هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۵۴ چهارشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
هزارتو - معما - چمن - جرقه - ابوالهول - جام - ویکتور - طلسم - رمزتاز - هری

یکروز هری روی چمن ها هزارتومن پیدا کرد و رفت که از ویکتور یک ابوالهولِ معماساز بخرد و در قفس بیندازد که برایش معما بخواند و تخم کند. همینطور که داشت می رفت چوبدستیش جرقه زد و یک طلسم به هری زد که او را تبدیل به رمزتاز کرد و به اوگاندا فرستاد و تنها چیزی که از او به جاماند همان هزارتومن بود.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۰

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۶ چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۹:۱۶ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۱
از سر خط...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 309
آفلاین
روي جمن ها دراز كشيده بودم و به ابرها زل زده بودم.به نظرم يكيش شبيه ابوالهول بود. هري رو صدازدم و بهش اونو نشون دادم.هري جوب جادوشو دراورد و تو هوا تكونش داد و طلسمي روزمزمه كرد. يكي از ابرها اومد و ماسوارش شديم و رفتيم بالا. يهو وارد يه هزارتوي تاريك شديم . بعد يه مدت صداي جرقه وحشتناكي اومد وطلسم ابر مارو نابود كرد.ما سقوط كرديم.من بين اسمون و زمين ويكتور رو با جامي در دست ديدم كه قهقهه ميزد.
يهو از خواب بريدم!


در اندرون دل خسته من ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست...

در زندگی مثل زودپز باش...هر وقت جوش آوردی در کمال آرامش سوت بزن!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ پنجشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۰

هگرید


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۹ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ جمعه ۱۹ آذر ۱۴۰۰
از دره غولها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 300
آفلاین
هزارتو - معما - چمن - جرقه - ابوالهول - جام - ویکتور - طلسم - رمزتاز – هری

نمیدونم چه معمایی شده وقتی میخواستم چمن ها را کوتاه کنم دلم هری ریخت پائین شده بودم مثل ادم هایی که ابوالهول دیدن همش فکر میکردم ویکتور با یه جام شراب پشت سرم ایستاده ، دلم میخواست طلسم این قهر رو بشکنم ، فقط منتظر یه جرقه بودم.
تو همین فکرها بودم بودم که دیدم دوستم اومده میگه برای کارتت رمزتازه بگیر !



این هم از یه نوع دیگه


آدمي از عالم خاکي نمي آيد به دست !
عالمي ديگر ببايد ساخت ! وز نو آدمي


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۵۷ پنجشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۰

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۴ پنجشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ سه شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۸
از یه جای خوب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 53
آفلاین
هزارتو - معما - چمن - جرقه - ابوالهول - جام - ویکتور - طلسم - رمزتاز – هری

هری با عجله در هزارتو پیش میرفت.ردا و موهایش به خاطر گذشتن از موانع، پر از خرد های چوب و چمن شده بود.تنها فکری که در سر داشت رسیدن به جام بود و بس.
به یک دو راهی رسید.سمت چپ را برای رفتن انتخاب کرد و داشت در مسیر جدید پیش میرفت که از سمت مخالف صدایی شنید.با عجله مسیرش را تغییر داد و ویکتور کرام را دید که جلوی ابوالهول بزرگی ایستاده بود و برای حل معمای آن تلاش میکرد.هری میدانست که بی شک،جام در مسیر پشت سر ابوالهول قرار دارد.پس بدون درنگ چوبدستیش را به سمت کرام نشانه رفت و طلسمی را زیر لب زمزمه کرد.
جرقه ی سبز رنگی از چوبدستی اش خارج شد وجسد بی جان کرام،جلوی پایش به زمین افتاد.


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲۴ ۱:۰۰:۴۸
ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲۴ ۱:۰۵:۵۶
ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲۴ ۱:۰۷:۳۰

خدا خیرت بده هیپوگریف خوشبخت!

یه همچین آدمی بودم من قبلا!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۴۳ پنجشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۰

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
بفرمایید:

هزارتو - معما - چمن - جرقه - ابوالهول - جام - ویکتور - طلسم - رمزتاز - هری



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۴۹ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰

آرنولدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱
از روي شونت! باورت نمي شه نگام كن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 353
آفلاین
کلماتتون ته کشیده یا تایدداتون اگه کلمهاتون ته نکشیده چندتا کلمه بدید ما بنویسیم لذت ببریم تاییدم نمی خوایم که بگید تاییدامون ته کشیده.


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۰۳ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
تا اطلاع ثانوی برای ورود به ایفای نقش به تایید در بازی با کلمات نیاز نیست.



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ سه شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۰

مورگانا لی فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۹ یکشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۸:۳۸ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
پیرمرد کنار پنجره ی کافه نشسته بود و به بیرون نگاه می کرد. پیش رویش معجونی حاوی سم قرار داشت؛ می دانست که لحظات آخر زندگی اش را می گذراند.
همه چیز را در تکه کاغذی نوشته بود تا اولین کسی که جسدش را پیدا کرد بتواند راز را ادامه دهد؛ می دانست کسی که ردیابی اش کرده همین دور و بر هاست و ورود او همان لحظه مرگ پیرمرد است.
مدتی گذشت و در کافه باز شد. مردی که چهره اش را مخفی کرده بود وارد کافه شد. پیرمرد جرعه ای معجون نوشید و سرش روی میز افتاد.
پیشخدمت جوان کافه کنار او آمد و پرسید: آقا حالتان خوب است؟
پیرمرد خیلی آرام به کاغذ درون بالا پوشش اشاره کرد و برای همیشه چشمانش را بست.

تایید شد!
قشنگ نوشته بودید.


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲۳ ۱۲:۳۷:۱۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۰۹ سه شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۰

مادام پامفری old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۷ سه شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۴:۵۱ جمعه ۲۲ مهر ۱۳۹۰
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5
آفلاین
پنجره - تکه کاغذ - معجون - پیرمرد - کافه - راز - چهره - مشاجره - مخفی - ردیاب

پشت پنجره ایستاده بود و با نگرانی به خیابان های خلوت اطراف نگاه میکرد. پیرمرد گوژپشتی را دید که با قدم هایی لرزان از انتهای خیابان شرقی به کافه نزدیک می شود. نفسش در سینه حبس شده بود. او میبایست خودش باشد! چند لحظه به این صحنه خیره ماند تا اینکه در کافه با صدای قیژ قیژ بلندی باز شد.
چهره پیرمرد زیر کلاه ردایش مخفی شده بود. لحن سرد صدایش لرزه ای بر اندام او انداخت.
_ کجاست؟!
من من کنان پاسخ پیرمرد را داد.
_ م...من... ب...به ج...جای اون... ت...ت...تحویلش می...میگیرم!
پیرمرد از زیر کلاهش نگاهی به سرتاپای او انداخت و تکه کاغذی را از جیبش بیرون آورد و به سمت او گرفت. پسرک نفس عمیقی کشید و با شک کاغذ را گرفت و در مشتش فشرد.
پیرمرد با بیخیالی شانه هایش را بالا انداخت و به سمت در برگشت.
_ دقیقا عین همونی که نوشته شده عمل کن! این معجون میتونه هرکسی رو به خواب ابدی فرو ببره! ازش درست استفاده کن!


تایید شد!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲۲ ۱۷:۱۶:۳۵


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۳۸ شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۰

بلاتریکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۱ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۹:۴۵ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۲
از لیتل هنگلتون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
پیرمردی که از پنجره اویزان شده بود و به طور مخفی روی ملت تفی که در تکه ای کاغذ پیچیده بود را می انداخت، بوسیله ی تف یاب ردیابی شد و زنش با او به طور مخفی مشاجره ی سختی کرد و رازش را ان شب در کافه برملا کرد.

اگه هدفتون از زدن این پست اینه که دوباره به ایفا برگردید شما نیاز به تایید در بازی با کلمات ندارید کافیه در تاپیک معرفی شخصیت پست بزنید.


ویرایش شده توسط بلاتریکس مار در آستین در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱۹ ۲۱:۴۳:۰۱
ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱۹ ۲۱:۵۳:۵۵








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.