هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۵:۳۲ دوشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۱
#92

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 529
آفلاین
کندرا باز هم بعد از شنیدن حرفهای جسیکا،مخالفت میکنه و میگه:

-در هر صورت من حاضر نیستم پسر دسته گلم رو به هر کسی بدم.الهی مامانی قربونت بره!!

آلبوس خودش رو برای مامانش لوس میکنه و سعی میکنه که اونو متقاعد کنه که براش زن بگیره.در همین حال پرسیوال نگاهی به کندرا میکنه و میگه:

-حالا که اینطور شد هم یه دونه زن برای من بگیرید و هم یه دونه برای پسرم،آلبوس.یه تنوعی هم میشه!

کندرا بعد از شنیدن این حرف پرسیوال حسابی جوش میاره و میگه:

-چطور جرأت میکنی جلوی خودم از این حرفا بزنی؟حالا که اینطور شد تا یک هفته از ناهار خبری نیست.دیگه هم پیش من نمیخوابی!

پرسیوال: غلط کردم عزیزمحالا جوگیر شدم و یه چیزی گفتم.به دل نگیر دیگه،الهی قربون اون دلت برم.همین جوریش هم غذا درست نمیکنی دیگه چه برسه بخوای یک هفته اعتصاب کنی.

کندرا:من غذا درست نمیکنم؟عجب رویی داره!حالا که اینطور شد تا دو هفته دیگه از غذا خبری نیست.

پرسیوال:اگه راست میگی خب بگو دیروز غذا چی داشتیم؟

کندرا:دیروز من خونه مامانم بودم نرسیدم غذا درست کنم.یه روز غذا نخوردیا!

پرسیوال:خب بگو پریروز غذا چی داشتیم؟هاون؟

کندرا:

آلبوس که دید کم کم داره دعوا میشه،سعی کرد موضوع رو عوض کنه و میگه:

-مامان من یک دختر رو برای ازدواج در نظر دارم!!

چهره کندرا و پرسیوال بعد از شنیدن این حرف:


کمی آنطرف تر،حالا یه کوچولو به سمت راست،پایین تر-خان ریدل:


ارباب همه ی مرگخواراشو دور میز جمع کرده بود و بهشون گفته بود که میخواد موضوع مهمی رو مطرح کنه.همه مرگخواران در گوش هم پچ پچ میکردند و نگران بودند که لرد میخواد چه موضوعی رو مطرح کنه.

لرد از اتاقش با لبخندی بیرون میاد و روی صندلی میشینه.همه مرگخواران از اینکه لرد رو خندان می دیدن بسیار تعجب کرده بودند.

لرد بدون هیچ مقدمه ای و هیچ حرفی،میگه:

-من زن مــیخوام!!

چهره ی مرگخواران بعد از شنیدن این حرف:

لرد که دید مرگخواران از شنیدن این حرفش چنین واکنشی نشون دادند،عصبانی میشه و میگه:

-اون پیرمرد خِرفت و خِنگ باید با این سّنش زن بگیره بعد من نگیرم؟


ویرایش شده توسط تام ریدل در تاریخ ۱۳۹۱/۳/۸ ۵:۳۴:۱۸



Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۲:۰۸ شنبه ۱۰ دی ۱۳۹۰
#91

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۰ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۱
از البرز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
<<سوژه جدید>>

جسیکا پاتر لباساشو مترتب میکنه و در حالی که داره کروات ریگولوسو میبنده پدرش رو هم راهنمایی میکنه:

_ پدر جان بزن!
_ من نمیزنم!
_ میگم بزن!
_ نمیخوام بزنم!
_ اگه نزنی من میزنما!
_ اوکی اوکی خودم میزنم!

دامبلدور ماشین ریش تراش فیلیپس جادوگریش را با ترس و وحشت به صورتش نزدیک میکند و چشم هایش را میبندند و در حالی که از مرلین کمک میطلبد ماشین را به صورتش نزدیک و نزدیکتر میکند() ...

فلــــــش بـــــک - دو هفـــــته قبـــــل

دامبلدور: من زن میخوام یالا! من زن میخوام یالا!

پدر پرسیوال در حالی که با کمربند دنبال دامبلدور میکند فریاد میزند:
_ خجالت بکش پسره جلف! من که پدر توام از این حرفا نمیزنم!

کندرا دامبلدور: مگه جرات داری بزنی؟

جسیکا: پدربزرگ پرسیوال، مادربزرگ کندرا راست میگه. خب شما زن دارید ولی پدر آلبوس که نداره. تازه از فوت مادر مهربان منم چندین دهه گذشته و پدر آلبوس خیلی وقته تنهاست...

آلبوس: آری آری ... آلبوس تنها آلبوس بی کس ... آلبوس ایگلیری میگلیری دیگی ...


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۳:۱۴ سه شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۰
#90

نجینیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۰:۲۲ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین
پست آخر

روز بعد لرد سیاه پس از پایان سخنرانیش،هر سه مالفوی را احضار کرد.
-بهتون تبریک می گم که با مشکل زن زلیلی تون کنار اومدین.
مالفوی ها:

چند روز بعد دراکو و لوسیوس برای عذر خواهی به خانه هایشان رفتند و نتایج زیر حاصل شد:

روز عروسی رز و اسکور،دراکو با صندلی چرخ دار وارد شد و لوسیوس با دستی شکسته؛نارسیسا پس از دریافت سه گوشواره و چهار دستبند و شش گردنبند برلیان،بلاخره راضی به اشتی با لوسیوس شد ولی آستوریا بعد از دریافت سه انگشتر و چندین هدیه ی دیگر باز هم به هیچ وجه کوتاه نیامد و به همین دلیل در شب عروسی،صندلی چرخ دار دراکو را پانسی حمل می کرد.
رز با دیدن صحنه ی حمل صندلی دراکو به وسیله ی پانسی این شک را به دلش راه داد که ممکن است اسکورپیوس نیز پس از قهر با او به سراغ زن دیگری برود در نتیجه مجلس را به هم زد و به آستوریا ملحق شد!



Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۰
#89

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
در رستوران
دراکو:
لوسیوس:

در همان حال که هر دو ی آن ها مشفول آه کشیدن بودند،مشکل بزرگتری چوبدستی گیرشان شد.
-لوسیــوس.

لوسیوس با شنیدن جیغ نارسیسا سه متر به هوا پرید.
-عزیزم تو اینجا چی کار میکنی؟
-منم دقیقا همین سوال رو از تو دارم.

لوسیوس به من و من افتاد و دراکو به دادش رسید.
-سلام مامان...ما اومده بودیم اینجا تا مورد مشکل من با آستوریا صحبت کنیم.

آستوریا که از دستشویی بر میگشت،صدای دراکو را شنید.
-من و شما از کی مشکل داشتیم؟

و دراکو هم به درد پدرش گرفتار شد؛آستوریا از داخل کیفش چوبدستی دراکو را بیرون آورد.
-اینو تو خونه جا گذاشته بودی.

و رو به نارسیسا اضافه کرد:
-مامان یادته یه بار ارباب بخاطر اینکه تو ذهن خوانی مهارت پیدا کرده بودم،بهم پاداش داد؟

و با نگاهی زهرآلود به دراکو خیره شد.
-چیزه...عزیزم...من...!
-دراکو بهتره تا اطلاع ثانوی جلو چشمم ظاهر نشی،تا یاد بگیری وقتی هم به فکر طلسم کردن همسرت و هم تو فکر اون پارکینسون ملعون هستی،از چفت شدگی استفاده کنی.

و نارسیسا اضافه کرد:
-این در مورد تو هم صدق میکنه لوسیوس.

و همراه آستوریا از رستوران خارج شد تا ناهار را در رستوران دیگری میل کنند! در این میان بر چهره ی لوسیوس و دراکو لبخندی شکل گرفت.مشکلشان تا وقتی که آستوریا و نارسیسا به فکر آشتی نمی افتادند،حل شده بود.حالا تنها باید بعد از مدتی به منت کشی آن دو رفته و دلیلی برای تاخیرشان در عذرخواهی جفت و جور میکردند.




Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۲۱:۰۰ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
#88

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
چند روز بعد:

لوسیوس و دراکو جلساتی که در این چند روز برگزار شده بود را با جا گذاشتن گوشیشان که البنه چاره ای نیز جز آن نداشتند، سپری کرده بودند و اسکورپیوس نیز در درد فراغ از رز به سر میبرد. ( شایدم فراق )

دراکو و لوسیوس که میدانستند دو روز دیگر دوباره ماجرای جا گذاشتن موبایل همانند خاموش کردن آن میشود، برای فکر کردن به رستورانی رفتند تا راه چاره ای بیابند.

در این میان اسکورپیوس آواز خوانان رز را درون پارکی گیر آورد و بعد از یک ساعت بر روی مخ او راه رفتن بالاخره او را راضی کرد تا لااقل با او حرف بزند.

اسکورپیوس با ناراحتی گفت: رز مگه تو منو دوست نداری؟

رز بدون هیچ مکثی گفت: البته!

اسکور چهره اش را در هم کشید و گفت: تو اربابو دوست داری درسته؟

رز بی تردید گفت: معلومه!

اسکور مستقیم به رز زل زد و گفت: پس چرا از دستورش سرپیچی میکنی؟

رز سریع از جایش پرید و گفت: چی؟ من ناراحتش کردم؟ اون چیزی گفته؟ ارباب؟ ارباب؟ نگو که از دست من ناراحته!

اسکور ابتدا میخواست او را آرام کند و بگوید که هیچ مشکلی پیش نیامده است اما بلافاصله نظرش عوض شد و گفت:

- اون فقط ناراضیه که چرا وسط جلسه به من زنگ میزنی. خودت که میدونی ارباب دوست نداره کسی وسط حرفش حرف بزنه.

با دیدن چهره ی رز اضافه کرد: تو که باید اونو بهتر از من بشناسی.

رز آهی کشید و بر روی نیکمت نشست. آهسته پرسید:

- یعنی واسه همین اون کارارو باهام کردی؟ طلسم فرمانو اینا؟

اسکور که از شنیدن این حرف عاقلانه ی رز به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بود پاسخ داد:

- صد در صد عشقم. من بدون تو نمیتونم روزمو بگذرونم، اما جلسه ی من که نیست، جلسه ی اربابه! ارباب!

رز لبخندی زد و گفت: با اینکه اصلا از این کار خوشم نمیاد، ولی باشه قبوله. وسط جلسه نمیزنگم.

رز با حالت تهدید آمیزی حرفش را تکمیل کرد: و البته با لرد حرف میزنم ببینم واقعا سر جلسه بودی یا ...

اسکور سریع گفت: باشه ازش بپرس، مطمئن باش که من سر جلسه م. ممنونم عشق جاویدانم!

و در آغوش رز فرو رفت! بالاخره مشکل اسکورپیوس حل شده بود. اما هنوز دراکو و لوسیوس مشکل داشتند!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۱ ۲۱:۱۲:۲۶



Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
#87

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
سر قرار رز و اسکورپیوس - کافی شاپ

رز جرعه ی بزرگی از قهوه اش نوشید و رو به اسکورپیوس گفت:

- اسکور امروز داشتم فکر می کردم که این گوشی های جدید چقدر قشنگن.

- می خوای یکیشو برات بخرم؟

- نه... خریدم خودم...

اسکورپیوس فکر کرد چه کار کند تا حواس رز کمی پرت شود و وقتی به وجود بیاید تا طلسم را رویش اجرا کند. لامپ نئون فوق العاده بزرگی بالای سر اسکورپیوس روشن شد.

- رز می دونستی چقدر دوستت دارم؟

رز با حالتی بی تفاوت گفت:

- آره می دونستم.

اسکورپیوس دل را به دریا زد .

- ایمکپریو!

-

- امم... رز چرا اثر نکرد؟

رز با لحنی که نشان از عصبانیتش داشت گفت:

- ایمپریو درسته نه ایمکپریو. دیگه با من حرف نزن !

و شترق کیفش را به صورت اسکورپیوس زد و دوان دوان در حالی که اشکش جاری شده بود از کافی شاپ بیرون رفت.

- حالا بیا و درستش کن. نه تنها مشکلم حل نشد بلکه قهر هم کرد!

خانه ی دراکو و آستوریا

- کجا بودی تا حالا؟ پیش اون پارکینسون لعنتی؟

- نه عزیزم! پیش لرد بودم.

-چرا اومدی منو گرفتی اگه عاشق اون بودی؟

مشکل دراکو دو تا شده بود. سریع جلو رفت تا آستوریا را آرام کند.

- عزیزم! من هیچ وقت از اون پونی خوشم نیومد. الکی خودتو اذیت نکن.

- خب برو یه کم بخواب درا.

دراکو سری تکان داد و بعد متوقف شد.

- چرا قیافه ت این شکلی شده؟

- من ؟ چمه؟ برو بخواب.

دراکو دست از کارآگاه بازی برداشت و به سوی رختخواب رفت تا در فرصت مناسب طلسم را اجرا کند.

یک ساعت بعد

دیریریم دیریمیور

دراکو غلتی زد، خمیازه ای کشید و ساعت و را خاموش کرد. صدای تلویزیون به گوش می رسی و اگر دراکو از پشت سر آستوریا را طلسم می کرد کار فوق العاده راحت می شد. اما مشکلی وجود داشت چوبدستی اش نبود.

- امم... عزیزم چوبدستی منو ندیدی؟

- نه! باید دیده باشم؟

-

خانه ی لوسیوس و نارسیسا

لوسیوس هنوز کامل داخل نیامده بود که فریاد زد:.
- ایمپریو!

کاملا مطمئن به نظر می رسید. در را باز کرد و به شخص مورد نظر دستور داد جلو بیاید. زنی با موهای سفید از اتاق بیرون آمد.

- همم... عزیزم کی این قدر پیر شدی؟

همان موقع زنی با موهای رنگ نارسیسا، قیافه ای شبیه نارسیسا، در واقع خود نارسیسا بیرون آمد.

- من؟! مهمون داریم لوسیوس. شوخی با مزه ای نبود که روی خانم فلن پیر طلسم فرمان اجرا کنی.

-

دم در خانه ی رز

- رز تو رو خدا... بخشید... بیا.... شوخی کردم... غلط کردم!

رز تعدادی از گل های اسکورپیوس را از پنجره پایین انداخت. اسکورپیوس بعد از برداشتن گل ها از روی سرش تصمیم گرفت بعد از آشتی با رز، همیشه موبایلش را در خانه جا بگذارد.


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۱ ۱۹:۵۸:۴۸
ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۱ ۲۰:۰۰:۱۳


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۸:۵۲ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
#86

کتی  بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۵:۲۰ پنجشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۰
از توی دفتر خاطرات تام ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 17
آفلاین
شب بعد، در کافه ای نزدیک خانه ی ریدل ها
سه مالفوی دور هم نشسته بودند و سر پیچاندن همسرها و نامزدشان بحث می کردند.
لوسیوس: قضیه ی شارژ خیلی کمک نکرد، چطوره دیگه اصلن گوشی نبریم؟
دراکو: اونوقت گوشیمون رو چی کار کنیم؟
لوسیوس: هیچی یا میذاریمش خونه یا دور می ندازیمش.
دراکو: اگر دور بندازیم جواب اون یکی خانوما رو چی بدیم؟
لوسیوس: اوه راس میگی... حالا چه خاکی به سرمون کنیم؟

اسکورپیوس که تا به حال ساکت بود، گفت: شما اگر از زنتون جدا بشین، یکی دیگه دارین؛ منو رز که تازه می خوایم ازدواج کنیم، چی کار کنیم؟
لوسیوس با خنده: خب تو هم محض احتیاط یکی دیگه هم بگیر
اسکورپیوس: نه من به رز خیانت نمی کنم
دراکو با شرمندگی و عصبانیت: خاک بر سر من با این پسر فوفولم
لوسیوس: حالا از خانوما که بگذریم، جواب لرد سیاه رو چی بدیم؟
دراکو با لبخندی شیطانی: می تونیم طلسم فرمان رو روی خانوم های محترم اجرا کنیم... چطوره؟
اسکورپیوس: فکر بدی هم نیس بابا!
لوسیوس: من که موافقم! الحق که پسر خودمی دراکو!
دراکو: فعلا بریم که من پنج دقیقه تاخیر داستم.
اسکورپیوس: وای نه من قرار دارم.
لوسیوس: بریم که اگر دیر برسیم نقشه ی جدیدمون رو هم نمی تونیم اجرا کنیم.
هر سه مالفوی با یکدیگر خداحافظی کردند و به سوی خانه و همسر ها و نا مزدشان رفتند تا به طور کلی سورپرایز شوند.


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۱ ۱۸:۵۴:۴۶

هری پاتر و سنگ جادو
هری پاتر و تالار اسرار
هری پاتر و زندانی آزکابان
هری پاتر و ج


Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۵:۲۴ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
#85

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
دراکو و اسکور با هیجان گفتند:

- چی؟ واقعا؟

لوسیوس از بین دراکو و اسکور، به خانه نگاه کرد و بعد از اطمینان از نبودن آستوریا در ان اطراف، آن دو را گرفت و از در خانه دورشان کرد.

لوسیوس برای اطمینان بیشتر، دوباره اطراف را چک کرد و آهسته گفت:

- گوشیتون رو خاموش میکنین و ...

آن ها را به جلو فرخواند و بعد از نزدیک کله ی هرسه به یکدیگر ادامه داد:

- وقتی برگشتین خونه میگین شارژم تموم شد، گوشی خاموش شد.

دراکو با تعجب پرسید:

- یعنی شک نمیکنن؟

لوسیوس با غرور پاسخ داد:

- نه چرا باید بکنن؟ من خودم این راهو امتحان کردم. تازه تو گوش نارسیس هم میخونم که شارژ گوشیا افتضاح شده و زودی تموم میشه!

دراکو و اسکور:

یک هفته بعد:

لوسیوس و دراکو و اسکور، با چهره هایی خندان از جلسه بیرون آمدند و وارد خیابان شدند.

دراکو بشکنی زد و گفت: الان یه هفته س که داریم این طوری سرگرمشون میکنیم. راه حل عالی بود! بزن قدش!

هر سه به ترتیب دست هایشان را به هم زدند و بعد از آن با صدای پقی ناپدید شدند.

خانه ی لوسیوس اینا:

- چرا گوشی من خاموش نمیشه؟ هان؟ چرا هر دفعه اونجا میری گوشیت خاموش میشه هان؟ من که میدونم جلسه ارباب نمیری و ... و ... و ...

لوسیوس با قیافه ای ناراحت به سمت نارسیسا رفت تا او را دلداری دهد و به او بفهماند که کار اشتباهی نکرده است. واقعا باید نارسیسا را راضی میکرد تا گوشیش را خاموش کند. هیچ نقشه ی دیگری برای پیچاندن آن ها وجود نداشت!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۱ ۱۵:۳۷:۰۹



Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۵:۱۹ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
#84

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
همان موقع خانه ی آستوریا و دراکو

دراکو پای تلویزیون نشسته و داره فوتبال می بینه.

- ایش! برو جلو دیگه! این کریس رونالد هیچ وقت آدم بشو نیست. خودخواه!

آستوریا با لبخند زیبایی جلو آمد و کانال را عوض کرد.

- ئه! داشتم فوتبال می دیدم!

- به چه حقی این طوری با من صحبت میکنی؟ الان سریال شروع میشه. میخوام ببینم آخرش یون جو و دان گون چیکار میکنن.()

- هان. همون سریال در پیته؟ بابا بزن لااقل ام بی سی پرشیا آنجلینا جولی فیلم داره امشب.

- اصلا یعنی چی یه مردی که بچه ش داره زن میگیره چشش دنبال آنجلینا جولی باشه؟ دختر به این زشتی!

دراکو سرش را خاراند و با آرامش پاسخ داد:

- البته خوشگلیش به پای تو که نمی رسه عزیزم...

- این حرفا رو نزن . فکر کردی با این کارا یادم میره که قرار بود بیرون بخوابی؟

و بالشی را به سمت دراکو پرتاب کرد. دراکو از پنجره بیرون را نگاه کرد. رعد و برقی همان لحظه خود را نشان داد و درختی در دور دست آتش گرفت. باران شبیه باران فیلم ها که با شیلنگ به وجود می آیند سریع بود.

دراکو:

آستوریا :

دراکو بالش را برداشت و بیرون رفت. خانه ی آستوریا و دراکو ایوان نداشت.

همان موقع - پیتزا فروشی

رز با نگاهی معصوم به اسکورپیوس که نوشابه اش را می خورد زل زده بود.

درون افکار رز

این اسکورپیوس خیلی ناراحته. فکر کنم واقعا در مورد موبایلش مشکل داره. باید یه گوشی جدید براش بگیرم. تولدش هم نزدیکه. نوشابه اصن خوب نیست. خیلی نوشابه میخوره خوشم نمیاد. هر چند خیلی خوش تیپه.

بیرون افکار رز

اسکورپیوس سرش را بالا آورد و با دیدن رز جا خورد.

- بریم دیگه؟

- بریم عزیزم. در خونه پیادت کنم؟! یا میخوای پیاده شم تا بری تو؟

- نه همون در خونه پیادم کن و برو خونه.

اسکورپیوس بعد از خدا حافظی طبق معمول نیم ساعته اش با رز راه افتاد تا به خانه رسید و وقتی پدرش را دم در دید تعجب کرد.

اسکور:
دراکو:

- چی شده بابا؟

- مامانت منو از خونه انداخته بیرون. تونستی رز رو راضی کنی؟

- نه...

-پس فردا دوباره جلسه س. باید زود یه کاری کنیم.

در همین لحظه لوسیوس سر رسید و با دیدن پدر و پسر تعجب نکرد.

دراکو:

- سلام بابا. مامان تو رو انداخته بیرون؟
- نه. اومدم یه راهی پیشنهاد بدم بهتون.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۲:۰۷ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
#83

آقای اولیواندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۷ پنجشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۶:۰۸ شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۳
از رائیل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 227
آفلاین
شب-خانه مالفوی ها

لوسیوس و نارسیسا روی کاناپه نشسته بودن و داشتن پاپکورن میخوردن وفیلم سینمایی مرلین میدیدن!

لوسیوس اصلا به فیلم توجه نمیکرد و مدام به نارسیا نگاه میکرد

نارسیسا با اخم نگاهی به لوسیوس کرد و گفت: چت شده؟؟ آدم ندیدی؟

لوسیوس با دست پاچگی گفت: عزیزم...بدون آرایش چقده قشنگی!

نارسیسا کل پاپکورن رو رو سر لوسیوس ریخت و فریاد زد:

- یعنی من با آرایش زشتم؟؟

لوسیوس که سعی میکرد پاپکورن هارو از لای موهای بلندش جداکنه با ملایمت گفت:
- عزیزم من اصلا منظورم این نبود...تو با هر دوتاش مثل فرشته هایی.

نارسیسا که که آرام شده بود گفت:

- خوبه خوبه...من پاپکورن میخوام بدو برام بیار!

لوسیوس که کمی اعتماد به نفس پیدا کرده بود در حال آوردن پاپکورن گفت:

- موبیال ها هم که همشون چینی شده....چه زود به زود باتریش تموم میشه ها بعدش یهو خاموش میشه.

نارسیسا که در عمق فیلم فرو رفته بود گفت:

- خوب یه دونه نوشو بخر ابله!

لوسیوس با یه بسته پاپکورن برگشت و گفت:
-میدونی نارسی جون...مرد یه جور غرور داره که بهش میگن غرور مردونه!

نارسیسا که کمکم سرخ میشد رو به لوسیوس کرد و فریاد زد:
مرده شور غرورتو ببرن!

لوسیوس با نا راحتی و ترس و لرز گفت:

-آروم باش عزیزم....اصلا بحث غرورو بزار کنار. امروز ارباب بهم گفت که موبایلاتون باید تو جلسه خاموش باشه!

ناگهان تمام سر لوسیوس تبدیل به انبار پاپکورن شد. لوسیوس با مهربانی گفت:

-اشتباه نکن عزیزم. منم به ارباب گفتم من از اون مردایی نیستم که گوشیشوننو تو جلسه خاموش میکنه!:no:


ویرایش شده توسط آقای الیواندر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۱ ۱۳:۵۰:۲۴







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.