هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بنیاد آموزش داوطلبان کنکور (بادک)
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۳
#12

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
سوژه جدید

هکتور در حالی که پاتیلی را زیر بغلش زده بود، در بنیاد را با لگد باز کرد و وقتی در به زمین افتاد و تکه تکه شد با تاسف سری تکان داد:
-اینجا چقدر داغونه! باید حسابی بهش برسم. اگه ارباب امر نکرده بودن پامو اینجا نمیذاشتم.

هکتور در حالی که به پنجره های شکسته، سقف ترک خورده، کاشی های کنده شده و دیوار های در حال تخریب نگاه می کرد به فکر فرو رفت و با یاد آوری چهره اربابش و دوری از او، به یاد آخرین ملاقاتشان و ماموریتی که بر عهده اش گذاشته شده بود، افتاد.

چندی قبل-خانه ریدل

ملت مرگخوار همگی در سالنی بزرگ جمع شده و منتظر بودند تا اربابشان دستورات و ماموریت جدیدی برایشان تعیین کند. در همین میان هکتور به سختی مشغول تنظیم کردن چتر لرد بود تا سایه مناسبی روی سرش بیاندازد.

لرد بی توجه به تلاش و تقلایش رو به جماعت مرگخوار گفت:
-یارانمون ما مایلیم شما رو بفرستیم تا کنکور مشنگی بدید!

ملت مرگخوار:
لرد:
هکتور: (افکت درگیری با چتر لرد)

مرلین به عنوان پیامبر مملکت به نمایندگی از جمع پرسید:
-ارباب جسارتا چرا باید کنکور مشنگی بدیم؟
-این مشنگ ها از این کنکور مشنگی میترسن و از یکسال قبل برای اومدنش آماده میشن. کاری که حتی برای ما هم انجام نشده. از اونجایی که از ما ترسناک تر نباید وجود داشته باشه، مایلیم یارانمون رو بفرستیم تا کشف کنن این کنکور مشنگی چیه که همه انقدر ازش وحشت دارن. حالا نیاز به یک داوطلب از یارانمون داریم تا بره بنیاد آموزش داوطلبان کنکور و ضمن راه اندازی اونجا تعدادی معلم استخدام کنه تا اونجا بهش آموزش بدن و بره کنکور مشنگی بده. اوه ما خسته شدیم از بس حرف زدیم کی داوطلبه؟

همه ملت مرگخوار با شنیدن این حرف با سرعت به دور ترین نقطه ممکن رفتند به جز هکتور که هنوز مشغول مرتب کردن چتر لرد بود و ظاهرا بلاخره موفق شده بود زاویه مناسب را بیابد.

-میدونستیم تو یار وفاداری هستی هک! تو رو برای این کار انتخاب میکنیم.
-بلاخره درست شد.. منو ارباب؟ برای چه کاری؟

پایان فلش بک-زمان حال

هکتور که با یاد آوری این خاطره و دوری از اربابش بغض گلویش را گرفته بود، کوشید بر خودش مسلط شود.
-بهترین راه اینه که هر چه زودتر ماموریت رو تموم کنم. اول باید چند تا معلم استخدام کنم. هوممم... فهمیدم! بهتره با معجون هام ازشون تست بگیرم!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: بنیاد آموزش داوطلبان کنکور (بادک)
پیام زده شده در: ۱۱:۳۱ سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۱
#11

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
- میل ندارم!
- بخور پسرم، من صبح ِ کله سحر بلند شدم واسه تو گردو شکستم که صبونه تو کامل بخوری داری میری کنکور!
- کنکور کدومه مامان؟ هنوز تازه میرم کلاس..

دیالوگ جیمز با لقمه ی نون و پنیر و گردویی که چپانده شد در دهانش، ناتمام ماند. جیمز با دهان پر آهی کشید و به اجبار چای شیرین لقمه اش را فرو داد.
- پدرسوخته داری چی کوفت میکنی!؟

همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد.

1.ورود ناگهانی هری پاتر با کمربند به داخل آشپرخانه.
2.هجوم هیولایی اش به سمت جیمز.
3. بالا بردن کمربند و فرود آمدنش بر صورت جیمز.
4. فحش های خیلی بد!

در همین میان، جینی قبل از اینکه به شماره ی 5 برسیم، خود را میان شوهر و پسرش انداخت.
- چته مرد!؟ بچه رو چرا میزنی!؟
- روزه خوری میکنه پدرتسترال! بیا اینور ببینم!
هری پاتر این را گفت و با کمربندش هوا را شکافت تا جینی از سر راهش کنار برود. اما جینی همچون مادری فداکار و به خاطر عشق و اینا، سر جایش ایستاد و جیغ زد:
- روزه کدومه!؟ چی میگی تو!؟
هری پاتر که از خشم سرخ شده بود، کمربندش را پایین آورد و با چشم هایی که رگ و روده شان بیرون زده بود، به جینی زل زد.
بعد، دست آزادش را توی جیب پیرژامه اش برد و منوی مدیریتش را بیرون آورد و از 5 پست قبل نقل ِ قول کرد:

نقل قول:
- من نمیرم، ظل گرما، وسط مرداد، زبون روزه، نمیــــــــــرم!
- تو کرم فلوبر میخوری که نمیری بچه! 5 میلیون گالیون ندادم واس ِ خودت ول بگردی!
- فوش نده روزه ت باطل میشه بابا


- این چیه پس!؟ ماه رمضونه دیگه!
جینی به این صورت به هری نگاه کرد. بعد به همین صورت، دستش را دراز کرد (هنوز به هری نگاه میکرد) و منو را از هری قاپید و بعد به همان صورت، دوباره همان پست را (درحالیکه به هری نگاه میکرد همونجوری) رو کرد و اینبار تاریخش را بولد کرد.

نقل قول:
- من نمیرم، ظل گرما، وسط مرداد، زبون روزه، نمیــــــــــرم!
- تو کرم فلوبر میخوری که نمیری بچه! 5 میلیون گالیون ندادم واس ِ خودت ول بگردی!
..
.
پیام زده شده در: ۱۹:۱۰ شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۰


هری: وااااااااااااااااااااااااااااااااات!؟
جیمز که هنوز از شوک ضربه بیرون نیامده بود، با فریاد پدر به خودش آمد و جیغگریه(!) سر داد.
جیمز: بابا اون پست مال یه سال پیشه خب یه نفر چقد میتونه کور باشه؟
هری، ناگهان، بی اینکه توجهی به جیمز داشته باشد، به سمت میز صبحانه هجوم برد و از هر چه که روی میز بود در دهانش چپاند و در همین حال بریده بریده گفت:
- چــرا...زو..تر..نگـ..فتی..مـردمــ..از..گشنگـ...

جیمز از سر میز صبحانه بلند شد و رفت دستشویی تا کارهایش را بکند و مسواک بزند و اینا. بعد یک قلم پر آبی بیک و یک کلاسور چرم اژدها برداشت و سوار بر جارویش از خانه بیرون زد تا در اولین کلاس ِ کنکور سمجش، با موفقیت، بدرخشد!


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۱/۳/۳۰ ۱۱:۳۷:۱۷


پاسخ به: بنیاد آموزش داوطلبان کنکور (بادک)
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۱
#10

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
خلاصه:
داستان از این قراره که مرگخواران به سرپرستی ارباب موسسه ی کچلچی تاسیس کردن که برای داوطلبان کنکور سمج، کلاس و آزمون بذارن و یه پولی به جیب بزنن. استقبال زیادی از این موسسه میشه و در میان خیل میلیونی جادوگران و ساحره ها، جیمز سیریوس پاتر؛ پسر هری پاتر معروف هم که سال پنجمیه، اومده ثبت نام کرده. لرد وقتی از این قضیه خبردار میشه تصمیم میگیره عقده هاش از هری پاتر رو سر پسرش خالی کنه و به این ترتیب جیمز سیریوس سر کلاس ارباب شکنجه میشه و به اصرار پشتیبانش که مورفینه قرص روانگردان مصرف می کنه و می افته رو تخت سنت مانگو و وقتی هری از مصرف قرص خبردار میشه داغ می کنه و با اینکه 5 میلیون گالیون برای ثبت نام پسرش خرج کرده، از خیر پولش می گذره و در بیمارستان داد میزنه:از این به بعد کانون کچلچی، بی کانون کچلچی! مفهومه!؟
و حالا ادامه ماجرا...

شب-دره گودریک-خانه ی هری پاتر

هری با چشمانی سرخ به صفحه ی تلویزیون LCD جادویی اش (!) خیره شده و کوییدیچ یورو 2012 بازی انگلیس-فرانسه تماشا می کرد و گوشه ی سبیلش را می جوید: دِ پاس بده لامصبو! کتی بلِ ضعیفه ی چلاق از تو بهتر بازی می کرد.

جیمز زیرچشمی به مادرش که مجله ی ساحره ی کدبانو می خواند نگاه ملتمسانه ای انداخت. جینی متوجه شد اما به روی خودش نیاورد. جیمز زمزمه کرد: مامان! بگو بهش دیگه.

جینی مجله را بست: قول میدی دیگه از این غلطا نکنی؟
- آره مامان! قول میدم! به خدا! به روح پرفسور دامبلدور! به روح دایی فرد! بابا، من که گفتم اصلا روحم از اون آشغالایی که پشتیبان چپوند تو دهنم خبر نداشت. فردا هم میگم پشتیبانم رو عوض کنن. تو رو جون دایی جرج مامان! فردا کلاس تغییرشکل با پرفسور بلک داریم. من تغییرشکلم ضعیفه. راضیش کن برم. تو رو جون دایی چارلی!خواهش! خواهش! خواهش!
- باشه توام. بذار ببینم چطور میشه.

جینی مجله را روی میز گذاشت. سیبی برداشت و پوست کند و قاچ کرد و جلوی هری گرفت: بفرمایید آقا!
هری دو قاچ سیب در دهانش چپاند و شروع کرد به لمباندن: دستت دلد مکمه خالوم!
و ناگهان هر چه سیب در دهانش بود به بیرون پرتاب شد: مرتیکه چماقچی! یارو نیم متر باهات فاصله داره. بلاجرو بکوب تو گوشش دیگه! ای بابا!... این چه ارنجیه فرستاده تو زمین مرتیکه؟ اینا به درد جاروکشی نمی خورن اومدن تو تیم ملی. مسخره ها!

جینی آهسته شروع کرد: چند چندن آقا؟
- 180 به 40 عقبیم. یه مشت گاریچی تو زمینن! حیف گاریچی!حیف!
- گای ریچی؟ اون که کارگردان خوبیه!
هری یک قاچ دیگر از سیب در دهانش گذاشت:هوم؟
- هیچی! میگما... آقا... این بچه طفلکی خیلی نگران درسشه. بذار بره سر این کلاسای کچلچیش. بلکم بتونه از این تجدیدیاش یکمی کم کنه.
- نمیشه خانوم جون. نمیشه. مگه ندیدی این مرتیکه ی کچل چه محیط فاسدی درست کرده اونجا. امروز بهش قرص دادن. فردا مواد میدن. پس فردا هم لابد بهش یاد میدن چطور جلو روی باباش وایسه. نمی خواد خانوم. تا همینجاش خونده بسه. هاگوارتز هم نمی خواد بره. از فردا می فرستمش ناکترن، وردست بورگین کار کنه. هیچی نشه، لرد که میشه. چیش از اون کچل کمتره؟
- وا! بلا به دور! پسر دسته گلم رو با اون کچل بی دماغ یکی نکن، مرد! بعدشم... خودت که میدونی. جیمز بچه ی پاکیه. اهل این کارا نیس. طفلک بچّم رو چیزخورش کردن. همش هم زیر سر اون دایی نکبت و مفنگی اسمشونبره که قرصا رو داده به جیمز. بچه ی من هم ساده! خیال کرده وقتی پشتیبان میگه یه چیزی خوبه حتما خوبه دیگه. خورده. حالا هم شما کوتاه بیا. بذار این طفل معصوم اینبارم بره سر کلاس. نوبت بعدی اگه خبطی کنه خودم فلفل به دهنش می ریزم. باشه آقا؟
هری آهی کشید و غرولند کرد: باشه بابا. ولی مسئولیتش پای خودته ها. گفته باشم.
- رو چشمم آقا! چشم! سیب میخوری برات پوست بگیرم؟
- نه. پرتقال بده. سیباش چینیه، مزه نداره.

جینی پرتقالی برداشت و چشمکی به جیمز زد که نیش جیمز را باز کرد. پرید از گردن هری گرفت و صورتش را بوسه باران کرد: مرسی بابا! دمت گرم! ایول! قول میدم معدلم 20 شه.
- باشه بابا! ولم کن.
- خیلی دوستت دارم بابا. خیلی مردی به مرلین. ماچ... ماچ... ماچ...
- باشه... باشه... ولم کن... ولم کن دیگه کره خر! همه ی صورتم خیس شد. برو اونور ببینم بازی رو چه گندی زدن. ای بابا! این چه دروازه بانیه؟ فاتحه ی بازی رو خوند که! رون ویزلی سوراخ رو دروازه بان میذاشتن از این کمتر گل می خورد.
- چی فرمودی آقا؟
- همون که شنیدی!
جینی پرتقال را کوبید به صورت هری:
- تو اصلا لیاقت محبت نداری! می خوام ببینم اگه رون دروازه بان شما نبود بازم قهرمان می شدی پسر برگزیده؟!
- پرتقال رو چرا حروم می کنی زنیکه! این کمربند من کجاست؟
- بمیر بابا! کمربند! کمربند! منو از کتک می ترسونی؟ فردا که مهریه ام رو گذاشتم اجرا می فهمی!
- برو هر غلطی دلت می خواد بکن.
- اصلا من خر رو بگو که برای توی بی لیاقت سیب و پرتقال...

بله! خانه ی پاتر به وضعیت عادی اش برگشته بود و جیمز ساعتی می شد که خوشحال و خندان به اتاقش رفته و خوابیده بود تا برای کلاس فردا که تغییر شکل با تدریس پرفسور ریگولوس بلک بود، آماده شود.


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۱/۳/۲۶ ۲۲:۲۲:۵۱


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: بنیاد آموزش داوطلبان کنکور (بادک)
پیام زده شده در: ۲:۵۳ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۰
#9

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
دفتر دکتر لرد کچلچی :

لرد ولدمورت، نشسته بر صندلی مدیریتش، در حالیکه چوبدستی اش را با انگشتان کشیده اش نوازش میکرد، چشم های سرخش را به روبرویش دوخت و پرسید:
-- خب تام. کلاس چطور پیش رفت؟
بعد بلافاصله چوب دستی را روی میز انداخت و از روی آن پرید و مقابل میز ایستاد و رو به صندلی خودش گزارش داد:
- اولا که به من نگو تام،کچل بی خاصیت! من نمیخوام اسم پدر کثیفمو یدک بکشم! ثانیا، همن الان با پسره کلاس دفاع داشتم. کلی با بچه ها روش کروشیو انجام دادیم خندیدیم!
لرد با گفتن این حرف، باعجله خودش را دوباره روی صندلی اش انداخت و فریاد زد:
- همین الان چی گفتی؟! کچل ـ چی..!؟ کروشیو!
و بعد، برای آنکه اخگر شکنجه اش هدر نرود با نهایت سرعت تمام هیکلش را روی میز انداخت و خیلی جیمزباندی آن طرفش فرود آمد و کروشیو را نوش جان کرد.
سپس روی زمین افتاد و در حالیکه به خود می پیچید فریاد زد:
- اوه نه، ارباب، غلط کردم ارباب، نهههههــ....

- ار..بـ..باب؟

- ریگولوس! کروشیو! خود ِ تو قبل از پست ِ این بلکه و اون معتاد مفنگی و جیغ جیغجوی ریز بی مصرف، تو پاراگراف دوم و دیالوگ ِ سوم مگه از زبون ِ من نگفتی:

نقل قول:
دختره ی دختر ! تو خجالت نمیکشی بدون در زدن میایی توی اتاق من؟ هان؟ شما مرگخوارا کی یاد میگیرین اینو آخه ؟


- هومم؟ چرا ارباب، گفتم. که چی؟
لرد در حالیکه از کف زمین بلند میشد و ردایش را میتکاند فریاد زد.
- خب این در مورد خودتم صادقه!

ریگولوس اخمی کرد و متفکرانه جواب داد:
- نه من که دختر نیستم ارباب.
- اه! بابا اون واژه ی "دختر" رو حذف کن اصلا! x بذار جاش! متغیره!
- خب بعد بازم یه "دختر" دیگه میمونه.
- توان 2 بده!
- اوه ایول ارباب. ریاضی خوندی؟
- بله!
- پس چرا وکیلی؟ :grin:
- کروشیو!!

ریگولوس بر زمین افتاد و بعد از مقادیری قلط؟قلت؟غلت؟غلط؟ زدن، ایستاد، تعظیمی کرد و گفت:
- خب دیگه بسه ارباب، اومدم بگم کلاس بعدی که جیمز سیریوس هم توش ثبت نام کرده کلاس منه، تغییرشکل. فردا هم جلسه اولشه. ولی خبر ها حاکی از اینه که جیمز به خاطر مصرف روان گردان تو بیمارستان بستریه الان.

- روان گردان؟! پشتیبانش مورفینه!؟

همان لحظه - بیمارستان


- سیاه و کبودت میکنم پسره ی کوسه!
- کوسه نه بابا، من نهنگ دوس دارم
- جواب منو میدی پدرتسترال!؟

هری پاتر، سرخ از خشم، بار دیگر با کمربندش هوا را شکافت.
- جهنم و زرر! (ضرر درستشه ولی هری خیلی با ولدمورت می جنگید وقتی بچه بود و ولدمورت نذاشت واقعا هری درس بخونه، خیلی بده ولدمورت) 5 میلیون گالیونو سگ خورد!

از این به بعد کانون کچلچی، بی کانون کچلچی! مفهومه!؟


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲ ۳:۰۸:۳۱


Re: بنیاد آموزش داوطلبان کنکور (بادک)
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۰
#8

آندرومدا بلک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۸ دوشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۹:۰۰ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۸
از ماست که بر ماست...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 252
آفلاین
جیمز که هنوز در حالت گیجی به سر می برد به حرف های مورفین گوش نداده و از کنار او رد شد .

_ کژا پشر ؟!! بیا یکی از این قرش ها بگیر . پولشم بعد از اشتفاده اژت میگیرم که بدونی تژمینیه .

و به زور چند عدد قرص در دست او چپاند .

هنگامی که خواست سوار جارویش شود کمی تلو تلو خورد اما توانست کنترل جارو را در دست بگیرد اما پس از کمی اوج و سرعت گرفتن با کله در یکی از ساختمان های سر راهش فرود آمد .
جیمز :
کارمندان ساختمان :

_حالت خوبه پسر ؟!! پس این آب قند چی شد ؟!
_ آوردم .
_ این قرص ها حتما مال بیماریشه . حتما بیاری خاصی داره . یکی از این بهش بده شاید حالش بهتر شد .

_
_ اِ !! این چرا این طوری شد ؟! نکنه قرص روان گردان بود ؟! یکی اون رو بگیره تا خودشو از پنجره ننداخته پایین !!!

دین دین دین ( افکت تلفن زدن )

_الو ؟! سلام . سریعا یه آمبولانس بفرستید . بله . آدرس رو یادداشت کنید .

دیو دیو دیو ( افکت آژیر آمبولانس )


در بیمارستان

_ خیلی شانس آوردید . قرص روان گردان مصرف کرده بوده که شما پیدا ش می کنید . به پدرش هم خبر دادیم . تا چند دقیقه دیگه میان .

تق ( افکت کوبیده شدن در)

_ این جیمزِ ............ کجاست ؟! دیگه آبرو برام نذاشته !



Re: بنیاد آموزش داوطلبان کنکور (بادک)
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ دوشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۰
#7

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
- سلام خانم ویزلی! کلاس من کدومه؟
- اومدی پاتر؟ چقدر دیر! انتهای سالن-دومین در-سمت راست. استادتون هم سر کلاسه.

جیمز با عجله به سمت کلاس رفت. در را باز کرد و...

- کروشیو!

جیمز بر اثر برخورد طلسم پرتاب شده و با دیوار روبروی کلاس یکی شد.
صدای سرد و بی روح لرد ولدمورت از داخل کلاس به گوش رسید: دیر میای سر کلاس. در هم نمی زنی؟ پس بابای کله زخمی تسترال شانست چی بهت یاد داده، پاتر؟

جیمز لنگان لنگان وارد کلاس شد و روی نزدیکترین صندلی خالی نشست: آقا اجازه! چرا میزنی؟ تنبیه بدنی خلاف قوانینه. به بابام میگم ازت شکایت کنه ها.

لرد آنقدر صورتش را به صورت جیمز نزدیک کرد که اگر دماغ داشت به دماغ جیمز می چسبید: به بابام میگم عیه یه یه یه! بابای کله زخمی چارچشمکیت وقتی فرم ها رو امضا می کرد کور بود؟ ندید ما قوانین مخصوص به خودمون رو برای تربیت دانش آموزا داریم؟ بیشتر از این وراجی کنی اخراجی! و طبق فرم هایی که امضا کرده اون بابای کله زخمیت حتی یه نات از شهریه هم به اخراجی برنمی گرده! روشنه؟

لرد برگشت و خودش را روی مبلی که اختصاصی برای او گذاشته بودند انداخت و سخنرانی اش را شروع کرد:

- خب! همونطور که قبل از اومدن بچه ی کله زخمی بهتون توضیح دادم برای اینکه بتونید به تست های درس مسخره ی دفاع در برابر جادوی سیاه پاسخ بدین اول باید جادوی سیاه یاد بگیرین. چون تا چیزی رو نشناسین نمی تونین در برابرش از خودتون دفاع کنید. خب. برای جلسه ی اول ورد کروشیو رو تمرین می کنیم. پاتر! بیا اینجا وایسا!... چوبدستیتون رو به طرف پاتر بگیرین و بگین کروشیو! اینجوری... کروشیو! ...یاد گرفتین؟

1 ساعت بعد

در کلاس باز شد و لرد ولدمورت خوش و خرم از کلاس خارج شد. پشت سرش ملت جادوگر و آخر از همه جیمز نالان و لنگان از کلاس بیرون رفته و در راه سالن به جمعی از دانش آموزان برخورد کرد که دور مورفین را گرفته بودند و به توضیحاتش گوش می دادند:

- خلاصه اینکه بچه هاژونم! اگه میخواین مختون قوی بشه و مشقاتون رو خوب بفهمین و فقط با نیم شاعت خواب تا 48 شاعت شارژ بشین، چاره ی کارتون فقط و فقط این قرصاست. این قرصا تازه اختراع شده و دانشمندای طراژ اول دنیا تاییدش کردن.
- آقای گانت! راسته میگن استفن هاوکینگ از این قرصا استفاده کرده و بعدش...

مورفین با صدای بلند گفت: بــــــــــله! درشته! راشته! بــــــــــله! و ادامه ی صحبت دانش آموز که "...افتاده رو ویلچر؟" بود در بین تاییدهای مورفین به گوش کسی نرسید.

- آقای گانت اینا اعتیاد آور نیست؟
- دیگه اژ این حرفا نژن که پشتیبانیت نمی کنم ها! اینجا یه موششه ی فرهنگی آموژشیه. ما داریم اژ تمام اکتشافات و اختراعات نوین اشتفاده می کنیم که همتون رتبه ی یک بیارین! اینا جدیدترین متدهای آموژشه. اصلا من دو بشته ی اول رو بهتون مجانی میدم. اگه معتاد شدین دیگه اشتفاده نکنین. تضمین از این بالاتر؟



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: بنیاد آموزش داوطلبان کنکور (بادک)
پیام زده شده در: ۱۸:۱۰ شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۰
#6

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
روز بعد - دره ی گودریگ-

- من نمیرم، ظل گرما، وسط مرداد، زبون روزه، نمیــــــــــرم!
- تو کرم فلوبر میخوری که نمیری بچه! 5 میلیون گالیون ندادم واس ِ خودت ول بگردی!
- فوش نده روزه ت باطل میشه بابا
هری پاتر، کمربندش را بار دیگر دور سرش چرخاند و به سمت جیمزی هجوم برد که پشت ِ مادرش سنگر گرفته بود.
- تعیین تکلف هم میکنه واسم! پسره ی بی زخم ِ کوسه! خجالت نمیکشی از این هیکلت؟! کی میخوای زخم پیشونیتو دربیاری؟! آبرو واسِ خاندان نذاشتی!
جینی ویزلی که مرز بین پدر و پسر بود و سعی داشت کمربند هری را در هوا بگیرد، جیغ زد:
- بسه دیگه مرد! غلط کرد! الان میره رداشو می پوشه سوار جاروش میشه میره بادک. مگه نه جیمز؟

قبل از جواب جیمز، صدای زنگ شومینه همه ی اعضای خانواده را یک دور قبض روح کرد.

سپیـــــــــــــــده دم اومد و وقــــــــــــــــت رفتن
حرفــــــــــــــــــــــــــــی نداریـــــــــــــــــــم ما برای گفتن!!
هرچی که بوده بین ما تموم شد!!
این جا برام نیست دیگه جای موندن...


جینی که با شنیدن صدای سلستینا، خواننده ی مورد علاقه ی دوران جوانی اش، به یاد روز های عاشقانه ی اول ازدواجشان افتاده و پروانه ای شده بود به سمت شومینه رفت تا جواب بدهــ..
شق!!
- بکش دستتو زن! تا مرد تو خونه س غلط میکنی جواب بدی؛ برو چادر چاقچور کن بینم! مشنگا هر چی نداشتن یه تلفن رو شاخشون بود، حداقل مرد غریبه سرشو نمیکرد تو خونه ی مردم!
هری، پس از مطمئن شدن از رفتن جینی به اتاق، شومینه را جواب داد.
- هان!؟...چی؟.. پشتیبان چه خریه؟!
جیمز که هنوز در گوشه ی خانه زانوی غم بغل کرده بود، گالیونش افتاد و بدو بدو به سمت پدرش رفت و جیغ زد:
- از کانون کچلچیه بابا، با من کار دارن با من کار دارن
جیمز پدرش را کنار زد و متقابلا پدرش هم او را با لقدی! به آن سوی خانه پرتاب کرد و شومینه را روی اسپیکر گذاشت.

- اهم اهم..من پشتیبان جیمژم. از بنیاد کشلشی تماس میگیرم. هشت خونه؟
جیمز آش و لاش، از آن سوی خانه با جیغی ابراز وجود کرد.
جادوگر داخل شومینه ادامه داد:
- آفرین پشرم، درشاتو خوندی؟ واشه آژمون فردا اماده ای؟
- مگه فردا آزمونه!؟ مگه کلاس نداریم!؟
- آها آره راش میگی. خب واشه کلاش امروژ آماده ای پشر؟
- بله بله
- پش تو خونه چه غلطی میکنی بچه! یالا پاشو بیا الان کلاش آموزش جادوی شیاه .. چیژ یعنی دفاع در برابرشو داری با ارباب لرد ولدمورت، پاشو بیا، پاشو بیا دیر شد ارباب نمیتونه تاخیرو تحمل کنه. پاشو بچه، د ِ میگم راه بیفت دِ جغله..

هری پاتر، خسته از پر حرفی های پشتیبان، لگدی را روانه ی صورت مفنگی درون شعله های آتش کرد و وقتی دوباره به سراغ کمربندش میرفت، بلاخره جیمز را دید که ردایش را پوشیده و سوا بر جارویش به سمت کانون کچلچی به راه افتاده بود.


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۲۹ ۱۸:۱۷:۲۰


بنیاد آموزش داوطلبان کنکور (بادک)
پیام زده شده در: ۱۱:۰۶ شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۰
#5

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۰ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۱:۰۱ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 304
آفلاین
به محض خروج بلیز از اتاق، لرد روی صندلی اش لمی داد و پاهایش را رو میز انداخت. با سرافرازی کامل و اشاره انگشتش، کشوی میزش باز شد و به طور منظمی صدها گالیون ها طلایی همانند کوه روی میزش ردیف شدند. در حالی انگشتش را به عنوان گوش پاک کن درون گوش نجینی فرو می کرد، رویاهایش را می ساخت...

«اوووممم ! کاشت مو...یه گیس بلند...واووو ! ساخت میلیون ها هورکراکس ! خریدن کاخ سفید... »

همچنان که لرد در رویاهایش سیر می کرد، درب اتاقش به طرز محکمی گشوده شد و رز همانند یک توپ بولینگ به داخل افتاد و جلوی میز لرد تعظیمی کرد و گفت:

«ارباب ! ارباب ! یه نفر مهم میخواد اینجا ثبت نام کنه ! »

لرد در حالیکه با استرس سکه های گالیون روی میزش را درون شنل و شلوارش فرو می کرد ، گفت:

«دختره ی دختر ! تو خجالت نمیکشی بدون در زدن میایی توی اتاق من؟ هان؟ شما مرگخوارا کی یاد میگیرین اینو آخه ؟ هان ؟ کروشییییی آخ ! آی ! »

رز: «ارباب ! ارباب ! بذارین بمیرم در راهتون. چی شد؟ چی شد ؟ »

لرد: «لعنتی ! از وقتی صلح کردیم، وزارت یه زلزله گذاشته توی چوبدستیم که هر وقت از افسون ممنوعه استفاده کنم، شوک جادویی میده بهم ! باید یه چوبدستی دیگه بگیرم... »

رز که از شکنجه شدن ارباب کمی در دلش خشنود شد، ادامه داد:

« اون قانون در زدن واسه خونه ریدله. واسه مقرمون. اینجا آموزشگاهه. هنوز ثبت نکردیم اینجارو. قانون نامه هم نوشته نشده براش. »

لرد: «هیش ! دختره ی گستاخ ! بعدا در نقش وایت بورد واسه کلاس ها ازت استفاده می کنم ! بگو ببینم کیه این یه نفر مهم که میخواد اینجا ثبت نام کنه ؟! هووم؟ »

رز: «جیغوله ارباب ! پسر کله زخمی ! »

لبخند پلید و اهریمنی روی لب لرد سیاه جان گرفت. از روی صندلیش بلند شد و از پشت میزش کنار رفت. به سمت دیگر اتاقش به آرامی گام بر می داشت و با هر قدمش سکه های گالیون در شلوارش جلینگ جلینگ می کردند. به مقابل دیوار تابلوهای افتخارات خودش رسید و به عکس های خودش نگاه کرد. سپس با صدایی مرموز گفت:

«در برابر امنیت دیاگون و وزارت شانسی نداریم ! باید همچنان به صلح پایبند باشیم ! البته شما شانسی ندارین و همتون در راه من کشته خواهید شد. من تا ابد زنده می مونم. از اونجایی که مردن شما مرگخواران خیلی هزینه داره و کلی کفن و دفن و قبر و این مسائل، بهتره به صلح وفادار باشیم ! اما باید از نظر آموزشی و فنی بلاهای زیادی سر این پسرک بیارم ! مردودیش در سمج رو باید تضمین کنیم ! »

رز: «یعنی مثلا بزنیمش به دیوار، از جیغ هاش در نقش زنگ تفریح استفاده کنیم؟ یا زنگ خطر مثلا ؟»

لرد: «اینم ایده خوبیه ! برو ازش ثبت نام کن خارج از نوبت. واسه همه کلاس ها. ولی شهریه هارو ازش کامل بگیر ! »

رز تعظیمی کرد و به سرعت از دفتر لرد خارج شد و درب را بست. اما بلافاصله پیش از آن که لرد با آرامش به پشت میزش بازگردد، دوباره بلیز درب را باز کرد و سریعا خود را به مقابل میز لرد رساند. چندین کتاب و کاغذ را روی میز ریخت و فیس تو فیس لرد شد.

بلیز: «سرورم ! اساتید رو تعیین کردم ! بفرمایید یک عنایت کنید ! اگه مورد تاییدن، امضا بفرمایید ! »

لرد با قیافه ای مثلا عصبانی کاغذ را از دستان بلیز قاپید و شروع به خواندن کرد:

نقل قول:

دفاع در برابر جادوی سیاه – پروفسور بزرگوار یگانه منجی عالم جادوگران بزرگ خاندان ارباب لرد ولد(اسمشو نبر) کبیر
تغییر چهره – مهندس ریگولوس بلک
مراقب از موجودات جادویی – مربی آنتونین دالاهوف
پیشگویی- سرکارگر لینی وارنر
تاریخ جادوگری – پروفسور ایوان روزیه
معجون سازی – پروفسور سوروس اسنیپ
ستاره شناسی – سرکار خانوم ستاره ستاره ای
ریاضیات جادویی – پروفسور منشی رز ویزلی ......


لرد ضمن انتقاد و نارضایتی از القاب کم پیش از اسمش با اکراه مُهر تاییدی بر کاغذ زد و آن را جلوی میزش، جایی که بلیز ایستاده بود پرتاب کرد...

طبقه پایین - سالن ثبت نام

در سالن بسیار شیک و تمیزی با ستون های سنگی بلند، جمعیت بسیار کمی از اولیا و فرزندان مقابل تعدادی از میزها جمع شده بودند و در حال ثبت نام بودند. جیمز به سختی دست هری را می کشید و او را در سالن ثبت نام جلو می برد. قیافه ی اخموی هری در آن سالن کم جمعیت بیش از هر چیزی جلب توجه می کرد. هری مثلا سعی می کرد کمی با توجه به پند مردم، نسبت به موسسه و صلح ولدمورت خوش بین باشد. برای همین جهت امیدواری به تابلوهای نقاشی نصب بر دیوار سالن بزرگ ثبت نام نگاه می کرد که تصاویر رتبه های تک رقمی و قبولی های موسسه را در کنکور سمج نمایش می داد...

جیمز: «بابا ! بابا ! بیا این برگه هارو امضا کن. پول شهریه ام رو هم بده ! »

به مقابل یکی از میزهای ثبت نام رسیده بودند. هری با همان قیافه ی درهم مشغول پر کردن و امضای برگه ها شد که چشمش به جای آخرین امضا و میزان شهریه افتاد... 5 میلیون گالیون !

هری: «ببخشید خانم متصدی ! میشه بگین 5 میلیون گالیون برای چیه ؟ چرا اینقدر زیاد ؟ مگه میخواین خدایی نکرده جمع و تفریق تزریق کنید به سر بچه ؟ »

متصدی: «معلومه برای چی. بیمه. خوراکی های زنگ تفریح. نظافت مرلینگاه. فضای آموزشی شیک. وسایل مباحث عملی دروس. آبادی و آبادانی مملکت جادویی. سلامتی آقا وزیر. کاهش فقر. جهاد علمی. اختراعات و اکتشافات. بسه یا بازم بگم ؟! »

هری که چیزی از حرف های متصدی را نفهمید با اخم امضایی زیر برگه گذاشت و چک 5 میلیون گالیونی را روی میز متصدی گذاشت و متصدی بلافاصله چک را درون جیبش فرو کرد و با تمام وجود و سرعت دوندگی بالایش از آنجا دور شد. زن دیگری پشت میز آمد و برنامه های هفتگی دروس را به جیمز داد.

جیمز: «جیغ ! هنوز که وسط تابستونه ! از فردا یعنی باید بیایم سر کلاس ؟ توی گرمای تابستون ؟ »
.....


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۲۹ ۱۱:۰۹:۰۳
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۲۹ ۱۱:۲۱:۲۹


Re: بنیاد آموزش داوطلبان کنکور (بادک)
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۹۰
#4

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
- بله؟
- همم؟
- ها؟
- با منی؟
- هن؟

هری؛ دستش را بر پیشانی اش کوبید و این باعث سوزش دوبرابر زخمش شد.
- یعنی این همه جیمز هس بین این ملت؟ عه عه عه چه اسم خزی گذاشتم رو بچه!
و هری پاتر، پشیمان از ظلمی که در حق پسرش کرده بود، دست هایش را بر سرش کوبید و چهارزانو کف سالن نشست.

کمی آن سوتر، جیمز سیریوس پاتر هنوز مشغول بحث با رز بود:
- باشه! من میرم! تو هم برو به اربابت بگو پسر ِ هری پاتر؛ طعمه ی همیشگیت، با پای خودش اومد تو موسسه من راش ندادم!
رز، با شنیدن این حرف؛ دست از جویدن ته قلم پرش برداشت و نگاهی دقیق تر به جیمز انداخت.

همان زمان - دم در موسسه

- آقا موسسه کچلچی اینجاس؟؟
- موسسه کچلچی همینه؟
- درسته که رتبه های تک رقمی سمج پارسال همه شون کچل بودن؟

فنریر که پشت یک میز، کنار ورودی موسسه نشسته بود، بدون توجه به سوالات بیشمار ملت، با دقت و حوصله، شماره های جادوگران را که حالا 6 رقمی شده بودند روی تکه کاغذی پوستی مینوشت و در حالیکه نوک زبانش از دهانش بیرون زده بود، با تمرکز از قلم پر گلی اش برای تزیین کادر تکه کاغذها استفاده میکرد.

در آن طرف، هری که بعد از دقایقی پشیمانی و خاک بر سری و سرزنش خود که چرا اسم پسرش را مختار نگذاشته بود که هم باکلاس بود هم شیک بود هم جیگر و هم همنام قهرمان بچگی های هری، بلاخره به خود آمده بود از جایش بلند شد و در جستجوی جیمز همه ی جادوگران سر راهش را اکسپلیارموس کرد.

دفتر دکتر لرد کچلچی:

-ارباب ما تراز ورودی رو 5000 گرفتیم. همه چی حله فقط یه مشکل داریم.
- مشکل؟ مشکلو حل کن بلیز، ارباب تحمل مشکلو نداره.
- ارباب ما اساتید نداریم برای کلاس. طراح سوال هم نداریم واسه آزمون. هفته ی بعد هم آزمونه.
- این به من ربطی نداره بلیز. من فقط جمعه بعدازظهر هر ازمون بچه جادوگرا رو جمع میکنم دور هم و براشون سخنرانی میکنم و بهشون ورد های نابخشنودی آموزش میدم. بقیه مشکلات با تو. ارباب تحمل مشکلاتو نداره.
- باشه ارباب. واس اونا هم یه فکری میکنیم. فقط یه سوال. تو مجله ی آزمون چی باید بنویسیم؟
- هومم..فعلا حوصله ندارم فکر کنم. ولی برای جلد پشتش عکس دسته جمعی از خون لجنی ها و فشفشه های دیاگون رو بذار بخندیم.

بلیز سرش را به نشانه ی اطاعت تکان داد و از اتاق بیرون رفت.



بنیاد آموزش داوطلبان کنکور (بادک)
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۹۰
#3

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۰ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۱:۰۱ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 304
آفلاین
کوچه دیاگون

تمام راه های منتهی به کوچه دیاگون با ترافیک شدید صبحگاهی مواجه بودند. هری و فرزند جیغ جبغوش از شومینه ده ها مغازه دیاگون با پودر پرواز تلاش کردند تا وارد شوند اما همگی پر بودند و در حین نازل شدنشان فیس تو فیس جادوگران مختلف می شدند که در شومینه ها، پشت ترافیک گیر کرده بودند. لذا هری پاتر، مرد برگزیده تصمیم گرفت اینقدر از طریق شومینه ها پیکر به پیکر جادوگران و ساحره ها مختلف نشود تا فردا روزی جیمز نزد مادرش شایعه پراکنی کند !
با حالتی پدرانه دست فرزندنش را گرفت و از طریق لیکی کالدرون و دیوار، به سختی وارد کوچه دیاگون شدند و همانند کاهی در علفزار جمعیت محو شدند.

جیمز: «جیغ ! من یک ساعت پیش اینجا بودم ! اینقدر شلوغ نبود ! »

هری: «آه ! یادم نبود امروز شوی لباس دامبلدوره ! از ما هم دعوت کرده بودا ! اصن یادم رفت ! »

کمی در میان جمعیت عظیم دیاگون پیش رفتند تا به تقاطع دیاگون و ناکترن رسیدند. جایی که یک ساعت پیش خلوت خلوت بود و بنیاد آموزش داوطلبان کنکور (بادک) تازه می خواست تاسیس بشه. جیمز که با قیافه ای در هم و متعجب در ذهنش مشغول تجزیه و تحلیل علت شلوغی بود، دست هری را رها کرد و جلوتر از او در جمعیت مقابل شان محو شد. هری هم که یادش رفت بابای سه بچه ست، با خشنودی تمام یاد دوران کودکی و دیاگون افتاد.

چوبدستی اش را دایره وار تکان داد و جمعیت اطرافش همانند ژله به در و دیوار کوچه و مغازه های اطراف چسبیدند. با خوشحالی به سمت مغازه آینه ای شکل رفت و دستگیره درب را کشید و وارد شد. به محض ورودش گلوله پشمکی در آغوشش پرید.

هری: «اوه ! خدای من ! آلبوس این چه قیافه ای درست کردی مرد ؟! »

و با چشمانی گرد شده و دهانی نیمه باز به آلبوس دامبلدور پیر خیره شد که در آغوشش همانند کودکی لم داده بود. ریشش اکنون همانند دنباله شنل عروسی پرنسس دایانا به اندازه ده – دوازده متر روی فرش قرمز آن مغازه افتاده بود.

دامبلدور از آغوش هری پایین پرید و گفت:

«هری ! پسرم ! هنوز بچه تر از این حرفایی که به من بگی آلبوس؟ فهمیدی ؟! »

هری: «باشه پروفسور ! حالا بگین چه قیافه ایه ؟ چرا قد شما آب رفته ؟ »

و همچنان با همان نگاه خیره ابتدا به دامبلدور نگاه کرد که مقابل ایستاده بود و قدش به زحمت تا زانوی هری می رسید، سپس چشمانش رو به کوه ها و رشته کوه هایی از انواع لباس ها دوخت که در مغازه افتاده بودند.

دامبلدور: «کاره دیگه ! کاریش نمیشه کرد ! مدل لباس بودن همینه دیگه ! چون هنوز ما جادوگران مدل و فشن باز به تکنولوژی قد و اندازه لباس نرسیدیم، مجبور یا رژیم بگیریم یا قدمون رو با اره جادویی ببریم موقتا تا اندازه لباس ها بشیم برای شو ! جای نگرانی نیست. بعدا میرم از بازار سیاه سنت مانگو یه چند متر قد میخرم! »

هری: «بله. متوجه شدم. ماشالله اینقدر کار شما هم گرفته که این جمعیت الان بیرون منتظر شما هستن ! »

دامبلدور: «خب آره ! تقریبا کارمون گرفته ! اخیرا یه شنل بی ناموسی شوخی واسه نوجوانان در سن بلوغ طراحی کردم که سر وقتش برای چند ثانیه تن آدمو لخت نشون میده ! واسه آبرو ریزی چیز خوبه ! اما جمعیت رو نفهمیدم هری. منظورت از جمعیت چیه ؟ »

هری: «همین جمعیتی که این بیرونه دیگه ! مگه برای شوی شما نیومدن پروفسور ؟»

دامبلدور در حالیکه یک چادر ملی صورتی را سر می کرد و اندازه اش را امتحان می نمود با بی تفاوتی گفت:

«نه باو اینا واسه بنیاد تام اومدن. بنیاد مسخره آموزش داوطلبان کنکور که همین امروزم تاسیس شده. حیف که توی صلحیم با مرگخواران، هری ! حیف که تجارتمو عوض کردم. وگرنه الان اون بنیاد رو روی سر تام خراب میکردم ! »

هری: « محاله بذارم جیمز زیر دست اون درس بخونه ! »


داخل بنیاد

در سالن اصلی و ورودی بنیاد درگیری شدیدی میان مردم و فرزندانش شکل گرفته بود. تعداد زیادی جنازه خونین در هوا شناور بودند. از این ور سالن به اون ور دائما اخگرهای سبز و سرخ شلیک می شدند و ملت جادوگر هم با چوبدستی و هم با روش های ماگلی شهرستانی به شدت در تلاش بودند تا همدیگر را به اطراف شوت کنند و خود را سریع تر به دستگاه نوبت در انتهای سالن برسانند.

رز در نقش منشی بسیار شیک پوش و با کلاس و بی تفاوت و خونسرد پشت میزش نشسته بود و روی میزش تعداد زیادی کرکس و عقاب ولاشخور در نقش پیام رسان نشسته بودند. خود رز و میزش هم درون محفظه شیشه ای ضد افسون و ضربه قرار داشتند. جیمز با حالتی معصومانه از لای پای جمعیت گذشت و خود را به مقابل محفظه شیشه ای رز رساند و با ناراحتی کاغذ نوبتش را نشان رز داد که عدد شش هزار و خورده ای به چشم می آمد...

رز: «آ آ ! نمیشه. همه دلشون میخواد ثبت نام کنن آقا پسر. تازه با این جمعیت من فکر کنم دقایقی دیگر کل کلاس های این ترم پر میشن کاملا ! برو سال آینده بیا ! »

جیمز: «ولی من با استعدادم ! من پسر پسر برگزیده هستم. مگه شعارتون این نبود که به امید اینکه هیچ جادوگر با استعدادی از به ما پیوستن باز نماند ؟! »

در این حین هری با عصبانیت و چوبدستی بدست، در حالیکه کله ی زخمی اش می سوخت، به سختی از درب ورودی وارد شد و با فریاد "جیمز" "جیمز" به جستجوی پسرش رفت...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.