یاهو
گــراونـدور.:. کنارِ شمعدونی های تالار گریف !! .:.پرسیوال بسیار سخت! مشغول فکر کردن بود و هر از گاهی دستی به محاسن طویلش که به تازگی انتهای آنرا به سبک آلبوس ، با پاپیون گلبهی رنگی شینیون کرده بود میکشه!
... و زیر لب جز تکرار چند واژه که خیلی واضح نبود، چیز دیگری رو بیان نمیکنه!!!
" * سخن نویسنده: راوی به دلیل کشف آن 4 کلمه از دستگاه استراق سمع استفاده میکنه :
پرسیوال با اندوهی فراوان اصواتی اینچنین را بیان میکنه:
- برادر حمید ! ... آوریل لاویل ! ... سرژ ... گابریل ...!
راوی با چشمانی همچون تره ور به پرسیوال خیره میشه و از یادآوری آن روزها اشک در چشمان کهربایی اش حلقه میزنه و ترجیح میده سکوت کنه و به آن روزهای خوب فکر کنه!
- هعی هعی ...
* پایان سخن نویسنده و ادامه داستان "جسی که درحال فرستادن جغدی برای یکی از اعضای اسلی بود
... نگاهی به پرسیوال که تعدادی ریش کنده شده در دستش بود میکنه و میگه:
- دقیقا داری به چی فکر میکنی ؟!
پرسیوال نگاهش رو از روی شمعدونی های بالای سرش میگیره و با لبخندی شیطانی میگه:
- پیدا کردن دفتر ثبت خاطرات راونکلاو تنها راه برای سرگرم کردن اونهاس تا ذهنشون مدتی پرت شه!
گودریک شمشیر گرانبهاشو غلاف میکنه و بدون به حساب آوردن نظر دیگران، نتیجه جلسه را اینگونه بیان مینماید:
اینجانب ناظر گولاخ و خفن گریف از اینکه باعث شدین یاد و خاطره تعدادی از اعضای بسیـــــــــــــار قدیمی که حتی استخوانهایشان قابل شناسایی نیست زنده بشه ممنانیم! مرلین یارتان! از پرسیوال هم ممنان که منو در این ایده یاری کرد، از شما دوستان هم خواهش دارم تا در کلاس بعدی که " پیشگویی" هس از زیر زبون بچه های راون جای اون دفتر رو پیدا کنین!!
پرسیوال و دوستان:
.:. چند دقیقه بعد؟! کلاس پیشگویی .:.لینی در حالی که سیم سرور را دور کتابهایش به سبک زوپیسی بسته بود و جمله " زوپیس همیشه قهرمان " رو زمزمه میکرد!
همراه تعدادی از دختران زیبا و باهوش و جیگر راون ( گفتن ادب رو رعایت کنین!
) وارد دخمه کم نور و مرطوب کلاس شدند و با لبخندهای پسرکش خود گریفی ها نگاه میکردند!
آرنولد همانطور که موظف بود به انجام ماموریت مشغول بود، در این بین تعدادی از راونی ها میخواستند ذهن گریفی ها را پاک کنند که گریفی ها با یاری مرلین کبیر از این عملیات سربلند بیرون آمدند!
کلاس به طرز ارزشی در حال تمام شدن بود که جیمز درحالی که یویوی صورتی رنگش را در دست راست و کتابهایش را در دست چپ
داشت به سمت لونا رفت و نفس زنان گفت:
- میشه زیر زبونتو ببینم؟!
لونا: چههه ؟!
- گودی گفته دفتر زیر زبونته میخوام ببینم اگه هست بکشم بیرون!! ...درضمن شما داداش حمید داشتین؟!
لونا نگاهی عاقل اندر سفیه به جیمز میکنه و بعد از دادن یکی از شکلات ها با طعم همه چیز به سمت لینی و روونا و دیگر دوستانش میره تا از حرفهای مشکوکانه جیمز به اونها بگه!
آرنولد قصه ما هم بعد از کپی کردن مطالب اونها رو سیو میکنه و به سمت دختراها میره!
گریفی ها همچون لشکری شکست خورده به سمت تالار درحرکت بودند و صدای زنگدار گودریک همچون پتکی برسرشان فرود میآمد که سرنخی از دفتر میخواست!!
نویسنده ی گریفی :