هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰

گلرت گریندل  والد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵
از تو خوشم میاد.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 298
آفلاین
چند روز بعد

- همه، دنیا بخوان و تو بگی نه... نخوان و تو بگی آره تمومه...

خواهر رز روی یکی از تخت های خوابگاه خوابیده بود و در حال خوندن آواز های عاشقانه بود.

حاچ درک از در وارد شد و به جمعیت عظیمی که بالای سر خواهر رز جمع شده بودند پیوست. در میان این جماعت کور، کچل هافل تنها کسی که از علوم پزشکی سر در میاورد درک بود.

حاچی بالای سر خواهر رز رفت و شارق شارق دو تا توی صورتش خوابوند. ولی خواهر همچنان در حال آواز خواندن بود.

حاچی با لحنی مهربان گفت:
- دخترم... عزیزم... چه مرضیته؟ :angel:
- عاشقم من... عاشقم من... عاشقی بی قرارم... کس ندارد... خبر از دل زارم.
- دخترم حالا اون گوسفند کدوم یکی از ایناست؟

و به گلرت، سدریک، اسکورپیوس و برتی اشاره کرد.

برتی سریعاً به ریتا چسبید تا خودش رو از همه ی تحمت ها و افتراها دور کند.

خواهر رز گفت:
- سدگلاسبر.
- هووووم.

روح رز که در حال تاب خوردن بالای سر خواهرش بود گفت:
- چی شده حاچی؟ بگو... من تحمل شنیدنشو دارم!

درک نگاهی کرد و گفت:
- چی بگم والا. یه سری گوسفند ریختن روی سر این بدبخت و انواع و اقسام معجون های عشق رو به خوردش دادن. اینم به بیماری اسکلوماتیزیون حاد مبتلا شده. یعنی اینکه به یه شخص خیالی علاقه منده که یه ترکیبی از اسم این 4 تا گوسفنده. سد که سدریکه، گل هم که این گوساله گلرته. اس هم که اسکورپیوسه و بر هم این برتیه.

ور در همین جا به دلیل صحنه های خشنی که بین برتی و ریتا اتفاق افتاد نویسنده ی پست به همین بهانه کارش رو تموم میکنه و میره بخوابه. چون فردا صبح باید کله ی سحر بلند شه بره دانشگاه. بالاخره نویسنده دانشجوی این مملکته.


میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ دوشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- نه من میخوام اینجا بمونم سارا!

رز:

سارا:

- بوقی من اینجا سارا نیستم دیگه! اینجا من رزم!

یاسمن خواهر رز چشمانش را کمی بازتر کرد و دستش را زیر چانه گذاشت.
- من کی ام پس؟

- تو خواهر رزی الان. فهمیدی؟ پس به هیچ کدوم از پسرا نزدیک نمیشی وگرنه معلقت میکنم اون بالا که کلا نه تنها نزدیک نتونی بشی بلکه حتی دور هم نتونی بشی.

یاسمن خواهر رز زبانش را از ته حلقوم خودش بیرون آورد.

- من 18 سالم شده و به سن قانونی رسیدم! بچه سیزده ساله برام تعیین تکلیف میکنه! برو باو!

همین که این جمله ی خواهر تموم شد، رز معلوم نشد چه طوری خودشو رسوند به جلسه و اونجا تصمیمات گرفته شد و در نهایت رز سقط شد .:دی

پایان فلش بک

همین که خواهر رز پاشو از گوشه ی دیوار فراتر گذاشت تعداد زیادی از پسرا دورش جمع شدن. میشه گفت تمام پسرا البته اگه کینگزلی که معلوم نبود باز با ویکتوریا کجا رفته و برتی که با غمباد به زمین خیره شده رو به حساب نیاریم.

- امم... خواهر رز جان من شنیده بودم شکلات دوست داری برات شکلات گرفتم با اسانس معجون عشق.. چیزه.. با اسانس توت فرنگی برای تو که لبات به طعم توت فرنگیه.

خواهر رز که کلا هری پاتر نخونده بود و نمیدونست معجون عشق چیه جعبه رو از گلرت گرفت.

- امم... خانوم خواهر رز، من براتون گل خریدم که بخار معجون عشق ریختم توش... ینی منظورم اینه که خیلی خوش عطرن.

کلا خواهر رز که انگار کلمات معجون عشق رو نمیشنید گرفت اون گله رو از دست سدریک. اون موقع رز هم کلا مرده بود و اصلا هیشکی نبود بیاد بگه خواهر جان! تو بیخود کردی بدون خوندن کتابای ایمنی هری پاتر و خانواده پاتو توی جمع هافلی های بیناموس گذاشتی!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲ چهارشنبه ۶ مهر ۱۳۹۰

ویکتوریا ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۴ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۸:۰۵ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۰
از خواب سحرگهان بپرهيز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 22
آفلاین
رز كه سرش زخم عميقي برداشته بود در واپسين لحظات عمرش لگدي حواله كينگزلي كرد كه البته دليلش هنوز مشخص نيست. احتمال ميره رز از سر حسادت اينكارو كرده باشه.( )

- پس تكليفمون مشخصه. هركي زود تر تونست مخ خواهر رزو بزنه مال اونه.

- خوب بچه ها من يه كار خيلي خيلي مهمي دارم بايد سريعا برم.

- واي همين الان يادم اومد آبگوشتم رو گاز داره ميسوزه.()

- اهم، منم كه بايد برم سر درسم. فعلا باي آل.

در اين لحظات ويكتوريا با عصبانيت وارد شد و دوتا خوابوند تو گوش رز كه چرا همچين حرفايي در موردش زده...
تالار به سرعت خالي شد، ولي انگار خواهر رز زود تر تالارو ترك كرده بود. چون اقايون محترم هافلي به شدت دنبال خواهر رز ميگشتن.

رز درحالي كه همچنان ازش خون ميرفت كف تالار نعشه شده بود و زير لب هزبون ميگفت و ميخنديد.
انگار خواهر رز رفته بود، همه به شدت دنبالش ميگشتن ولي اون اصلا نبود...

فيدبك به يك ساعت قبل

رز با عجله خواهر رزو كشيد گوشه ي ديوار
- خوب گوش كن ببين چي ميگم. اين تنها راهيه كه تو ميتوني اينجا بموني...


خدايا كيفيتو فداي كميت نكن
كمتر خلق كن ولي آدمخلق كن

we love hufflepuff


Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
روفوس سرش رو به نشانه ی تایید تکون میده.

- خب کیو واسه خواهر رز انتخاب میکنیم؟

- برتی!

- وا چه حرفا! این همه نقد کردم توی تالار...

- کینگزلی.

کینگزلی سرشو تکون میده.

- پس ویکتوریا چی میشه؟

البته در این لحظه یه کاشی از پنجره وارد میشه و از یه میلی متری سر نویسنده رد میشه و نویسنده هم در انتقام میاد صحبتی در تایید حرف کینگزلی بزنه.

- من موافقم کینگزلی راست می...

- اوه من دارم ویکتوریا رو میبینم که پایین پنجره وایساده و از اونجایی که ویزلیه صورتش به جای رنگ قرمز به کبود تغییر رنگ داده و در ضمن از بس دستش رو کشیده بند لباسش پاره شده و پایین افتاده و من به طرز زیبایی می بینم که...

کینگزلی:

- ممنونم بیدل. برمیگردیم سر بحث اصلی.

رز لبش رو به نشانه ی تفکر کج میکنه.تیک تیک ساعت از گذر زمان حکایت داره و عقربه کوچیکه روی 7 و بزرگه روی 6 ئه. رز چون نتیجه ای نمیگیره از اون ور کجش میکنه. و بازم نتیجه ای نمیگیره و صافش میکنه. اینقدر خلاصه این کارو تکرار میکنه تا اینکه نویسنده مجبور میشه به ویکتوریا بگه یه کاشی دیگه پرت کنه.

- اوه! الان با پرتاب این کاشی دوم اون طرف لباسش هم افتاده پایین و من میبینم که به طرز عجیبی...

- بیدل کافیه.

همه به سمت ریتا بر میگردن که اینو گفته.

- پسرا باید خودشون گلیم خودشونو از آب بکشن بیرون. تنها تفاوت اینه که دست و پای رز بسه میشه.

و هیچ کس اشاره ای نمیکنه که با وجود کاشی که از گوشه ی باقی مانده ی سر رز زده بیرون شاید اصلا نیازی نباشه کسی دست و پاشو ببنده!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ دوشنبه ۴ مهر ۱۳۹۰

ویکتوریا ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۴ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۸:۰۵ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۰
از خواب سحرگهان بپرهيز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 22
آفلاین
در سنت مانگو

- آآآآآآآآآآآآخ... آآآی... آروم تر. میسوزه.
- آروم باش. بذار زخمتو ضد عفونی کنم.
- آخ! باشه زود باش عجله کن.
- بیا تموم شد.
- مرسی.
در این لحظه ویکتوریا با یه دسته گل وارد شد و درحالی که سعی میکرد خندشو کنترل کنه و خودشو متاسف جلوه بده گفت:
حالت چطوره گلرت؟
- بد نیستم.اونا شکلاتن؟
- آره. من که بهت گفتم زدن مخ خواهر رز اونقدرا هم کار ساده ای نیست. لجبازی کردی اینم نتیجش. یه نگاه به خودت بنداز، یه دست و دوتا پات تو گچه. سرتم که باند پیچه. نابود گشتی.
- آخه رز یهو حمله ور شد، وگرنه داشتم خوب پیش می رفتم. با این حال من دست بردار نیستم.
- نکن این کارارو. دامبل بفهمه داری بهش خیانت می کنی تیکه تیکت می کنه ها! ( )

چند دقیقه بعد، تالار عمومی

کینگزلی، برتی، روفوس، ریتا، رز و خواهر رز دور میز گردی نشسته بودند و به صدای سکوت گوش میکردن که بالاخره روفوس سکوت قلبشو شکست و گفت:
خوب بچه ها، امروز اینجا جمع شدیم تا در مورد یه مسئله مهمی صحبت کنیم؛ یعنی خواهر رز.
خواهر رز: بفرمایین صحبت کنین...
- عهه، خوب داشتم میگفتم. طبق آمار تا الان 2 نفر به سنت مانگو منتقل شدن و این اصلا خوب نیست. گزارش های پشت پرده هم نشون میده یه چند نفری دیوونه شدن. باید یه فکری برای خواهر رز بکنیم.
برتی:
- جدی میگم. رز، تو حرفی نداری در مورد اون لشکری که نابود کردی بزنی؟
رز:
- خیلی خوب. من خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که اگه خواهر رز بخواد اینجا بمونه، باید هرچه سریعتر یکیو براش انتخاب کنیم و به دیگران معرفیش کنیم تا بلکه این بیناموسا یه درصدی دست از سر خواهر رز بردارن...
خواهر رز: خیلی فکر خوبیه!


خدايا كيفيتو فداي كميت نكن
كمتر خلق كن ولي آدمخلق كن

we love hufflepuff


Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۱ دوشنبه ۴ مهر ۱۳۹۰

گلرت گریندل  والد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵
از تو خوشم میاد.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 298
آفلاین
- چی میگی ویکتوریا؟ کی میگه راحت نیس؟ تو ایران نبودی به این چیزا آشنا نیستی. حالا ببین و یاد بگیر.

این صدای گلرت بود که در حال صحبت کردن با ویکتوریا بود.

بعد از بحث و گفتگو با ویکتوریا عینک آفتابیش رو در آورد و به چشمش گذاشت. بعد شروع به حرکت به سمت خواهر رز کرد.

در همین حین حرکت زلف های شهلای طلایی رنگش رو پریشون کرد و صورت برنزه شده اش را به رخ ملت کشید.

برتی آروم در گوش روفوس گفت:
- این چرا اینقدر برنزه شده؟ لا مصب تا قبل از اینکه این خواهر رز بیاد مثل الاغ سفید بودا.

- رفته بود شمال دیگه بالام جان. ندیدی یه چند روزی کینگزلی نیست توی سایت ...

کمی صدایش رو پایین اورد و ادامه ی حرفش را به برتی زد.

برتی:
روفوس:
گلرت:

گلرت همچنان عشوه گرانه به سمت خواهر رز میـ ....

دوشف سو پخخخخخ دیرررررررر ( افکت ناکار شدن گلرت)

خواهر رز:
- بابا چیکار داری بچه به ای خوشگلی رو؟

گلرت:

رز:
- چند روز بود از دستش عصبانی بودم گفتم بزنم له و لوردش کنم.

شترق ( افکت شکستن آینه)

یه آینه ی کوچیک جلوی برتی روی زمین افتاد و برای همه از جمله ریتا مشخص شد که چرا برتی رو به دیوار بود.

ریتا: برتی!
برتی: ریتا!

روفوس آروم گفت:
- ایطوری نمیشه. باید یه جلسه ی اضطراری بذاریم.


میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ یکشنبه ۳ مهر ۱۳۹۰

ویکتوریا ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۴ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۸:۰۵ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۰
از خواب سحرگهان بپرهيز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 22
آفلاین
- خيلي خيلي خوش اومدين، نور و صفا آوردين به اين كلبه ي حقيرانه ي ما.
- خانوم اگه گرسنه تونه زنگ بزنم بچه ها هر غذايي بخواين براتون آماده كنن. از خدا كه پنهون نيست از شما چه پنهون؛ راستش اينجا خيليا از من حساب مي برن.()
- ساكت باش سدريك. اين قدرم دروغ نگو بي زحمت. خانوم شما هرچي نياز داشتي فقط كافيه بياي به خودم بگي. سه سوته رديفش ميكنم برات. تو فقط اراده كن من برات آسمون و زمينو برات ميارم.
- خانوم اين زيبايي چشم گير شما رو فقط در روياها ميشد تصور كرد. جدا كه زن روياهاي من هستين.
- خانوم نظرتون راجع به يه قهوه چيه؟ ميتونيم با هم بيشتر آشنا بشيم و صحبت كنيم.
- خانوم واسه اقامتتون من يه جاي خوب سراغ دارما!( )
- خانوم جدا شما خواهر رز هستين؟ راستش اصلا به هم شبيه نيستين.
- حتي قابل مقايسه هم نيستن. اين پري آسموني كجا و اون رز دندون يكي در ميوني كجا!
رز كه تا اون لحظه داشت به حرفاي پسراي هافل گوش مبداد با شنيدن كلمه ي دندون يكي درميوني ناگهان عصباني شد و صورتش به قرمز زرشكي تغيير رنگ داد.
- هي تو، خيال كردي كي هستي؟ به چه جرئتي به من ميگي دندون يكي در ميوني؟
- چيه مگه دوروغ ميگم؟

- ساكت شو

دنگ...بوفش...آآآآآآآآآآآآآآآخ...بنگ (افكت صداي دعوا و شكستن يه سري اجسام شكستني)
- دفعه ي آخرت باشه به من توهين ميكني. دفعه ي بعد بايد با دندونات خداحافظي كني.

و اين گونه بود كه بچه هاي هافل فهميدن نزديك شدن به خواهر رز اونقدرا هم كار ساده اي نيست...


خدايا كيفيتو فداي كميت نكن
كمتر خلق كن ولي آدمخلق كن

we love hufflepuff


Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۰ یکشنبه ۳ مهر ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
سوژه جدید

تمام اعضای هافلپاف در تالار عمومی نشسته بودند و به یکدیگر موشک پرتاب میکردند و تلویزیون میدیدند و دو سه مورد معدود هم مشق مینوشتند و درس میخواندند. در تالار خصوصی هافلپاف که به شدت به روغنکاری نیاز داشت،با صدای گوشخراشی چرخید و باز شد.

- رز؟ باز داری روی تخته نقاشی میکشی؟ چند بار گفتم ناخناتو نکش روی تخته؟

کینگزلی طبق معمول قصد داشت کمی رزو آدم کنه. کاری که بقیه از مدت ها پیش کنار گذاشته بودنش.

- من نبودم... تمرکزمو بهم نریز دارم فکر میکنم.

ناگهان چشمان کینگزلی بی احساس شد. حلقه هایی در آن موج زد و بعد کینگزلی با دماغ روی زمین فرود آمد.

- به چه جرئتی خواهر منو سرزنش میکنی؟

تمامی نگاه ها به سمت دریچه ی تالار چرخید. دختر ناشناسی آنجا ایستاده بود که موهایش به رنگ مشکی براق و بسیار بلند بود. میشد او را در زمره ی زیبا رویان قرار داد. پسران بیناموس هافلپاف به سمت دریچه ی ورودی هجوم بردند.

- سلام خانم! شما؟

- من خواهر رزم.

- اسم کوچیکتون؟

- خواهر.

- فامیلیتون؟

- رز!

از سر و کله ی تمام پسرای ها البته به جز برتی که پشتش را به صحنه کرده و در حین سوت زدن به نقطه ی نا مشخصی از دیوار زل زده بود، قلب های صورتی رنگی بیرون میریخت. دیگر نیاز به اتوبوس نبود!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۸:۳۶ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۰

برتی بات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۴ شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۵
از آن‌جا که رنگ آسمانش طلایی است، سرزمین هافلپاف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 112
آفلاین
برتی گوشه‌ای از حموم عمومی تالار در حالی که رو یه زیر پایه ایستاده، تجهیزاتی مشنگی تو دستشه و تلاش می‌کنه با چسب همه‌کاره اونو بر روی دیوار حموم جاسازی کنه. به آرومی هم زیر لب زمزمه می‌کنه:
-الان رمضونه نه جولای، الان رمضونه نه جولای، باید حواسم باشه، رمضونه و باید روزه گرفت، نه جولای وقت تولد و جشن و بزن و بکوب، الان رمضونه نه جولای، الان رمضونه نه جولای ...

لحظه‌ای بعد از روی چارپایه پایین میاد و با افتخاری وصف ناپذیر که کلا وصفش از حیطه‌ی این پست و حتی سایت خارجه به حاصل کارش نگاه می‌کنه.

-اینم از دوربین مداربسته. دیگه اعضا نمی‌تونن وارد حموم بشن و جنس مخالف رو دید بزنن. هرکس هم میره حموم باید از نمایشگر مرکزی بهش نگاه کنم تا گناهی ازش سر نزنه.‌ حاچ درک حتما بهم افتخار میکنه.

سپس چوبدستی‌اش رو به سمت در میگیره و میگه:
-قفلیوس محکموس!

در با صدای تلقی قفل میشه و برتی واسه اینکه خستگی‌اش در بره یه مشت دونه از جیبش در میاره و شروع می‌کنه به خوردن و تو ذهنش تصور می‌کنه اگه حاچ درک از کارش خبردار بشه چه پاداشی بهش میده.

در تالار عمومی گلرت کیسه‌ی سیاه رنگی کشیده رو سرش تا موهاش و به طبع رنگ موهاش در معرض دید عموم قرار نگیره. یه ترکه هم گرفته دستش و داره قدم میزنه که یهو سدریک رو در حال پشمک خوردن می‌بینه. سدریکی که بنده خدا خودش هیچ، اون کسی هم که پای کامپیوتر میشینه و نقش سدریک رو تو سایت داره به سن تکلیف نرسیده و اصن نیازی نیست روزه بگیره.

اما گلرت با دیدن این صحنه چهره‌ش دهشتناک میشه و ترکه رو می‌گیره بالا و به سمت سدریک چهار نعل حرکت می‌کنه. (همچون چهارپایان رفتار کردن نکته‌ی اساسی و لازم در این چنین برخوردهای منکراتی و آسلامیه)

-آآآآآآآآیییی نفس‌کش ... دو روزه اومدی تو تالار روزه‌خواری می‌کنی؟ زود بلند شو بریم مرلینگاه حبست کنم.

و در جهت ارعاب و وحشت ترکه‌ رو تو هوا تاب میده و به سمت توده‌ی پشمکی که نصفش تو دهن سدریک و نصفش هم تو دستش بوده می‌بره. ترکه وارده پشک میشه و از اونورش میزنه بیرون و دو تیکه‌اش میکنه. سدریک میزنه زیر گریه و کف زمین زار میزنه.

گلرت به جذبه‌ی خودش می‌باله و درصد این بالیدن به حدی زیاد بوده که توصیف اونم از گنجایش این پست خارجه. به سمت سدریک میره و میزنه پس گردنش و باعث میشه گریه این طفل معصوم از همه‌جا بی‌خبر شدیدتر بشه.
-پاشو بریم مرلینگاه. پا روی سنت مرلین میزاری؟ فکر کردی مرلین آدم کمی بوده؟ حالا مرلین به درک. فکر کردی حاچ درک شخص کمیه که بر خلاف احکامش عمل می‌کنی؟!

سدریک کلا چرندیات گلرت رو حالیش نمیشه و فقط به پشمکش فکر می‌کرده. درب خوابگاه باز میشه و ریتا به همراه کینگزلی میان بیرون. ریتا واسه اینکه زودتر به صحنه‌ی هیجان انگیز مقابلش برسه سریع تبدیل به سوسک میشه، تا جایی که سدریک نشسته بوده رو پرواز می‌کنه و دوباره تبدیل به خودش میشه.

-ایییییییی ... چی شده؟ گلرت چرا معرکه راه انداختی؟ زورت به بچه رسیده؟

گلرت ترکه‌اش رو می‌کوبه کف زمین و با عصبانیت میگه:
-ماه رمضونه و این داره پشمک می‌خوره.
-رمضون؟ رمضون چیه؟‌ نوعی پشمکه؟

کینگز تازه از راه میرسه و در حالی که نشان نظارت رو روی سینه‌اش می‌چسبونده میگه:
-چی میگی تو گلرت؟‌ بچه رو چرا گریه انداختی؟ چیکار تازه واردا داری؟

گلرت با دیدن نشان نظارت روی سینه‌ی کینگز می‌فهمه که طرف حسابش آدم گردن کلفتیه و باید ابهت بیشتر از خودش نشون بده. با سرعت میدوئه سمت دیوار تا یه حرکت آکروباتیک انجام بده اما حواسش نبوده ترکه رو افقی تو دستش گرفته، در نتیجه ترکه زودتر به دیوار میرسه و با صدای مهیبی میشکنه. گلرت هم لیز می‌خوره و با سر میره تو دیوار و سرش دو تیکه میشه و خون میپاشه تو هوا.

سدریک و ریتا:

کینگزلی که احساس مسئولیت می‌کرده به سرعت میره مطبخ تا عسل شفابخش رو بیاره و جلوی خون‌ریزی سر گلرت گرفته بشه. عسل رو برمیداره و از مطبخ میاد بیرون. در میونه‌های راه بوده که ناگهان اشعه‌ی سیاه رنگی بهش میخوره و در هوا معلق میشه. شیشه‌ی عسل از دستش میفته و شونصد تیکه میشه.

برتی چوبدستی‌اش رو میزاره تو جیبش، یه لانچیکو میاره بیرون و به سمت کینگزلی میره و با عصبانیت میگه:
-الان رمضونه نه جولای! به چه حقی عسل آوردی که بخوری؟

کینگزلی که همچنان تو هوا معلق بوده و ریتا با شنیدن این جمله چشماشون گرد میشه و همزمان ابری بالای سر جفتشون پدیدار میشه. توی ابر هر دوتاشون با خطوط زردرنگی نوشته شده:
-اینجا چه خبره؟ رمضون دیگه چیه؟



Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۳ سه شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۰

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
درك در حالی كه رو‌ی يه صندلی چوبی جادار كز كرده بود، طبق معمول عبای زرد رنگ بلندش رو پوشيده بود و گلرت و برتی رو از نظر می‌گذروند كه رو به روش روی دو تا صندلی نشسته بودن. درك تسبيح طلايی رنگش رو روی ميز قرمز بين خودش و اون دو نفر انداخت و در حالی كه چشم‌هاش رو رو به گلرت تنگ می‌كرد، گفت:
- تو خجالت نمی‌كشی واسه من پست با مضامين سياسی می‌نويسی؟ من فقط ديدگاه آسلاميوسی دارم، به لباس سبز و رياست جمهوری و زندان و مرلين‌گاه و شكنجه و اين مافنگ بازيا كاری ندارم، افتاد؟

گلرت كله‌اش رو انداخت پايين و خجالت كشيد كه چرا رول سياسی نوشته و عزمش رو جزم كرد كه از اين به بعد ديگه از اين غلطا نكنه . برتی در حالی كه برخلاف ظاهر مهربونش موجود بسيار شروری بود و در اون لحظه از ضايع شدن گلرت شديدا" احساس دل‌خوشی می‌كرد، چاهار تا از دونه‌های همه‌مزه‌اش رو انداخت زير زبونش. درك بعد از ديدن اين حركت از برتی، از جاش بلند شد و يه لگد زد توی شكم برتی تا دونه‌های همه مزه از دهنش خارج و به طرف جيب عبای درك برن. درك بعد از اطمينان از حضور دانه‌های همه مزه در جيب عباش، رو به برتی اخم كرد و گفت:
- تو خجالت نمی‌كشی؟ می‌دونی الآن توی چه ماهی هستيم؟

- بله، مرداد! تولدم هم بود!

درك يكی محكم زد پس گردن برتی و در حالی كه زير زيركی يه دونه‌ی همه‌ مزه رو می‌انداخت زير زبونش، گفت:
- نه بچه‌ی احمق! مرداد چيه! يكم بيشتر فكر كن ببينم خودت عقلت ميرسه يا نه.

- اممم... الآن جولای نيس؟

- بچه جان، الآن رمضونه.

برتی به فكر فرو رفت كه اين‌كه الآن رمضونه چه دخلی بهش داره، اما هر چه قدر زور زد و به ذهنش فشار آورد ربط رمضون و خودش رو نفهميد...

- ببخشيد هاچی، اينكه‌ الآن رمضونه به من چه؟

درك بعد از شنيدن اين سوال، با عصبانيت به سمت برتی رفت، يه تيپا روونه‌ی برتی كرد و با لحنی خشن گفت:
- اين كه الآن رمضونه يعنی من روزه‌ام و هيچی نمی‌خورم و درست نيس جلوی يه آدم روزه‌دار چيزی بخوری!

درك بعد از گفتن اين جملات، پشتش رو كرد به برتی و گلرت و سه تا دونه‌ی همه مزه‌ی باقی‌مونده رو در جا بلعيد .

- هاچی جان، گفتين برای حل بحران خدمت برسيم... برنامه چيه؟

درك گلرت رو نگاه كرد كه اين سوال رو پرسيده بود، لبخندی زد و گفت:
- آفرين بچه‌جان! سوال خوبی پرسيدی، فقط چون موهات بلونده يادت باشه از اين به بعد يه كلاه بذاری سرت، چون تحريك كننده است...

گلرت:

- ... داشتم می‌گفتم، هدف ما اينه كه هر پسری با دختری حرف می‌زد بفرستيمش مرلين‌گاه، هر پسری با دختری رفتن تو تخت، بفرستيمشون مرلينگاه، هر كی از مقنعه‌هآی طلايی تدارك ديده شده استفاده نكرد، بفرستيمش مرلين‌گاه، كلا" هر كی ضد آسلام بازی در آورد رو می‌فرستيم مرلينگاه... اگه درجه‌ی فعاليتش بيشتر بود و كارای بيناموسی كرد، كله‌اش رو می‌كنيم تو كاسه‌ی مرلينگاه .

گلرت و برتی سرشون رو تكون دادن و درك ادامه داد:
- بعدش هم آروم آروم اين قدر قوی ميشيم كه نظارت تالار و همه‌چيش ميفته دست ما! اگه شما كمكم كنين، هم بهتون مفاهيم آسلامی رو ياد ميدم، هم همه‌چی تالار با هم نصيب ما ميشه... قبوله؟

گلرت فكر كرد اگه ناظر بشه میتونه هر چقدر دلش بخواد توی هافل بوق بزنه و برتی هم به اين نتيجه رسيد كه كه با حقوق بيشتری كه می‌گيره، شرايط ازدواج براش آماده تر ميشه. در نتيجه هر دو با رضايت با درك موافقت كردن... درك بعد از اظهار خوشحالی، با دردمندی خاصی كه در نگاهش موج می‌زد رو به برتی گفت:
- ميگم... بازم از اون دونه‌های همه مزه‌ت داری؟

***

ميدونم كلا" همه‌اش در مورد رمضون و اينا بود و هيچ اتفاق خاصی نيفتاد و اين حرفا ، ولی گفتم يه چيزی بنويسم نياين بگين كينگزلی برگشت ولی فقط برگشت و رول ننوشت ... حالا تو رول‌های بعدی خواستين درك رو ترور كنين، خواستين خودتونو شكنجه كنين، خواستين تالار هافل رو زير و رو كنيد، خلاصه، هر كاری خواستيد بكنين به من مربوط نی! ما رول خودمونو نوشتيم!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.