یاهو
.:. همان مکان؛ مراسم عزاداری .:.رخوت محفلی ها را رو فراگرفته بود .
جو ، بسي سنگين بود ...
پارچه هاي سياه اتاق را پوشانده بود و شمع ها پيوسته مي سوختند و كوچكتر مي شدند .
همه به نشانه ي ابراز غم خود سرها را پايين انداخته و در سكوت فرو رفته بودند .
ایوان تكه روباني مشكي را برداشت و به صورت اريب به پيشاني ریگولوس چسباند .
همه تك تك به سمت ریگولوس مي آمدند و به او تسليت مي گفتند .
سدریک دم در ايستاده بود و به صف جمعيت خوش آمد مي گفت .
- غم آخرتون باشه !
- تو چندمين بارته تو صف وايستادي گلرت ؟
- آخه مي خوام خيلي تو غمتون شريك باشم !!
- اسکان محفلی ها اينجاست پسرم ؟!
- بله !
- غمگين نبينمت ؟
سدریک با سر اشاره اي به ریگولوس كه در افسردگي حاد به سر مي برد ، كرد ؛
- من براي حل اين مشكل به اينجا فراخوانده شدم فرزندم !!
همه جا نوراني مي شه .
همه به سمت نور بر مي گردند و حتي ریگولوس از حالت خيرگي خارج مي شه .
چشمان استر از خوشحالي برق مي زنه ؛
- شما كي هستين استاد ؟
- گریندل والد ! جواد گریندل والد !
لحظه اي سكوت برقرار مي شه و فقط صداي يك مگس به گوش مي رسه !!
مگس در اين لحظه :
- مرلین بيا منو بكـــــــــــــش
! چرا اومدي اينجا ؟!
- راستش قضيه اش طولانيه ؛
- " اون موقع كه وارد ذهن راوی شدم ، خيلي مهيج از آب دراومدم و حتی در گذشته تو تالارشون خیلی طرفدار داشتم ! ناظرا با وجودم خيلي حال كردن
، گفتن بيام شما رو از اين حال در بیارم و روحيه بدم بهتون ! آخه مي دونين من خيلي جوون تر از سنمم ، در حالي كه صورت شما کم کم داره چروك ميشه! "
رز با نگراني آينه شو در مياره و به صورتش نگاهي مي اندازه و دنبال چروك مي گرده . بعد كرم ضدچروكشو در مياره و به صورت دونه هاي برف روي پوستش مي زنه !
" خلاصه اش اينه كه شما لذت هاي زندگي رو درك نكردين يا نمي خواين بكنين ! ! لذت هايي كه زندگي آدم رو مي سازه مثل صفا ، صميميت ، دوستي و عشق . مثلا همين گلرت ! ثمره ي يه عشقه ! بين من و مادرش "
ازواج مرتب!
!
ملت :
!
گلرت: همه جا آبرومو مي بري !
جواد: آه فرزندم! این حرفو نزن، من برای کارمهمتری اینجام! و اون هم اینکه میدونم گودریک الان کدوم سوراخ موشی قایم شده، ببین این دست خط اونه، بی شک موقع آپارات کردن از جیبش افتاده!
متن نوشته شده روی کاغذ :
"لا لا، لا لا، بخواب آروم، لا لا، لا لا، منو یادت نره یک وقت، در اون وقتی که شونه م مامن خواب تو بودش، باس همون موقع.."ملت: خـــب ؟!
جواد آهی میکشه و در مدح هوش بالای حضار حاضر در صحنه میگه:
- " این خیلی واضحه ! این لالایی هست که مادر گودریک براش میخونده، وقتی گودریک بعد از این همه سال همچین چیزی رو بیاد آورده پس یعنی رفته زادگاه مادریش! نه دره گودریک! حالا کسی میدونه گودریک کجا دنیا اومده ؟!؟
- جستجوی مورد نظر یافت نشد !!! ریگولوس با حرفهای جواد، از جا بلند میشه و ربان رو روی پیشونیش گره میزنه و میگه:
- آآمم... روستای گریفیندور آباد سفلی! فکر میکنم اسمش همین بود!
- اووووه! صحیح است! صحیح است!
و ملت پس از خوردن خرما و شیرینی میکادو که جهت تجدید قوا بود، به سمت خانه ی گودی یورش میبرند!!
.:. روستای گریفیندور آباد سفلی .:. گودریک درحالی که به نبرد ناموسی دو خروس خیره شده بود ، درپی یافتن راهی برای گشودن پنج قفل دیگر بود!
- هعی جسی! بیا بریم تو باغ قدم بزنیم!!
- باوش!