یاهو
پرسیوال پس آتش بس چند ساعته، درحالیکه آلبوس را با خود کف زمین می کشید وارد خانه ش شماره ی 12 شد.
در آنطرف گلرت که تنبیه گودریک را تمام کرده بود با خونسردی تمام از اتاق خارج شد و نگاهی به جسی انداخت.
راوی:
جسی و ریگولوس؟! هم با دستهای قرمز و چشمهایی پر از اشک پشت سر سیریش از اتاق خارج شدند.
لی روزنامه ای جلوی صورتش باز کرد و با پچ پچ گفت: باید تعقیبشون کنیم!
.:. چند لحظه بعد - سالن پذیرایی .:.آلبوس:
پدر آلبوس:
گلرت، گودریک و کاربرهای مهمان:
(همه ی اینا یعنی اینکه گودریک اینا دیوارا رو به رنگِ پلنگی و جنگی طراحی کردن و آلبوس و پدرش هم که تازه وارد سالن شدند از دیدن این صحنه تعجب کردند! حال می کنید خلاصه نویسی و استفاده ی بهینه از شکلکو؟!)
از آنجایی که رنگ آمیزی سالن با نهایت سرعت انجام شده بود سطل های رنگ روی موکتها و مبلمان ریخته بود و همه جا را کثیف و به هم ریخته کرده بود.
آلبوس در حالیکه از عصبانیت سرخ شده بود فریاد زد:
- معلوم هست اینجا چه خبره؟!...دیگه شورشو در آوردید!....همین یک ماه پیش جسی با یه نامه که امضای همتون زیرش بود اومد اتاق منو گفت تقاضا کردید رنگ دیوارا صورتی بشه!....یعنی انقدر زود نظرتون عوض شد؟...مگه سالی چند با می شه دیوارا رو نقاشی کرد؟....هیچ به بودجه ای که صرف نظافت اینجا می شه فکر کردید؟!
معصومه به سرعت مچ پای گودریک را رها کرد و پشت سر جسی مخفی شد.
آلبوس نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
- زود همتون برید توی سالن غذا خوری قبل از اینکه بیشتر از این عصبانی بشم! تا وقتی اینجا رو تمیز نکردیم هیچ کس حق نداره ازونجا بیاد بیرون...اگه چیز خاصی لازم دارید از اتاقاتون برداریدو با خودتون ببرید!
.:. نیم ساعت بعد - آشپزخونه .:.معصومه کف زمین نشسته بودو چند عروسک پارچه ای دور خودش چیده بود
جسی عینک آفتابی بزرگی به چشمش زد نگاهی به دفتر چه یادداشتش انداخت و با لحن مرموزی گفت :
-طبق تحقیقات من و اطلاعاتی که تاجِ سرم دادن! همه ی اتفاقات زیر سر اون کچله! اگه اون اینجا رو محاصره نمیکرد آلبوس اینقدر عصبی نمیشد!
همه برای چند لحظه سرشان را به سمت معصومه که در سکوت به عروسک ها نگاه می کرد چرخاندند و دوباره به جسی و دفترچه یادداشتش خیره شدند.
لی در حالیکه ناخن هایش را می جوید گفت : شعرشو شنیدید؟ جغد...سفید ...باید یه کاری کرد
همه دوباره به لیلی کردند.
معصومه چوب کوتاهی در دست گرفته بود و به عروسک های هم شکل پارچه ای که صورت نداشتند نگاه میکرد:
- موی بلند روی سیاه ناخن دراز وای وای وای
فلفلی میای بریم حموم؟
- نه نمیام!.
.
.
- نه درک!
مَموش تو بیا بریم!
معصومه در حالیکه دست یکی از عروسک ها را گرفته بود از جا بلند شد.
-
آواکاداورا !نور سبزی آشپزخانه ی خانه ی گریمولد همه جا را پر کرد.
جسی و بقیه با وحشت به منشاء نور نگاه می کردند.
بقایایی از پنبه و پارچه ی سوخته کف سالن به چشم می خورد!
معصومه درحالیکه از درب خارج می شد با خونسردی گفت :
- گلرت بیا فلفلی رو از رو زمین جمع !
چند ثانیه بعد صدای آژیر فضا را پر کرد و بعد از آن صدای مضطرب وزیر به عنوان سخنگوی ارتش لرد از بلندگو به گوش رسید:
از دیگر!
به کلیه ی سیفیدها...دوربین های امنیتی نشون می دن که کاربری با شناسه ی مجازی معصومه با چوب دستی و اجرای طلسم ممنوعه نقض پیمان صلح کرده... لرد دستور فرمودند فرد مُتِخَطی به سلول انفرادی و بقیه آماده ی مقابله با نیروی سیاه باشن!!! والا ...