برتی گوشهای از حموم عمومی تالار در حالی که رو یه زیر پایه ایستاده، تجهیزاتی مشنگی تو دستشه و تلاش میکنه با چسب همهکاره اونو بر روی دیوار حموم جاسازی کنه. به آرومی هم زیر لب زمزمه میکنه:
-الان رمضونه نه جولای، الان رمضونه نه جولای، باید حواسم باشه، رمضونه و باید روزه گرفت، نه جولای وقت تولد و جشن و بزن و بکوب، الان رمضونه نه جولای، الان رمضونه نه جولای ...
لحظهای بعد از روی چارپایه پایین میاد و با افتخاری وصف ناپذیر که کلا وصفش از حیطهی این پست و حتی سایت خارجه به حاصل کارش نگاه میکنه.
-اینم از دوربین مداربسته. دیگه اعضا نمیتونن وارد حموم بشن و جنس مخالف رو دید بزنن. هرکس هم میره حموم باید از نمایشگر مرکزی بهش نگاه کنم تا گناهی ازش سر نزنه. حاچ درک حتما بهم افتخار میکنه.
سپس چوبدستیاش رو به سمت در میگیره و میگه:
-قفلیوس محکموس!
در با صدای تلقی قفل میشه و برتی واسه اینکه خستگیاش در بره یه مشت دونه از جیبش در میاره و شروع میکنه به خوردن و تو ذهنش تصور میکنه اگه حاچ درک از کارش خبردار بشه چه پاداشی بهش میده.
در تالار عمومی گلرت کیسهی سیاه رنگی کشیده رو سرش تا موهاش و به طبع رنگ موهاش در معرض دید عموم قرار نگیره. یه ترکه هم گرفته دستش و داره قدم میزنه که یهو سدریک رو در حال پشمک خوردن میبینه. سدریکی که بنده خدا خودش هیچ، اون کسی هم که پای کامپیوتر میشینه و نقش سدریک رو تو سایت داره به سن تکلیف نرسیده و اصن نیازی نیست روزه بگیره.
اما گلرت با دیدن این صحنه چهرهش دهشتناک میشه و ترکه رو میگیره بالا و به سمت سدریک چهار نعل حرکت میکنه. (همچون چهارپایان رفتار کردن نکتهی اساسی و لازم در این چنین برخوردهای منکراتی و آسلامیه)
-آآآآآآآآیییی نفسکش ... دو روزه اومدی تو تالار روزهخواری میکنی؟ زود بلند شو بریم مرلینگاه حبست کنم.
و در جهت ارعاب و وحشت ترکه رو تو هوا تاب میده و به سمت تودهی پشمکی که نصفش تو دهن سدریک و نصفش هم تو دستش بوده میبره. ترکه وارده پشک میشه و از اونورش میزنه بیرون و دو تیکهاش میکنه. سدریک میزنه زیر گریه و کف زمین زار میزنه.
گلرت به جذبهی خودش میباله و درصد این بالیدن به حدی زیاد بوده که توصیف اونم از گنجایش این پست خارجه. به سمت سدریک میره و میزنه پس گردنش و باعث میشه گریه این طفل معصوم از همهجا بیخبر شدیدتر بشه.
-پاشو بریم مرلینگاه. پا روی سنت مرلین میزاری؟ فکر کردی مرلین آدم کمی بوده؟ حالا مرلین به درک. فکر کردی حاچ درک شخص کمیه که بر خلاف احکامش عمل میکنی؟!
سدریک کلا چرندیات گلرت رو حالیش نمیشه و فقط به پشمکش فکر میکرده. درب خوابگاه باز میشه و ریتا به همراه کینگزلی میان بیرون. ریتا واسه اینکه زودتر به صحنهی هیجان انگیز مقابلش برسه سریع تبدیل به سوسک میشه، تا جایی که سدریک نشسته بوده رو پرواز میکنه و دوباره تبدیل به خودش میشه.
-ایییییییی ... چی شده؟ گلرت چرا معرکه راه انداختی؟ زورت به بچه رسیده؟
گلرت ترکهاش رو میکوبه کف زمین و با عصبانیت میگه:
-ماه رمضونه و این داره پشمک میخوره.
-رمضون؟ رمضون چیه؟ نوعی پشمکه؟
کینگز تازه از راه میرسه و در حالی که نشان نظارت رو روی سینهاش میچسبونده میگه:
-چی میگی تو گلرت؟ بچه رو چرا گریه انداختی؟ چیکار تازه واردا داری؟
گلرت با دیدن نشان نظارت روی سینهی کینگز میفهمه که طرف حسابش آدم گردن کلفتیه و باید ابهت بیشتر از خودش نشون بده. با سرعت میدوئه سمت دیوار تا یه حرکت آکروباتیک انجام بده اما حواسش نبوده ترکه رو افقی تو دستش گرفته، در نتیجه ترکه زودتر به دیوار میرسه و با صدای مهیبی میشکنه. گلرت هم لیز میخوره و با سر میره تو دیوار و سرش دو تیکه میشه و خون میپاشه تو هوا.
سدریک و ریتا:
کینگزلی که احساس مسئولیت میکرده به سرعت میره مطبخ تا عسل شفابخش رو بیاره و جلوی خونریزی سر گلرت گرفته بشه. عسل رو برمیداره و از مطبخ میاد بیرون. در میونههای راه بوده که ناگهان اشعهی سیاه رنگی بهش میخوره و در هوا معلق میشه. شیشهی عسل از دستش میفته و شونصد تیکه میشه.
برتی چوبدستیاش رو میزاره تو جیبش، یه لانچیکو میاره بیرون و به سمت کینگزلی میره و با عصبانیت میگه:
-الان رمضونه نه جولای! به چه حقی عسل آوردی که بخوری؟
کینگزلی که همچنان تو هوا معلق بوده و ریتا با شنیدن این جمله چشماشون گرد میشه و همزمان ابری بالای سر جفتشون پدیدار میشه. توی ابر هر دوتاشون با خطوط زردرنگی نوشته شده:
-اینجا چه خبره؟ رمضون دیگه چیه؟