نیم ساعت بعد:- بنگ!
- چی کار میکنی خانوم؟ حالا که این طور شد باید بعدش بری اون آهنارو ببری.
بلا با عصبانیت چکشی را که با پرتاب شدنش به زمین موجب بوجود آمدن این صدا شده بود برداشت و به سمت دیگر آهنگری رفت.
زبان ایوان از دهانش بیرون آمده بود و با دقت فراوان و عرق ریزان، در حال بستن مهره ای به یکی از وسائل عجیب مشنگی بود.
بعد از اتمام این کار، ایوان رو به بلا گفت: این طوری که نمیشه! بهتره یکم از جادو هم استفاده کنیم.
مورفین بلافاصله گفت: ژلو چش اون؟ و اونا؟
و اشاره ای به مردم و همچنین صاحب آهنگری کرد که پشت میزش نشسته بود و پاهایش را از آن آویزان کرده بود. بلا نگاهش را از آهنگر برداشت و گفت:
- رز! تو! میری و پیشش وراجی میکنی و سر همه مردمو گرم میکنی تا ما یکم با جادو کارارو سر و سامون بدیم.
رز با اشتیاق پیچ گوشتی را روی میز رها کرد و ورجه وورجه کنان به سمت آهنگر رفت و با صدای بلند شروع به تعریف داستانی کرد، طوریکه تمام افراد حاضر در آنجا با اشتیاق برگشتند تا ببینند او چه میگوید.
ایوان پوزخندی زد و گفت: رزم داستانای خوبی واسه تعریف کردن بلده ها!
مرگخواران نیز از فرصت بدست آمده استفاده کردند و در یک چشم به هم زدن همه ی کارهای لازمه را انجام دادند. بلا لبخندی شیطانی زد و به سمت آهنگر رفت.
- تموم شد. خوش بگذره، بای!
و همراه رز و دیگر مرگخواران به سمت در ورودی رفت. مردم با نارضایتی اعلام میکردند که میخواهند پایان داستان رز را بدانند و رز هم دوست داشت بعد از اتمام آن از آنجا برود. اما آهنگر پری که لای دندان هایش بود را بیرون آورد و گفت:
- شما جایی نمیرین! فکر کردین به همین راحتیاس؟ هنوز کارای دیگه ای هم مونده. اینا در اولویت اول قرار داشتن.
بلا خواست به سمت مرد حمله ور شده و او را خفه کند که حرف هوشمندانه ی مورفین او را از این کار منصرف کرد.
- ما میتونیم بریم پول بیاریم. پش کارو تعطیل کن! ارباب بمون کمک میکنه!
مرگخواران که از راهکار پیشنهادی مورفین بسیار شگفت زده شده بودند، سریعا با حرکت سرشان موافقت خود را اعلام کردند و بلا گفت:
- پس من میرم پول بگیـ...
اما آهنگر وسط حرفش پرید و در حالیکه مورفین را نشان میداد گفت: نخیر خود شما میری پولو میاری ...
و سپس به دیگر مرگخوران نگاهی انداخت و ادامه داد: شمام همینجا به کار ادامه میدین تا مطمئن شم اون برمیگرده!
صدای غرولند و نارضایتی از جانب مرگخواران برخواست و کل آهنگری را فرا گرفت. پول گرفتن از ارباب به اندازه ی کافی کار سخت و دشواری بود و حالا که مورفین قرار بود این کار را بکند ترسی سراسر وجود مرگخواران را فرا گرفت.
مردم نیز همچنان از رز میخواستند که داستانش را ادامه دهد ... !