هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱:۰۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
#68

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
- ارباب، آی وانت تو سی جَک !

لرد که همراه نجینی به سمت پله ها حرکت کرده بود، بعد از حرف لینی و توقفش، روی اولین پله ایستاد و گفت:

- نکنه میخوای افتخار اولین موش آزمایشگاهی شدنو با دوستت جک سهیم شی؟

لینی کمی سرخ و سفید شد و رز که حرف آن ها را شنیده بود، طبق معمول، شروع به وراجی کرد:

- ارباب این یه اصطلاحه واسه طلب کردن مرلینگاه! در زبان انگلیسی بعضی از اسما هستن که نشونه و معنی خاصی دارن و اتفاقا این جمله هم با داشتن اسم جک جزء همین دسته س و استفاده های زیـ... آه ... بله ... مث اینکه متوجه شدین. واقعی بودا!

لرد چشم غره ای نثار رز کرد و نجینی نیز با فش فش هایش رز را تا هنگام دور شدن از آن اطراف بدرقه کرد. بعد از اطمینان از نبود رز، لرد دوباره به سمت لینی برگشت و گفت:

- راه نداره، ارباب هرگز گول نمیخورن، مرلینم خوشش نمیاد تو این موقعیت به مرلینگاه مراجعه کنی.

و شروع به بالا رفتن از پله ها کرد. لینی نگاهش را به سقف دوخت و گفت:

- ارباب یه حسی به من میگه ...

- حست بی جا کرده!

لینی آه کشان دست از چشم دوختن به سقف برداشت و دل را به دریا زد و گفت:

- اااا ارباب از پشت پرده دارن صدام میکنن، شرمنده ...

و راهش را کشید و با قدم هایی تند به سمت نزدیک ترین در موجود در اتاق هجوم برد.

لرد با حرکتی سریع چوبدستیش را تکان داد و بعد از خروج پرتویی از نوک چوبدستیش و برخورد آن با در، ابتدا صدای چلک بسته شدن در و سپس آه و ناله ی لینی برخاست.

آنور:

روفوس وسط همه ایستاده بود و سرگرم راهنمایی رز برای قرار دادن اولین ردیف پله ها بود. همزمان لودو در حال ارشاد سالازار و اصلاح حافظه ی او بود و در آخرین مرحله نیز بلا سرگرم نجوا کردن با عکس ارباب بود. این سه مرحله به ترتیب به اجرا در آمدند.

- چپ چپ چپ چپ ... راست راست راست ...

- اینجا اینجا خونه ی ماس!

- کروشیو و لرد و نجینی اش، مخوف و جلب و سیاهـــــــه ...

( به حالت عمو پورنگی بخونینش plz )


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۲۴ ۱:۰۷:۳۳
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۲۴ ۱:۰۸:۲۲



فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۸:۳۹ شنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۰
#67

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۰ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۱:۰۱ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 304
آفلاین
در آهنگری...

آهنگر پشت پیشخوان مغازه نشسته بود و با عینک و ذره بین و انواع میکروسکوپ و تلسکوپ و کلا انواع و اقسام وسایل کوپ دار یکی یکی دلارهایی را که مورفین مقابلش میگذاشت بررسی می نمود (البته از پشت اشاره میکنن پوند واحد پول اونجاس ) . پشت سرش نیز مرگخواران ناله کنان و عرق ریزان در حال آهنگری بودند...

آهنگر: «این سی و سه دلاره ! یه دلارش کمه که ! »

مورفین که همچنان از دوری بسته سپید همچو رخشش می سوخت، خواست قطره اشکی بریزد. دید راه ندارد. محبور شد با جفت دستانش پلک هایش را به اندازه چندین سانتی متر جلو بکشد تا قطره آبی به مفهوم اشک بر گونه اش نمایان گردد...

مورفین: «بابا مرد حشابی ! من شبانه روژ کار کردم تا این پولو بدشت آوردم ! حلال کن اون یه دلالو دیه ! »

آهنگر: «تو که سه ساعت هم نمیشه رفتی و برگشتی ! شبانه روز چیه ؟! راه نداره. همتون می تونید برین به غیر از یک نفرتون ! یکی تون پیش من می مونه تا یه دلارو بیارین ! »

همه مرگخواران کمتر از ده ثانیه با شادمانی و نهایت سرعت مغازه را ترک کردند تا هرچه سریع تر وسیله تعمیر شده را به خانه ریدل بازگردانند و این در حالی بود که ریگولوس از ردایش به سه نقطه دیوار سنگی میخ شده بود و با افسردگی به آهنگر خیره مانده بود. به امید چوبدستی، دستی در ردایش کرد اما یادش آمد هفته پیش آنرا در راه گشودن چاه مرلینگاه خانه ریدل به شهادت رساند.

ریگول: «اهم. آقای آهنگر. من 16 ساله هستم. اینطوری کودک کار محسوب میشما ! ممکنه منو بفروشید به یه خانواده ای ؟ اینطوری سود بیشتری داره هااا ! »


صبح روز بعد - خانه ریدل

هنوز خورشید طلوع نکرده بود. مرگخواران همگی همانند جنازه روی همدیگر در پذیرایی خانه ریدل تلمبار شده بودند و به نوبت خر و پف هایی کش دار سر می دادند. با فریاد کروشیو لرد سیاه که به همراه نجینی در کنار پله ها ایستاده بود، همه مرگخواران با وحشت از خواب برخاستند. ایوان به سرعت سجاده پهن کرد و پیش از طلوع خورشید، مشغول نماز شد. لینی و رز با وحشت به سمت آشپزخانه دویدند و مشغول شستن ظرف شدند. بقیه مرگخواران هم به اتفاق درون مرلینگاه خزیدند و مثلا مخفی شدند...

لرد: «ترسوهای بزدل ! کروشیوی مشقی بود ! »

مرگخواران با قیافه هایی ضایع شده به پذیرایی برگشتند و مقابل اربابشان ایستادند...

لرد ادامه داد:

«دو ساعت دیگه مهمان عزیز و بزرگوار من به همراه ده ها مهمانش از آلبانی میاد. میخوایم کار فرهنگی بکنیم ! دستگاه جدیدمو باید بهشون نشون بدم ! »

لینی: «ارباب ! اون دستگاهی که توی شکنجه گاه هست دقیقا چه کار یا کارهای فرهنگی انجام میده ؟! »

لرد: « حالا به وقتش می بینید جزئیاتو ! هنر و فرهنگ وحشیانه و جادوی سیاه رو نشون میده ! لینی تو که مشتاق نشون میدی، قطعا میتونی اولین موش آزمایشگاهی ما باشی ! »

لینی: «»

لرد: «خب ! سر و صدا نکنید ! دو ساعت وقت دارین تا پذیرایی رو تبدیل به سالن آمفی تئاتر پله پله کنید ! بجنبید ! حالا ! »

رز: «ارباب ! پله از کجا بیاریم آخه ! »

لرد: «کروشیو ! پله می سازید ! پله ها رو هم پارکت می کنید ! زود باشید ! شده از خودتون به عنوان پله های پارکت شده هم استفاده کنید، اینکارو بکنید ! زمین شدن شما برای عبور من و دوستانم باید تجربه خوبی باشه ! نشون بدید چقدر خدمتگذار من هستین ! لینی ! تو با من بیا بریم شکنجه گاه ! میخوام دستگاه رو باهات تست اولیه کنم ! بیا لینی ! »


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۳۰ ۹:۲۶:۱۱
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۳۰ ۹:۲۷:۱۳


Re: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۳:۱۳ شنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۰
#66

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

ماریه تا اجکامب ساحره ایه که به تازگی مرگخوار شده.به محض ورودش با استقبال نه چندان گرم بلاتریکس مواجه میشه.ماریه تا ناخواسته یکی از وسایل شکنجه رو که بلا به عنوان سوغاتی برای لرد آورده خراب میکنه.درست در همین لحظه لرد تصمیم میگیره یکی از جادوگران سیاه آلبانی رو به خونش دعوت کنه و این وسیله و طرز کارشو بهش نشون بده.مرگخوارا تصمیم میگیرن فردا این دستگاه رو روی ماریه تا امتحان کنن.ماریه تا اجبارا اعتراف میکنه که دستگاهو خراب کرده.
مرگخوارا تصمیم میگیرن دستگاه رو برای تعمیر پیش مشنگها ببرن!دستگاه تعمیر میشه ولی مرگخوارا پول مشنگی برای پرداخت دستمزد ندارن.قرار میشه به جای پرداخت پول برای آهنگر کار کنن.ولی کارای آهنگری سخته.قرار میشه مورفین بره از لرد پول بگیره و بیاره و بقیه مرگخوارا منتظرش بمونن.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

-ارباب ژون...پول بده دیگه.مشنگه این بیشاره ها رو گروگان گرفته.هی داره اژشون کار میکشه!

لرد سیاه پوزخندی زد.
-بذار کار کنن.براشون مفیده!

مورفین به التماس کردن ادامه داد.
-ارباب...باید ببینی شه وضعی دارن.سرتا پاشون شیاه شده.روغنی شده.ایوان ظرف یه شاعت شه کیلو لاغر شد.بلاتریکش که داشت اشک میریخت.ماریه تا هم میگفت کاش صد سال شیاه مرگخوار نمیشدم!

لرد سیاه جیبهای ردایش را به مورفین نشان داد.
-تو فکر میکنی من پول مشنگی دارم؟ارباب از هر شیء مربوط به مشنگا نفرت دارن.برای چی باید با خودم دلار حمل کنم؟!خودت باید یه فکری براشون بکنی.

مورفین در اوج ناامیدی از خانه ریدل خارج شد...میدانست که یک راه بیشتر ندارد.فکر کردن به این راه حل برایش سختتر از مرگ بود.ولی چاره دیگری نداشت.

-شلام...گفتی اشمت شیه؟
-اشغر خطری!
-ایول...تو هم که عین خودم حرف میژنی...بیا اینو بیگیر...دل کندن اژش خیلی شخته.ولی شاره ای نداشتم.حالا تو که اشمت اشغره، وشط لندن شیکار میکنی؟

مشنگی که اصغر خطری نامیده میشد بدون اینکه جواب مورفین را بدهد یک مشت دلار کف دست مورفین گذاشت و بسته سفید رنگی را که ظاهرا به جان مورفین بسته بود از او گرفت و در یک چشم به هم زدن ناپدید شد....مورفین در فراق گرد سفید رنگ، چند بیت شعر سرود و چند قطره اشک ریخت و بطرف مغازه آهنگری به راه افتاد.




Re: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۲:۱۰ پنجشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۰
#65

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
نیم ساعت بعد:

- بنگ!

- چی کار میکنی خانوم؟ حالا که این طور شد باید بعدش بری اون آهنارو ببری.

بلا با عصبانیت چکشی را که با پرتاب شدنش به زمین موجب بوجود آمدن این صدا شده بود برداشت و به سمت دیگر آهنگری رفت.

زبان ایوان از دهانش بیرون آمده بود و با دقت فراوان و عرق ریزان، در حال بستن مهره ای به یکی از وسائل عجیب مشنگی بود.

بعد از اتمام این کار، ایوان رو به بلا گفت: این طوری که نمیشه! بهتره یکم از جادو هم استفاده کنیم.

مورفین بلافاصله گفت: ژلو چش اون؟ و اونا؟

و اشاره ای به مردم و همچنین صاحب آهنگری کرد که پشت میزش نشسته بود و پاهایش را از آن آویزان کرده بود. بلا نگاهش را از آهنگر برداشت و گفت:

- رز! تو! میری و پیشش وراجی میکنی و سر همه مردمو گرم میکنی تا ما یکم با جادو کارارو سر و سامون بدیم.

رز با اشتیاق پیچ گوشتی را روی میز رها کرد و ورجه وورجه کنان به سمت آهنگر رفت و با صدای بلند شروع به تعریف داستانی کرد، طوریکه تمام افراد حاضر در آنجا با اشتیاق برگشتند تا ببینند او چه میگوید.

ایوان پوزخندی زد و گفت: رزم داستانای خوبی واسه تعریف کردن بلده ها!

مرگخواران نیز از فرصت بدست آمده استفاده کردند و در یک چشم به هم زدن همه ی کارهای لازمه را انجام دادند. بلا لبخندی شیطانی زد و به سمت آهنگر رفت.

- تموم شد. خوش بگذره، بای!

و همراه رز و دیگر مرگخواران به سمت در ورودی رفت. مردم با نارضایتی اعلام میکردند که میخواهند پایان داستان رز را بدانند و رز هم دوست داشت بعد از اتمام آن از آنجا برود. اما آهنگر پری که لای دندان هایش بود را بیرون آورد و گفت:

- شما جایی نمیرین! فکر کردین به همین راحتیاس؟ هنوز کارای دیگه ای هم مونده. اینا در اولویت اول قرار داشتن.

بلا خواست به سمت مرد حمله ور شده و او را خفه کند که حرف هوشمندانه ی مورفین او را از این کار منصرف کرد.

- ما میتونیم بریم پول بیاریم. پش کارو تعطیل کن! ارباب بمون کمک میکنه!

مرگخواران که از راهکار پیشنهادی مورفین بسیار شگفت زده شده بودند، سریعا با حرکت سرشان موافقت خود را اعلام کردند و بلا گفت:

- پس من میرم پول بگیـ...

اما آهنگر وسط حرفش پرید و در حالیکه مورفین را نشان میداد گفت: نخیر خود شما میری پولو میاری ...

و سپس به دیگر مرگخوران نگاهی انداخت و ادامه داد: شمام همینجا به کار ادامه میدین تا مطمئن شم اون برمیگرده!

صدای غرولند و نارضایتی از جانب مرگخواران برخواست و کل آهنگری را فرا گرفت. پول گرفتن از ارباب به اندازه ی کافی کار سخت و دشواری بود و حالا که مورفین قرار بود این کار را بکند ترسی سراسر وجود مرگخواران را فرا گرفت.

مردم نیز همچنان از رز میخواستند که داستانش را ادامه دهد ... !


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲۸ ۱۲:۴۰:۴۶



Re: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ دوشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۰
#64

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!!! :@
گروه:
کاربران عضو
پیام: 296
آفلاین
لینی و دیگر مرگخواران به سرعت شروع به گشتن جیبهایشان میکنند.

چند لحظه بعد

ایوان با بیحوصلگی به تلاش بیهوده مرگخوران و آت و آشغالهایی که یک به یک از جیب آنها بر روی زمین ریخته میشد نگاه میکرد.

ایوان :

بلاتریکس با عصبانیت به ملت مرگخوار نگاه کرد.
_ ینی به هیچ دردی نمیخورید!

لینی که دست از زیر و رو کردن جیبهایش برداشته بود به کوهی از اجناسی که جلویشان جمع شده بود نگاه کرد و فکری به ذهنش رسید.
_ اممم... آقا ما پول نقد همراهمون نداریم اما شما میتونید هرکدوم از وسایلی که اینجاست رو بجای دستمزد خودتون بردارید...

آهنگر با نگاهی موشکافانه به وسایل نزدیک تر شد.
_ که اینطور... خب... من... آها! اینو میخوام! میتونم خوب آبش کنم...
و بسته کوچکی را از روی زمین برداشت.

_ نــــــــــــه!!!
که ناگهان صدای فریاد مورفین همه را از جا پراند!
_ اون ماله منه... میدونی با شه دردشری گیرژ اوردم؟!

بلاتریکس چشم غره ای به مورفین رفت اما مورفین سریع بسته مواد را از دست آهنگر بیرون کشید.
_ بیخودی چشم غره نرو بلا، نمیدمش

مرد آهنگر شانه هایش را بالا انداخت.
_ پولمو میدین یا نه؟
_ نداریم خب
_ خیلی خب... پس به جاش باید برام کار کنید یا هم میتونم به پلیس خبر بدم! با اون چیزیم که دست رفیقیتونه (اشاره به مورفین) یک چند سالی رو باید آب خنک بخورید!

مرگخواران با درماندگی به یکدیگر نگاه کردند. تا آنکه لینی به حرف در آمد.
_ قبوله! خب ما باید چیکار کنیم دقیقا"!؟
سایر مرگخواران :


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲۵ ۲۱:۳۳:۲۳

im back... again!


Re: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۷:۳۶ جمعه ۲۲ مهر ۱۳۹۰
#63

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
مرگخوارا وارد آهنگری میشن و ایوان دوباره وسیله مخصوص شکنجه رو از جیبش درمیاره.خوشبختانه اهنگر این صحنه رو نمیبینه.
آهنگر:بفرمایین؟امرتون؟
بلاتریکس که بعد از عملیات آکروباتیک رد شدن از خیابون احساس جذابیت زیادی بهش دست داده جلو میره و میگه:
ببخشید ما با این وسیله مشکل داریم.ممکنه شما تعمیرش کنین؟
مرد آهنگر دستاشو با دستمالی پاک میکنه و جلو میره.نگاهی به دستگاه میندازه و میپرسه:
از این دستگاه برای چه کاری استفاده میکنین؟یه کم عجیب غریبه...ولی ساختار ساده ای داره.فکر میکنم بتونم تعمیرش کنم.زیاد طول نمیکشه.میتونین همینجا منتظر بمونین.


نیم ساعت بعد:

آهنگر نفس عمیقی میکشه و با صدای بلند میگه:
بالاخره تموم شد.الان دیگه مثل روز اولش کار میکنه...اولبته نمیدونم چه کاری!ولی به هر حال کار میکنه.فقط مواظب باشین.این اره های کوچیک و این چکشا و میخا خطرناکن.پیچ و مهره هاشو بستم و کمی روغن کاری کردم.
ایوان با خوشحالی جلو میره و دستگاه رو از آهنگر تحویل میگیره و تو جیبش میذاره.با حالتی هیجانزده با آهنگر دست میده و همه با هم آماده رفتن میشن...

سی و چهار دلار!

ایوان و بقیه مرگخوارا با شنیدن صدای آهنگر سر جاشون متوقف میشن.بلاتریکس که همچنان سعی میکنه از جذابیت ذاتیش استفاده کنه میپرسه:
چی فرمودین؟ چی لار؟
مرد آهنگر با خونسردی تکرار میکنه:دستمزدم ...سی و چهار دلار.البته قابلی نداره.
مرگخوارا به هم نگاه میکنن.یکی از اونا پیشنها طلسم کردن آهنگرو میده که به دلیل شلوغ بودن محیط اطراف بلافاصله رد میشه.
ایوان:بچه ها، هیچکدومتون پول مشنگی ندارین؟


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


Re: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ چهارشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۰
#62

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
- بوووووووق!

بلا با یک جهش بلند خودش را از جلوی ماشینی که به سرعت به سمتش می آمد به پشتش، یعنی جایی که پیاده رو بود و هنوز ایوان آنجا ایستاده بود، پرتاب کرد.

ایوان پوزخندی زد و گفت: هه!

بلا که در اثر این جهش، موهایش از قبل نیز بیشتر آشفته شده بود، با بدخلقی از روی زمین بلند شد، گرد و خاکش را تکاند و گفت:

- خودتون اول برین!

ایوان با غرور، یک قدم به سمت خیابان برداشت، ابرویش را برای بلا بالا انداخت و سپس به جلویش خیره شد. بعد از گذشتن ماشین پرسرعتی، بر روی آسفالت خیابان قدم گذاشت و با نگاه کردن به راست، یک طرف خیابان را با موفقیت طی کرد.

ایوان بر روی بلواری که وسط خیابان بود ایستاد و بادی به غبغب انداخت و منتظر حرکت بلا شد. بلا زیرلب ناسزایی نثار ایوان کرد و به خیابان پر رفت و آمد خیره شد.

- هرچه بادا باد!

بلا شروع به دویدن کرد و بدون توجه به بوق های فراوان پشت سرش، به دویدن ادامه داد تا اینکه در نهایت به ایوان رسید. ایوان که از طرز حرکت بلا به خنده افتاده بود، به بلا که قفسه ی سینه اش را گرفته بود و به شدت نفس نفس میزد نگاه کرد. (مسیر حرکت بلا )

- درد! خب چی کار کنم؟ من تا حالا از خیابون رد نشدم. به هر حال تموم شد!

ایوان اشاره ای به آن سمت خیابان کرد و گفت: تو تازه نصف راهو رفتی! یه تیکه دیگه ش مونده!

بلا با شنیدن حرف ایوان به حالت در آمد و با ناامیدی گفت: دوتایی باهم میریم.

ایوان دوباره پوزخندی زد و گفت: باشه.

بقیه ی مرگخواران نیز تازه به بلوار رسیدند. ایوان و بلا زودتر از آن ها به درون خیابان قدم گذاشتند.

- بووووووق ... پق!

ایوان با تعجب به ماشینی که به سرعت به سمتش می آمد و دستش را روی بوق گذاشته بود نگاه کرد و از طرفی متوجه بلا شد که بوسیله ی آپارات غیب شده بود و رفته بود.

یک مین بعد:

- ببخشید شما خانومی با موهای وزوزی رو ندیدین؟

ایوان که به سلامت خیابان را رد کرده بود همراه دیگر مرگخواران در به در دنبال بلا که وسط خیابان ناپدید شده بود میگشت. در همین حین که سرگردان از همه پرس و جو میکردند، ناگهان بلا از آهنگری بیرون آمد و گفت:

- همینه! اینجاس!

و دوباره به درون آهنگری برگشت. مرگخواران چینی به صورتشان انداختند و با چهره هایی درهم رفته وارد آهنگری شدند.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲۰ ۱۷:۴۰:۰۲
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲۰ ۱۷:۴۶:۵۴
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲۱ ۰:۲۷:۱۸



Re: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ سه شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۰
#61

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
مرگخواران بدون توجه به پیرمرد که با چشمان باز نقش زمین شده بود برای پیدا کردن مغازه ای به نام آهنگری به راه افتادند.

مرگخواران رفتند و رفتند تا به مغازه دیگری رسیدند.
ماریه تا:یعنی اینجاست؟
لینی:آره من فکر میکنم همینجا باشه.ببینین.پر آهنه.
ایوان:پس بریم تو.
مرگخواران وارد مغازه شدند.ایوان برای جلب اعتماد مغازه دار جلو رفت و با او صمیمانه دست داد.ولی با کمال تعجب دید که دستش به روغنی سیاه آغشته شده است.با ردای بلاتریکس دستش را پاک کرد و گفت:

-ببخشید.ما دنبال آهنگری میگردیم.اینجاست؟
مغازه دار سیاه و روغنی ابروهایش را بالا انداخت و جواب منفی داد.ایوان که کم کم در حال خشمگین شدن بود دوباره پرسید:
-میشه این اهنگری لعنتی رو به ما نشون بدین؟
مغازه دار بدون اینکه حرفی بزند با دستش به سمت دیگر خیابان اشاره کرد.مغازه بزرگی در سمت دیگر قرار داشت.مرگخواران که علاقه ای به رد شدن از خیابان شلوغ نداشتند کمی غر غر کردند و بطرف خیابان به راه افتادند.

بلاتریکس:چطوری باید از این خیابون رد بشیم؟من میترسم.نمیشه با جارو پرواز کنیم؟
ایوان:معلومه که نمیشه.نمیبینی؟همینجوری هم همه مشنگا زل زدن بهمون.فکر میکنم دلیلش لباسامون باشه.یا قیافه تو!



Re: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۳:۵۶ یکشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۰
#60

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

ماریه تا اجکامب ساحره ایه که به تازگی مرگخوار شده.به محض ورودش با استقبال نه چندان گرم بلاتریکس مواجه میشه.بلاتریکس ماریه تا رو مجبور به انجام دادن کارهای خانه ریدل(شکنجه گاه) میکنه.ماریه تا هم بدون گله و شکایت کارا رو انجام میده ولی ناخواسته یکی از وسایل شکنجه رو که بلا به عنوان سوغاتی برای لرد آورده خراب میکنه.درست در همین لحظه لرد تصمیم میگیره یکی از جادوگران سیاه آلبانی رو به خونش دعوت کنه و این وسیله و طرز کارشو بهش نشون بده.مرگخوارا تصمیم میگیرن فردا این دستگاه رو روی ماریه تا امتحان کنن.ماریه تا اجبارا اعتراف میکنه که دستگاهو خراب کرده.
مرگخوارا تصمیم میگیرن دستگاه رو برای تعمیر پیش مشنگها ببرن!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

-اهم اهم...

پیرمرد مشنگ با بی میلی سرش را بلند کرد.
-هوم؟

-هوم و زهر نجینی...چطور جرات میکنی با بانو بلاتریکس...

ایوان بازوی بلاتریکس را گرفت و او را عقب کشید.لبخندی زد و با لحنی شرمگینانه شروع به صحبت کرد.
-ببخشید...ایشون دچار مشکلات روحی هستن.از موهاشونم مشخصه.جدی نگیرین.ما به کمک شما احتیاج داریم.

پیر مرد منتظر ادامه صحبتهای ایوان شد.ایوان دستگاه دومتری را از جیبش خارج کرد.
-ممکنه در تعمیر این به ما کمک کنین؟

پیر مرد با چشمانی بهت زده به حرکت شگفت انگیز ایوان خیره شده بود.بدون اینکه از دستگاه چشم بردارد به خیابان اشاره کرد.
-ای...این...اینجا قصابیه!ب...باید ببرینش ی...یه جای دیگه.

ایوان که همچنان لبخند مضحکش را به لب داشت با خونسردی دستگاه را تا کرد و در جیبش گذاشت.
-خیلی عذرمیخوام.ممکنه ما رو راهنمایی کنین؟این دستگاهو کجا ببریم؟

پیرمرد با دیدن حرکت دوم ایوان ، دستش را روی قلبش گذاشت و با لکنت زبان جواب داد:آ...آ...آهنگری!

مرگخواران بدون توجه به پیرمرد که با چشمان باز نقش زمین شده بود برای پیدا کردن مغازه ای به نام آهنگری به راه افتادند.




Re: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۵:۴۳ شنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۰
#59

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
با خارج شدن این حرف از دهان ماریه تا، سرها و چشم ها و کل وجود مرگخواران با سرعتی باورنکردنی، اتوماتیکوار به سمتش چرخیدند.

ماریه تا که خودش هم احساس کرده بود که حرف زیادی زده است، یک قدم به عقب برداشت و گفت:

- چیزه، اشتباه لپی بود.

و درحالیکه می لرزید با ترس، زیرچشمی نگاهی به دستگاه انداخت. بلا سعی کرد آرامشش را حفظ کند و با اینکه صورتش کاملا سرخ شده بود آرام پرسید:

- شما دقیقا منظورت کدوم دستگاه بود؟

ماریه تا به سختی آب دهانش را قورت داد. تنها کاری که در مقابل سوال بلا توانست بکند، زل زدن به چشمانش بود.

ناگهان بلا کنترلش را از دست داد و میز و صندلی و تخته و هرچه را در راهش بود کنار زد و خودش را به دستگاه رساند. ماریه تا را که درست جلوی دستگاه ایستاده بود را به گوشه ای پرتاب کرد و رو به روی دستگاه ایستاد.

بلا در حالیکه هر لحظه دستانش را بیشتر به دستگاه نزدیک میکرد زیر لب زمزمه میکرد: این دستگاه محکمیه ... چیزیش نشده ... سالمه ...

با دست زدن به چرخ دنده ی آن، چهره اش بیشتر در هم رفت و ادامه داد: یکم شل شده ...

اما با دیدن پیچ و مهره های زیرپایش، کاملا اطمینان پیدا کرد و با فریاد تکمیل کرد: داغون شده!!!!

لینی و لونا که میدانستند هرلحظه ممکن است بلا به سمت ماریه تا حمله ور شده و او را از روی کره ی خاکی حذف کند، سریعا ماریه تا را گرفتند و او را از آنجا خارج کردند.

صدای فریادهای بلا همچنان از درون آنجا به گوش میرسید و نوای هولناکش را وارد حفره ی گوش ماریه تا میکرد.

بعد از چند دقیقه داد و هوار و گیس و گیس کشی، سرانجام بلا با ناامیدی خودش را روی زمین پهن کرد. لودو با امیدواری پرسید:

- مگه هرچیزی قابل تعمیر نیست؟ خب اینم تعمیر میکنیم دیگه!

- هیچ جادویی نمیتونه این دستگاهو تعمیر کنه! وااای مهمون ارباب همین فردا صبح اینجان!

لحظه ای تمام مرگخواران در خوف و وحشت فرو رفتند. سرانجام لونا هوشمندانه گفت: شاید مشنگا بتونن درستش کنن!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۱۶ ۱۵:۵۹:۴۹








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.