشبختم. فقط دیگه معجون هام کم کم داره تموم میشه. باید یه چند تا واسم بفرستین

- دیگه لازم نیست. بزودی همه ی اینها تموم میشه. چوبدستی ها تقریبا کامله. حواست باشه که پس فردا باید یه جوری از اون خونه بیای بیرون.

کله ی درون شومینه کمی تکان خورد و سپس ادامه داد : ما ساعت 10 شب اونجاییم. وقتی که طلسم های محافظ خونه رو از بین بردم اول یه نور قرمز میفرستم هوا. وقتی اونو دیدی 10 دقیقه وقت داری که از اونجا خارج بشی. بعدش جنگ شروع میشه. فردا دوباره باهام تماس بگیر تا بدونی نقشه کاملا از چه قراره.

- باشه. فعلا خداحافظ.

با تکان چوبدستی وزیر، شومینه بار دیگر به حالت اولیه برگشت. به سمت کمدش رفت. یکی از بطری ها را برداشت و سر کشید. بزودی محفل ققنوس برای همیشه پیروز می شد.

خانه ی گریمولد، اتاق مورفین

مورفین با ترس و لرز به نشانش نگاه میکرد که چشمک میزد. مرگخواران داشتند با او تماس میگرفتند. باید چه کار میکرد؟

میتوانست محفلی ها را لو بدهد و آن وقت شاید اربابشان میتوانست کاری بکند، اما میتوانست برای همیشه محفلی بماند. آنها کمکش کرده بودند. او را تا مرز ترک کردن برده بودند. کاری که مرگخواران هرگز نکرده بودند.

شاید او همیشه در ته قلبش کمی سفید بود!

تصمیمش را گرفت چوبش را به سمت نشانش گرفت و گفت : دکلاین!

و سپس با خوشحالی به خوابی عمیق فرو رفت.

اتاق خواب مرگخواران

- مورفین بازم جواب نمیده. الانم دیگه علامتش میگه خاموشه.

- مگه علامت شوم خاموشم میشه؟

- نه پس. ولی بلد نیستیم دیگه. اون دایی لرده. لابد یه شب که اونجا خوابش برده شنیده لرد چجوری خاموشش میکنه.

- خب حالا چیکار کنیم؟

مرگخواران با نگرانی به یکدیگر نگاه می کردند.

در این بین بلا که بر خلاف دیگران به جای مرگخواران با نگرانی به ساعت نگاه می کرد گفت : زود باشید دیگه. من باید برم آرایش کنم. صبح ها که این وزیر نمیذاره باید نصفه شب آرایش کنم. اه!

- خب باشه، مهم نیست. حداقل این فیلمو داریم.

- آره، ولی چطور دیروز ما رو لرد شکنجه کرد؟ اگه وزیر دیگر جادوگر بود که خودش کروشیمون میکرد دیگه. نه؟

- لابد چون لرد اونجا بوده حواسش بوده سوتی نده. فکر نمیکرده ما بفهمیم. تازه اون احتمالا یه محفلیه! و در اینصورت یعنی بلد نبوده.

- وایسا ببینم، راست میگیا. پس واسه همینه که من زندم؟

مرگخواران با تعجب به ارگ نگاه می کردند که از زیر تخت آنتونین بیرون می آمد.

- اون زیر چیکار میکردی تو؟

ارگ درحالی که با چهره ای خندان () به مرگخواران نگاه میکرد گفت : راستش من دیدم این وزیر فکر میکنه منو کشته گفتم برم زیر تخت وقتی جنگ میشه یه نفرمون نیرو داشته باشه.

- پس واسه همینه اون طلسم فقط یکم پرتت کرد. یه محفلی نمیتونه یه طلسم ممنوعه رو اجرا کنه. بچه ها مدرکمونم جور شد.اینطوری اگه لرد اینو باور کنه اونوقت باورش میشه که پیشگویی دوم تریلانی هم درست بوده. خب کیا میرن پیش لرد؟

مرگخواران :

بلا که با عصبانیت به ساعت نگاه میکرد گفت :اه، چقدر طولش میدید. 4 دقیقه گذشت که، حالا چطوری من همه ی آرایشاتمو انجام بدم. خب معلومه کی باید بره دیگه.لونا که صاحب آی پده و باید بره. ارگم که مدرکه. دو نفرم کافیه دیگه. اه!

مرگخواران :

لونا و ارگ :


ویرایش شده توسط زنوفيليوس لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۸ ۱۰:۰۶:۴۷
ویرایش شده توسط زنوفيليوس لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۸ ۱۰:۱۸:۴۱


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۵:۴۰ سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰

هری جیمز پاتر old09


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۷ یکشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۸:۵۶ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۱
از بردن نام ولدمورت لذت میبرم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 113
آفلاین
سرداب خانه ریدل

قضیه از چه قراره وزیر؟ ادامه بده؟
- ارباب قضیه از این قراره که این تنبل ها از این که من تمرینات رو جدی میگرفتم و سعی میکردم آمادشون کنم ناراحت بودن و با نامردی از پشت به من حمله کردن و آوردنم این جا و قصد دارن با شکنجه منو وادار کنن به شما دروغ بگم که پیشگویی سیبل الکی بوده تا شما از تمرین دادنشون دست بردارید ... اما من هرگز به شما خیانت نمیکنم و نمیزارم با سهل انگاری این ها ما برای جنگ آماده نباشیم!

- من به داشتن مرگخوار وفاداری مثل تو افتخار میکنم وزیر

وزیر:

مرگخوار ها:

- اما شماها! باید بگم از خوش شانس ترین جادوگران تاریخ هستین چون ما الان باید برای جنگ آماده بشیم و الا طوری شکنجتون میکردم که نه در گدشته و نه در آینده کسی اینجوری شکنجه نشده باشه

- ارباب ولی ...

- ساکت! اگر یک کلمه دیگه از تو بشنوم همین جا میکشمت رز. وزیر، تمریناتت رو ادامه بده. ارباب هم از نزدیک به ادامه روند تمرین ها نظارت میکنه که کسی نتونه از زیر این کار شونه خالی کنه.


شب - خانه شماره 12 گریمولد - اتاق جلسات

فضای عجیبی بر پایگاه محفل ققنوس حاکم بود. همه محفلی ها دور تا دور میز بزرگی نشسته بودند و هیچ کس حرف نمیزد. حتی مورفین هم بیخیال چرت زدن شده بود و با تعجب به محفلی ها نگاه میکرد، در این مدتی که در کنار آن ها سکونت یافته بود هرگز آن ها را اینگونه جدی ندیده بود. فضای خشک جلسه او را به یاد جلسات خانه ریدل می انداخت و همین باعث میشد بر تردیدش افزوده شود.

بالاخره دامبلدور شروع به صحبت کردن کرد:
- دوستان من، امشب قصد داریم بعد از این که به طور کامل از ویژگی های سلاح جدیدمون برای شما پرده برداری کردم، درمورد حمله به خونه ی ریدل برنامه ریزی کنیم.

دامبلدور در جعبه ای که جلوی رویش قرار داشت را برداشت و به صحبت کردن ادامه داد:
- این چوبدستی ها رمز موفقیت ما در نبردمون با تام ریدل و نوکرانشه! اگر ما همگی از این چوبدستی ها که الیوندر عزیز با استفاده از ترکیب پر فاوکس و نیش باسیلیسک و چندین نوع چوب جادویی برامون فراهم کرده و من هم توی آزمایشگاه با افسون های مختلف غنی سازی کردمشون استفاده کنیم میتونیم چوبدستی های مرگخوار ها رو از کار بندازیم. مرگخوار بی چوبدستی چی کار میتونه بکنه؟ در واقع هیچی! علاوه بر اون قدرت چوبدستی های جدید بسیار بیشترهو یک دانش آموز سال اول هاگوارتز میتونه با این ها در حد یک جادوکار حرفه ای از طلسم های قدرتمند استفاده کنه.
از اون جایی که چوبدستی صاحبش رو انتخاب میکنه، به نوبت بیاید جلو و سعی کنید چوبدستی مخصوص به خودتون رو پیدا کنید.


خانه ریدل

مرگخوار ها طبق روال قبل در این ساعت مشغول انجام حرکات کماندویی بدون چوبدستی خود بودند. البته این بار به دلیل حضور لرد که زیر چتری نشسته بود و لیوان خون گلاسه اش را سر میکشید و با نجینی زیرلب درد دل میکرد، کسی از زیر بار تمرینات فرار نمیکرد و همه مجبور بودند به تمرینات خود بپردازند.


گریمولد

همه ی محفلی ها دور میز نشسته بودند و با چوبدستی های جدیدشان که قطری بیشتر از حد معمول داشت و روی آن طرح های عجیبی که ظاهرا طلسم های باستانی بودند ور میرفتند.

- خوب دوستان من! طبق برنامه ریزی من ما فردا و پس فردا مشغول تمرین با چوبدستی های جدید جهت آمادگی بیشتر میشیم و صبح روز یکم ماه بعد به خانه ریدل حمله میکنیم. برنامه حمله از این قراره که نیمه شب همگی به دهکده ی علّه آباد لیتل آپارات میکنیم و از اون جا با پای پیاده به سمت خانه ریدل حرکت میکنیم. حدودا نیم ساعت راهه اگر سریع حرکت کنیم. البته در طول مسیر با این شاسی که من در اون سر چوبدستی ها تعبیه کردم چوبدستی ها رو خاموش میکنیم، این طوری هیچ ردیابی که با نیروی جادویی حساسه نمیتونه ما رو ببینه. بعد در فاصله ای که بتونیم به سمت اون خونه طلسم بفرستیم و در جهات مختلف ساکن میشیم و شما با دیدن جرقه ای که من به بالا میفرستم همگی طلسم انفجار رو روی خونه ریدل اجرا میکنیم تا خونه خراب بشن! البته طبیعیه که تام اون جا رو در برابر این طلم مقاوم کرده باشه اما من قبل از علامت دادن با این چوبدستی ضد طلسم هاش رو خنثی خواهم کرد. بعد از انفجار ما به شیوه ی گاز انبری به خونه ریدل حمله میکنیم و در یک عملیات چریکی شکستشون میدیم!

- دامبلدور این کار ها رو که با چوبدستی عادی هم میشد انجام داد!

- درسته اما نکته ی اصلی همین جاست. م از نظر تعداد کمتریم پس تو درگیری تن به تن شکست میخوریم، اما شما با استفاده از شیوه ای که تو این دو روز تمرین بهتون یاد میدم میتونید چوبدستی های مرگخوار ها رو در لحظه اول از کار بندازین.

مورفین که تا آن لحظه به دقت سعی میکرد حرف های دامبلدور را برای رساندن به گوش خواهرزاده اش به خاطر بسپارد دست از این کار برداشت! از طرفی با وارد شدن این همه اطلاعات عجیب از جادوهای پیشرفته ی چوبدستی مغزش که به خاطر اعتیاد تحلیل رفته بود هنگ کرد، از طرفی هم با توجه به این اطلاعات قطعا پیروز این نبرد محفلی ها بودند و به نفعش بود در جبهه ی سفید باقی بماند!


ولدمورت یک قاتل سریالی کله پوک بیش نیست!


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
مورفین که مشغول امتیاز دادن به جیغ های جیمز،در مقابل جیغ های رز بود،با شنیدن حرف هری دوباره دچار سوزشی در ساعد دست چپش شد.
-میدونین شیه؟
-چیزی شده مورفین؟
-خب...شیزه...میدونین که من با لرد شیاه رابطه ی خونی دارم؟

هری با سوءزن پرسید:
-نکنه می خوای برگردی پیش ولدمورت؟

مورفین که با شنیدن نام لرد سیاه تبدیل به ژله شده بود،گفت:
-نه...اما اگه اژازه بدین منم توی ژلستون باشم تا توی ژنگ با شما ها بر علیه اونا بژنگم... .
-نــــــــــه...این امکان نداره.

و وقتی که دوباره اشک در چشمان مورفین جمع شد،جیغ جیمز به هوا رفت.
-عمو سیریوس.
-خب آخه...

هری با چشم غره ای سیریوس را ساکت کرد.
-کیا موافقن که مورفین رو به عنوان یکی از اعضای رسمی محفل قبول کنیم و بهش اجازه بدیم باهامون بجنگه؟

دمبل به سرعت تعداد دست های بالا رفته را شمرد و با خوشحالی گفت:
-اکثریت آرای موافقن.مورفین تو جلسه ی امشب شرکت می کنه.
مورفین


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۷ ۲۳:۲۳:۰۰



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۱ دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
مورفین از راه پله خانه گریمولد که به اتاق خواب ها منتهی می شد پایین آمد و با فضای سوت و کور خانه مواجه شد.
- بشه ها؟ شما کژایین؟ کشی نیشت؟

پس از اینکه مورفین اطمینان یافت که آن دور و اطراف کسی از محفلی ها حضور ندارد مستقیم به سمت آزمایشگاه رفت.

روبه روی آزمایشگاه

آزمایشگاه و دستشویی چسبیده به هم بودند و در هر دو باز بود.
در افکار مورفین:
- شرا در اینا باژه؟ دشویی... آژمایشگاه... کشی هم که این اطراف نیشت... بهتره اول برم خودمو بشاژم... آخه شجوری؟ توی این مدت که من همش توی ترک بودم... اونا واقعا" منو پژیرفتن... حالا شه غلطی بکنم؟ جیمز شقدر خوشحال بود اژ اینکه من رو به بهبودی بودم... (او در همین حین آستین دست چپ ردایش را بالا می زند و به علامت شومش نگاه می کند) ولی من مرگخوارم... اومدم ماموریت... ارباب... لرد شیاه... تاریکی... ژلمت... کروشیو... توی محفل... دوشتی... رفاقت... شمیمیت... ترک اعتیاد... ژندگی شالم... از اونور ارباب... دستورات... ورزش... آخه من شیکار کنم...

- مرلینااااااااااااا عرررررررررررررررررررر عر عر عر عر عرررررررررررررررررر...

ناگهان احساسات پاک در مورفین فوران کرد! او که تحمل این همه کشاکش در دل را نداشت با شدت زد زیر گریه و روی زمین افتاد.
در همین لحظه کل محفلیون که به صورت کماندویی خود را مخفی کرده بودند و منتظر این بودند تا ببینید که مورفین بالاخره بر نفس مرگخواریتش غلبه می کند یا خیر خود را نمایان ساختند و نزد او رفتند.
- گریه نکن مورفین جان... ما کمکت می کنیم...

ریموس این حرف را زد و نزد مورفین رفت تا او را آرام کند. سیریوس نیز که دیگر دلش به رحم آمده بود گفت:
- پاشو برادر... بلند شو... گریه نکن. محفل ققنوس ازت حمایت می کنه.

دامبلدور:
- مالی، برو یه پارچ شربت آبلیمو بیار با آبلیموی زیاد. برای مورفین که تو ترکه خوبه.

او پس از اینکه این را گفت نزد مورفین رفت و او را در آغوش گرفت:
- تو از این به بعد به عضویت محفل ققنوس در میای و زندگیی پاک، همراه با عشق و محبت خواهی داشت و در کنار ما با پلیدی خواهی جنگید!

مورفین نیز که خود را جم و جور کرده بود با فن فن گفت:
- من واقعا" اژ این همه رفاقت، دوشتی و محبت تحت تاشیر قرار گرفتم... من توبه می کنم... من به درگاه مرلین توبه می کنم که در شیاهی آشکار بودم.

در این لحظه جیمز سیریوس نیز به بالای سر موفین آمد و اورا نوازش کرد.
- عمو مورف!

هری:
- خیله خب بچه ها. مورفین رو ببرین تا استراحت کنه. تکلیف این موضوع هم روشن شد. امشب در مورد آماده سازی قوای محفل و وضعیت چوبدستی ها جلسه ای برگزار می کنیم...


ویرایش شده توسط سيريوس بلك در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۷ ۲۲:۱۶:۵۴


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰

جرج.ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۲۵ یکشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۱:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۱
از یه جایی که اصلا انتظارشو نداری!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 121
آفلاین
خانه ریدل:

_ یک،دو،سه،چار،یالا تنبلا جون بکنین،پس ای وزیر دیگر احمق کجاست که من باید به شما تمرینات ورزشی بدم؟!

لرد در حالیکه صدایش از خشم می لرزید ادامه داد:

_ پس اون گروه تجسس مزخرف چی شد گری بک؟

فنریر هم که مدام حواسش پیش این بود که آیا رز موفق به اعتراف گرفتن می شود یا نه،بدبختانه صدای لرد را نشنید...

لرد:_ کروشیو!

گری بک از همه جا بی خبر ناگهان از شدت درد به روی زمین ولو شد و حرفی را که نباید،از دهانش در رفت:

_ آخ!وای!غلط کردم بابا تو سردابه رز داره ازش...به خدا تقصیر من نبود...تقصیر اینا بود!

ناگهان مرگخواران همگی با چهره هایی درب و داغان به لرد خیره شدند...

مرگخواران:

لرد:

کمی آنطرفتر سرداب خانه:

_ وزیر به زبون ناخوش ازت می پرسم میگی چه چیزی تو اون کله پوکته یا...یا بازم تشنته؟

وزیر که در چند روز اخیر کمی بیشتر از بیست تن آب خورده بود( )با بدبختی هرچه تمام تر گفت:

_ باشه،باشه اعتراف می کنم فقط به شرط این که...

_ به شرط چی؟پول؟

_ نه بابا به شرط اینکه...

_ ها لابد یه دست لباس نو؟

_ نه بابا به شرط اینکه بذاری برم دستشویی به خدا مثانه ام داره می ترکه...خواهش می کنم!

رز چند لحظه فکر کرد بعد گفت:خیلی خوب اما من پشت در دستشویی وایسادم که اگر خدایی نکرده فکری به اون مخت خطور کرد...

_ باشه باشه!قبول

رز او را از جا بلند کرد و دست و پا بسته او را تا در دستشویی رساند سپس خودش دم در ایستاد...

نیم ساعت بعد:

رز:

_ آخیش! چه لذتی داشت! خدا از خانومی کمت نکنه...

_ خیلی خوب خیلی خوب!همین الان جریانو تعریف می کنی...زود!

_ باشه بابا جریان از این قراره که...

در همین لحظه در به نرمی باز شد و چهره آرام () لرد ولدمورت نمایان شد.

رز و وزیر:

همان لحظات دفتر دامبلدور:

_ بابا آخه تو چرا نمی فهمی بهت میگم این یارو خیلی مشکوکه!

تانکس برای بار هزارم داشت به دامبلدور راجع به مورفین هشدار می داد،سرانجام دامبلدور به آرامی برخاست و گفت:

_ خیلی خوب نیمفادورا حالا که اینقدر اصرار داری قبول،اما باید اونو یه امتحان کنی تا ثابت بشه که اون نفوذی دشمنه،باشه؟

تانکس که دنبال این موقعیت بود بلافاصله پذیرفت و رفت تا با دیگران در این مورد بحث کند...

یک ربع بعدآشپزخانه گریمالد:

بعد از کلی بحث های بی نتیجه سرانجام سیریوس بلند شد و نظری داد که همه پذیرفتند:

_ آقایون،خانوما!به نظر بنده بهترین راه استفاده از شیوه در دیزی بازه حیای گربه کجا رفته است!

همه گیج و متحیر به او خیره شدند.

_ خیلی خوب توضیح می دم!ببینید ما همه در یک عملیات اتنحاری در آزمایشگاه،اتاق دامبلدور،آشپزخونه و دستشویی(برای این که ببینیم ترک کرده یا نه )

رو باز می کنیم و به انتظار می نشینیم تا اگه گربه حیا نداشت...

محفلی ها که تازه شیر فهم شده بودند با خوشحالی به به یکدیگر خیره شدند:


ویرایش شده توسط جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۷ ۱۹:۰۹:۴۸
ویرایش شده توسط جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۷ ۱۹:۱۲:۴۶

یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
خیابان گریمولد
محفل ققنوس

سه روز از حضور مورفین در گریمولد میگذشت و اینک وقت آن رسیده بود تا خود را به آزمایشگاه محفل ققنوس برساند . او گمان میکرد که با ورود به آنجا قادر خواهد بود که از سلاح ویژه ی محفلی ها دیدن کند و تمام اطلاعات مربوط به آن را به اربابش گزارش کند ؛ از این رو سعی کرد بدون انکه توجه کسی را جلب کند به سمت آزمایشگاه قدم بردارد که در میان راه ناگهان ...

ـ مورفین تو اینجا چیکار میکنی؟

این صدای تانکس بود که باعث میخکوب شدن مورفین بر سر جای خودش شد.

- تو الان میبایست توی اتاق جیمز میبودی و با اون راجع به اسیب های اعتیاد صحبت کنی .

مورفین به سختی آب گلویش را قورت داد و با ترس گفت : از تو شه پنهون ... نه این شند روژ دارم شیر تکاملی ترک رو میگژرونم ، واشه همین ممکنه یه خورده درد داژته باژم واشه همین گفتم برم یه گوژه که اگه اژ درد داد ژدم یه وخت مژاحم کشی نشم !

تانکس که گویا بیش از پیش به مورفین مشکوک شده بود، نگاهی به او کرد و گفت : بهتره همین الان بری به اتاق جیمز ؛ چون منتظرته !

یک ساعت بعد ...
اتاق دامبلدور

- ولی آلبوس تو از کجا میتونی به همچین کسی اعتماد کنی ؟ از کجا معلوم که راست میگه ؟

دامبلدور مستقیم به چشمان تانکس خیره شده بود و هیچ حرکتی نمیکرد ؛ بطوریکه اگر کسی وارد اتاق میشد اورا با یک مجسمه اشتباه میگرفت !

ـ اصلا از کجا معلوم که جاسوس نیست ؟ چرا اینموقع سرش به سنگ خورده و میخواد یکی از ما باشه ؟ موقعی که ما میخوایم بهشون حمله کنیم !

سرانجام دامبلدور به حرف آمد ...

ـ دورا ، یکم زود قضاوت نمیکنی ؟

- اونو امروز نزدیک آزمایشگاه دیدم . به نظرت یه موتاد نزدیک آزمایشگاه ما چه کاری میتونه داشته باشه ؟

دامبلدور با آرامشی که باعث کلافگی هرچه بیشتر تانکس میشد ، گفت : از من میخوای باهاش چیکار کنم ؟ نکنه از من میخوای بندازمش بیرون ؟!

دامبلدور به تانکس خیره شده بود ...


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۷ ۱۶:۱۸:۴۳
ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۷ ۱۶:۲۷:۰۷

خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰

گلرت گریندل  والد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵
از تو خوشم میاد.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 298
آفلاین
- صبر کنین. بچه ها صبر کنین.

صدای فریاد لونا توی خوابگاه پیچید و دوستانی را که خواب بودند بیدار کرد. اونها هم کم کاری نکردند و به هر نحوی که بود خانواده ی لونا رو مورد عنایت خویش قرار دادند.

لونا بی توجه به ابراز احساسات(!) مرگخواران به سمت جمع کوچک کنار خوابگاه رفت و گفت: بچه ها وزیر دیگر منو مجبور کرده بود که مخفیانه از تمریناتون فیلم بگیرم. امروز که داشتم فیلم روز اول رو میدیدم به یه نکته ی مشکوک بر خوردم. بیاین شما هم ببینین.

لونا یه آی پد 2 از جیبش در آورد و در مقابل نگاه حسرت بار رز روشنش کرد.

نقل قول:
- از فردا تا آخر ماه برنامه اینه: ساعت 4 صبح بیدارباش! تا ساعت 9 نرمش و ورزش!10 دقیقه استراحت و صبحانه.تا ساعت 12 کلاس های تئوری مرگخواری! 10 دقیقه استراحت و ناهار! تا ساعت 5 تمرین رزمی. 5 دقیقه استراحت. تا ساعت 10 تمرین نظامی. بعد هم خاموشی!
- شام چی؟ -نداریم!
-10 دقیقه که برای صبحانه و ناهار خیلی کمه.
- مگه خوردن یه کف دست نون و پنیر چقدر طول میکشه؟
- نون و پنیر؟ پس گوشت و حبوبات و تخم مرغ و میوه و سبزی و هرم غذایی چی میشه؟
- نداریم!
- یعنی چی مرتیکه؟ من اعتراض دارم!
- آواداکداورا!


آنتونین گفت: خب. چیش مشکوک بود؟

لونا گفت: بابا چقدر شما خرین. مگه ندیدین آواداکداورا زد.

رز که هنوز نفهمیده بود گفت: خب مگه چیه. منم میزنم بیا. آواداکداورا.

طلسم رز از کنار ایوان رد شد و به ارگ کثیف خورد.

لونا که شروع به کوبیدن سرش به دیوار کرده بود گفت: آخه ابله ها این که مشنگه. ورد بلد نیست.

بلیز که داشت از خوشحالی می ترکید گفت: پس نتیجه میگیرم این وزیر دیگر نیست . پس اگه اینو به لرد ثابت کنیم دست از سر کچلمون بر میداره.

آنتونی در حالی که که دو دستی بر سر بلیز کوبید گفت: آخه ابله. اگه این یه محفلی باشه و لرد بفهمه که دهنمون رو آسفالت میکنه.


میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۱:۲۹ دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
مورفین روز به روز بیشتر از محفل ققنوس خوشش می آمد. صبح به صبح دامبلدور یواشکی بسته ای بزرگ تریاک و کرک به او میداد تا بین دوستانش تقسیم کند و مورفین هم از بخشش خود خوشحال بود.

صبح روزی بهاری ، مورفین از خواب بیدار شد و چشمش به نور ملایمی افتاد که از پنجره پیدا بود. سرش را از روی بالش پر قویش بلند کرد و به سمت لباس هایش رفت که مالی ویزلی برایش شسته و اتو کرده بود و روی صندلی گذاشته بود.

مورفین جلو رفت تا تی شرت مد روزش را از روی صندلی بردارد و بپوشد. مورفین لباسش را پوشید و شروع به انجام کش و قوس کرد. دستش را جلو کشید و چشمش به علامت شومش افتاد که روی دستش حک شده بود. ناگهان به یاد ماموریتی افتاد که باید انجام میداد! در تمام این سه روز ، کاملا وظیفه اش را از یاد برده بود. تمام دوستی هایی که با تمام مرگخواران داشت را از یاد برده بود!

در ذهنش رز را میدید که جیغ می زند. اینیگو را می دید که کلاه نظامی اش را روی سرش می چرخاند. در انجام تصمیمش مصمم شد و به سمت سالن اصلی به راه افتاد. امروز حتما وارد آزمایشگاه می شد تا نقشه ی محفلی ها را کشف کند.

خانه ی ریدل

- بدوین! بدوین! هی تو! روفوس! کلاغ پر بزن! کروشیو!

لرد سیاه با تهاجم صحبت میکرد و کروشیو می زد تا مرگخواران درست تمرینات را انجام دهند.

بالاخره شب فرارسید و مرگخواران بار دیگر دور هم جمع شدند.

- رز! یه شب دیگه هم این کارو بکن! ضرر نداره که! ما کار محفلی ها رو می فهمیم! اما باید بدونیم هم دستای وزیر کیا بودن!

- باشه! ولی فقط همین امشب! بعدش به لرد میگیم. تمام پیشگویی رو! تمام ماجرا رو!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!











شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.