هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ یکشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۰

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
دامبلدور درحالی که ولدمورتو زیر بغلش زده بود با پاهای برهنه و بودار و بزرگ خود به سرعت درحال دویدن به سمت سنت مانگو بود . بسرعت از کنار میگ میگ رد میشه . سواحل اقیانوس آرامو پشت سر میذاره . نصف النهار مبدا رو رد میکنه و باز از کنار میگ میگ رد میشه . قطره اشکشو از روی گونه پاک میکنه و با مهربانی احمقانه ای واسش بوسه میفرسته . همونطور به مسیر خودش ادامه میده . ولدمورت از تکانهای شدیدی که بهش وارد میشد بهوش اومد . ابتدا با ضعف چشماشو نیمه باز کرد و نگاهش به دهن باز و گشاد دامبلدور افتاد و درحالی که زبانش با بیحالی و مهربانی از دهنش آویزون بود تند تند درحال دویدن بود . ولدمورت به زور یکی از دستاشو آزاد کرد و از جیب لباسش چوبدستیشو بیرون کشید :

- اسکورجیفای !

دامبلدور در لحظه خشک شد و بهمراه ولدمورت چند بار روی جاده که نزدیک کافه محفل ققنوس بود ملق خوردند . میگ میگ بسرعت از کنارشون عبور کرد .

-


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ دوشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۰

دابیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۴۸ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۰
از اتاق شکنجه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
آلبوس در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده است ، در ِ نیمه منفجر شده ی خانه ی ریدل را باز میکند و وارد میشود.

دود و آتش همه جارا فراگرفته است ، آلبوس سرفه ای میکنه و کلمات نامفهومی را بیان میکند. (بعدها مشخص شد که آلبوس سعی در عنوان اسم تام داشته است، اما به دلیل سرفه زیاد و عدم اکسیژن در خانه ی ریدل نتوانسته است منظورش را برساند! ) صدای زمزمه وار کسی از اتاق شنیده شد..." آلبوس...اهه ، اهه...من اینجام( افکت سرفه و خفگی)"

آلبوس با شنیدن صدای تام با سرعتی برابر سرعت نور ، آتش ها را خاموش میکند و فریاد میزند:" من اینجام پسرم! من اومدم...طلاقت بیار."


لحظه ای بعد آلبوس در حالی که پیکر نیمه جان تام را در آغوش گرفته است ، راهی بیمارستان سوانح سنت مانگو میشود...




مایل ها آنطرفتر ، خانه ی شماره ی 12 گریمولد



ریموس در حالی که به شدت عصبانی است، با همان شکل و شمایل تغییر شکل یافته اش ، به سمت کاناپه ی قدیمی ای حمله ور می شود و در حالی که به شدت با خودش کلنجار میرود ، مبل را تکه تکه میکند!

ملت محفلی:

آرتور چشم غره ای به ریموس رفت و با نگاهش به او فهماند که این دلقک بازی هایش را تمام کند ، ریموس در حالی که به شدت خجالت زده بود ، تغییر شکل داد و آرام در گوشه ای نشست.

آرتور نفس راحتی کشید و روی یکی از کاناپه های زوار در رفته ی اتاق نشیمن جای گرفت." پس آلبوس کجاست؟"

ریموس دهن کجی کرد: " تشریف بردن پسرشون تام رو نجات بدن!"

مالی جیغی کوتاهی کشید:" پناه بر مرلین! آلبوس دیوونه شده؟!"

ریموس با تفاوتی ، پاهایش را روی هم انداخت و شربت کدوئی حلوایی را که کنار دستش بود ، سر کشید.

آرتور در حالی که بسیار متعجب شده بود ، گفت: " باید بریم دنبالش!ایلویز؟! کجایی؟ سیریوس برو دنبال ایلویز.

سیریوس با اکراه ، سلانه سلانه از پله ها بالا رفت که ناگهان صدای فریادی از بالا شنیده شد.

همگی به بالا رفتند و با قیافه ی عاقل اندر سفیه سیریوس مواجه شدند که به ایلویزخیره شده بود. ایلویز در حالی که از بی ام سی اش با بلای بیهوش به شدت سرخ شده بود ، خودش را عادی نشان داد و گفت: " داشتم تو جیباش دنبال یه مدرک میگشتم"


ویرایش شده توسط آرگوس فیلچ در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲۵ ۱۵:۰۵:۵۰
ویرایش شده توسط آرگوس فیلچ در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲۵ ۱۵:۱۰:۱۴

[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۰:۵۵ دوشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۰

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۰ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۱
از البرز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
[spoiler=خلاصه:]
همه اعضای محفل ققنوس که در کافه بودند به جز جسیکا از معجونی به نام معجون دیوانگی خوردند و از حال خود بیخود شدند. این خبر به لرد ولدمورت میرسد و در نتیجه مرگخواران به کافه محفل حمله میکنند و اعضای محفل را که در کافه بودند به همراه جسیکا به خانه ریدل میبرند. تنها اعضای محفل ققنوس که در آنجا نبودند ایلویز، ریموس و دامبلدور هستند. در خانه ریدل جسیکا با شجاعت در برابر شکنجه ها مقاومت میکند و در نهایت هم برای گمراه کردن مرگخوارا و اربابشان به آنها میگوید که این کار حقه محفل بوده و دامبلدور با این کار میخواهد مرگخواران را به دام بیندازد.
اما لرد ولدمورت این حرف را باور نمیکند و به مرگخواران دستور میدهد مجددا به کافه محفل ققنوس حمله کنند و این بار سر در آنجا را بکنند و اسمش را بگذارند "کافه تفریحات سیاه - شعبه شماره 2". مرگخواران عازم کافه میشوند و از آنطرف ریموس، ایلویز و آلبوس راهی خانه ریدل میشوند تا جسیکا و بقیه را آزاد کنند. اما ناگهان سوروس و بقیه مرگخواران به خانه ریدل برمیگردند ...
[/spoiler]

دامبلدور متعجبانه به سوروس و لشکر مرگخوارانی که پشت سرش هستند نگاه میکند ... سپس به تام که خلع سلاح شده نگاه میکند و سپس به ریموس که در حال آزاد کردن جسیکا است نگاه میکند و... و... تصمیمی بزرگ خود را میگیرد چوبدستیش را بطرف سوروس میگیرد و میگوید:

_ ایندفعه دیگه نمیذارم منو بکشی نامرد! استیوپفای!

بوووووووووووم

سوروس و لشکر مرگخواران پشت سرش و تام و بلاتریکس به هوا پرتاب میشوند و صحنه slow motion میشود و همه در هم و قاطی دست و پا میزنند...

اینجا را بصورت آهسته و آرام بخوانید:
آتش و دود و موج انفجار همه جا را در برگرفته است ... خرده های شیشه و تکه های چوب شکسته شده در همه جا پخش شده و ریموس دست جسیکا را میگیرد و با خود به بیرون از اتاق میبرد. ایلویز هم که عاشق بلای پیراهن صورتی شده او را در هوا میقاپد و با خود میبرد، بقیه محفلیان هم که هوشیار شده اند به همراه آن ها میروند اما آلبوس از جایش تکان نمیخورد...

ریموس: آلبوس؟
آلبوس: بلی؟
ریموس: آلبووووووووووووس؟
آلبوس: بوس؟ ریمووووووس؟
ریموس: اکسپلیارموووووووووس!(فحش بد) بابا بیا بریم کار داریم الان اینجا همه چی منفجر میشه. آخر فیلمارو نمیبینی مگه؟ ما الان باید آپارات کنیم و از اینجا فرار کنیم...
آلبوس: نه من نمیام! تام گناه داره! من خودم بزرگش کردم! نمیتونم ببینم بچه م بمیره.

ریموس که میبیند آلبوس حرف به گوشش نمیرود بیخیال میشود و به همراه جسیکا، ایلویز و بلاتریکس بیهوش شده و بقیه محفلیان از خانه ریدل به کافه محفل ققنوس آپارات میکنند اما همگی به دیواری نامرئی برخورد میکنند و پشت در کافه پخش زمین میشوند. روی در کافه نوشته شده بود:

کافه تفریحات سیاه شعبه شماره دو! خطر مرگ! اینجا طلسم شده است! فقط مرگخواران اجازه ورود دارند!

محفلی ها متوجه میشوند رو دست خورده اند و حالا با خشمی وصف ناشدنی تصمیم میگیرند برگردند و برای انتقام کافه تفریحات سیاه را اشغال کنند....
ریموس: عوووووووووووووووو


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ جمعه ۲۲ مهر ۱۳۹۰

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
خانه ریدل !!!

ولدک تو اتاق خودش وایستاده ردای نو و سیاه رنگی به تن کرده و داشت اسپری خوش بویی سبز رنگی روی خودش خالی می کرد!

ببین چه شدم ! اگه این دختره بهم جواب مثبت بده ، میرم مو می کارم ! خوشگل میشم ، بعد میرم دهن محفلی ها رو صاف می کنم این دختره رو هم می کنم ملکه خانه ریدل !

قیژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ افکت باز شدن در خانه !

البوس : بچه ها اروم بیاید اگه ولدک تنها بود قافل گیرش کنیم و اینا !
ریموس : عهه بچه مگه نمی بینی دامبلدور می گه ساکت باشید این صداها چیه در میاری؟

ایلویز: باب من نیستم ریموس ! اصلا من که کنارتم صدا از اتاق بالا میاد !

دامبلدور و دو یار وفادارش به ارومی رفتن بالا و از گوشه در عمه جسی ، ولدک و بلاتریکس رو دیدن !

بلا لباس صورتی تنش کرده بود موهای ویزویزی اسکاجیشو هم صاف کرده بود و هی به ولدک چشمک می زد و عشوع خرکی می اومد !

ولدک هم هی ایش ایش می کرد و می گفت بلا پاشو برو بیرون من اعصاب ندارم بذاز ببینم این جسی با ما راه میاد یا باید مهریه رو زیاد کنیم !

اسم مهریه که اومد رنگ از روی صورت بلا پرید و برگشت طرف لرد گفت : ارباب به من خیانت نکنید من شما رو دوست دارم ! ارباب خواهش میکنم ! ارباب !

با تکون دادن چوب دستی لرد بلا حواله دیوار شد تا دیه صداش در نیاد !

جسی که دید دامبلدور پشت در وایستاده و داره تو رو دید می زنه خیالش راحت شد !

با اشاره دامبلدور هرسه تایی وارد اتاق شدن و دامبلدور چوب دستی ولدک رو گرفت و اونو خلع صلاح کرد!

این وسط ریموس رفت دستهای جسی رو باز کنه و بقیه رو ازاد کنه که دید ایلویز به بلا زل زده و نگاهشو از روی اون بر نمی داره !

ریموس رفت ایلویز رو تکون داد و گفت چته ؟
ایلویز برگشت طرف ریموس و با صدای بلندی گفت : پیرن صورتی دل مارو بردی !

حالا اونطرف محفلی ها هم که معجون خوردن دیونه شدن با صدای ایلویز شروع کردن به قر دادن و این حرفا که ناگهان در پایین باز شد و صدای سوروس اومد!

- اه رفتیم بزنیم محفلی ها رو شهید کنیم معلوم نیست کجا فرار کرده بودن ترسوها !

دامبلدور یه نگاه به ریموس کرد و یه نگاه به جسی !

ولدک به چوب دستی تو دستای دامبلدور خیره شد و خنده شیطانی سر داد !


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ چهارشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۰

هری جیمز پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۲ پنجشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۹ جمعه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 232
آفلاین
کافه تفریحات سیاه

ایلویز و ریموس و دامبلدور وارد خیابانی خلوت و آرامی شدند. آنها سریع تابلوی کافه تفریحات سیاه را پیدا کردند و به طرف آن راه افتادند.

وقتی که جلوی کافه رسیدند چراغ های روشن کافه مانع ادامه حرکتت آنها شد. دامبلدور بعد از دیدن آن صحنه گفت:
- فکر کنم اینجا هم نگهبان گذاشتند.

ریموس هم که تکه خورده بود گفت:
- خب. به نظر من که دیوونگی هستش بریم اون تو.

ایلویز حرف ریموس را تایید کرد و از دامبلدور پرسید:
- به نظرت باید چی کار کنیم؟

دامبلدور دستی بر ریشش کشید و گفت:
نمبی دونم. شما نظری ندارید؟

پس از چند لحظه سکوت ریموس گفت:
- به نظر من الان خانه ریدل بدونه نگهبانه. چون نصفیشون که رفتن کافه ما را بگیرند و نصف دیگرشون هم که اینجان.

لبخندی بر لبان آلبوس و ایلویز شکل گرفت و سپس آلبوس گفت:
- پس بهتره وقت را طلف نکنیم و همین الان آپارات کنیم.

ریموس و ایلویز حرف دامبلدور را تایید کردند و سپس با صدای پقی ناپدید شدند.

خانه ریدل

سه محفلی در خانه ریدل ظاهر شدند و مشغول گشتن دیگر یاران محفلی خود شدند.


این شناسه قبلیمه

شناسه جدیدمه

ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک

ای جادوگران و ساحره ها. بدانید که هری مرد بزرگی بود. راه او را ادامه دهید.
ارزشی ولدک کش

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ چهارشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
مرگخواران درون کافه تفریحات سیاه جمع شده بودند و منتظر دستور لرد بودند تا حمله به کافه محفل ققنوس شعبه ی 2 کافه تفریحات سیاه را آغاز کنند.

بلا با عصبانیت گوشه ای از کافه دست به سینه ایستاده بود و با عصبانیت به دری زل زده بود که متعلق به اتاقی که جسیکا در آن حضور داشت، بود.

رز که متوجه حرکات عجیب بلا شده بود گفت: وا بلا، تو حالت خوبه؟

بلا چشمانش را به سمت رز برگرداند و گفت: تو چی فک میکنی؟ من چطور میتونم اربابو اینجا با اون دختره ی بوقی تنها بذارم؟

رز با شیطنت گفت: میترسی ارباب ازش خوشش بیاد؟

بلا دست هایش را به کمرش گرفت و گفت: معلومه که نه! ارباب هرگز منو به اون ... نه من نمیذارم اونا اینجا بمونن!

رز ابرویش را بالا داد و پرسید: مثلا چطوری؟

اما همان موقع لرد وارد شد و اجازه ی پاسخگویی بلا به رز را نداد. لرد بر روی صندلی ای که از قبل برای او جلوی مرگخواران قرار گرفته بود نشست و پوزخند زنان گفت:

- یاران تاریکی! امشب ما به پیروزی دیگه ای مقابل محفل میرسیم. ما همچنان قدرتمونو نه تنها حفظ، بلکه تقویت میکنیم. حالا میتونین برین!

جنبشی در میان مرگخواران بوجود آمد و همه برای آخرین بار خودشان را چک کردند تا چیزی را جا نگذاشته باشند و سپس با تعظیم هایی کوتاه به سمت در حرکت کردند. لرد نیز به سمت اتاقی که جسیکا در آن قرار داشت رفت.

رز نیشخندی زد و گفت: دیدم چقدر خوب گذاشتی ارباب با جسیکا نباشه!

برقی در چشمان بلا نمایان شد و گفت: منم اینجا میمونم! از پشت پنجره نگهبانی میدم و مواظب میباشم که جسیکا دست از پا خطا نکنه.

رز با شگفتی پرسید: جدی؟

اما برای اینکه از دیگر مرگخوارانی که حالا غیب شده بودند عقب نماند، بدون معطلی با صدای پقی ناپدید شد.

خانه گریمولد:

دامبلدور ابتدا نگاهی به ایلویز و سپس نگاهی به ریموس انداخت و بعد از کشیدن نفس عمیقی پرسید: آماده این؟

و با حرکت سر ایلویز و ریموس جواب مثبت را گرفت و هرسه به طرف در رفتند و لحظه ای بعد، بلافاصله بعد از قدم گذاشتن درون خیابان، در یک چشم به هم زدن ناپدید شدند.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲۰ ۱۶:۵۸:۴۷



Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۳:۴۲ چهارشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۰

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۰ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۱
از البرز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
[spoiler=خلاصه]
همه اعضای محفل ققنوس که در کافه بودند به جز جسیکا از معجونی به نام معجون دیوانگی خوردند و از حال خود بیخود شدند. لودو بگمن متوجه این قضیه میشود و این خبر را به لرد ولدمورت میدهد و در نتیجه مرگخواران به کافه محفل حمله میکنند و از موقعیت بهترین استفاده را میکنند و همه اعضای محفل را که در کافه بودند به همراه جسیکا به خانه ریدل میبرند. تنها اعضای محفل ققنوس که در آنجا نبودند ایلویز، ریموس و دامبلدور هستند. در خانه ریدل جسیکا با شجاعت در برابر شکنجه ها مقاومت میکند و در نهایت هم برای گمراه کردن مرگخوارا و اربابشان به آنها میگوید که این کار حقه محفل بوده و دامبلدور با این کار میخواهد مرگخواران را به دام بیندازد.
[/spoiler]

بلاتریکس پشت در اتاق لرد ولدمورت میرود، آرام در میزند و میگوید: تام؟
لرد ولدمورت: بیا تو!

بلاتریکس به آرامی داخل میشود و در را پشت سرش میبندد. لرد ولدمورت روی تختش دراز کشیده بود و در آینه خود را نگاه میکرد و بلاتریکس را اصلا نگاه نمیکرد. بلاتریکس که بی تاب شده بود گفت:
_ تام؟ منو نگاه کن!

لرد ولدمورت: فکر کردم کار مهمی داری که الان مزاحمم شدی. کارتو بگو و برو. امشب حوصلتو ندارم... هر روز دارم به مارها بیشتر شبیه میشم! ممکنه یه روزی منم شبا بهمراه نجینی به شکار برم!

بلاتریکس که آثار ترس در صورتش مشهود بود به آرامی گفت: این دختره بالاخره به حرف اومد و گفت همه این کارا نقشه دامبلدور بوده تا مارو به دام بندازه!
لرد بدون آنکه حتی یک لحظه مکث کند جواب داد: دروغ گفته! خواسته مارو گول بزنه. برو و مرگخوارارو آماده کن همین امشب به کافه محفل حمله میکنید و علنا تصرفش میکنید و تابلوشو برمیدارید و اسمشو میذارید: کافه تفریحات سیاه - شعبه شماره دو!

---------

کافه محفل

دامبلدور: بچه ها احتمالا امشب مرگخوارا علنا به اینجا حمله میکنن و مام نیروی کافی برای مقابله با اونا نداریم پس باید از اینجا بریم!
ریموس: یعنی فرار کنیم؟
دامبلدور: در واقع من یک نقشه دارم. وقتی مرگخوارا به اینجا حمله کردند ما هم به کافه تفریحات سیاه حمله میکنیم و جسیکارو آزاد میکنیم و اونجارو تصرف میکنیم. احتمالا تنها کسی که اونجا میمونه خود تامه. من تنهایی هم میتونم باش بجنگم ولی صد در صد معلوم نیست برنده بشم منتها وقتی شمام باشید حتما شکست میخوره و مجبور میشه از اونجا فرار کنه.

دامبلدور ققنوسش را احضار کرد...


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ یکشنبه ۳ مهر ۱۳۹۰

سدریک دیگوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۳ جمعه ۲۰ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۴۰ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۵
از این طرف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 200
آفلاین
لحظه ای هر دو چشم های شان در برابر هم بود تا اینکه بلا گفت:
- هنوز به حرف نیومدی؟

و یه کروشیو دیگه نصیبش کرد. جسیکا از درد فریاد می کشید و به خود می پیچید. بلا از دیدن آن منظره بسیار خشنود بود و با صدای بلند قهقهه می زد. جسیکا دیگر تحمل درد نداشت به خاطر همین عرق های روی صورتش را با پشت دستش پاک کرد و درحالی که موهایش را از جلوی چشمانش کنار می زد گفت:
- باشه. باشه. میگم. دیگه با هام کاری نداشته باش.

بلا از دیدن ترس جسیکا سو استفاده کرد دوباره به او یک کروشیو زد و گفت:
- پس زودتر بگو. می خوام برم پیش اربابم.
سپس ماتیک سرخ رنگی از جیبش درآورد و بر لبانش زد خود را در آینه دید. جسیکا شروع به حرف زدن کرد و گفت:
- راستش ما برای شما یه تله گذاشیم. محفلی های معرفمون را که شما ها میشناختیتشون را گذاشتیم توی کافه تا منگ و گیج باشن. بعدش شما به خیال این که محفلی ها حالشون خوب نیست به ما حمله می کنید. ولی بیشتر محفلی های که تا حالا شما اونها را ندیدید اونجا منتظرتون هستن و می تونن به راحتی شما ها را شکست بدن.

بعد از گفتن نقشه دروغی بلاتریکس دوباره یک کروشیو به جسیکا زد و گفت:
- اسم اونهایی که اونجا هستن و منتظر ما ها اند چیه؟

جسیکا ناله کنان گفت:
- به مرلین قسم نمی دونم. من هم با اون ها آشنا نیستتم. دامبلدور از عمد ما را با اون ها اشنا نکر که یه وقت چیزی از دهنمون نپره.

- من میرم همه جیز ها را به اربابم بگم. دلیل اینکه هم هنوز نکشتمت اینه که ممکنه ارباب هنوز ازت سوال داشته باشه.

و سپس با قدم هایی بلند که بیشتر شبیه دویدن بود تا راه رفتن از جسیکا فاصله گرفت و به پیش اربابش رفت.




Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ یکشنبه ۳ مهر ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
چوبدستی در دست ایلویز در حال جنبیدن بود و سعی داشت چیزی را نشان دهد. ایلویز مشتش را باز کرد تا چوبدستی آزادانه حرکت کند. چندین جرقه ی سرخ و نارنجی از ته چوبدستی خارج شد. ابتدا جرقه ها پراکنده در هوا معلق بودند، اما بعد از آن دور هم جمع شدند و علامت اسکلتی که ماری از درون دهان خارج شده بود را تشکیل دادند.

دامبلدور عینکش را صاف کرد تا بهتر آنچه را میدید درک کند و آهسته گفت: مرگخوارا.

گویی که جرقه ها صدای دامبلدور را شنیده بودند، بلافاصله بعد از سکوت او، دوباره به جنبش در آمدند و این بار نام جسیکا با رنگ نارنجی بوجود آمد. بعد از گذشت یک ثانیه انوار سرخ رنگ نیز همانند ضربدری روی نام او قرار گرفتند و همانند شعله های آتش نام او را در بر گرفتند و لحظه ای بعد همه چیز ناپدید شد و چوبدستی بی حرکت روی دست ایلویز ایستاد.

دامبلدور با دور تند لب به سخن گشود و گفت: مرگخوارا جسیکارو بردن و حالا اون تو خطره. باید هرچه سریع تر راهی برای نجاتش پیدا کنیم.

ریموس و ایلویز آب دهانشان را قورت دادند و با نگرانی به یکدیگر خیره شدند. دامبلدور چهره اش را در هم کشید و متفکرانه از درون پنجره به بیرون خیره شد.

خانه ریدل:

بلا دست از کروشیو کردن جسیکا برداشت و گفت: چرا هرچی ارباب میخواد رو نمیگی؟ این طوری راحت تر کشته میشی و بعدش بدون درد میمیری!

بلا دستانش را به حالت so so تکان داد و تکمیل کرد: تا حدودی!

جسیکا که نمیخواست اطلاعات محفل را لو دهد، با درماندگی چشمانش را بست و به فکر فرو رفت. او کاملا گیر افتاده بود و نمیدانست چطور میتواند از این جریان جان سالم به در برد. اصلا زنده میماند؟

در همین فکرهای تلخ بود که ناگهان چیزی به ذهنش خطور کرد. شاید او میتوانست با دادن اطلاعات غلط در مورد حرکت محفلی ها به مرگخواران، بر علیه خود مرگخواران کار کند. امیدی در دلش جوانه زد، چشمانش را باز کرد و به چهره ی خشمگین بلا زل زد.




Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۰

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو



.:. اتاق لرد .:.

بلاتریکس درحالی که گوشه ی ردایی نیمه جانِ دختر را میکشید او را با حرکتی به سمتِ صندلی لرد پرت کرد و با انزجار به صورتِ زخمی و موهای آشفته اش خیره شد.

لرد نگاه تحقیرآمیزی به جسی انداخت و گفت:
- آلبوس همیشه دنبال مشنگ زاده ی بی فکره! موضوع اول؛ ببینم تو چطور به خودت اجازه دادی تا به یک جادوگر بااصالت دل ببنیدی ؟! هـــان ؟!

جسی سرش را به سمتِ ریگولوس که در گوشه ی اتاق ایستاده بود و بدون حرکت وی را مینگریست، چرخاند و با چشمان تبدارش از وی کمک میخواست اما غافل از اینکه ریگولوس به اعلام کرده بود :
" من در راه سرورم...در راه لرد سیاه حتی جسی رو هم قربونی میکنم ! "

قطره اشکی از روی گونه اش سُرخورد به آرامی ریگولوس را صدا زد، اما بلافاصله فریاد جنون آمیز " کروشیو " به هوا برخاست!


پس از آنکه لرد از تفریح دلخواهش دست کشید؛ صورتش را به جسی نزدیک کرد و با نفرت گفت:
- موضوع دوم؛ بی شک تو یکی از قدیمی ترین اعضای محفلی! ... حتما باید اطلاعات بدرد بخوری از کارهای مرموز دامبلدور تو مغز پوکت داشته باشی! من همه ی اونها رو موبه مو میخوام اونوقت شاید به دوستای ترسوت خبر بدم بیان جنازه ت رو از اینجا جمع کنن!

لرد نگاهی به ریگولوس بلک کرد و ادامه داد:
- منتظر نجات دهنده ای هم نباش! اراده و مرگ تمام آدمهای اینجا دستِ منه!


.:. کافه محفل .:.

آلبوس متفکرانه به چهره ی ماتم زده ی یارانش خیره شده بود و به حرفهای بی ربط آنها گوش میداد! هیچ کس علت بوجود آمدن حالی که داشتند را نمیدانست، فقط چندتن از آنها تصویر مبهمی از هیبت مردِ سیاه پوشی که بی صدا آمد و رفت را به یاد داشتند!

- پروفسور! ببین چی اینجاس! چوبدستی جسی رو زیر صندلی پیدا کردم! ... انگار میخواد چیزی نشون بده !!!

دامبلدور دستی به ریشش کشید و به سمت ایلویز حرکت کرد...











شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.