هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ دوشنبه ۲ آبان ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۰۶:۱۰
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
...هن هن هن هن. مرتیکه تو که یه پا پوست و استخون به نظر میای. پس چرا اینقدر سنگینی؟!آی سالازارا کمرم شکست!

آنتونین این جملات را به زبان آورد و شفا دهنده را با صدای گرومپ شدیدی به زمین انداخت و خودش هم روی زمین ولو شد!
شفا دهنده که کمرش به خاطر ضربه آسیب دیده بود تو سری ملایمی به آنتونین زد و گفت:این چه طرز رفتار با یه شفادهنده پیر و فرتوته بچه؟ احترام بزرگ تر کوچک تر حالیت نیست!؟

آنتونین که به شدت از حرکت شفا دهنده (دامبلدور سابق!) عصبانی شده بود به سرعت از روی زمین بلند شد و چوب جادویی اش را درست در یک سانتی دماغ وی نگه داشت و گفت:چیکار کردی؟ منو میزنی؟ بزنم همینجا دو شقه ات کنم غذای تسترال ها بشی؟ هرچی هیچی نمیگم روش زیاد میشه! الان نشونت میدم !

دامبلدور که متوجه شده بود کار اشتباهی کرده سریع خودش را جمع کرد و گفت:اوه فرزندم چرا عصبانی میشی؟مگه اخرین متد مجله شفادهندگی به سنت مانگو خوش آمدید رو نخوندی؟بر اساس آخرین اکتشافات و اطلاعات روزی سه نوبت پس گردنی ملایم به گردش جریان خون و تمدد اعصاب کمک میکنه! باور کن، به جون بچم راست میگم!

آنتونین:جدی میگی یا باید بزنم شل و پلت کنم؟
دامبلدور:نه فرزندم، منو ببین. این ریش ها رو که توی معجون خونه سفید نکردم!حاصل یک عمر تجربه است تمام اینها، فرزندم!
آنتونین: بسه دیگه بابا هی فرزندم فرزندم. این حرف زدنت منو یاد یکی میندازی که خیلی ازش بدم میاد. ولی هرچی فکر میکنم درست یادم نمیاد کی بود!

دامبلدور سریع از روی زمین بلند شد و گفت:اصلا این حرف ها رو بیخیال شو.الان مریض های شما در معرض خطر هستن. هر لحظه که ما وقت تلف کنیم به ضرر اونهاس.من سوگند مرلیناط خوردم!

آنتونین دو دوتا چهارتایی کرد و دید که حق کاملا با شفادهنده است. وقت تلف کردن هیچ فایده ای نداشت. هم دیر رسیدن باعث خشم ارباب میشد، هم اینکه ممکن بود هر لحظه روفوس و لودو به هوش بیایند و خودشان را به او برسانند. برای همین شفادهنده را به جلو هل داد و گفت: دیگه کولی بی کولی! راه زیادی نمونده. با آخرین سرعتی که میتونی دنبالم بیا وگرنه من میدونم و تو پیرمرد بی ریخت و خرفت!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۶:۰۱ دوشنبه ۴ مهر ۱۳۹۰

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
- من خسته شدم .

- نمیشه باس زودتر برسیم . مریضای ما منتظرن .

- ولی من نمیتونم راه برم .

- عجب پیرمرد خرفتیه . گفتم نمیشه رئیسم منتظره مریضا دارن میمیرن . ما عجله داریم .

- پس منو کول کن .

آنتونین نگاه خشمگینی به دامبلدور کردو ناچارا جلوی دامبلدور ایستاد . پشتشو به او کرد . روی دو پا خم شد . دامبلدور جلو رفت : و دستاشون دور گردن آنتونین چفت کرد و پاهاشون دور کمرش انداخت :

" هی یابو . حرکت کن "

-

و در یه لحظه از زمین کنده میشن و از نظر علفهای آبله ای کنار جاده دور میشن !

درون اتوبوس

اتوبوس تکونهای شدیدی میخورد و ایوان کیسه جادویی سیاهی رو که بالای سر جایی که جیمز قرار بود بشینه بسته بود و هر آن منتظر یه فرصت بود تا کیسه رو آزاد کنه و بیفته روی سر جیمز .

جیمز خسته شده بود و دستشو توی جیبش کرد . یویوشو درآورد و همونطور که نشسته بود باهاش بازی میکردو بالا پایین مینداختش . ایوان در یه لحظه فرصتو مناسب دید . درست در همون لحظه بخاطر یه تکون شدید یویو از دست جیمز رها شد و بشدت به ترمز اتوبوس برخورد کرد و اتوبوس ایستاد . ایوان که وردو دیگه زمزمه کرده بود از مخفیگاهش بسمت جایی که جیمز نشسته بود پرتاب شد . جیمز یه ثانیه قبل از او برای برداشت یویوش از جاش بلند شده بود . کیسه بجای جیمز روی خود ایوان افتاد و درونش گرفتار شد . استن و ارنی هاج و واج به جیمز زل شده بودن . جیمز سرشو برگردوند و متوجه کیسه شد . کنار کیسه ایستاد و لگدی به کیسه زد . صدای ایوان از کیسه بلند شد . انگار که تازه متوجه موقعیتش شده باشه سعی کرد با داد و فریاد دستوراتشو به ارنی و استن بده :

" بگیرینش احمقا . نذارین فرار کنه . لردسیاه اونو میخواد . نذارین فرار کنه . "

استن دهنشو باز کرد و داشت میگفت : " ولی ایوان با چه طلسمی ... " . که جیمز سریع چوبدستیشو درآورد و دو تا یویوی دیگه ظاهر کرد و بسمت اون دوتا پرتاب کرد و درجا بیهوش روی زمین اتوبوس افتادن . از پنجره اتوبوس بیرونو نگاه کرد . ساختمون سیاه و شومی از دور مشخص بود . کیسه ایوان کنارش بود . و اگر این اتفاقا نمیفتاد الان توی اون ساختمون بود و معلوم نبود چه بلایی سرش میاوردن و تا دامبلدور ازش باخبر میشد شاید که اتفاقای بدی میفتاد . فهمید که باید خوشحال باشه . و سعی کنه بفهمه چه بلایی قرار بود سرش بیاد . لگد دیگه ای به کیسه زد و صدای آخی از ایوان بلند شد و بنظر میرسید که از شدت صدمه وارده بیهوش شد . ولی واسه محکم کاری هم که شده با یویوشو هم به کیسه زد . خیالش راحت شد . در کیسه رو با احتیاط باز کرد . شنل بلند ایوان رو از تنش خارج کرد . کلاهشو روی سرش کشید . کفشاشو پوشید . اون سه تا رو با اون دو تا یویویی که ظاهر کرده بود محکم بهمدیگه بست و از اتوبوس پیاده شده و بطرف اون ساختمون براه افتاد .


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۵:۱۹ شنبه ۲ مهر ۱۳۹۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
لودو و روفوس که میدانستند دستشویی آنتونین وقت گیر است، از سر خستگی آه و ناله ای کردند و روی تخته سنگی نشستند.

دامبلدور، دستی به عینکش کشید و به دنبال آنتونین در تاریکی شب گشت. بعد از کمی جستجو و نیافتنش، به سمت روفوس و لودو رفت و گفت:

- به منم جا بدین.

و بدون اینکه لحظه ای به آن ها وقت بدهد، سریع خودش را بین آن دو جا داد و باعث شد هرکدام از آن ها از یک طرف سنگ بیفتد.

همان لحظه نسیمی وزید و موهای دامبلدور که صورتش را پوشانده بودند به کنار رفتند.

لودو همان طور که روی زمین پهن شده بود، سرش را چرخاند تا نگاه خشمگینی نثار شفادهنده کند و در همین لحظه بود که زیر نور ماهی که از پشت ابرها بیرون آمده بود، قیافه ی او برایش آشنا آمد و مغزش شروع به جستجو برای یافتن او کرد.

آنتونین که از پشت درختی شاهد ماجرا بود و افتادن لودو و روفوس را دیده بود، وقت را تلف نکرد و چوبدستیش را به سمت لودو که میان گل ها فرو رفته بود گرفت و وردی را زیر لب اجرا کرد.

بعد از آنکه لودو به نام مورد نظرش یعنی دامبلدور رسید و شفا دهنده را یافت، قبل از آنکه نام او را بر زبان آورد، همان جا که بود، بی حرکت شد، روفوس نیز با طلسم دیگری در سمت دیگر پخش شد.

دامبلدور هم با بیخیالی به ماه خیره شده بود و متوجه بیهوش شدن روفوس و لودو نشد.

آنتونین از پشت درخت بیرون آمد و گفت: خب بهتره دیگه بریم.

دامبلدور با شنیدن صدای آنتونین، دست از نگریستن به ماه برداشت، دوباره موهایش را به هم ریخت و توجهش به لودو و روفوس جلب شد.

آنتونین که متوجه نگاه مشکوک دامبلدور به روفوس و لودو شده بود گفت: حتما خوابشون برده، بهتره سریع تر بریم. هان؟

دامبلدور که علاقه ای به معطل شدن نداشت، از روی تخته سنگ بلند شد و همراه آنتونین شروع به قدم زدن کرد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲ ۱۵:۳۹:۱۳

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۱:۰۷ پنجشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۰

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۶ چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۹:۱۶ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۱
از سر خط...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 309
آفلاین
هوا تقریبا تاریک شده بود و قرص ماه در پشت توده ای از ابرها پنهان شده بود .
سه مرگخوار همراه شفا دهنده ( دامبلدور ) در حرکت بودند و بی خبر از اتفاقاتی که قر ار بود برایشان روی دهد . دامبلدور که چندی پیش توسط مرگخواران گرفتار شده بود با خود می اندیشید : نمی دونم باید چی کار کنم ؟ چه خاکی تو سرم کنم ؟ اگه قرص ماه دربیاد آنتونین منو خواهد شناخت ! چون چند روز پیش بود که تو مرلینگاه عمومی دیاگون جای خودمو بهش دادم و قیافه منو دید! ننه جون به دادم برس! آها ! زیرشلواری مرلین ! این اطراف پره از گیاه آبله است !باید یه کاری بکنم !
دامبلدور پای خود را به سنگی زد و خود را به زمین زد . دراین حال مقداری از گیاه آبله را تشخیص و به صورت و دستان خود زد و یک آن پر از آبله شد و ورم کرد .
آنتونین : بلند شو ببینم پیرمرد ! واااای ! چرا شبیه اژدها شدی؟؟
روفوس : ولش کن این زپرتی رو! باید زود تر برگردیم پیش ولدمورت !
در این زمان ماه کم کم داشت ظاهر می شد و دامبلدور به هدفش رسیده بود .
همچنان سه مرگخوار و یک اژدها ، ( وای ببخشید ، همون دامبلدور ) به حرکت خودشون ادامه دادند در حالیکه در مغز آنتونین افکار شومی در حال جریان بود !
- اگه من شفا دهنده رو به تنهایی پیش ارباب ببرم مطمئنا منو به مقام دستمال کشی اعظم منصوب می کنه ! بهتره روفوس و لودو رو بیهوش کنم و بعد خودم ببرمش! بهتره برم پش درختا تا متوجه نشن !
آنتونین : روفوس ! لودو ! من نیاز شدید به مرلینگاه دارم ! یه لحظه صبر کنید تا من بیام .
و دوان دوان پشت درختها ناپدید شد ! :


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۳۱ ۱۱:۱۶:۳۳

در اندرون دل خسته من ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست...

در زندگی مثل زودپز باش...هر وقت جوش آوردی در کمال آرامش سوت بزن!


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱:۴۵ پنجشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
[spoiler=خلاصه:]سیاها طلسم فرمان رو روی استن شانپایک و ارنی پراگ (راننده و بلیط جمع کن اتوبوس شوالیه)اجرا کردن و اونا رو مجبور کردن سر راه محفلیا کمین کنن و یکی یکی اونا رو ببرن و تحویل سیاها بدن.تعداد زندانی های مرگخوارا هر لحظه بیشتر میشه. از طرفی دامبلدور که بابت غیب شدن محفلیا تعجب کرده بعد از کلی تفکر به این نتیجه میرسه که باید به هاگوارتز بره و قدح اندیشه شو و رفتار محفلیا رو توش مرور کنه.
لیست افراد شکار شده توسط اتوبوس:جرج ویزلی،مینروا مک گونگال،اما واتسون،جیمز کامرون،باراک اوباما،وزیر دیگر،مایکل جکسون،غزال،گاندولف سفید،عله، مالی ویزلی، رون ویزلی و مودی !

شکنجه گاه سیاها به دلیل بی احتیاطی رز روی سر اسیرا خراب میشه و اونا زیر آوار میمونن.لرد بعد از تعمیر ماهرانه شکنجه گاه، آنتونین و روفوس و لودو رو برای آوردن شفادهنده میفرسته که مصدوما رو مداوا کنن.ایوان هم به همران ارنی و استن سوار اتوبوس میشه و به شکار محفلیا میره!شکار بعدی جیمز سیریوس پاتره. [/spoiler]


جیمز به سختی به همراه یویو اش سوار اتوبوس شد.
-محشره پسر...حرف نداره!

استن با حالتی گیج و منگ به ارنی اشاره کرد.
-بزن بریم!

جیمز در حالیکه توسط ارنی بطرف انتهای اتوبوس راهنمایی میشد پرسید:
-شما اصولا نباید الان از من بپرسین قصد دارم کجا برم؟

ارنی لبخندی زد.
-لزومی نداره جیمز...ما میدونیم تو کجا باید بری!

جیمز سکوت کرد و در انتهای اتوبوس نشست.



کنار جاده ای نامعلوم:


آنتونین، روفوس و لودو کنار جاده نشسته و سرگرم تفکر درباره اینکه از کجا میشود شفا دهنده پیدا کرد بودند!

-یافتم....یافتم....یافتم...

پیرمردی سالخورده دوان دوان از کنار دو مرگخوار عبور کرد.

-هوم؟کی بود این؟نکنه شفادهنده بود؟بیگیرینش!

روفوس روی جارویش پرید و پرواز کنان به پیرمرد رسید.دستش را دراز کرد و دسته ای از موهای سپید پیرمرد را گرفت!
-هی هی هی ...صبر کن ببینم!تو کی هستی؟اعتراف کن.شفادهنده ای؟و الانم راه معالجه اسرای ما رو یافتی...نه؟

دامبلدور با دیدن دو مرگخوار دیگر که در حال نزدیک شدن بودند دست از فریاد کشیدن برداشت.
-اووممم...نمیدونم...بستگی داره که اسیرای شما کیا باشن!

روفوس لبخندی زد.
-کور خوندی پیرمرد...عمرا بتونی از زیر زبون من حرف بکشی.من خودم استاد این کارم.سه روزه دارم سعی میکنم از زیر زبون این سفیدا حرف بکشم!هی ...تو چرا اینقدر ریش داری؟صورتتو نمیبینم!کیستی ای سپیدی؟

دامبلدور صدایش را کمی تغییر داد و با لحن پدرانه همیشگی گفت:
-شفادهنده فرزندم!شفادهنده هستم!




Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۰۶:۱۰
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
ایوان که اتوبوس سواری حسابی به او مزه داده بود سریع در اتوبوس را باز کرد و به داخل جهید. ارنی و استن هم با چشمهایی مارپیچی پشت سر او وارد اتوبوس شدند. ایوان به عقب اتوبوس رفت و در حالیکه خودش را پشت صندلی یکی مانده به آخر مخفی میکرد گفت:خیلی خب، حالا به نظرتون کدوم طرف بریم که بقیه محفلی ها رو گیر بیاریم؟

استن که تازه پشت فرمان نشسته بود اتوبوس را روشن کرد و چند بار پایش را بر روی گاز فشار داد تا موتور درب و داغانش را گرم کند و در همان حال با لحن گیج و منگش گفت:بریم اطراف میدان گریمالد. اونجا همیشه پر از بچه محفلی هاییه که اینور اونور ول میچرخن!

ایوان پوزخندی زد و گفت:خیلی خب استن، لگنتو آتیش کن که خیلی کار داریم.

استن در جواب سری تکان داد و حدودا سی ثانیه بعد در نزدیکی میدان گریمالد متوقف شد! ایوان که از شدت سرعت حالش کمی بد شده بود گفت: میتونی کمی آروم تر هم بری! همینه که مصرف سوخت ماشینت اینقدر بالاس! باید گازوفیل آزاد بزنی تا حقت بیاد کف دستت!

بعد از پشت شیشه نگاهی به اطراف انداخت و سعی کرد محفلی ای را در میان جمعیت اندک حاضر در میدان تشخیص دهد. به نظر میرسید در این ساعت هیچ محفلی ای در آنجا وجود ندارد.

ایوان نگاهی به ساعتش انداخت و گفت:اینجا وقتو تلف نکن برو خیابون پش....بنگ...تی!
ارنی با حالتی مسخ شده و کشداری گفت: خیابان پـــــــــــــــــــــشتی!
...هوم بذار ببینم اینجا کیا رو میبینیم. یه مشنگ، دو مشنگ، سه مشنگ، یه سگ، یه گربه، چهارتا مشنگ، یه شیر نر و باز هم مشنگ! اه چه خیابون دلگیر و مزخرفی حتی یه سفید هم نداره!

استن دستش را به سمت دنده برد تا ماشین را دوباره به حرکت در بیاورد که در همان لحظه با فریاد کوتاه ایوان از این کار منصرف شد.
ایوان:صبر کن، اونجا رو باش. جیمز سیریوس پاتر!!!برو سوارش کن استن!

اتوبوس لحظه ای شتاب گرفت و بعد با صدای وحشتناک جیغ لاستیک ها به سبک دهه هفتاد ( ) که ناشی از ترمز شدید بود جلوی جیمز متوقف شد. ارنی سریع در را باز کرد و در جلوی چشمان حیرت زده جیمز گفت: به اتوبوس شوالیه خوش اومدی پسر، بذار کمکت کنم یویوت رو بیاری داخل اتوبوس!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲۳ ۲۲:۲۱:۵۱

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ دوشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
هاگوارتز:

دامبلدور به دلیل ذوق و شوق فراوان، ابتدا از شومینه های دیگر سر در آورده بود، اما در نهایت با موفقیت از شومینه ی هاگوارتز بیرون آمد و به درون اتاقش قدم گذاشت.

هنوز هم در ذهنش در حال بیان " یافتم یافتم " بود.

خانه ریدل:

تعداد کثیری از مرگخواران برای عملیات نجات محفلیان درون آوار، به رهبری لرد، به سمت شکنجه گاه سرازیر شدند و چند مرگخوار باقیمانده همراه رز، راهی در ورودی شدند.

- ایول استن بوقی! مالی و رون ویزلی و ...

فنریر خنده ی شیطانی غلیظی کرد و گفت: مودی!

ایوان که با طلسمی، آن سه را که معلق در هوا بودند حمل میکرد، راه را برای خودش باز کرد و گفت:

- بهتره سریع تر تحویل شکنجه گاه بدیمشون! باید سراغ شکار بعدی بریم.

رز جیغ زنان شروع به صحبت کرد: نمیشه! میخواستم دیوار شکنجه گاهو به بیرون گسترش بدم که دیوار ریخت رو سرم. بعد سقف که روی سه تا پایه دووم نمیورود ریخت پایین. من سریع دویدم پیش ارباب تا بهش اطلاع بدم. بهش گفتم که اونا زیر آواره نا دارن میمیرن! اربابم برای نجات دادنشون سریـ...

مقابل شکنجه گاه:

لرد جلوتر از مرگخواران حیران ایستاده بود و سرتاسر شکنجه گاه را بررسی میکرد.

- ارباب! اگه بمیرن چی؟ باید نجاتشون بدیم!

حرکت کله ی ای سرخ میان آوار، باعث شد تا لرد بگوید: همه رو بیهوش کنین! نمیخوام حتی یکیشون فرار کنه!

بلافاصله بعد از بیان این حرف، پرتوهای متعددی از جانب مرگخواران فرستاده شد و هرشخصی که زیر آوار بود از جمله همان کله ی سرخ، دوباره بی حرکت شدند.

بعد از اتمام کار، لرد پوزخندی زد و رو به وزیر پرسید: وزیر، اون کلمه ی مشنگی رو به ارباب بگو تا مطمئن شم هنوز یادت نرفته.

وزیر یک قدم به جلو برداشت و گفت: ماشین ارباب؟

یکی از ابروهای ارباب به سمت بالا حرکت کرد.

- سینما ارباب؟

ابروی دیگر لرد نیز بالا رفت و وزیر دوباره گفت: تکنولوژی ارباب؟

لرد بشکنی زد و گفت: همین کلمه! تنکوژولی! ارباب با کشف یک تنکوژولی جدید با یک حرکت سریع، اینجارو جلوی چشمان متعجب و ورم کرده ی شما، درست میکنه!

وزیر انگشت اشاره اش را بالا آورد و گفت: تکنولوژی ارباب!

لرد چشم غره ای به وزیر رفت و در مقابل چشمان حیرت زده ی تمام مرگخواران، چوبدستیش را تکان عجیبی داد و پرتویی ارغوانی رنگ از آن خارج شد. پرتو کمی به جلو حرکت کرد و بعد از آن هزارتکه شد و پرتوهای کوچک تر هرکدام به سمتی حرکت کردند. همه ی آوار از جای خود برخاستند و به مکان اولیه ی خود بازگشتند و شکنجه گاه دوباره به حالت اول بازگشت.

- حالام برین چارتا شفادهنده بیارین تا مصدومان و مجروحان رو مداوا کنن! این طوری به دردمون نمیخورن.

مرگخواران شروع به تعریف و تمجید از اربابشان کردند و ایوان و ارنی و استن هم که اوضاع را درست شده میدانستند، برای شکار دیگر محفلیان از آنجا رفتند و آنتونین و روفوس و لودو هم برای آوردن شفا دهنده رفتند.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲۱ ۱۷:۰۶:۵۲

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۴:۲۴ دوشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
اتوبوس با صدای گوش خراشی ترمز کرد تا سوسک بخت برگشته ای از ته اتوبوس پرتاب شده و به شیشه برخورد کند.

مالی ویزلی در حالی که کیسه های خریدش جلو چشمش را گرفته بود تلوتلوخوران جلو آمد. استن با خوشحالی از در پایین پرید.

- به اتوبوس شوالیه خوش اومدین! امم... چرا اینقدر خرید کردین؟

صدای مالی به طرز خفه ای به گوش رسید:

- پسرم اومده بود اینا رو بخره... برنگشت. خودم اومدم بخرم برم ناهار بپزم. باید برگردم.

استن نگاهی یه ارنی انداخت و گفت:

- ولی باید ببریمشون جایی که گفتن. مگه نه ارن؟

ارنی با حرکت سرش موافقتش را اعلام کرد. مالی روی نزدیک ترین صندلی به در نشست اما قبل از آنکه بتواند به خاطر دیدن پیکر بیهوش الستور مودی که از زیر صندلی اش بیرون غلتیده بود کاری بیش از گرد کردن چشمانش انجام دهد با افسون قرمز رنگی که از چوبدستی استن خارج میشد بیهوش شد.

خانه ی ریدل

- ارباب ارباب!

لرد سیاه با بی حوصلگی سرش را بلند کرد.

- هنوز دامبلدورو نگرفتن؟

- نه ارباب. اما میخواستم دیوار شکنجه گاهو به بیرون گسترش بدم که دیوار ریخت رو سرم. بعد سقف که روی سه تا پایه دووم نمیورود ریخت پایین.

حرکت لرد سیاه آنی و غیر قابل پیش بینی بود.

- ینی الان شکنجه گاه در و پیکر نداره؟ رز چیکار کردی؟ زندانی ها فرار میکنن الان!

- نه ارباب. همشون زیر آوارن. گفتم بگم بهتون که برین نجاتشون بدین تا نمردن.

و رز برای باز کردن در شتافت. نوای دینگ دینگ در خانه طنین انداخته بود و از پشت آیفن تصویری قیافه ی ساده لوح استن شانپایک نمایان بود.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱:۱۷ یکشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۰

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
استن با چشمان مات و مبهوت در اتوبوسو باز میکنه و به مودی بفرما میزنه!

مودی یه جرعه از معجونی که دنبالشه میخوره و لب و لوچشو میلیسه و با اون چشم ورقلمبیده همه چیز بینیش! چپ چپ نگاه میکنه و استنو بررسی میکنه!

استن:
مودی:
استن:
مودی:

مودی خوب که فکر میکنه میبینه استن همه علائم شخصی که طلسم فرمان روش اجرا شده رو داره و در نتیجه خیلی با احتیاط چوبدستیشو درمیاره و میخواد طلسمو خنثی کنه که پرفسور روزیه که داخل اتوبوس کمین کرده بوده و از طرف مرگخوارا مراقب اوضاع بوده متوجه میشه و مودی رو با طلسم بیهوش میکنه و سوار اتوبوس میکنه.

اینطور شد که اتوبوس به راه خودش ادامه میده و میره و میره تا سر راه مالی ویزلی میرسه!


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲۰ ۱:۱۸:۵۵


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۵:۰۱ پنجشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۰
#99

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
ساعت 10 شب - اتوبوس شوالیه

ارنی پراگ؛ راننده ی اتوبوس شوالیه مرتب دنده عوض می کرد و گاز می داد و برای تمرکز بیشتر در رانندگی از خودش صدا در می کرد:

- قاااااااااااااااااااااااااااااااااااااننننن! قان! قان! قان! بیب! بیب! برو کنار آقاهه! بیب! بیییییییییییییب! قانننننننننن!

استن شانپایک با دو لیوان چای از انتهای اتوبوس خودش را به صندلی راننده رساند و می خواست چایی ارنی را در جالیوانی اش بگذارد که...

- اییییییییییییییژژژژژژژژژژژ! (افکت ترمز شدید؛ اجرا شده توسط ارنی)

استن با چایی هایش رفت توی شیشه و باعث ترک برداشتن عکس پیاله ی ساقی روی شیشه شد.
ارنی سرش را از پنجره بیرون برد و داد زد: هوی! ساختمون دیوونه! وسط خیابون چه غلطی می کنی؟ کوری؟ نمی بینی ماشین میاد؟!

صدای بمی از بیرون اتوبوس جواب داد: ببخشید آقا! فصل کوچ ساختموناست و ما راه جنوب رو گم کردیم. می تونید کمکمون کنید؟
- برید طرف شرق!

چند دستگاه آپارتمان به کندی عرض خیابان را طی کرده و در حالی که چند کلبه جست و خیز کنان لابلای آن ها قایم موشک بازی می کردند از مقابل اتوبوس عبور کردند.

ارنی که روی فرمان ضرب گرفته بود زیر لب غرید: از فصل مهاجرت ساختمونا متنفرم!
استن خودش را از روی زمین جمع کرد. لیوان های شکسته را غیب کرد و گفت: این دلیل نمیشه که بهشون آدرس غلط بدی. مگه نه ارنی؟
- میشه!
- رانندگیت هم خیلی بده. مگه نه ارنی؟
- نه!
- میذاری من رانندگی کنم. مگه نه ارنی؟
- نه!
- چرا نه ارنی؟
- تو پایه یک نداری بچه جون! بد ترمز می گیری هممون میریم تو شیشه.
- خودت هم بد ترمز می گیری.مگه نه ارنی؟
- چایی چی شد؟
- بد ترمز گرفتی رفتم تو شیشه. چایی ها هم ریخت. ندیدی ارنی؟
- یه چایی نمی تونی بدی دست شوفر! اونوقت می خوای پشت این سالار بشینی؟ بپر یه لیوان چای بیار... ای بابا! این ساختمونا چرا تموم نمیشن؟! بیپ! بیییییییییپ! رد شو دیگه کلنگی!

بالاخره آخرین آپارتمان که بلندترینشان هم بود و پدر خانواده به نظر می رسید از خیابان رد شد و به نشانه ی احترام آخرین طبقه اش را از سر برداشت و با صدای بمش گفت: از راهنماییتون متشکرم آقا! حالا می تونیم خودمونو به گله برسونیم! شب خوش!

اتوبوس تازه راه افتاده بود که...

- این مودی چش باباقوریه. نه ارنی؟
- اوهوم! کجا میره؟
- وزارتخونه!
- مسیرمون نمی خوره!... قان!
- ولی باید نگه داری.مگه نه ارنی؟
- اوهوم!... پسسسسس!فیسسسسسس! خرررخررررخرررخرررر!(افکت ایستادن اتوبوس و کشیدن ترمز دستی)


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱۷ ۱۵:۰۳:۰۴


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.