هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۳:۲۲ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۹۰
#58

ماریه تا اجکامب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۴۴ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶
از ...........
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
ماریه تا در شکنجه گاه مشغول درست کردن خرابکاریش بود. نمیتوانست باور کند که در اولین روز ورودش به جمع مرگخوارها خرابی به بار اورده است.

ناگهان در باز شد و ایوان با دلخوری وارد شو و با صدای بلند گفت : بلا... این چی بود که گفتی؟؟ تو که می دونی در حال حاضر ما به هیچ کدوم از سفیدا دسترسی نداریم... حالا چه جوری تا فردا یه مشترک مورد نظر پیدا کنم؟؟

بلا در حالی که خونسرد به نظر میرسید و با موهایش بازی می کرد گفت : ایوان اگه دوروبرتو خوب نگاه کنی می تونی یه مشترک پیدا کنی و لبخند شیطانی زد
همه ی مرگخوارها با تعجب به بلا نگاه کردند.

ـ بچه ها شما که خنگ نبودین. و با سرش به ماریه تا اشاره کرد.

لینی: اما بلا اون تازه وارده...

ـ اره ، تازه واردی که قبلا یکی از اون سفیدا بوده. ارباب خواسته اموزشش بدیم، خب اینم یه جور اموزشه. باعث میشه مرگخوار محکمی بار بیاد.

لونا خواست مخالفت کند که ایوان گفت : حق با بلاست... این تنها راهه...اگه تا فردا کسی رو پیدا نکنیم خودتون می دونین چی میشه.
همه به ماری خیره شدند.

ماری که از همه جا بی خبر بود، سعی می کرد اب دهانش را قورت دهد. با لکنت گفت : بچه ها به ریش مرلین قسم نمی خواستم دستگاهتونو خراب کنم


معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند


Re: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ پنجشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۰
#57

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
لردسیاه درحالی که ولع خودشو پنهان میکرد و آخرین لقمه از غذای لوسیوسو که با جادو از توی بشقابش کش رفته بود میخورد رو به آنی مونی کرد :

" غذای خوشمزه ای بود . داشتم فکر میکردم خوبه که یکی از جادوگران سیاه آلبانی رو که مدتها پیش باهاش آشنا بودم دعوت میکردم و از نزدیک با مرگخوارام آشنا میکردم و راجع به شیوه های مختلف جادوی سیاه بحث و گفتگو میکردیم . "

بلاتریکس کروشیوهای نامحسوسی به لینی و لونا که سعی در دلبری از لردسیاه داشتند روانه کرد و درحالی که از جایش بلند میشد و با پاش پای اسنیپ رو لگد میکرد جلو رفت و پشت صندلی لردسیاه ایستاد و ژستی گرفت که موهای براق و خوش فرمش بیشتر به نظر برسن :

" سرورم فکر خیلی خوبی دارین . پیشنهاد میکنم برای نشون دادن قدرت هر چه بیشترتون یکی از این سفیدای بی لیاقتو بیارم و با وسیله ای که از سفرم واستون سوغاتی آوردم از نزدیک جلوی چشم اون دوست مرگخوارتون شکنجه کنیم تا همه با تواناییای من آشنا بشن . "

- خودمم به همین فکر میکردم بلا . ارباب مایله همین فردا صبح مهمونش اینجا باشه و سه روز هم نگهش میداریم . واسه سفید موردنطر هم مشترک خاصی تو ذهنم نیس . ایوان واسش تصمیم میگیره و تا قبل از فردا صبح یکیو گرفته باشین . ارباب خسته اس . میخواد بره بخوابه . همگی از دور میز غذا متفرقه بشین تا ارباب روی خوابش تمرکز کنه .

- من هنوز غذامو تمو ...
- تازه بشقابمو پر ک...
- ولی ارباب ...

-


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۱۴ ۲۳:۲۳:۴۱

?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ چهارشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۰
#56

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
ماریه تا بشدت احساس گرسنگی میکرد ولی لحن تند بلا او را متوجه کرده بود که فعلا خبری از غذا نیست.کمی به اطراف نگاه کرد.بلاتریکس هیچ اشاره ای به نوع کاری که او باید انجام میداد نکرده بود.چند دقیقه بعد ماریه تا تصمیم خودش را گرفت.دستمالی را از روی میز برداشت و بطرف یکی از وسایل مخصوص شکنجه رفت.وسیله عجیب دارای چندین چرخ دنده و تعداد زیادی زنجیر بود.ماریه تا سعی کرد به کاربرد وسیله فکر نکند...مخصوصا با وجود لکه های قرمز رنگی که روی آن به چشم میخورد...هنوز به این محیط عادت نکرده بود.
-مهم نیست.من بهشون ثابت میکنم که ساحره تنبلی نیستم.الان تمیزش میکنم...مثل روز اول برق میندازم.

صدای فش فش آرامی که از زیر پایش به گوش میرسید توجهش را به خود جلب کرد.ماریه تا نیم نگاهی به پایین انداخت و با دیدن مار غول پیکر لرد سیاه، دستمال را به گوشه ای پرتاب کرد و روی میز وسط شکنجه گاه پرید.
نجینی با بی حوصلگی به عکس العملهای ماریه تا خیره شده بود.چند دقیقه بعد هم حرکتی مانند خمیازه کشیدن انجام داد و از شکنجه گاه خارج شد.ماریه تا مدتی صبر کرد تا از خروج نجینی مطمئن شود.بعد از روی میز پایین پرید و دستمال را برداشت و مجددا مشغول بکار شد.
-این خزنده همینجوری قراره آزادانه زیر دست و پای ما بگرده؟اگه یه لقمه چپم میکرد چی؟...این دستگاه چقدر زنجیر داره!همشونم این پشت گیر کردن.چطوری باید تمیزش کنم؟

ماریه تا با عصبانیت یکی از زنجیر ها را گرفت و بطرف خودش کشید و سرگرم تمیز کردن آن شد.صدای جیر جیر دستگاه نشان میداد که احتیاج به روغن کاری دارد.ماریه تا زنجیر دوم را گرفت و با قدرت کشید.با کشیده شدن زنجیر یکی از چرخ دنده ها چندین دور چرخید.چرخش ادامه پیدا کرد.ماریه تا با شنیدن سرو صدایی که از پیچ و مهره های دستگاه به گوش میرسید احساس خطر کرد.
یک دقیقه بعد بالاخره چرخ دنده متوقف شد...زنجیر های دستگاه که به طرز عجیبی شل شده بودند و پیچ و مهره هایی که بدون دلیل یکی یکی روی زمین میفتادند ماریه تا را مطمئن کرده بود که دستگاه خراب شده است!
-اوه...حالا حتما لازم بود روز اولی که وارد اینجا شدم خرابکاری کنم؟امیدوارم حالا حالا ها به این دستگاه احتیاج پیدا نکنن!




Re: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ چهارشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۰
#55

ماریه تا اجکامب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۴۴ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶
از ...........
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
سوژه ی جدید


مرگخواران در شکنجه گاه مشغول تفریح و سرگرمی های خود بودند.
لینی و رز شطرنج بازی می کردند. لونا مشغول وصله پینه کردن عروسک محبوبش بود ، با دیدن سوسکی که روی زمین راه می رفت دست از کار کشید و دمپایی را به طرفش پرت کرد و بی تفاوت مشغول کار خود شد.

ـ پرتاب خوبی بود لونا ، زدی به هدف.

ـ مرسی ریگولس.

بلاتریکس که روی صندلی دراز کشیده بود و سعی می کرد ماسک صورتش به هم نریزد زیر لب به روفوس گفت: حواست باشه به همه ی موهام برسه. نمی خوام جلوی لرد زشت به نظر بیام.

روفوس با حالت تنفری گفت: اخه بلا این روغن قورباغه داره حالمو به میزنه ... موهای تو هم که...

ـ موهای من چی ؟؟؟...ها؟؟؟ کارتو بکن تا یه کرشیو نصیبت نکردم.

در همین حین در باز شد و انتونین همراه شخص دیگری وارد شد. مرگخوارها سریع خود را جمع و جور کردند. انتونین به همه اشاره کرد که جمع بشوند.

ـ این عضو تازه واردمونه. همین امروز به ما پیوسته. ارباب خواستن تا خوب اموزشش بدین. یه زمانی هم عضو الف دال بوده. سپس سرش را برگرداند و به دختر اشاره کرد تا نزدیک شود. بچه ها این ماریه تاست ، ماریه تا اجکامب. و بعد از گفتن این حرف بیرو رفت.

ماریه تا که معذب به نظر میرسید سرش را پایین انداخت. لینی خودش را از جمع بیرون کشید و به طرف او رفت.

ـ ماری...احساس غریبی نکن، اینا همه خودین. کم کم به همه چی عادت می کنی. نمیدونی این جا چقدر خوبه.

بار دیگر در باز شد. ایوان در حالی که پیشبند بسته بود داخل شد.

ـ بچه ها غذا حاضره، یالا همه بیاین کافه.

مرگخوارها به سمت در هجوم بردند. بلاتریکس که با اکراه راه می رفت قبل از اینکه از در خارج شود نگاهی به سر تا پای ماریه تا انداخت و با خشم خاصی گفت : فکر نکن چون لینی و لونا هواتو دارن می تونی از زیر کارا در بری. برای اموزش هم بهتره از همین حالا شروع کنی. تا ما میریم غذا بخوریم بهتره کمی این جارو تمیز کنی، و نگاهی به اطراف انداخت و با پوزخندی که به لب داشت خارج شد.

ماریه تا نگاهی به اطراف شکنجه گاه انداخت. از کجا باید شروع می کرد؟؟؟


ویرایش شده توسط ماریه تا اجکامب در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۱۳ ۲۰:۵۱:۰۵

معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند


Re: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲:۵۴ یکشنبه ۳ مهر ۱۳۹۰
#54

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-بیا جلوتر هیس هیس نازنینم.

نجینی به آرامی خزید و در مقابل لرد قرار گرفت...ایوان با ابروهایش به حالت تهدید آمیزی به کبری اشاره کرد.نجینی سرش را کمی تکان داد و شروع به صحبت با لرد کرد...
نجینی فش فش میکرد و لرد متفکرانه به مونتگومری وایوان نگاه میکرد و هر از چند گاهی با گفتن " که اینطور" و " منم موافقم" او را همراهی میکرد.

نگاههای لرد سیاه کم کم تغییر پیدا کرد.مونتگومری یک قدم به ایوان نزدیک شد!
-ایوان این اسپاگتی چی داره به ارباب میگه؟من کم کم دارم میترسم!

ایوان که به سختی لبخند دوستانه اش را حفظ کرده بود ضربه ای به ردایش زد تا جلوی وول خوردن کبری را بگیرد.
-من چه میدونم!همش فیش فیش میکنه....شاید داره درباره فیشا توضیح میده؟!

چند دقیقه بعد بالاخره نجینی دست از فش فش کردن برداشت و به آرامی روی شانه لرد خزید و همانجا آرام گرفت.لرد به دو مرگخوار اشاره کرد که از اتاق خارج شوند.
-برین بیرون...به روفوس بگین بیاد اینجا.نتیجه مسابقه مشخص شده.میخوام معاوناشو بهش معرفی کنم.

مونتگومری و ایوان از اتاق خارج شدند.

یک ساعت بعد:

در اتاق لرد باز شد و روفوس که بشدت آشفته به نظر میرسید از اتاق خارج شد.به محض دیدن مونتگومری و ایوان که پشت در به انتظار ایستاده بودند بطرف آنها رفت.
-دیدین چه شاهکاری کردین؟!!الان من با این دو تا موجود دراز چیکار کنم؟!آخه کجای دنیا دیده شده دستیار یه جادوگر دو تا مار باشن؟...حالا این کبری کیه که نجینی دربارش با ارباب حرف زده؟لرد دستور داد کبری رو فورا تحویل بدین تا نشان مخصوص معاوت رو روی سینه اش...اممم...یا هر جای دیگش که بشه وصل کنم!...جونور بی قواره نشسته دو ساعت برای ارباب توضیح داده که در ارتش سیاه کسی قابل اعتماد تر و تحصیلکرده تر و با فرهنگتر از خودش وجود نداره و خودش بیشتر از همه لایق معاونت منه!این جونور دومی رو هم به عنوان دستیار دوم معرفی کرده...من چطوری به اینا بفهمونم چیکار باید بکنن آخه؟!!


پایان سوژه




Re: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۶:۱۵ پنجشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۰
#53

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۳ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۰۳ یکشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۰
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 12
آفلاین
مونتگومری رو به حضار کرد و گفت:
- نمایش تموم شد. می تونید برید بیرون.

اما نگاه جمعیت روی نجینی و آن مار کبری خوش خط و خال بود.

- آقا تموم شد. برید بیرون برای پذیرایی!

با شنیدن کلمه پذیرایی همگی از جایشان برخاستند و خارج شدند.

نجینی آرام آرام خزید و روی سن آمد. مونتگومری روبه روی او قرار گرفت و گفت:
- به یک شرط میذارم بری پیشش. الان میریم پیش ارباب و بهش میگی که من عالی بودم.

- آخه گاگول! نجینی که نمی فهمه تو چی میگی.

- راس میگیا.

مونتگومری این را گفت و با شکلک در آوردن و اجرای پانتومیم بالاخره منظور خود را به نجینی فهماند.

در اتاق لرد سیاه

لرد ولدمورت روی تخت خواب با شکوهش دراز کشیده و در حال استراحت بود.

تق تق تق!

او با صدایی سرد و بیروح گفت:
- بیا تو.

در باز شد و مونتگومری همراه با نجینی و ایوان که مار کبری را یک جوری در لباسش قایم کرده بود تا نجینی یک وقت خلف وعده نکند وارد اتاق شدند.
مونتگومری تعظیمی کرد و گفت:
- لرد سیاه به سلامت باشند. نجینی اومده تا نتیجه مسابقه رو به شما اطلاع بده.

نجینی به سمت لرد سیاه رفت. از پایه های تخت بالا رفت و کنار او آرام گرفت.

- فقط حواست به کبری خانوم هم باشه.

- کبری خانوم دیگه کیه ایوان؟ جریان چیه؟

ایوان که دست و پایش را گم کرده بود خودش را جمع و جور کرد و گفت:
- هیچی ارباب. با مونتگومری بودم. دو تا کوچه پایین تر کبری خانوم اینا اسباب کشی دارن باید بریم کمک گفتم که یادش نره.

لرد ولدمورت که تا حدودی قانع شده بود شروع به صحبت با نجینی کرد...


ویرایش شده توسط تام ریدل در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲۴ ۱۶:۳۵:۱۷


Re: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۴:۱۶ شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۰
#52

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
مونتگومری چهره اش را درهم کشید و به دور شدن لرد خیره شد. در مقابل چشمان غمگنین و خوفناک او، در با صدای بلندی بسته شد و او ماند و شب شعرش با قضاوت نجینی!

مونتگومری آب دهانش را قورت داد، تعظیم کوتاهی به نجینی کرد و به سمت جایگاهش رفت.

بشکنی زد و سریعا دکور آنجا شروع به تغییرات کوچکی کرد. چاهی که تا آن مدت خاموش بود و در گوشه ی سالن قرار داشت قلقلی کرد و لحظه ای بعد جرقه های آتش از آن بیرون زد.

ایوان که پشت جایگاه منتظر رسیدن نوبت مونتگومری بود، وارد صحنه شد و تعجب همگان را برانگیخت.

دو تا شاخ و دم به ایوان متصل بود و درون دستش نیز چنگکی قرار داشت. بدون توجه به خنده های مکرر تماشاگران و فشفش عجیب نجینی، به سمت چاه رفت و درست بالای آن ایستاد.

مونتگومری نفس عمیقی کشید و آماده ی برگزاری شب شعرش شد. با به یادآوری حضور نجینی، بلافاصله جرقه ای درون ذهنش زده شد. اما برای اینکه عملش ضایع نشود، شروع به خواندن شعری که آماده کرده بود شد و آن را برای حرارت تقدیم همگان کرد.

سپس در همین حین خواندن خودش را به چاه نزدیک کرد. در راه مدام دست و پایش را به حالت عجیبی تکان میداد تا حواس همه را پرت کند. به ایوان نزدیک شد، سکوت کرد تا آهنگی نواخته شود و آهسته در گوش ایوان زمزمه کرد:

- برو یه مار خوشگل پیدا کن بیار. بی سر و صدا!

مونتگومری لبخندی زد و دوباره وسط سن برگشت و به خواندن شعرش ادامه داد. زیرچشمی نگاهی به نجینی انداخت و که فشفش کنان او را تهدید میکرد.

ایوان چنگکش را بیرون آورد، چندین حرکت گولاخانه انجام داد تا همه فکر کنند در حال اجرای نمایشش است و بعد با یک جهش سریع از آنجا خارج شد.

دقایقی بعد:

- پیشت ... پیشت!

مونتگومری که متوجه ایوان که از پشت جایگاه صدایش میکرد شده بود، شعر خواندنش را به پایان رساند و گفت:

- خانم ها، آقایان و نجینی عزیز، این شما و این هم کبری!

ایوان کبرای زیبا را در حالیکه بالا گرفته بود به همه نشان داد. حالت فشفش های نجینی ناگهان تغییر کرد. مونتگومری یک قدم به عقب برداشت، احساس میکرد نجینی قصد حرکت از جایش را دارد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱ ۱۴:۵۷:۲۰

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۱:۱۲ شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۰
#51

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- ساکت شو! اعصاب ارباب رو خمیر کردی!برو زود اون برنامه مزخرفتو اجرا کن میخوام برم!

مونتگومری ناگهان از پشت صحنه بیرون آمد و گفت:

- ارباب پس برنامه من چی میشه؟

- برنامه ی تو به من ربطی نداره!

لرد سیاه با گفتن این حرف بار دیگر روی صندلی اش نشست و با قیافه ای گرفته نجینی را نوازش کرد. رودولف هم تصمیم گرفت شعرش در مورد لرد را عوض کند و شعر دیگری بخواند.

همیشه مرلین را در خواب
میدیدم ماننده ی آفتاب
پشت میز کاری نشسته
صورتش داد میزند: خسته
6 دکمه روی میزش دارد
کار هرکدام را خوب میداند
دکمه ی 1 زندگی آغاز کرد
دکمه ی 2 گلی را باز کرد
دکمه ی 3 جانور را آ،رید
دکمه ی چار خانه ها را آفرید
دکمه ی 5 زندگی پیشرفته
بعد از آن هم یک زمین خسته
شروع گناه و بدی و دروغ
پایان خوبی و نیک و فروغ
زمین به ناگه تکانی خورد
سطلی بزرگ از زباله آن را برد

رودولف پس از خواندن شعر زیبایش تعظیمی کرد و از صحنه بیرون رفت. لرد از جا برخاست تا بیرون رود و مونتگومری برای نگه داشتن لرد شتافت:

- ارباب توراخدا!توروخدا!

لرد سیاه زبانی برای مونتگومری در آورد.

- من میرم بخوابم. نجینی به جای من اینجا هست.

-



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ سه شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۰
#50

سوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۵ پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۴:۱۰ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 91
آفلاین
مونتگومری اخم های خود رادر هم فرو برد و گفت: پس بدون لرد نمیشه هان...یک لردی برات بسازم.


شب

اتاق پر از چهره های خاموش مرگخوارانی بود که بر روی صندلیهای خویش، به صحنه شب شعر خیره شده بودند. رودلف به آرامی پا بر صحنه گذاشت و با لبخندی ساختگی گفت: عزیزان و بزرگواران، ای هنرمندان بزرگ! امشب، شما شاهد هنرنمائی بنده خواهید بود. امشب، بنده بعنوان کسی که عمیقا دقیق و دقیا عمیق هنر را در درون خویش یافته ام، برای شما از...

در همان حال،پشت صحنه


لبخند شیطانی بر صورت مونتگومری نقش بست. روبروی ویمونتگومری ، عروسک بزرگی از لرد، زیر یک پارچه قرمز رنگ قرار داشت. مونتگومری ماژیکی را از جیبش دراورد و شروع به کار کرد.

ده دقیقه بعد، روی صحنه

- ... و از عمق دریا، هنر را برای شما...
-بابا شروع کن دیگه مردیکه، شعرتو بگو هی چرت و پرت گفتی.
رودولف سرفه کوتاهی نمود و همان طور که با انگشتان خود بازی مینمود گفت:البته قبل از اون، سورپرایز کوچکی براتون دارم.
رودولف عروسک را که زیر پارچه قرمز بود به جلو صحنه آورد و همان طور که به مرگخواران خیره شده بود،پارچه را برداشت و گفت: این هم چهره زیبای لرد کبیر!
مرگخواران با چشمان باز به عروسک لرد که برایش سبیل و ریش کشیده بودند، خیره شدند. لرد چوب خود را بسوی رودولف گرفت و با خشم گفت: که چهره زیبای لرد هان؟ عمیقا دقیق و دقیقا عمیق هنر رو در درون خودت یافتی هان؟الان عمیقا دقیق درون و بیرونت رو شکنجه میکنم تا حالیت بشه...مرتیکه!تسترالهارو بیارین.
رودولف با ترس به عروسک خیره شد و گفت: نه...نه.این زیر سر مونتگومریه...من نبودم...نه یا لرد.


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۴ ۲۲:۵۷:۱۱


Re: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰
#49

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه :

روفوس که مسئول فرهنگستانه قصد داره دو معاون برای خودش انتخاب کنه.داوطلب ها ایوان روزیه، آنتونین دالاهوف و مونتگومری و رودولف هستن.لرد سیاه به این افراد دستور میده که ترتیب اجرای یک برنامه باشکوه هنری رو بدن.اجرا کننده های بهترین برنامه به عنوان معاون انتخاب خواهد شد.

شب اول ایوان تئاتر اجرا میکنه ولی هیچ استقبالی ازش نمیشه.
شب دوم آنتونین کنسرت میذاره...ولی چون صداش بده همه از سالن فرار میکنن!
برنامه بعدی اجرای شب شعر توسط رودولف و مونتگومریه.

___________________________

لرد سیاه پنبه بزرگی را به سختی داخل گوشش کرد.
-صدای این جونور هنوز تو گوشم زنگ میزنه...آه سرم...بلاتریکس اون کیسه یخو بیار!


در گوشه دیگری از خانه ریدل، رودولف زیر نور مهتاب نشسته بود و به وزش نسیم و خش خش آرام شاخه های درختان گوش میکرد.قلم و کاغذش در مقابلش قرار داشت.
-خب...باید حس بگیرم.باید معلومات شعری خودمو منظم کنم...آه...چه شب زیبایی...مهتاب...به بلاتریکس فکر میکنم.آه...موهای زیبای همسرم...هوم...

بنده زن دارم و محکوم به حبس ابدم....مستحق لگدم!

هوم....عالیه...بلا عاشق این شعر میشه!


کمی دور تر...اتاق مونتگومری:


-بعد مرگم نه به خود زحــمت بسیار دهید
نه به من بر سـر گور و کفن آزار دهید
نه پی گورکن و قاری و غسال رویـــد...

حرف ندارم...مطمئنم من برنده میشم...


صبح روز بعد:

-ببینین...من میخوام این طرف رو به شکل جهنم درست کنین.چند تا چاه بذارین از توشون جرقه های آتیش بیرون بیاد.دو تا شاخ و دم برای ایوان بذارین.یه چنگک هم بدین دستش، وایسه بالای چاها...

رودولف معترضانه وارد بحث شد:
-صبر کن ببینم.این برنامه منم هست.من از این سوسول بازیا خوشم نمیاد.دکوراسیونمم مشخصه.نقشه شو دادم به اینا.به گوشه و کنار صحنه عکسهایی از بلاتریکس در حال نبرد با سپیدی زده میشه.درست پشت سر من مجسمه ای از نجینی قرار میگیره که گاهگاهی زبونشو در میاره.کنارمم عروسکی به شکل ارباب میذارن، در حالی که داره منو تشویق میکنه..

مونتگومری با شنیدن جمله آخر اخمی کرد.
-هی...این منصفانه نیست.تو میخوای داورا رو تحت تاثیر قرار بدی.عروسک ارباب باید حذف بشه!

رودولف سرش را به دو طرف تکان داد.
-عمرا!من بدون ارباب شعرم نمیاد اصلا!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۳ ۱۵:۵۷:۳۲








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.