هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ جمعه ۱۴ مرداد ۱۳۹۰
#22

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
* گراونـدور *

روزها بعد:

ملت ریونی دور میزی جمع شده بودند و در حال جمع آوری تفکراتشان برای بدست آوردن یک جزوه ی کامل از یک درس بودند!

لینی با بی حوصلگی نگاهی به برگه ای که در دستش بود انداخت و گفت: باورم نمیشه! حتی نصف صفحه هم نشده! با این وجود چطوری میخوایم چند روز دیگه امتحان بدیم؟

لونا محکم سرش را گرفته بود، چشمانش را بسته بود و سخت در حال تفکر بود. تری نگاهی سرسری به او انداخت و گفت: چته لونا؟

لونا چشمانش را باز کرد و گفت: هیچی یادم نمیاد!

مری دسته ای از برگه ها را جمع کرد و گفت: پس با این وجود ما فقط جزوه ی چهار درس اول، اونم فقط یک جلسه شونو کامل دارم! آرنولد بعد از اون نتونست مثل همیشه بهمون اطلاعات بده.

لیسا چشمانش را تیز کرد و گفت: این طوری نمیشه، باید یه کاری کنیم.

سر تمام افراد حاضر در دور میز، اتوماتیکوار به سمت لیسا چرخید، اما اولین دهانی که برای پرسش باز شد، از جانب آرنولد بود: مثلا چه کاری؟

لیسا تمام برگه ها را به گوشه ای پرتاب کرد و گفت: باید نقشه بکشیم. یه نقشه برای اینکه امتحان نمره ی خوبی بگیریم.

آنتونین پوزخندی زد و گفت: هه! دیوونه شدی؟

لیسا مستقیم به آنتونین خیره شده و گفت: معلومه که نه! علاوه بر اون، میتونیم یکی از جزوه های گریفی هارو قائمکی برداریم!

مغز راونکلاوی ها که با این پیشنهاد تازه آگاه شده بود، به سرعت شروع به تفکر کرد و ماریه تا گفت: میتونیم یه نمونه از همه ی سوالارو کش بریم. اونوقت تمام جوابارو زودتر از امتحان پیدا میکنیم و حفظ میکنیم.

و هرکدام از آن ها پیشنهادی داد. حالا وقتش بود تا یکی از این پیشنهادها را به اجرا درآورند.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۴ ۲۲:۲۱:۲۳

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ جمعه ۱۴ مرداد ۱۳۹۰
#21

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۰۴:۰۹ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
گـراونـدور

آرنولد که غرق در خاطراتی که با هم گروهی های داشت، بود متوجه حضور لینی نبود.

لینی با صدایی بلند حواس آرنولد را به خودش جلب کرد و گفت: چی کار داری میکنی آرنولد؟ اون چیه داری با ذوق نگاش میکنی؟

آرنولد سرش را از روی دفترچه برداشت و پاسخ داد: خاطراتی که با قدیمیا داشتیم رو تصور میکردم ... هیع یادش بخیر! چه روزای خوبی بود ...

- هی آرنولد! الان نزدیک امتحاناته و ما قرار نیست فکرمونو روی چیزی جز درسامون متمرکز کنیم، بعدا هم وقت برای گریه و زاری و تحدید خاطرات هست، اون دفترچه رو بده ش به من ...

آرنولد حالت تدافعی به خود گرفت و در حالی که روی دفترچه نشسته بود دست به سینه فریاد زد: تازه به قسمتای حساسش رسیدم! نمیدم!

همان موقع - تالار عمومی راونکلاو

لونا از روی کاناپه بلند شد و رو به اعضای دیگر پرسید: صدای فریاد کی بود؟

ارگ: این صدای آرنولده! همیشه وقتی خرخر میکنم همینجوری فریاد میزنه، خیلی صداش رو اعصابه!

لونا دستپاچه شد و در حالی که به سمت اتاق زیر شیروانی میدوید گفت: بیاین بریم ببینیم چی شده! حتما اتفاقی بین لینی و آرنولد افتاده!

اتاق زیر شیروانی:

- بهت دستور میدم اون دفترچه رو بدیش به من!
- نمیدم!

ریونی ها آرنولد و لینی را در حالی که هر کدام طرفی از دفترچه را میکشیدند یافتند. زنوف به میان ان ها رفت تا دفترچه را از آن ها بگیرد.

- ولش کنید این دفترچه رو! میگم ولش کنین ...

همین موقع دفترچه از دستان لینی و آرنولد و زنوف جدا شد و به هوا برخاست و درست درون تنگ پر آبی فرود آمد.

ماریه تا با نگرانی پرسید: نتیجه ی چندین سال خاطراتمون خیس شد!

آنتونین به سمت تنگ رفت و در حالی که سعی میکرد ماهی درون آن گازش نگیرد دفترچه را بیرون آورد و مقابل ریونی ها گرفت.

- کاملا خیس شده و جوهرش پخش شده!

روز بعد - در راه کلاس تاریخ جادوگری:

آرنولد در حالی که سعی میکرد به ارگ برسد با ناراحتی گفت: فکر نمیکنم دلم بخواد به درس گوش بدم! من علاقه ی زیادی به خوندن اون دترچه داشتم!

ارگ آهی کشید و گفت: همه مون اینجوری هستیم! ولی لینی اصرار داره که باید به درس گوش بدیم چون امتحانات نزدیکه ... زودباش بیا ... الان پروفسور میاد امتیاز ازمون کم میشه!


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۴ ۱۵:۰۲:۰۵

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۰
#20

آرنولدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱
از روي شونت! باورت نمي شه نگام كن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 353
آفلاین
گراوندور


در تالار گريف:


گودريك با عصبانيت از گوشه اي به گوشه ديگر تالار مي رفت.

- آخه اين لعنتي بايد يه جايي باشه يعني چي كارش كردن...

در همين حين جسيكا با سرعت وارد تالار شد گفت:

- گودريك ببين چي پيدا كردم.

- چي شده اون دفترچه پيدا شده.

- نه باو ولي يه طلسم پيدا كردم كه خود به خود اشتياق اونارو براي دوباره باز كردن اون دفترچه زياد مي كنه.


دقايقي بعد در كتابخانه هاگوارتز:


جرج:

- هي فرد به نظرت اون آرنولد نيست روي كتاب جادوهاي باستاني؟

- چرا خودشه طلسم يادته؟

- مگه مي شه يادم بره.


فرداي آنروز پشت در كلاس مراقبت از موجودات جادويي:


مري:

- هي پسرا از اين آرنولد خبري ندارين؟

ارگ در حالي كه داشت بال يكي از مگس هايي كه از دور سرش گرفته بود مي كند گفت:

- نه ديشب اصلا خوابگاه نيومد.

ليني به سرعت به سمت تالار راون دويد.

ملت راون:

- ليني كجا مي ري؟

- زير شيرووني.


همان موقع زير شيرواني ريونكلاو:


آرنولد دفترچه خاطرات ريونكلاو را باز كرده و تك تك عكسها را از زير نظر مي گذراند.

- آه يادش به خير گابر اينجا رو ساختي ....او... ققي يادته با ادي چقدر شيرموز مي فروختين...

در هيمن حين كه آرنولد داشت خاطراتش را زنده مي كرد، ليني با سرعت وارد اتاق شد ...


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱:۲۲ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۰
#19

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو


گــراونـدور


.:. کنارِ شمعدونی های تالار گریف !! .:.

پرسیوال بسیار سخت! مشغول فکر کردن بود و هر از گاهی دستی به محاسن طویلش که به تازگی انتهای آنرا به سبک آلبوس ، با پاپیون گلبهی رنگی شینیون کرده بود میکشه! ... و زیر لب جز تکرار چند واژه که خیلی واضح نبود، چیز دیگری رو بیان نمیکنه!!!

" * سخن نویسنده: راوی به دلیل کشف آن 4 کلمه از دستگاه استراق سمع استفاده میکنه :

پرسیوال با اندوهی فراوان اصواتی اینچنین را بیان میکنه:
- برادر حمید ! ... آوریل لاویل ! ... سرژ ... گابریل ...!

راوی با چشمانی همچون تره ور به پرسیوال خیره میشه و از یادآوری آن روزها اشک در چشمان کهربایی اش حلقه میزنه و ترجیح میده سکوت کنه و به آن روزهای خوب فکر کنه!
- هعی هعی ...

* پایان سخن نویسنده و ادامه داستان "


جسی که درحال فرستادن جغدی برای یکی از اعضای اسلی بود ... نگاهی به پرسیوال که تعدادی ریش کنده شده در دستش بود میکنه و میگه:
- دقیقا داری به چی فکر میکنی ؟!
پرسیوال نگاهش رو از روی شمعدونی های بالای سرش میگیره و با لبخندی شیطانی میگه:
- پیدا کردن دفتر ثبت خاطرات راونکلاو تنها راه برای سرگرم کردن اونهاس تا ذهنشون مدتی پرت شه!
گودریک شمشیر گرانبهاشو غلاف میکنه و بدون به حساب آوردن نظر دیگران، نتیجه جلسه را اینگونه بیان مینماید:
اینجانب ناظر گولاخ و خفن گریف از اینکه باعث شدین یاد و خاطره تعدادی از اعضای بسیـــــــــــــار قدیمی که حتی استخوانهایشان قابل شناسایی نیست زنده بشه ممنانیم! مرلین یارتان! از پرسیوال هم ممنان که منو در این ایده یاری کرد، از شما دوستان هم خواهش دارم تا در کلاس بعدی که " پیشگویی" هس از زیر زبون بچه های راون جای اون دفتر رو پیدا کنین!!

پرسیوال و دوستان:



.:. چند دقیقه بعد؟! کلاس پیشگویی .:.

لینی در حالی که سیم سرور را دور کتابهایش به سبک زوپیسی بسته بود و جمله " زوپیس همیشه قهرمان " رو زمزمه میکرد! همراه تعدادی از دختران زیبا و باهوش و جیگر راون ( گفتن ادب رو رعایت کنین! ) وارد دخمه کم نور و مرطوب کلاس شدند و با لبخندهای پسرکش خود گریفی ها نگاه میکردند!
آرنولد همانطور که موظف بود به انجام ماموریت مشغول بود، در این بین تعدادی از راونی ها میخواستند ذهن گریفی ها را پاک کنند که گریفی ها با یاری مرلین کبیر از این عملیات سربلند بیرون آمدند!
کلاس به طرز ارزشی در حال تمام شدن بود که جیمز درحالی که یویوی صورتی رنگش را در دست راست و کتابهایش را در دست چپ داشت به سمت لونا رفت و نفس زنان گفت:
- میشه زیر زبونتو ببینم؟!
لونا: چههه ؟!
- گودی گفته دفتر زیر زبونته میخوام ببینم اگه هست بکشم بیرون!! ...درضمن شما داداش حمید داشتین؟!
لونا نگاهی عاقل اندر سفیه به جیمز میکنه و بعد از دادن یکی از شکلات ها با طعم همه چیز به سمت لینی و روونا و دیگر دوستانش میره تا از حرفهای مشکوکانه جیمز به اونها بگه!

آرنولد قصه ما هم بعد از کپی کردن مطالب اونها رو سیو میکنه و به سمت دختراها میره!


گریفی ها همچون لشکری شکست خورده به سمت تالار درحرکت بودند و صدای زنگدار گودریک همچون پتکی برسرشان فرود میآمد که سرنخی از دفتر میخواست!!

نویسنده ی گریفی :





Re: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۱۰ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۰
#18

آرنولدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱
از روي شونت! باورت نمي شه نگام كن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 353
آفلاین
گراونـدور

نويسنده: در حالي كه گريفي ها دارن برنامه ريزي مي كنن بهتره ما مزاحمشون نشيمو بريم به ريونيا يه سري بزنيم.

در تالار ريون

ريونكلاوي ها دور ميزگرد جمع شده بودند و دنبال راه حلي براي مشكل پيش آمده مي گشتند، روونا مثل هميشه بالاي ميز در ميان زمين و هوا شناور بود؛ ناگهان آنتونين حركتي كرد و گفت:

- مي تونيم .... نه ولش كن ايده بي خوديه.

ملت:

- بگو ببينم شايد بتونيم اجراش كنيم؟

- ميتونيم از هافليا جزوه هاشون رو قرض بگيريم...

ناگهان از پنجره باز عقابي وارد تالار شد و پس از عبور از وسط روونا در صندلي خالي كنار ارگ پايين آمد.

ارگ:

- ايول حال روونا رو گرفتي.

روونا چش غره اي به آن دو رفت و گفت:

- مي شه براي يكبار هم كه شده جدي باشي ارگ. ما اينجا يه مشكل بزرگ داريم. (رو به آرنولد) تو هم نمي توني از در بياي حتما بايد از پنجره اونم درست از وسط من رد بشي.(رو به آنتونين هم) آخه باهوش هم هافل هم اسلي اعتصاب كردن و شر كلاسا نميان و امتحانم نمي خوان بدن.

آرنولد كه حالا به حالت قبلش، همان پف كوتوله بنفش، برگشته بود گفت:

- ببينم ليني اون افسون حافظه ات رو ديگرانم كار مي كنه؟

- خب بايد چوبتو برعكس بچرخوني خب اين كه دردي از ما دوا نمي كنه.

- چرا ديگه تو كلاس ماگل شناسي جاي من كجاس؟

- خب تو هميشه رو شونه يكي ديگه هستي انقدم كه اين ور و اونور ميري كه ...

- من تو اون كلاس دقيقا رو شونه ي استاد بودم(اشاره اي به مغزش ميكند) و جزوه ها تون اينجاس.

- ايول از اين به بعد مي تونيم همين كارو بكنيم. اما واسه كلاسايي كه تو شركت نمي كني چي كار كنيم.

- يه ذره به مغزت فشار بياري جوابو گفتم.

- يعني تو مي خواي تو همه كلاسا شركت كني!!!

- من عمرا...

ليني با داد و فرياد ادامه داد:

- پس مي خواي چي كار كني مارو به حال خودمون رها كني يعني انقدر به گروهت علاقه داري ...

سپس با برخورد لنگه كفش لونا كه دقيقا درون دهانش قرار گرفت ساكت شد، لونا در حالي كه از اين پرتابش در پوست خود نمي گنجيد گفت:

- تو كلاسايي كه آرنولد هست مي تونيم از كوچك بودنش استفاده كنيم و تو كلاسايي كه نيست بايد از حافظه يه گريفي كمك بگيريم.


ویرایش شده توسط آرنولد در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۳ ۰:۱۳:۲۱
ویرایش شده توسط آرنولد در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۳ ۰:۱۹:۰۴

تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۰
#17

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
گراونـدور

خلاصه:

گریفندوری ها از دست راونکلاوی ها عصبانی هستند و سعی دارند به آنها ضرر برسانند و از آنجایی که راونکلاوی ها همیشه دوست دارند زرنگ ترین گروه باشند ، گریفندوری ها سعی دارند حواس آنها را در کلاس ها پرت ککند تا آنها نتوانند به درس گوش فرا دهند و در کلاس ماگل شناسی موفق به این کار شدند و حالا برای کلاس بعدی نقشه می کشن!

----------

در تالار گریف

جرج در حالی شکلات مغزدار چاق کنش را از جیبش در می آورد و آن را وارسی می کرد ، گفت: « کلاس بعدی چیه؟ »

گودریک به طرف پنجره رفت و بیرون را تماشا کرد و سعی داشت طعم زیبای اذیت کردن راونکلاوی ها را حس کند ، گفت: « دفاع در برابر جادوی سیاه! »

دابی نگاهی به جسیکا کرد و بعد به عمه مارچ هم نگاهی انداخت اما بعد از دیدن نگاه عصبانی ریپر نگاهش را دزدید و گفت: « اگر اینطوری پیش بریم راون آخر میشه »

جسیکا پشت سر دابی لب به سخن گشود و گفت: « دفاع در برابر جادوی سیاه خیلی مهمه .. پس باید مراقب باشیم »

در تالار راون

لینی در حالی که سعی داشت با طلسم حافظه تمام شنیده هایش در کلاس را بازیابی کند ، گفت: « فکر کنم در امتحان ماگل شناسی هممون رد می شیم »

لونا که کنار لینی نشسته بود و داشت با منوی مدیریت لینی بازی فکری انجام می داد و همینطور با دست دیگر سعی داشت مقاله ای در مورد خسوف بنویسد ، گفت: « همش تقصیر این گریفی هاست »

زنوفلیوس که کنار شومینه ی تالار نشسته بود و در حال شمردن گالیون بود و هر از چند گاهی نیز یکی را در جیبش می گذاشت و مشکوکانه این طرف و آن سرف را وارسی می کرد تا مطمئن شود کسی او را نگاه می کرد ، گفت: « به نظرم این گریفی ها نقشه ی شومی دارن »

ناگهان در تالار باز شد و مری که از کافه برمی گشت ، داخل تالار شد و با دیدن جمعیت راونکلاوی ها که داشتند بحث می کردند ، گفت: « چیه چیزی شده؟ »

ماریتا دست از بازی شطرنج با کپی خودش که توسط طلسمی به وجود آورده بود ، دست برداشت و گفت: « در کلاس بعدی کنار گریف ها نشینید »

تمام راونی ها سرشان را به عوان تایید حرف ماریتا تکان دادند.

کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه

راونکلاوی ها دور هم جمع شده بودند و در حال صحبت بودند تا اینکه گریفی ها آمدند و سعی کردند وارد جمع راونی ها شوند.

جرج: « شکلات با طمع کاکائو دارم ... کسی می خواد؟ »

کسی به حرف جرج توجه نکرد و جرج نا امیدانه برگشت اما در این حین گودریک گفت: « امروز شمشیر جادوییم رو آوردم کی می خواد ببینه؟ »

زنوفیلوس و لونا چشماهایشان گشاد شدند و یک صدا گفتند: « واقعا؟ » و به طرف گودریک رهسپار شدند اما ناگهان لینی جلویشان ایستاد و با ابروهایش حرف هایی به آن دو زد و هر دوی آنها برگشتند پیش همگروهی هایشان.

در تالار گریف - بعد از کلاس


گودریک مشتی بر میز زد و گفت: « نتونستیم ... زود برای کلاس بعدی برنامه ریزی بکنید »


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۲ ۲۳:۲۶:۵۵

تصویر کوچک شده


Re: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۰
#16

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
* گراونـدور *

لیسا با بدخلقی سعی کرد جسیکا را از نیمکتی که همیشه مینشست بیرون بیندازد و گفت: هی تو حق نداری اینجا بشینی! اینجا جای مریه.

جسیکا طبق نقشه، کاغذی را از قبل پنهانی روی میز لیسا گذاشته بود و بر روی آن معادله ی عجیب و درهمی را نوشته بود. در نهایت زیر آن با دستخط بدی نوشته بود: " هیچ کس نمیتونه این سوالو حل کنه! این یه سوال هوشی و بس قویه! "

درست همان طور که جسیکا انتظار داشت، لیسا برگه را برداشت و با تعجب به آن خیره شد. جسیکا لبخندی زد و گفت: بهش فکر نکن، نمیتونی حلش کنی!

لیسا به قیافه ی بیریخت معادله ی درجه ی 12 روی کاغذ خیره شد و گفت: ولی من باید بتونم ...

و بدون توجه به پروفسور که در حال نوشتن چیزهایی روی تخته بود، بر روی کاغذ خم شد. در طرف دیگر گودریک عکس یک حیوان شگفت انگیز را که ساخته ی خودش بود کشیده بود و زیر نوشته بود " یه جانور ناشناخته! "

زنوف که بغل گودریک نشسته بود، توجهش به برگه جلب شد. برقی در چشمانش نمایان شد و دفتری را در آورد تا عکس روی کاغذ را روی آن نقاشی کند و بعدا به بررسی این جانور ناشناخته ی حشره مانند بپردازد.

ساعاتی بعد:

لینی که گردن درد گرفته بود، با دستانش شروع به مالش دادن سرش کرد و گفت: لونا من امروز اصلا به درس گوش نکردم. ته کلاس خواب آور بود. میشه بعدا جزوه تو بدی؟

لونا شروع به خاراندن سرش کرد و گفت: اما من میخواستم از تو بگیرم! منم گوش نکردم.

لینی بدون توجه به لونا به سمت آندرومیدا برگشت و گفت: آندرو، اون جزوه تو امشب رد کن بیاد.

آندرومیدا اشاره ای به فلور کرد و گفت: من خودم قراره امشب جزوه ی فلورو رو رونویسی کنم.

فلور بلافاصله جواب داد: ولی من ننوشتم! زنگوله ای که دابی درست کرده بود، از اول تا آخر کلاس رو مغز من راه میرفت!

چهار دختر، نگاهی از روی نگرانی به یکدیگر انداختند.

آن سوی هاگوارتز:

گودریک بشکنی زد و گفت: ایول نقشه مون گرفت! بهتره بریم سراغ نقشه ی بعدی، واسه کلاس بعدی!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۲ ۱۶:۳۱:۴۳

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۰
#15

ماریه تا اجکامب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۴۴ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶
از ...........
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
گراوندور

کلاس ماگل شناسی

گریفی ها پشت در کلاس تجمع کرده بودند و ریونی ها با قدم های اهسته به ان ها نزدیک می شدند.فرد از به گروهش چشمکی زد و از ان ها جدا شد و به سمت ماریه تا رفت.

_اوه...سلام ماریه تا، می شه من امروز پیش تو بشینم؟ و ارام در گوش ماریه تا گفت: می خوام راجع به مهمونی فردا شب گریف باهات مشورت کنم. ماری که ذوق زده شده بود رو به تری کرد و گفت: اشکال نداره امروز تنها بشینی؟
تری که تعجب کرده بود گقت: نه اشکالی نداره.

در کلاس باز شد و پروفسور از بچه ها خواست که داخل شوند. لینی و لونا به طرف نیمکت خود که اول کلاس بودند رفتند اما با دیدن لی لی و دابی که سر جای ان ها نشسته بودند ، تعجب کردند.

لینی: اااا...لی لی فکر کنم اشتباه نشستین جای شما اون عقبه.

لی لی لبخندی زد و پاسخ داد: می دونم لینی ولی چشم های دابی ضعیف شده واسه همین با خودم گفتم اشکال نداره اگه یه روز شما جاتونو با ما عوض کنید

لینی:

لونا دست لینی را کشید و به عقب کلاس رفت. تری تنها نشسته و منتظر شروع درس بود. جرج به او نزدیک شد و پرسید: می تونم اینجا بشینم؟ و تری با تکان سر موافقت خود را اعلام کرد.

جرج: تری می خوای از شیرینی های جدید من و فرد بخوری؟ مزشون حرف نداره.

تری با سوظن به او نگاه کرد . جرج بلافاصله گفت: نترس از اون سر کاریا نیست و کیسه ی شیرینی هارو به تری داد. تری با دیدن شیرینی ها از خود بیخود شد و در رویا فرو رفت.
در همین حین پروفسور گفت: خب درس رو شروع می کنیم و این صدا برای لینی و لونا طوری بود که انگار از فرسنگ ها دورتر به گوش می رسید...


معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند


Re: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۴۸ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۰
#14

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۰۴:۰۹ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
این تاپیک موقتا از حالت تک پستی خارج میشه و به صورت رول "فقط" برای این فعالیت عوض میشه و دوباره بعد از اتمام فعالیت دوباره کار تاپیک به حالت قبل برمیگرده. اجازه گرفته شده از ناظر ایوان.

گراونـدور

سوژه جدید

- رمز لطفا!
- شمـ...شیـ...ر..گـریـ...فندور...
- درسته!

در باز شد و گودریک عصبانی و نفس نفس زنان وارد شد و مقابل گریفندوری هایی که با تعجب دست از کارهایی که قبلا مشغول انجام دادنش بودند کشیدند و منتظر عکس العمل بعدی گودریک شدند.

دابی کاموایی که با آن شال میبافت را کنار گذاشت و پرسید: چرا اینقدر عصبانی هستی گودریک؟

گودریک انگار که با خودش صحبت کند گفت: فک کردن کین؟ این همه غرور؟ که چی؟ اصلا قابل قبول نیست! اونا به جدِ جد من توهین کردن!

پرسیوال جلو رفت و سعی کرد گودریک را آرام کند و پرسید: کیا رو داری میگی گودریک؟

- راونکلاوی ها رو! اونا دیگه دارن شورشو درمیارن! امروز لینی اومده میگه اگه واقعا شجاعم از بید مجنون برم بالا!

پرسیوال پرسید: حالا رفتی؟

گودریک با ناباوری گفت: خب معلومه که نه! مگه از جونم سیر شدم؟ اینا هیچکدوم شجاعت ما رو ثابت نمیکنه!

سپس ادامه داد: ما باید اونا را بشونیم سرجاشون! کسی ایده ای داره؟

جورج پاسخ داد: ما باید نقطه ضعف اونا رو بدونیم تا بوسیله ی اون ضایعشون کنیم!

- آفرین جرج! درسته! اونا همیشه دوست دارن بهترین نمره های امتحانی رو داشته باشن، پیارسال که اسلایترین نفر اول شده بود ریونی ها تا یک ماه اعتصاب غذا کرده بودن!

پرسیوال پرسید: خب باید چی کار کنیم؟ چطوری یه کار کنیم اونا نمرات کمی بگیرن؟

گودریک انگار که جرقه ای در ذهنش زده شده باشد بلافاصله پاسخ داد: ما باید حواس اونا رو سر کلاسا پرت کنیم! اولین کلاس ماگل شناسیه! نقشه مون اینه که هر کدوم کنار یه راونی میشینیم و نمیذاریم رو درس تمرکز کنه ...


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۰
#13

پرسیوال دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۱ چهارشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۹:۵۱ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از این همه ریش خسته شدم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 317
آفلاین
- سحرم دولت بیدار به بالین آمد گفت برخیز ،برخیز که آن خسرو شیرین آمد
با عرض سلام و خسته نباشید به شما بینندگان عزیز من کندرا دامبلدور به همراه همکارم استاندال گریندل والد با برنامه ای دیگر از سری برنامه های مشاعره در خدمتتان هستیم....غالب سعی ما در این برنامه این است که مخاطبان گرامی را آشنا با طرفه های ادبیات کهن....

از شدت عصبانیت از روی کاناپه بلند شدم و مثل نظامیا عرض اتاق رو رژه رفتم،دیگه اصلا اعصابم دست خودم نبود،گاهی وقتا فکر میکنم این وسواس مزخرف از کجا اومد؟دوستان دیگه ی من اینقدر روی زناشون حساس نیستند.چه کار کنم یه خورده بفهمه که من دلم نمیخواد اون اینجوری جلو مردم ظاهر بشه اونم برنامه ای که هزاران نفر میبینن و با اون تماس میگیرن....آهان...الان زنگ می زنم و تو مشاعره شون شرکت می کنم...

کندرا با لحنی عارفانه می گفت:
- خانم بگشات شعری که شما خوندید من رو بسیار به وجد آورد.....من به شما بیست امتیاز میدم.....خب بالاخره شرکت کننده ی تلفنی ما روی خط اومد....سلام بر شما....خودتون رو معرفی کنید

با لحنی آهنگین گفتم :
-سلام بر تو ای بانوی پاکدامن ایران زمین....من پرسیوال دامبلدور هستم از ویلتشایر

کندرا گفت :
- خیلی خوش آمدید به برنامه ی خودتون جناب پرسیو....
و به یکبار چشمان کندرا گرد شد....اما به روی خود نیاورد و ادامه داد:
- ال دامبلدور....همون طور که مستحضرید بیت قبلی با س تمام شد....وظیفه ی شما کمی سخت شد....بفرمایید.

من با چنان لحن محکمی این بیت رو خوندم و حس کردم برق ترس از یه دعوای دوباره تو خونه رو تو چشمان کندرا:
- سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی چه خیال ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
....

همون شب خسته و کوفته ساعت یک و چهل دقیقهاومد و منم که خواب و بیدار صدای تلق باز شدن در رو شنیدم....و لباس هاشو عوض کرد و اومد کنار من خوابید....من که خودم رو به خواب زده بودم به روی خودم نیاوردم بخاطر این که می خواستم فردا صبح بیاد و اون موقع بهش حالی کنم...اما حس کردم دستش داره رو صورت من سر میخوره...شنیدم که زمزمه می کرد:
- گریفین من روتو بکن این ور میخوام ببوسمت....

دیگه طاقت نیاوردم و بلند شدم صاف جلوش وایسادم اونهم با یه قیافه ی وحشتناک....بیچاره کندرا چنان جیغی از ترس کشید که فکر کردم تا پنج تا خونه اونور تر هم بیدار شدن... با لحن صدای عصبانی و لرزون گفتم:
- که خانوم خانوما میرن برا من برنامه اجرا میکنن اونم برنامه ای که هزاران نفر بیننده داره!

- پرسی به خدا من نرفتم...

- خفه خون بگیر...اگه تو نرفتی پس حتما عمه جکی من اونجا بوده!

- من نرفتم...تهیه کننده زنگ زد و گفت این برنامه باید ادامه پیدا کنه

- مگر من هزاران دفعه بهت نگفتم نباید دیگه مجری گری هیچ برنامه ای رو قبول کنی....مگر من نگفتم خوشم نمیاد زنم رو چند هزار نفر با چشمای گشاد شده ببینن؟

- پرسیوال من که نمیتونم کارمو با اراده ی خودم ترک کنم....پرسیوال خواهش میکنم یه کمی ایدئولوژی تو تغییر....

- چی گفتی زنیکه؟به تو چه که من چه عقیده ای دارم ؟تو باید هرطور که هستم منو بپذیری...

گذشت و گذشت و چند تا دعوای دیگه هم گذشت تا بالاخره کندرا از اخلاق مزخرف من خسته شد و رفت دادخواست طلاق داد.

قاضی:
- پرسیوال جان...یعنی چی که اتفاقات کلاسهای تدریستو تو هاگوارتز میاری خونه و زن و بچه ت نمیتونن بهت نگاه کنن حتی؟

بهش با لحن عاجزانه گفتم:
- بیلیوس....به مرلین هزاران دفه رفتم پیش روانشناس و فایده ای نداشته....ازت خواهش می کنم منصرفش کن

باز هم دادگاه با شانس مطلق من تموم شد اما بعضی رفتارهاشو نمیتونستم تحمل کنم مثلا ساعت دو یا سه اومدنشو...تا اینکه...
یک روز سرد زمستانی سر کلاس طلسم های باستانی سال هفتمی ها بودم و داشتم درس نفرین سپرهای دفاعی باستانی رو میدادم که بسیار سخته و حتی به تمرکز خودم هم نیاز مبرم داره...چه برسه به دانش آموزا...

وسط درس شنیدم از تو سالن داره صدای داد و بیداد میاد....صدای یک زن بود...از کلاس زدم بیرون و دیدم کندر اداره با قیافه ای بسیار عصبی به طرف کلاس من میاد و اورارد هم دنبالش میدوه..
اورارد فریاد میزد:
- کندرا خواهش میکنم...کندرا اون الان سر کلاس یه درس سخته و نیاز به تمرکز داره....کندرا.....

کندرا در جوابش میگفت:
- اورارد من دیگه نمیتونم تحمل کنم....مرتیکه بوقی رفته سر من هوو آورده!

اورارد ایستاد و با خنده گفت:
- هوو آورده....خب حالا یه تریلی خریده و به احتمال زیاد میفروشدش....مگه خریدن یه تریلی جرمه از نظرت؟

کندرا جیغ کشید و گفت:
- چی؟...هوو مرد خر....زن دوم!

و به کلاس من رسید و سرشو انداخت زیر و اومد تو....با صدای بلند به دانش آموزان گفت:
- استادتون رفته سر زنش هوو آورده....شماها باید خجالت بکشید که زیر دست همچین کثافتی درس می خونید

من اومدم کنارش و دستمو گذاشتم روی شونه ش و بهش گفتم:
- کندرا....خواهش میکنم....آبروم رفت....آروم باش!
و صدای بسیار بلندی از خوردن یک کف دست بر یک صورت به گوش رسید و گردنم به یک طرف پرت شد.

کندرا با گریه گفت:
- مگه من با تو چکار کردم کا رفتی برا من زن دوم گرفتی بی شعور...من کدوم حرفاتو گوش نکردم که تو با من همچین کردی....داگ فادر .....
بقیه ی جمله ی کندرا رو بخاطر فحش های مستهجن سانسور کردم اما از طرفی بهش حق میدم چون نادانسته و از روی شکمم رفتم یه غلطی کردم و تاوانشو پس دادم

البته چیزی که منو آزار میداد این بود که این سوژه ی هوو آوردن و قضیه ی هاگوارتز و سیلی زدن کندرا به من سر کلاس تا یکماه خوراک خنده ی همکاران من شده بود

اما این بار که رفتیم برای دادخواست طلاق کندرا، قاضی دادگاه رو تحت تأثیر طلسم فرمان قرار دادم و.....


بیش از این خسته تون نمیکنم.


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.