هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۷ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۱
#67

ویکتور کرام old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۳ سه شنبه ۹ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۲:۱۰ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۵
از من بدبخت تر تو دنیا،تویی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 374
آفلاین
از اونجایی که رز همیشه به ارباب وفادار بوده و دستورات رو به درستی انجام میداده،اینبار هم سعی میکنه لینی رو متقاعد کنه تا به محل سکونت ارباب نره و دستوراتی رو که ارباب داده انجام بده اما موفق نمیشه.

لینی که میدونست که اگه خودش تنهایی اینکارو انجام بده مجازات سختی رو در پیش داره پس تصمیم میگیره که چند نفر دیگه رو هم با خودش ببره تا که شاید مجازات کمتری در انتظارش باشد و ارباب دلش به رحم بیاد که البته از غیر ممکن ها بود.

درحالی که لینی خودش را آماده رفتن میکند:
-خیله خوب،کیا آماده ان که بریم؟

مرگخواران:

لینی با اون سیاست سعی میکنه که همه رو متقاعد کنه و میگه:
-ما باید بفهمیم که اول نامه چی نوشته شده،اگه نریم و متوجه نشیم ارباب پدرمون رو در میاره و حتما بیشتر مجازاتمون میکنه.

مرگخواران نگاهی به هم میندازند و می بینند که حرف لینی همچنین بی راه هم نیست.پس همه به جز رز و لونا که قصد دارند در خانه بمانند و دستورات لرد را انجام دهند،تصمیم میگیرند که به محل سکونت ارباب یعنی همون هتل سر خیابان بروند.

لینی که از چشمان و نوع رفتارشان متوجه تصمیمشان شده بود،گفت:
-اول باید به هتل بریم و لباس هامون رو عوض کنیم.من و ایوان لباس ماساژ رو میپوشیم،سوروس،تو هم لباس مدیتیشن رو بپوش.خوب،حالا همه باهم به هتل آپارات میکنیم،آماده اید؟

-وایـــــــــسا!!!


ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۱۱ ۱۹:۲۲:۰۶
ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۱۱ ۱۹:۲۹:۳۹

»»» ارزشـی گولاخ «««


پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۴ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۱
#66

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
معجون عشق؟سوروس؟جاسوس؟نجینی؟بذارین فکر کنم.خب شاید سوروس جاسوسیه که اومده معجون عشق به خورد نجینی بده؟

بلاتریکس با عصبانیت فریاد میکشه:قبل از حرف زدن کمی فکر کن.اولا ارباب برای چی اطلاعات به این مهمی رو اون تو بنویسه؟خب قبل از رفتن خودش میتونست بگه.دوما نجینی خودش عاشق سوروسه.لازم نیست معجون به خوردش بدن.سوما سوروس اسنیپ خود تویی!:vay:
اسنیپ که تازه متوجه این واقعیت وحشتناک شده حرفشو پس میگیره.
اسنیپ:پس منظور ارباب چیه؟ینجوری که نمیشه حدس زد.معجون عشق درست کنین و به سوروس بدین؟نجینی جاسوسه؟نجینی سوروسه؟
لینی با ذره بینی که چشمشو چند برابر کرده نامه لرد رو میخونه.کمی فکر میکنه و میگه:اینجوری به نتیجه نمیرسیم.من فکر میکنم تنها راهش اینه که بریم سراغ ارباب.
رز آهی میکشه و میگه:ولی ارباب گفتن مزاحمشون نشیم.تازه ارباب به دور دستها سفر کردن...
لینی حرف رز رو قطع میکنه:رز تو حواست کجاس؟لرد تو همین هتل سر خیابونه.هممونم اینو میدونیم.الان تو موقعیت خطرناکی هستیم.باید وارد هتل بشیم.به شکل پیشخدمت، ماساژور، آشپز یا هر شغل دیگه ای.باید به ارباب نزدیک بشیم و بفهمیم تو اون قسمت نامه چی نوشته بوده.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


Re: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ جمعه ۷ بهمن ۱۳۹۰
#65

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
[spoiler=خلاصه:]لرد سیاه برای مدتی به سرزمینهای ناشناخته(هتل سر خیابون!) سفر میکنه و خانه ریدل رو به مرگخوارا می سپره.لرد لیست تمام کارهایی که در نبودش باید انجام بدن روی یه کاغذ مینویسه و روی میز صبحانه می ذاره و از مرگخواران می خواهد که تک تک کارایی رو که تو کاغذ نوشته انجام بدن و در غیر این صورت مجازات میشن. لینی سر میز میره و می بینه برگه دستورات لرد نیست. میفهمه که آنی مونی اونو با نامه های عاشقانه مرگخواران اشتباه گرفته و پاره اش کرده و دور انداخته. ماشین آشغالی میاد و آشغالا رو میبره و ایوان و لینی ماشین رو تعقیب میکنن و بهش میرسن و بین آشغالا دنبال دست نوشته های لرد میگردن.
لرد در هتل و مرگخوارا در خانه ریدل سرگرم خوشگذرونی هستن.
ایوان و لینی بعد از مدتی جستجو تکه های کاغذ مورد نظرشونو پیدا میکنن و در حالیکه راننده ماشین دنبالشونه آماده برگشتن میشن.[/spoiler]

-آپارات کن لینی!
-خودت آپارات کن.من در حال دویدن نمیتونم تمرکز کنم!
--باشه.من یه لحظه سرشو گرم میکنم.تو آپارات کن.بعد من دنبالت میام.


ده دقیقه بعد...خانه ریدل:

لینی نفس نفس زنان وسط اتاق ظاهر شد و چند دقیقه بعد ایوان در حالیکه پوست موزی روی سرش بود به او پیوست.
--هوففف...یارو ول کن نبود.مجبورم کرد آشغالا رو جمع کنم!تازه جداسازیشونم کردم.

مرگخواران با چهره های نگران(!) به لینی چشم دوختند.لینی که متوجه منظورشان شده بود تکه کاغذ را از جیبش خارج کرد و جلوی چشمانشان تکان داد.
-هی...گیرش آوردیم!ایناها!دستورات لرد در چنگ ماست!

لونا با خوشحالی پرید و کاغذ را از لینی گرفت و روی میز باز کرد.مرگخواران دور میز جمع شدند و به کاغد چشم دوختند.

-این دیگه چیه؟
-ارباب که اینقدر بدخط نبود!
-ارباب خنگم نبود...این چرا اینقدر بی معنیه؟!

روی کاغذ با دستخط کج و معوجی جملات مبهمی نوشته شده بود.ایوان عینکی را از کیفش در آورد و به چشم زد.روفوس با تعجب به چهره عینکی ایوان خیره شد.
-توعینکی بودی؟

ایوان روی کاغذ دقیق شد.
-نه بابا این عینک کله زخمیه!از آخرین جنگ گیرش آوردم..گفتم شاید اگه اینو بزنم بهتر ببینم!خب...اینجا چی نوشته؟


معجون عشق...سوروس...جاسوس...نجینی...درست کنید و مواظب باشید.من در هتل سر خیابون نیستم.کسی اونجا نیاد دنبال من بگرده!مخصوصا در سالن ماساژ و مدیتیشنش...اتاق ارباب رو هر روز گردگیری کنید.از قدح اندیشه ارباب فاصله بگیرید!تمرینات مخوفتون رو فراموش نکنید.هر روز سرود ملی ارتش سیاه رو به یاد ارباب اجرا کنید.


مرگخواران چندین بار کاغذ را خواندند.

-فقط اولش مشخص نیست...معجون عشق و سوروس و جاسوس و نجینی!اینا چه ربطی به هم دارن؟کسی میتونه با اینا جمله بسازه؟!




Re: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ یکشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۰
#64

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
ایوان بعد از مدتی جان کندن، درحالیکه به شدت عرق میریخت سرش را برگرداند تا ببیند لینی چه میکند.

- هی بوقی! بد نیس تو هم یه فعالیت مفیدی بکنیا!

لینی متفکرانه گفت: اتفاقا داشتم به بدبختیایی که ممکنه با پیدا نشدن کاغذ بوجود بیاد فکر میکردم.

ایوان چند برگه کاغذ مچاله شده را به سمت لینی پرتاب کرد و گفت: لااقل من کاغذ پیدا میکنم، تو روشو بخون ببین همونه یا نه.

و بدون اینکه به لینی فرصت پاسخ گویی دهد، تکه کاغذی که از میان پوست موزی بیرون زده بود را برداشت و به عقب پرتاب کرد.

دقایقی بعد:

- بعدی ... نیس بعدی ... چرت بعدی ...

کپه ای از کاغذهای پیدا شده توسط ایوان کنار لینی قرار داشت و هر چند ثانیه یکبار برگه ای درون دستان لینی ظاهر میشد و لحظه ای بعد روی کپه ی کاغذها قرار میگرفت.

- بعدی ... بجنب ایوان هنوز دو تیکه ی دیگه مونده تا نامه بشه مستطیل شکل! ... نه اینم دستور آشپزیه، بعدی ...

برگه ی دیگری بلافاصله پرتاب شد و لینی از روی عادت قبل از اینکه آن را کامل باز کند گفت: بعـ... نه نه! همینه ایوان! ایوان همینه! ایوان با توام! ایوان؟ ... ااا کوشی ایوان؟

لینی ابتدا به آرامی و بدون ذره ای عجله، تیکه های کاغذ را کنار هم گذاشت و بعد از چسباندن آن ها با جادو، با ملایمت آن را درون جیب ردایش جاسازی کرد و در آخرین حرکتش، برای کمک به ایوان درون کامیون پرید تا او را از میان انبوه آشغال ها نجات دهد.

یک مین بعد:

- آه این باورنکردیه! پیداش کردیم!

ایوان نامه ی به هم چسبیده را همانند گنجینه ای ارزشمند درون دستانش گرفته بود و درحالیکه روی پیاده روهای خیابان قدم میگذاشت، سرتاپای آن را مینگریست تا مبادا تکه ای از آن کاغذ اشتباهی ای بوده باشد. لینی نیز سرگرم خالی کردن قوطی عطر ایوان، بر روی او و خودش بود تا بوی مطبوعشان رهگذران اندک خیابان را وادار به فرار نکند.

- هی شمادوتا! زودباشین آشغالایی که بیرون ریختینو جمع کنین!!

لینی و ایوان با شنیدن صدای مرد، لحظه ای متوقف شدند اما بعد از در آمدن از شوک با قدم هایی آرام به حرکتشان ادامه دادند.

مرد به دنبالشان به حرکت افتاد و نعره زد: هوی! با شمام!

لینی و ایوان که افزوده شدن سرعت لحظه ای مرد را میدیدند، با سرعت بیشتر شروع به دویدن کردند. مرد به دنبال آن ها بود و آن ها نیز به دنبال جایی برای آپارات می گشتند.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷ دوشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۰
#63

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۷:۰۶:۱۰
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
...من یه کاغذ مچاله شده پیدا کردم ایوان!

ایوان خمیازه کشان گفت: آفرین لینی، من هم از اینجا شش تا کیسه زباله و یه دونه پایه مبل شکسته و سه تا بادکنک و بطری آب معدنی پیدا کردم! رفتی وسط ماشین آشغالی میگی کاغذ مچاله پیدا کردم؟! میخواستی پر طاووس پیدا کنی؟!

لینی کاغذ را برداشت و با فریاد گفت: یه کلمه دیگه حرف بزنی مجبورت میکنم با طلسم فرمان کل آشغال های این ماشین رو بخوری! منو فرستادی این تو طلبکار هم هستی؟ منظورم اینه که شاید این کاغذ همون نامه دستورالعمل های ارباب باشه.

ایوان به محض شنیدن نام ارباب خمیازه کشیدن را کنار گذاشت و با عجله به داخل کامیون پرید و کاغذ را از دست لینی قاپ زد.

ایوان: وایسا ببینم، هوم. این که فقط گوشه پایینشه. قسمت سفید کاغذه! فقط باقی مانده حروف اخرین خط توشه! آنی مونی بوقی ریز ریزش کرده نامه رو. کجا پیداش کردی؟ بقیه کاغذ هم باید همونجا باشه.

لینی جای پیدا کردن کاغذ را بین زباله های دیگر به ایوان نشان داد و وقتی دید ایوان مشتاقانه در حال زیر و رو کردن پوست های موز و ته مانده های غذا است، ترجیح داد به خودش استراحت بدهد. برای همین از کامیون بیرون امد و همان طور که به فعالیت ایوان نگاه میکرد با خودش فکر میکرد اگر کاغذ را پیدا نکنند چه بر سرشان خواهد آمد.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ جمعه ۴ آذر ۱۳۹۰
#62

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
-همه تشنه لبیم اسنیپ کجایی، گرفتار شبیم اسنیپ کجایی، اگه معجون شکست...
وزیر دیگر جرعه دیگری از معجون خماری نوشید و همان طور که لبان خود را با آستین خویش پاک مینمود، فریاد کشان گفت: ارباب، بخواب که ما بیداریم، خانه ریدل هم خوب است...

"در همین حال، سرزمنیهای مثلا دور دست"

بخار و مه همه جارا فرا گرفته بودند. صدای چک چک آب، هر از چندگاهی سکوت مرگبار فضا را در هم میکوبید. گویا در آن مکان، برکه یا حوض کوچکی، درحال جوشیدن بود. حباب های آب حوض، همچون موجودات ضعیف و بیجانی، پس از بوجود آمدند میترکیدند و به فراموشی سپرده میشدند. در حوض، موجود عظیمی بدن خود را با گرمای آب نوازش میداد. چشمان موجود، همچون دو حلقه گرد اما سبز رنگ بودند. سرتاسر صورت موجود را ماده لزج و سبز رنگی پوشیده بود. موجو تکانی به خود داد و با این کار باعث جزر مد شدید حوض شد.

لرد دو قاچ خیار را از چشمان خود برداشت، شیره خربزه را-که گویا برای چروکهای پوست بسیار مفید است-از صورت خود پاک نمود و همان طور که حوله را دور خود میپیچید از وان آب داغ بیرون پرید. بخار ایجاد شده از آب گرم، تمام حمام هتل را فرا گرفته بود. لرد نفس بلندی کشید و با خود گفت: چه بد که تا حالا این هتل سر کوچه رو کشف نکرده بودم. اینقدر ستارهاش زیاد بود که اصلا نفهمیدم چند ستارست. گشتن خود هتل یک هفته طول میکشه.

لرد حوله دیگری را همچون عمامه دور سر خود پیچید و روب دي شامبری که هتل به او داده بود را به تن نمود.آه که چه برازده بود!

" کامیون آشغالی"

لینی همچنان در حال جستجو در میان زباله ها بود که چشمش به یک کاغذ مچاله شده افتاد...


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۱:۴۹ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
#61

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۰ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۱:۰۱ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 304
آفلاین
[spoiler=خلاصه سوژه]
لرد سیاه تصمیم می گیرد برای مدتی به سرزمین های دور دست مثلا سفر کند و امور خانه ریدل را به مرگخواران می سپرد. تمام کارهایی که باید انجام بدهند را روی کاغذی می نویسد و روی میز صبحانه می گذارد و از مرگخواران می خواهد که تک تک امور نوشته شده را پیش از بازگشت او از سفر انجام بدن. در غیر این صورت مجازات میشن. لینی سر میز میره و می بینه برگه دستورات لرد نیست. میفهمه که آنی مونی اونو با نامه عاشقانه مرگخواران بهم اشتباه گرفته و پاره اش می کنه و میندازه توی آشغالی. ایوان هم آشغالارو میندازه دور و همون لحظه پیش از اقدام لینی، ماشین آشغالی میاد آشغال رو میبره و ایوان و لینی دنبال ماشین می دوند. بلاتریکس هم در فراق لرد به اتاقش میره و اونجا با یاد اربابش، خوابش میگیره...
[/spoiler]

آن سو در خیابان نیمه تاریک، درست ده متر دورتر از حیاط خانه ریدل،‌ لینی و ایوان در حالیکه نفس نفس می زدند و عرق همانند آب پرتقال در دستگاه آبمیوه گیری از سرشان به روی صورتشان می ریخت، به تیر چراق برقی تکیه داده بودند و با ناامیدی به نور قرمز رنگ چراغ کامیون آشغالی نگاه می کردند که هر ثانیه دورتر می شد...

ایوان: «هوووف ! اًی اربااااب ! یه بارم میخوایم جارو هامون رو از زیر زمین احضار کنیم، گرفته روشون قفل فرمون و دزدگیر گذاشته ! »

لینی در حالیکه عرق روی صورتش را با چوبدستی اش به درون شیشه معجونی می ریخت تا سوروس بعدا از خواص درمانی اش سودی ببرد، با پوزخندی گفت:

«این که خوبه ! اون دفعه روی جاروی من قفل ترمز گذاشته بود، نتونستم ترمز بگیرم، شاخ به شاخ کردم با طیاره، سانحه هوایی رخ داد ! »

ایوان: «چرت و پرت نگو لینی ! رفت که ! چیکار کنیم حالا ؟! ارباب برگرده، من میگم وسیله بودم ها ! تو فقط میدونستی ! »

لینی: «تماشا کن ! به من میگن ساحره ی باهوش ریونی ! آچیو ماشین آشغالی ! »

جرقه هایی صورتی از نوک چوبدستی لینی بیرون جهید و در تاریکی شب محو شد. ایوان در حالیکه با تمسخر به او نگاه می کرد با صدای گوشخراش برخورد آهن آلات به آسفالت کف خیابان توجهش به یک پیکان جوانان گوجه ای بدون سقف و در و پیکر و صندلی و صندوق و دل و روده افتاد که آرام آرام به لینی و ایوان نزدیک می شد و روی بدنه فلزی آن همانند درخت، شعار و یادگاری های کنده کاری شده بود...

ایوان: «ساحره ی خنگ ریونی ! ماشین آشغالی نه ! بلکه کامیون آشغالی ! ورداشتی یه ماشین آشغال احضار کردی ! »

لینی طبق حرف ایوان عمل کرد و این بار کامیون آشغالی به همراه راننده و آشغال جمع کن آن را احضار کرد که آن دو سریعا به اشاره چوبدستی ایوان به خواب فرو رفتند...

لینی: «خب ! حالا خوب شد ! آچیو دست نوشته ارباب ! »

ایوان: «لینی ! به نظرت ارباب فرصت کرده قبل از رفتنش بره بنگاه املاک و کاغذ نوشته اش رو سند بزنه به اسم خودش؟ »

لینی: «منظورت این نیست که باید برم داخل زباله های معطر توی این کامیون و تکه های دست نوشته ارباب رو مثل پازل پیدا کنم که؟ هان؟‌بگو که ایده ی بهتری داری...»

ایوان: «»

لینی پاچه های شلوار ورساچه اش را به سبک مشت عباس اصغریان زاده بالا زد. تکبیری گفت و از پشت کامیون بالا رفت و چوبدستی اش را در نقش کپسول اکسیژن نگه داشت و به درون زباله های شیرجه رفت. ایوان نیز به تیر چراغ برق تکیه داد و با خرسندی تمام نوک چوبدستی را در نقش خلال دندان میان دندان هایش که به فاصله پنج سانتی متر از هم قرار داشتند، فرو می نمود.


داخل خانه ریدل

بلا همچنان در اتاق لرد به خواب عمیقی فرو رفته بود. اما در طبقه پایین، در پذیرایی، غوغایی بود. سوروس با پاتیل جوشانش که بخارهای ارغوانی از آن بیرون می آمد، روی میز غذاخوری نشسته بود. با یک دستش سکه های گالیون را می شمرد و با دست دیگرش پیمانه هایی از معجون مقابلش را می گرفت و به دست مرگخواران می داد...

وزیر دیگر: «سوروس ! وای به حالت اگه معجون خماری نباشه ها ! من پول مفت نمیدم بهت ! دارم از خزانه ملی و خزانه ملکه بهت پول میدم ! »

اسنیپ : «خودتون تماشا کنید دیگه وزیر ! مورفین رو ببین ! رز رو ببین ! بقیه رو ببین ! »

و با انگشتش به آن سوی پذیرایی اشاره کرد. رز با لباس عروسی دست در دست پدر دامبلدور، پرسیوال اعظم گذاشته بود و کشیشی میانشان خطبه عقد جاری می کرد. در حین تلاوت خطبه هم صدای گریه نوزاد تازه متولد شده ای هم از بین شان شنیده شد. ریگولوس دم پنجره نشسته بود و برای کفتر که روی زانویش نشسته بود، لباس خواب می بافت. کمی آن طرف تر، مورفین با قلیان دست طلایش دم شومینه لم داده بود و از نجینی به عنوان لوله قلیان استفاده می کرد...

وزیر: «هه ! خوبه مورفین هنوز از نجینی به عنوان لوله شیر مرلینگاه استفاده نکرده ! بده یه پیمونه سوروس ! بده بینم ! در ضمن کار به اعتراف رسید، به ارباب نگو که منم بودم ! حقت پیش ملکه محفوظه ! »


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۱۲ ۱۱:۵۲:۰۱


Re: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۶:۰۲ دوشنبه ۴ مهر ۱۳۹۰
#60

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
بعد از رفتن لرد سیاه بلاتریکس برافروخته و ناراحت و خیلی سریع به اتاق لردسیاه رفت و وارد شد و در اتاقو محکم پشت سرش بست .

وزیر دیگر انگشت اشاره اش رو مثل اسلحه ای که بخواد به سرش شلیک کنه نگهداشت و چرخوند و رو به مورفین پرسید : " دیوونه اس ؟! "

- نه ژون تو . کار همیشگیشه . بش که ارباب لوشش کرده واشمون افه دلتنگی میاد . ولش کن خودش درشت میشه .

درون اتاق لرد

بلاتریکس عکس لردسیاهو از دیوار بالای تختش ورداشت و با غرور به عکس نگاه کرد . از جلوی پنجره اتاق گذشت و بی توجه به دویدن و دور شدن لینی و ایوان بسمت آخر خیابون روی صندلی میز تحریر لرد نشست .

تک تک اعضای کامل و ناقص لردو از نظر گذروند و قاب رو روی میز گذاشت . دفترچه یادداشت لرد با صفحات سفید بصورت باز روی میز بود . قسمتی از برگه سفید به اندازه یه نقطه مرکبی شده بود و جای خطوط درهم و برهمی روی برگه حک شده بود . بلاتریکس با علاقه و احتیاط دفترو از جلوی دستش ورداشت و روی دامنش گذاشت و سرشو روی میز گذاشت و موهاشو باز کرد و میز از انبوه موها پوشیده شده و بلاتریکس هم بخواب رفت .


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۱ شنبه ۲ مهر ۱۳۹۰
#59

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
ایوان بعد از مقداری چپ کردن اعضای صورتش برای بیان شدت تعجبش، بالاخره پرسید:

- چطوری میتونم دستورات اربابو دور بندازم؟

لینی آهی کشید و گفت: ارباب دستورارو توی برگه نوشت. آنی مونی برگه رو تو سطل آشغال انداخت. تو هم سطلو بردی دم در. ماشین آشغالیا هم محتویات سطلو برداشت برد.

ایوان بعد از دریافتن اتفاقات افتاده سریعا گفت: خب بریم ماشینه رو گیر بیاریم!

لینی دستانش را به کمرش گرفت و گفت: مگه دیوونه شدی؟ یعنی میخوای کل اون آشغالارو بگردی؟ این قدر با تسترالا گشتی که آخر سر خودتم تسترال شدی.

ایوان چشم غره ای به لینی رفت و گفت: نخیرم، مثلا ما جادوگریم.

رز که به تازگی به خانه ی ریدل رسیده بود، با شنیدن این حرف دهانش را باز کرد و شروع به صحبت کرد:

- جادوگر؟ یعنی واقعا تو نفهمیدی که شخص مقابلت ساحره هست؟ این مشکل مائه! چرا همه میگن جامعه جادوگری؟ پس ساحرگان چی؟ اصلا چرا شما مارو نادیده میگیرین؟ چرا به جای گفتن جامعه جادوگری نمیگین جامعه ساحرگی؟ اصلا چرا نگفتی ما ساحره ایـ...

ایوان و لینی ابروهایشان را بالا انداختند و بدون توجه به رز که همچنان در حال سخنرانی بود از آنجا دور شدند. با هر یک قدمی که آن دو دور میشدند، تن صدای رز نیز بالاتر میرفت.

ایوان بعد از اطمینان از دور شدن از رز گفت: ما جادوگریـ... یعنی جادوگر و ساحره هستیم. پس با یه ورد اکسیو میتونیم اون ورقه رو از تو آشغالا پیدا کنیم.

لبخندی بر لبان لینی نقش بست و گفت: واو! راست میگی. حالا ماشینه رو از کجا گیر بیاریم؟

ایوان و لینی ابتدا نگاهی به یکدیگر و سپس به خیابان درازی که انتهایش معلوم نبود خیره شدند.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲ ۱۵:۱۶:۴۶

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۴ جمعه ۱ مهر ۱۳۹۰
#58

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۴ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۷ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
از بی شخصیت ها متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
در همین لحظه بود که صدای ماشین آشغالی اومد!

- بدبخت شدیم! اونها دستورات ارباب بود! اگه بفهمه تیکه بزرگمون گوشمونه!

-رینگ رینگ!(افکت صدای تلفن! )

-:phone:

-کیه؟

-مزاحمه! نمی دونم چرا زنگ زده!

-ولی من می دونم می خواد وقت تو رو بگیره که به اون ماشین آشغالی نرسی.

لینی یهو مثل دیوونه ها سرش رو پایین انداخت و با سرعت به سمت بیرون دوید!

-بووووووووووووووووووووووووووووووم!(افکت برخورد شدیده ایوان با لینی! )

لینی به ایوان چشم غره می ره و یه چک آبدار می ذاره زیر گوش ایوان! ایوان که صورتش قرمزه قرمزه شده با عصبانیت می گه:
-آخه عین گریزلی میای توی شکم آدم بعدم به آدم چک می زنی.والا من آدم به احمقی و بی شعوری و ...

پنج دقیقه بعد

-ندیدم!

- تموم شد ایوان؟

ایوان سری تکون می ده و لینی بعد از اینکه تاییده رو ازش می گیره با پشت دستش به طرف دیگر صورت اون می کوبه!

-این واسه اینه که تو عین آدمای احمق دستورات ارباب رو انداختی دور و الان تا برگشت ارباب باید بفهمیم که چیا بودن و چه جوری باید انجامشون می دادیم!

-


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۱ ۱۹:۵۶:۰۶

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.