هزارتو - معما - چمن - جرقه - ابوالهول - جام - ویکتور - طلسم - رمزتاز – هری نمیدونم چه
معمایی شده وقتی میخواستم
چمن ها را کوتاه کنم دلم
هری ریخت پائین شده بودم مثل ادم هایی که
ابوالهول دیدن همش فکر میکردم
ویکتور با یه
جام شراب پشت سرم ایستاده ، دلم میخواست
طلسم این قهر رو بشکنم ، فقط منتظر یه
جرقه بودم.
تو همین فکرها بودم بودم که دیدم دوستم اومده میگه برای کارتت
رمزتازه بگیر !
این هم از یه نوع دیگه