هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۹:۰۵ شنبه ۷ آبان ۱۳۹۰

آندرومدا بلک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۸ دوشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۹:۰۰ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۸
از ماست که بر ماست...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 252
آفلاین
_ غیب شیم ارباب ؟! اگه میشد غیب شیم که از اول ظاهر می شدیم !
_ خب حالا !
_ ارباب ! من میدونم که ! ما اینجا گیر افتادیم ارباب !
_ اه ! سیبل ! بذار ببینم چی کار می کنم سیبل !


بعد از چند دقیقه
نقشه ی انحرافی

_سیبل ! نقشه ی انحرافی ما اینه ! من تو رو گروگان میگیرم و تو هم هیچ مقاومتی نمی کنی و قطعا دامبلدور میذاره تا ما بریم. احتمالا تا الآن هم به هوش اومده . تا بفهمند از کجا خورده اند 4 سالی طول می کشه !

_


Only Raven

هر کسی به اصل خود باز می‌گردد...


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۰:۵۶ شنبه ۷ آبان ۱۳۹۰

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۰ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۱
از البرز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
دامبلدور برگشت تا در را ببندد و به پیش لرد ولدمورت برود که ...
_ استیوپفای!

لرد ولدمورت چوبدستیش را پایین آورد، لباس زنانه اش را درآورد و شنل سیاهش را پوشید و در حالی که آرایشش را پاک میکرد لگدی به بدن دامبلدور زد و گفت:
_پیرمرد خرفت! دم پیری و معرکه گیری!

سیبل تریلانی که فوق العاده دستپاچه شده بود، بدن دامبلدور را به زور به گوشه اتاق کشید و به ولدمورت گفت:
_ ارباب ما قرار بود بی سر و صدا بیایم و بریم. ولی اینجوری همه هاگوارتز متوجه میشن!
لرد ولدمروت: اشکال نداره! دیگه تحمل پوشیدن اون لباسای مسخره رو نداشتم! ... فعلا بیخیال این حرفا! باید یواشکی و زود به جنگل ممنوع بریم و یه سانتورو با زبون خوش یا به زور با خودمون به دره گودریک ببریم!


جنگـــل ممنــــــوع!

_ اوووووم سیبل؟
_ بله ارباب؟
_ ممکنه چون شبه بترسی. میخوای بریم و فردا بیایم؟
_ نه ارباب من اصلا از جنگل ممنوع نمیترسم. همیشه برای مشورت پیش سانتورها میومدم اونموقع که در هاگوارتز بودم.
_ مطمئنی؟ تعارف که نمیکنی؟
_ بله ارباب مطمئنم ولی اگه شما بخواین میتونیم بریم و فردا بیایم!
_ من؟ بهیچ وجه! ارباب و ترس؟ من، خود ترسم! فقط بخاطر خودت گفتم!

سیبل تریلانی وارد جنگل شد و لرد ولدمورت هم در حالی که چوبدستیش را آماده نگه داشته بود و محتاط بود آهسته و پاورچین وارد جنگل شد و البته سعی میکرد پشت سیبل مخفی باشد. اینقدر رفتند تا درست به وسط جنگل ممنوع رسیدند و یک سانتور را دیدند که در زیر درختان انبوه و در حالی که نور مهتاب به صورتش میتابید آسمان را نگاه میکرد. سیبل جلو رفت و شروع به صحبت کرد:

_ سلام مایکل!
مایکل: اوه سلام بر استاد پیشگویی. مدت زیادیه که به دیدن من نیامدی. این شخص متولد برج عقرب کیه که همراهته؟
لرد ولدمورت: زیاد زور نزن! نمیتونی منو بشناسی!
مایکل: تا اونجاییکه من میدونم تو در آخر به وسیله طلسم اکسپلیارموس کشته میشی!
لرد ولدمورت: چی؟ با طلسم خلع سلاح؟! سیبل واقعا ازت ناامید شدم. این همون دوستی بود که میگفتی خیلی از پیشگویی و ستاره شناسی و احظار ارواح حالیش میشه؟
مایکل: من چیزی رو که دیدم گفتم. خواه پند گیر و خواه ملال!

لرد ولدمورت که حوصله اش سر رفته بود به گفتن عبارت "بسه دیگه" اکتفا کرد و بوسیله طلسم استیوپفای مایکل را بیهوش کرد. سپس رو به سیبل کرد و گفت "بریم دیگه! الان میتونیم این اسب از خود راضی رو هم با خودمون ببریم. بیا نزدیکتر زودتر باید غیب شیم. دره گودریک منتظر ماست."


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۹۰

کندرا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۴ سه شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۰۹ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین
ولدمورت که دست و پایش را گم کرده بود، با همان صدای تو دماغی گفت:
_ اِوا خدا مرگم بده! این چه حرفیه که میزنید آقای محترم؟!

دامبلدور:
_جسارت منو ببخشید. فقط فکر کردم شاید با تام نسبتی داشته باشین. هر چند از خانم برازنده‌ای مثل شما، بعیده با اون جادوگر بوقی نستبی داشته باشین!

_ اشکال نداره عزیزم.

دامبلدور:

تریلانی:

دامبلدور خودش را جمع و جور کرد و از روی صندلی بلند شد و گفت:
_خانم تریلانی، شما بفرمایید سر کارتون. من خودم ایشون رو راهنمایی میکنم.

تریلانی رفت و دامبلدور و ولدمورد تنها شدند. دامبلدور با نیش باز گفت:

_ خب اسما شما چیه؟

ولدمورد دست و پایش را گم کرد و من من کنان اسمی را که ناگهانی به ذهنش رسیده بود را پراند:
_اممم چیز. بلقیس!

_به به! چه اسم خوبی. خیلی هم بهتون میاد. میگم نظرتون چیه با هم شام بخوریم؟

ولدمورت که حسابی هوس غذاهای هاگوارتز را کرده بود، با پیشنهاد دامبلدور موافقت کرد. آنها به سمت سالن غذاخوری رفتند و ولدمورت کنار دامبلدور نشست. در همین لحظه، تریلانی هم خودش را به آنها رساند و کنار ولدمورت نشست و در گوشش گفت:

_قربان مگه قرار نبود به جنگل ممنوعه بریم؟

ولدمورت که حسابی تعجب کرده بود، با همان صدای زنانه گفت:
_ اِوا عزیزم نمیبینی الان وقته شامه؟ ما اونجا کاری نداریم. بیا از شام لذیذی که دامبولی جون برامون آورده لذت ببریم.

تریلانی:

ولدمورت نخودی خندید و مشغول غذا خوردن به همراه دامبلدور شد.

چند ساعت بعد

همه‌ی قلعه در خواب بود. حتی دامبلدور و ولدمورت. (البته هر کدام در اتاق خودشان )
تریلانی خودش را به اتاق ولدمورت رساند و وارد شد. ولدمورت خیلی ملیح روی تخت خوابیده بود و انگار خواب خوبی هم میدی چون نیشش تا بناگوش باز بود.

تریلانی آرام صدا زد:
_ارباب! ارباب! بیدار بشین که بریم جنگل!

ولدمورت ناگهان جیغی زد و از جا پرید و با عصبانیت گفت:
_ نمیگی این طوری میای توی اتاق ممکنه لباس تنم نباشه؟

تریلانی:
_

_چیه خب؟ حالا چی کار داری؟

_باید بریم جنگل و سانتورها رو پیدا کنیم.

_جنگل؟ خب من اینجا رو بیشتر دوست دارم. بذار همینجا پیش دامبولی جونم بمونم.

_دامبولی جون؟

_آره دیگه. تازه فهمیدم چه آدم ماهیه!

تریلانی:

در همین لحظه در به صدا در آمد و تریلانی مثل فشنگ زیر تخت مخفی شد. دامبلدور وارد شد و با قیافه‌ای گفت:
_هر کاری کردم نتونستم بخوابم. همش به تو فکر میکردم. بلقیس جونم میشه امشب پیش تو بخوابم؟

بلقیس... ام نه ولدمورت:



Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۲:۲۶ شنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۰

دابیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۴۸ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۰
از اتاق شکنجه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
ولدمورت که از تصور خودش در هیبت زنانه ، به شدت به خشم آمده بود ، کرشیویی حواله ی سیبل کرد. تریلانی جیغی کشید و سپس در حالی که از شدت درد ، اشک در چشمانش جمع شده بود ، بریده بریده گفت:" آخه چرا ارباب؟! "


ولدمورت دندون قروچه ای کرد و گفت:" چرا؟ درد و چرا! زهر نجینی و چرا! تو به چه دردی میخوری آخه؟ها؟ پیشگویی که بلد نیستی بکنی! فالگیریتم که در حد ِ بوقه! روحم که بلد نییستی احضار کنی ، آخه تو به چه دردی میخوری؟! نمیدونم این همه مدت چطوری سر اون پشمکو شیره مالیدی.البته تعجبی نداره ، اون پیرمرده دیگه خرفت شده.

تریلانی که احساس سرخوردگی همه ی وجودش را در برگرفته بود ، چشمهای مگس مانندش را به ولدمورت دوخت ، سپس با بغض گفت: ارباب...

-ارباب بی ارباب! اینطوریم نگام نکن. تازه من عمرا لباس یه ساحره رو تنم کنم!

- اما ارباب ، اگه اینکارو نکنید ، به هیچ طریقی نمیتونیم وارد قلعه بشیم!

چند دقیقه ی بعد...

ولدمورت در حالی که صورت مار مانندش از آرایش ، به شکل دلقک ها در آمده بود ، با کلاهی پر دار و ردای زنانه ای به رنگ یشمی ، در برابر سیبل نمایان شد...

تریلانی در حالی که به زور جلوی خنده اش را گرفته بود ، به سمت ولدمورت رفت و با حالتی تصنعی گفت: " وای ارباب! چقدر پسرکش شدینا. من به شما افتخار میکنم ، شما هرطور باشید ، جذابید.

ولدمورت که متوجه ی لحن مصنوعیه تریلانی نشده بود ، بادی به غبغب انداخت و نیشخندی زد و گفت:" خب حالا! دیگه انقدر پاچه خواری نکن..خودمم میدونم پسرکشم و از آنجلینا جولیم خوشگل ترم.

سیبل:

سپس در حالی که خودش هم از سر و وضع زنانه اش ، چندان ناراضی نبود ، سلانه سلانه به سمت سیبل آمده و پشت چشمی نازک کرد و گفت: " خب بریم ، من حاضرم!

و به همراه سیبل به سوی هاگوارتز آپارات کرد.



دروازه ی ورودی هاگوارتز


صدای پاقی شنیده شد و به دنبالش ولدمورت به همراه سیبل در نزدیکی قلعه ی هاگوارتز ظاهر شدند . سیبل که نگرانی و اضطراب ، همه ی وجودش را در بر گرفته بود ، گفت:" ارباب میگم بیاین بیخیال شیم. بابا داریم زندگیمونو میکنیم. آخرش یه طوری میشه دیگه . نهایتشم میرین اون دنیا پیش سالازار"

-ساکت شو احمق! من نمیزارم اون کله زخمی منو بکشه!

تریلانی ساکت شد و دیگر حرفی نزد و به همراه ولدمورت وارد قلعه شد...




لحظه ای بعد ،اتاق دامبلدور


سیبل درحالی که دچار لرزش شدیدی شده بود ، به همراه ولدمورت به اتاق دامبلدور نزدیک شد و چند ضربه به در ِ اتاقش نواخت.صدایی از داخل اتاق شنیده شد." بفرمایید تو!"

سیبل به همراه ولدمورت داخل شد.


دامبلدور نگاهی به سیبل و زن کناریش که شباعت عجیبی به ولدمورت داشت ، انداخت و گفت:" چیکار میتونم واست انجام بدم سیبل عزیز؟"

سیبل من و منی کرد و گفت:" امممم...پروفسور...این ساحره ای که با من اومده ، از شما میخواد بهش اجازه بدید اینجا تدریس بکنه."

دامبلدور با سوءظن نگاهی به ولدمورت انداخت وگفت:" خب...ایشون چه توانایی ها دارن ؟"

- تدریس ِ درس ِ مشنگی!

ولدمورت:

ولدمورت دندون قروچه ای کرد و مشتش را گره کرد ، اما چیزی نگفت.

دامبلدور عینک نیم دایره ایش را به بینی عقابی اش نزدیک کرد و گفت: " باعث افتخاره که شما قرار درس مشنگ ها رو تدریس کنید."

وسپس رویش را به ولدمورت کرد وگفت:" ببخشید شما شباهت عجیبی به یکی از جادوگران دارید."

ولدمورت که هنوز آثار عصبانیت در چهره اش مشهود بود ، صدایش را تو دماغی کرد و گفت:" کی پرفسور؟"

-تام ریدل!

سیبل و ولدمورت:

دامبلدور:


ویرایش شده توسط آرگوس فیلچ در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۳۰ ۱۳:۵۹:۴۷
ویرایش شده توسط آرگوس فیلچ در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۳۰ ۱۴:۰۰:۲۹
ویرایش شده توسط آرگوس فیلچ در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۳۰ ۱۴:۰۱:۵۸
ویرایش شده توسط آرگوس فیلچ در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۳۰ ۱۴:۵۰:۴۲
ویرایش شده توسط آرگوس فیلچ در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۳۰ ۱۴:۵۴:۲۳

[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲:۱۹ شنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۰

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۰ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۱
از البرز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
[spoiler=خلاصه:]
رز ویزلی به لرد ولدمورت اطلاع میدهد متوجه شده اشیایی به نام یادگاران مرگ وجود دارند که قبلا در اختیار برادران پاورل بوده اند و هر کس هر سه آن ها را بدست بیاورد میتواند حاکم مطلق جادوگران شود. یکی از این اشیاء ابرچوبدستی است و در حال حاضر در دست دامبلدور است و دو شیء دیگر یعنی سنگ احظار مردگان و شنل نامرئی در اختیار هری پاتر هستند. لرد ولدمورت میخواهد اشتباه دفعه قبل را تکرار نکند و این بار به جای جنگ با دامبلدور و هری پاتر نحوه بدست آوردن این سه شیء را از صاحبان اصلی آن ها یعنی برادران پاورل جویا شود. بهمین دلیل بهمراه سیبل تریلانی به دره گودریک میرود تا روح برادران پاورل را احظار کند اما سیبل تریلانی احظار روح بلد نیست و مجبور میشوند برای انجام این کار به پیش دوست او یعنی کاترین بروند ...
[/spoiler]

کاترین: ای جــــانم! ای ولدمورت! ای ابرقدرت! ای جلال و شوکت! ای تام بزرگ!

لرد ولدمورت غضبناک میشود و در حالی که نجینی را مانند کمربند میچرخاند و با حالت تهدید آمیز بسمت سیبل تریلانی میگیرد، میگوید:
_ صد دفعه بت نگفتم اسم کوچیک منو به مردم نگو!

سیبل که میبیند اوضاع پس است آب دهانش را قورت میدهد و سریع جواب میدهد:
_ اوووم ارباب فکر کنم دیر بشه ها! بهتره زودتر با کاترین بریم به دره گودریک!

کاترین: جان؟ دره گودریک؟ چرا عزیزم؟
سیبل: میخوایم برامون سه تا روح ظاهر کنی!
کاترین: روح؟ من که بلد نیستم روح ظاهر کنم!

لرد ولدمورت که به حد انفجار رسیده و نجینی رو مجددا شروع به چرخاندن در محور دور سرش کرده است نعره میزند:
_ سیبل!

کاترین که میبیند اگر دخالت نکند سیبل طعمه نجینی شده، سریع مطلبی به خاطرش می آید و میگوید:
_ لرد ولدمورت؟

لرد ولدمورت: بگو!

کاترین: من بلد نیستم روح ظاهر کنم اما میدونم سانتورها بلدن اینکارو بکنن...

ولدمورت: سانتورها؟ سانتورهایی که تو جنگل ممنوعه هاگوارتز هستند؟ اونا که فقط ستاره شناسی و نجوم بلدن!

کاترین: اونا قابلیتهای زیادی دارن ولی هیچ وقت بروز نمیدن!

سیبل: ایول من خیلی سانتور دوس دارم! اونا میدونن که چه زمانی مریخ در مدار فلکی عقرب نیش میخوره و چه وقت دب اکبر با ستاره شمالی هم راستا میشه و چه زمانی قمر مشتری با قمر زهره ازدواج میکنه و ...

لرد ولدمورت: ببند سیبل! مشکل شد دو تا! حالا چه جوری بریم به جنگل ممنوعه هاگوارتز؟!

کاترین: خب لرد بزرگ من با دامبلدور یه آشنایی قدیمی دارم و فکر میکنم میتونیم یواشکی داخل هاگوارتز بشم و شمام یه جوری که نفهمه وارد شین!

لرد ولدمورت: مثلا چه جوری؟

کاترین: خب سیبل که قبلا تو هاگوارتز درس میداده و حله، نجینی رو هم طلسم کوچک کنندگی روش اجرا میکنیم و وقتی قد مارمولک شد میگیم حیوون خونگیمونه و میبرمش تو و اما فقط میمونید شما!

لرد: و دقیقا من باید چیکار کنم؟

کاترین: خب شما پوست و صورت خیلی خوب و صاف و سفیدی دارید و دماغتون هم که عمل کردید و بنابراین میتونید ... اوووم ... هووووم ... چه جوری بگم ... شبیه زنا لباس بپوشید و ارایش کنید و همراه ما وارد هاگوارتز شید!

لرد ولدمورت یک لحظه خودش را در لباس زنان تصور کرد()...


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ جمعه ۲۹ مهر ۱۳۹۰

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!!! :@
گروه:
کاربران عضو
پیام: 296
آفلاین
تاریکی شب همه جا را فرا گرفته بود. باد تندی در حال وزیدن بود و صدای زوزه های باد لرزه بر تن تریلانی که پشت سر ولدمورت در خیابان متروکه ای در حال راه رفتن بود، می انداخت.
_ ارباب همینجاست.

تریلانی با دست به خانه ای قدیمی که در روبرویشان قرار داشت اشاره کرد. ولدمورت به سمت درب زوار در رفته ی خانه رفت و چند ضربه به در زد.

چند ثانیه بعد زنی کوتاه قد با موهایی لخت و بلوند در مقابل در ظاهر شد.
_ بفرمائید؟

ولدمورت از جلوی در کنار رفت تا سیبل جلوتر بیاید. زن با دیدن سیبل تریلانی لبخندی زد و او را در آغوش کشید.
_ اوه سیبیــــل عزیز!

تریلانی با دلخوری او را بغل کرد.
_ کاترین عزیز...دوست قدیمی تو هنوز یاد نگرفتی که اسم من سیبل ِ نه سیبیــل!

کاترین با مهربانی سیبل و ولدمورت را به درون خانه اش دعوت کرد. و با دیدن نجینی در دوش ولدمورت گل از گلش شکفت!
_ واااای چه مار زیبایی!

ولدمورت لبخندی از روی رضایت زد و دستی بر سر نجینی کشید. کاترین که با شور و شوق فراوان به نجینی خیره شده بود مهمانهایش را به نشستن بر روی کاناپه ای دعوت کرد و با چوب دستی اش چند نوشیدنی ظاهر کرد. آنگاه رو به سیبل نمود و گفت :
_ خیلی خوشحالم که دوباره میبینمت سیبل عزیز...

تریلانی که در کنار ولدمورت نشسته بود و از گوشه چشم با ترس نجینی را دید میزد لبخندی تصنعی زد. ولدمورت که تا این لحظه سکوت کرده بود نوشیدنی اش را یکسره سر کشید و از جایش بلند شد.
_ تعارف تیکه پاره کردن رو بذارید برای یه وقته دیگه... زیاد وقت نداریم سیبل! بهتره زودتر جریان رو بهش بگی.

سیبل که اکنون با دور شدن نجینی احساس راحتی بیشتری میکرد، گفت:
_ بله ارباب!

کاترین با شنیدن کلمه ارباب جیغ کوتاهی کشید.
_ ارباب؟! بـ ...بخشید احیانا" شما همون لرد ولدمورت کبیر، بزرگترین جادوگر سیاه قرن نیستید؟!!

ولدمورت با بی تفاوتی سرش را به نشانه تایید تکان داد. کاترین که سر از پا نمیشناخت با شوق فراوان تعظیم بلند بالایی کرد.
_ باعث افتخار منه که دارم با شما صحبت میکنم سرورم

لبخند بدقواره ای بر چهره رنگ پریده و بی روح ولدمورت نقش بست...


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲۹ ۲۱:۳۱:۲۴

im back... again!


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۰:۵۲ جمعه ۲۹ مهر ۱۳۹۰

هری جیمز پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۲ پنجشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۹ جمعه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 232
آفلاین
تریلانی دستش را به قبر پاورل زد. کلماتی که بیششتر شبیه ورد بود را زیر لب می خواند. چند ثانیه مکس کرد و دوباره این کار را انجام داد. مرتب ورد های جدیدی به زبان می آورد. پس از گذشت نیم ساعت ولدمورت که دیگر از کار های تکراری تریلانی خسته شده بود فریاد زنان گفت:
- تریلانی. چرا پس نمیاد؟ مگه من بی کارم. نیم ساعته هنوز هیچ کاری نکردی.

تریلانی از ترس خودش را پشت قبر پاورل پنهان کرد تا از کروشیو های احتمالی اربابش در امان باند. وقتی که مطمئن شد خطری او را تهدید نمی کند گفت:
- ارباب... راستش... من ... من بلد نیستم احظار روح کنم.

ولدمورت بعد از شنیدن حرف تریلانی با صدایی بلندتر از قبل گفت:
- بلد نیستی؟ مگه تو کارت این نیست؟ آخه من باید با تو چی کار کنم؟ هیچ کاری که بلد نیستی. الان من باید چی کار کنم؟

سپس نجینی را بر داشت و به نشانه تهدید نجینی را به طرف تریلانی گرفت. تریلانی از ترس دستتانش می لرزید و در آن موقع فکر کردن برایش کار شختی بود. اما پس از لحظه ای کوتاه به گفت:
- ارباب فهمیدم. فهمیدم باید چی کار کنیم. من یه دوست دارم کارش همینه. یعنی فقط بلده احظار روح کنه.

ولدمورت دستی بر چانه اش کشید. نجینی را بر روی شانه هایش گذاشت و گفت:
- باشه. ما میریم پیش دوستت. ولی وای به حالت اگه اونم مثل تو بلد نباشه. به مرلین این قدر بهت کروشیو میزنم که بمیری.

تریلانی با اعتماد به نفس کامل گفت:
- ارباب. مطمئن باشید این دفعه رو سفیدتون می کنم.

ولدمورت در حالی که نجینی را نوازش می کرد گفت:
- حالا بگو این دوستت کجاس.


این شناسه قبلیمه

شناسه جدیدمه

ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک

ای جادوگران و ساحره ها. بدانید که هری مرد بزرگی بود. راه او را ادامه دهید.
ارزشی ولدک کش

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ پنجشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
- قبر ارباب؟

- میدونی که ارباب خوششون نمیاد یه حرفو دوبار تکرار کنن. زودباش بیا بریم.

و در مقابل چشمان حیرت زده ی تریلانی، لرد ناپدید شد و تنها پولکی که از بدن نجینی کنده شده بود، آهسته به زمین افتاد.

مدتی بعد:

- ارباب میشه بفرمایین شما که میدونین جای قبر کجاست چرا دنبال من اومدین، برای قبر کندن؟ فکر میکردم این کار بعهده ی مونتگومریه ...

و با احساس دلشکستگی آه کشید و درحالیکه تند راه میرفت تا از لرد جا نماند به او چشم دوخت. اما لرد توجهی به او نکرد و موشکافانه نام قبرها را یکی پس از دیگری خواند.

ناگهان لرد ایستاد و سیبل که فاصله ی کمی با لرد داشت، به سختی جلوی خودش را گرفت تا با دم نجینی برخورد نکند.

- تو داستان برادران پاورل رو شنیدی؟

- بله ارباب.

- اونو باور داری؟

- بله ارباب.

- واقعا این مرگ بوده که به اونا این چیزارو داده؟

- بله ارباب.

- دوست داری بمیری؟

- بلـ... نه ارباب.

- پس به جای جواب سربالا دهنتو ببند و تمرکز اربابو به هم نزن.

تریلانی با چشمانی که از تعجب ورقلمبیده و بیرون آمده بودند دوباره به دنبال لرد به حرکت در آمد.

بالاخره هرسه ( در اینجا به دلیل مقام بالای نجینی ایشون هم یک نفر حساب شدن ) مقابل قبری ایستادند. لرد آهسته دستش را تکانی داد و گرد و غباری که روی قبر بودند پاک شد و نام حک شده ی پاورل نمایان شد.

- این قبر یکیشونه، باید دوتا دیگه شونم پیدا کنیم. فعلا کار تو اینه که ...

سیبل آب دهانش را قورت داد و منتظر شد تا حرف لرد اتمام پیدا کند. همان لحظه رعد و برقی زده شد و آسمان تاریک را برای ثانیه هایی کوتاه روشن کرد.

- احضارش کن!

دوباره آسمان رو به خاموشی رفت ...


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ چهارشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-جیییییغ....مااااااااااااااار!
-مرگ!...ببند دهنتو...اون مار نیست .نجینیه.

سیبل تریلانی وحشتزده از هیولای خشمگین فاصله گرفت.
-هوم...بله ارباب...آخه این نجینی شما کمی شبیه ماره!

لرد سیاه جلوتر رفت .چهره رنگ پریده اش در گرگ و میش صبح, سفیدتر و بی روحتر به نظر میرسید.سیبل تریلانی یک نگاه به نجینی میکرد و نگاه دیگری به لرد که مشخص نبود او را برای چه کاری احضار کرده بود.
-ارباب اینجا خیلی مخوفه...میشه لطف کنین بگین با من چیکار دارین؟فال قهوه میخوایین؟تاروت؟تعبیر خواب؟اینجا من تمرکز زیادی ندارم.

لرد سیاه با عصبانیت فریاد کشید:
-بیخود تمرکز نداری! مگه تو فالگیر نیستی؟اینجا باید جو و محیط مورد علاقه تو باشه.وقت زیادی نداریم.بهتره زودتر کارمونو شروع کنیم.بیا...قبرستون درست پشت سر منه.

سیبل با شنیدن کلمه قبرستان بطور ناگهانی به نجینی علاقمند شد.چند قدم بطرف مار رفت و سعی کرد پشت آن پنهان شود.ولی بی فایده بود...همانطور که نجینی را سپرخود کرده بود با لحن التماس آمیزی گفت:
-ارباب خواهش میکنم..مگه من چیکار کردم؟بجز سالها خدمت صادقانه...تازه یه پیشگویی درست هم براتون انجام دادم.یادتونه بهتون گفتم کله زخمی میاد و نفله تون میکنه؟(سیبل در آخرین لحظه موفق شد در مقابل کروشیوی ارسالی لرد سیاه جاخالی بدهد)...من هنوزم میتونم براتون پیشگویی کنم.قول میدم دیگه از بلا برای پیشگویی های ساختگی پول نگیرم...قول میدم دیگه تو قهوه تون معجون عشق نریزم...قول میدم روزی سی بار مرگ کله زخمی رو براتون پیشگویی کنم.لطفا منو نکشین!

لرد سیاه که از وراجی های سیبل سرسام گرفته بود چوب دستیش را بطرف سیبل گرفت.
-خفه میشی یا خفت کنم؟تو واقعا فکر میکنی لرد سیاه این وقت روز همراه با فرزند عزیزش پا شده این همه راهو آپارات کرده که توی بی ارزش بی مقدار رو بکشه؟زودتر بیا کمک کن...باید دنبال سه تا قبر بگردیم.




Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۶:۳۹ سه شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۰

هری جیمز پاتر old09


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۷ یکشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۸:۵۶ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۱
از بردن نام ولدمورت لذت میبرم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 113
آفلاین
سوژه ی تر و تازه:


گرگ و میش صبح - داخلی - خانه ریدل

لرد ولدمورت روی تخت باشکوهش به خواب عمیقی فرو رفته بود. حتی در خواب هم میشد ابهتش را حس کرد، درست زیر تخت او خوابگاه مار محبوبش نجینی بود که او هم در آرامش کامل به سر می برد. همه چیز کاملا عادی بود و بر روال روز های دیگر طی میشد تا این که در اتاق با شدت باز شد و به دیوار برخورد کرد.

لرد با احساس پیچیده ای که بین غافلگیری و خشم و کنجکاوی و تر بود از جا پرید و اول از همه چشمش به نجینی افتاد که به خیال انفجار از زیر تخت به روی لرد هزیمت شده بود!
لرد نجین را کنار زد و به چارچوب در خیره شد، مرگخوار کوتاه قد و کم سن و سالی در چارچوب در ایستاده بود و نیشش تا بناگوش باز بود!

- رز ویزلی؟ دختره ی احمق تو خجالت نمیکشی اربابت رو این جوری از خواب بیدار میکنی؟ بی خود نیست اسمت ویزلیه دیگه! تو خوکدونی ویزلی ها که ادب و نزاکت یاد نمیدن! ولی بدون این جا خونه ی ریدله و مقر منه و قانون و سلسله مراتب داره. این ها رو روز اولی که برای مرگخهوار شدن اومده بودی بهت نگفته بودن؟

رز با اعتماد به نفس کامل شروع به صحبت کرد: گفته بودند ارباب ولی من خبری رو برای شما آوردم که اگر بفهمید پشیمون میشید که چرا وقتتونو با مواخذه ی من تلف کردید.
لرد که اکنون حس کنج کاوی اش بر خشمش غلبه کرده بود با لحنی نسبتا آرام تر گفت: بگو ببینم، فقط وای به حالت اگه خبرت این همه ارزش من نباشه!
رز نزدیک تخت لرد شد و پس از تعظیم کوتاهی گفت: ارباب من همین الان داشتم کتابی به اسم هری پاتر رو میخوندم که یه ساحره توش زندگی نامه ی کله زخمی رو برای ماگل ها نوشته!

- زیر دماغ لرد ولدمورت مرگخوار ها چه کار ها که نمیکنن!

- میگفتم ارباب، من با خوندن این کتاب راز پیروزی کله زخمی بر شما در نبرد هاگوارتز رو فهمیدم! البته رازش رو خود شما میدونستید، ولی خوب این یه بخش دیگه از راز اونه که همه ی ما ازش بی خبر بودیم! شما کتاب داستان های بیدل رو خوندین؟

- نه خیر نخوندم، وقت ارباب گرانبهاتر از اینه که مثل تو داستان بخونه ویزلی!

- خوب پس حتما از یادگار های مرگ چیزی نمیدونید؟

- بهت اخطار میدم رز! دیگه وسط حرفت از من سوال نپرس و اصل مطلبو بگو!

- بله ارباب! طبق یک افسانه ای که به واقعیت حیلی نزدیکه سه برادر با نام پاورل که قبرشون تو دره ی گودریکه از خود مرگ اشیایی رو میگیرن که اگه یک شخص هر سه تاشو داشته باشه میتونه بر مرگ غلبه کنه! و جالب این جاست که شما یکی از اون سه تا شیء رو دارید! ابر چوبدستی که قبل از این در اختیار دامبلدور بوده! دو تا شیء دیگه هم یکیش یک سنگه که مرده ها رو برمیگردونه و یک شنل نامرئی کننده که پاتر با داشتن هر سه این ها به زندگی برگرده! شما اگر بتونید اون دو تای دیگه رو هم به دست بیارین مبتونید ...

- دهنتو ببند رز! برو به سیبل تریلانی بگو که تا چند دقیقه ی دیگه تو دره ی گودریک منتظرشم!

لرد هم نجینی را کول کرد و به دره ی گودریک آپارات کرد! او نقشه اش را کشیده بود و قصد داشت به جای گرفتن اشیاء از پاتر و این که دوباره با او دربیفتد قبر برادران پاورل را بیابد و به کمک احضار روح آن ها، از آن ها نحوه به دست آوردن این سه شیء را یاد بگیرد!


ویرایش شده توسط هری جیمز پاتر در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۴ ۶:۴۶:۴۰

ولدمورت یک قاتل سریالی کله پوک بیش نیست!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.