هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۱
#17

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
آگستوس با وحشت فریاد زد:

- کمـــــــــــــــــــک! من از سوسک می- من به سوسک آلرژی دارم! دورش کنین!

سپس به پشت دستگاه پول ساز که داشت با سرعت پول تولید می کرد پناه برد. لینی که کاملا جدی بود به سمت دستگاه پولساز رفت. در همین حال لونا بر روی سوسک شیرجه زد و آن را در حالی که سعی داشت سکه ای 50 گالیونی را از میان پول ها بردارد گرفت.

- لونا؟؟ این دستگاه چرا خاموش نمیشه؟؟

لونا سوسک را از سکه 50 گالیونی جدا کرد، آن را از پنجره بیرون انداخت و گفت:

- برو دنبال آماندا!


چند دقیقه بعد

آماندا با درماندگی دست از ور رفتن با دستگاه برداشت و گفت:

- از کار نمیفته. یه نفر اینو دستکاری کرده.

سر لینی، لونا و فلور بی اختیار به سمت آگوستوس برگشت.

آماندا نفس عمیقی کشید و گفت:

- مهم نیست کی این گندو به دستگاه زده. الان باید یه جوری از کار بندازیمش. شاید مجبور شیم-

فلور جیغ زد:

- دستگاهو نابود کنیم؟ عمرا!

لینی گفت:

- اگه این وضع ادامه پیدا کنه کل تالار پر پول میشه.

آگوستوس که احساس مسئولیت کرده بود آماندا را از جلوی دستگاه کنار زد و گفت:

- فعلا بهتره کاری کنیم تا دستگاه مبلغ کمی بیرون بده.

آماندا با پرخاشگری گفت:

- نه! زیاد! باید زیاد باشه تا قبل از نابود کردنش-

- نه باید کم باشه تا دیر تر کل تالارو-

سکه ای 0.5 ناتی از دستگاه بیرون آمد و مستقیما داخل گلوی آگستوس پرید.همه بجز لونا که با دیدن این صحنه به شدت در فکر فرو رفته بود، به سمت آگستوس شیرجه رفتند.

لینی گفت:

- حالا چی کار کنیم؟

آگستوس در حالی که انگار داشت بیهوش میشد گفت:

- تنفس مصنوعی!

هر سه نفر خود را عقب کشیدند. آماندا با انزجار گفت:

- اصلا از دست ما کاری بر نمیاد. ببریمش درمونگاه. مادام پامفری اگه خواست بهش تنفس مصنوعی می ده.

آگستوس به سرفه افتاد و سکه از دهانش بیرون پرید.

آماندا با خوشحالی گفت:

- ایول به خودم با این همه استعداد پزشکی. نمی دونم چرا لرد نمی خواد من دکترش بشم؟!

لونا ناگهان بشکنی زد و گفت:

- فهمیدم چی کار کنیم! چطوره یه حساب تو گرینگوتز باز کنیم و پولا رو توش بریزیم؟! دستگاه پولسازم همونجا می زاریم!

خیلی پایین تر - جایی میان آسمان و زمین - سوژه مورد نظر: سوسک!

شپلخ

هوگو دستی در موهایش کشید و با کمال تعجب سوسک را از میان آنها بیرون کشید.

- ریتا؟؟ بگو چی شد!



پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۸ جمعه ۹ تیر ۱۳۹۱
#16

آگوستوس راکوود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۹ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۹:۰۵ چهارشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۱
از ت خیلی بدم میاد !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 18
آفلاین
تالار هافلپاف، اتاق بازجویی

صدای قیژ قیژ تهدید آمیز حرکت چراغ قرمز رنگ به گوش میرسید. نور آن گهگاهی روی نیمه ی چپ صورت ریتا می افتاد.

-فکر کنم اینا یک گنجی پیدا کرده اند. شاید توی تالار خودشون، شاید از توی دریاچه...
-ریتا، بس کن... :worry:اونا چیه روی سرت؟
ریتا دست به پیشانی اش کشید. دو شاخک زشت و قهوه ای رنگ از شقیقه هایش بیرون میزد.

-از وقتی بوتاکس کرده ام شاخک هام میزنه بیرون هِی... یادم رفت به دکتره بگم سوسکم...!
-

تالار ریونکلاو

آگوستوس تازه وارد ِ جدید ِ عضو خیلی تازه ی نرسیده ی کال ِ تازه وارد ِ جدید (!) که تازه اومده بود توی تالار وتازه همه اش از این یک ساعتی که اومده بود، نیم ساعت خوابیده بود شروع به گردش در تالار کرد. در ازمایشگاه نیمه باز بود. آگو، از اونجایی که کلا" هر سوراخی میبینه باید واردش بشه (مثل سوراخ در، شومینه ! ) وارد میشه.

دستگاه پول چاپ مشغول کار کردن و دادن اسکناس به خارج از خودشه ! آگوو که در عمرش این همه دختر و این همه پول با هم ندیده بود، امیدوار میشه و خوشحال و خرسند از اینکه به ریون قدم گذاشته.

- هممم... من اگه پول داشته باشم، همه ی خانووووم ها میان تو بغلم ! هممم؟ موهاهاها !

و به سمت دست پول چاپ کن میره.

فردا صبح


لینی در حال خمیازه کشیدن دستاشو از دو طرف باز میکنه و در حال قدم زدن به سمت در آزمایشگاه منحرف میشه ( دقت کنید، انحراف! ). در ازمایشگاه کمی خمیده شده و انگار چیزی از درون داره بهش فشار میاره.

- لونا ، فلور بیاید اینجا ...

لونا وحشیانه در رو باز میکنه و لحظه ای بعد، تمام تالار ریونکلاو از پول پر میشه و لونا در حالی که کرال میره به سمت آگوو میاد و یخه اشو میگیره .

- تو کی هستی ؟ تازه وارد !

فلور ( قبلیه چماق داشت، شمارو نمیدونم! ): لونا، بدش من حالشو جا بیارم...
- کمک... من دارم ... خفه... خوووخخخ...
- این همه پولو چطوری جمع کنیم...؟
- اِیییییی !!! سوووووووسسسسسکککککک !!!!
- سوسک؟
-


Woodchuck Todd: Screw all these people, Olive
Olive Penderghast: Haven't you heard? I already did



Easy A


پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۱ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۹۱
#15

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
یک هفته بعد:

- هووووورا! بالاخره به دستم رسید!

ماری وسط جمعیت وایساده بود و جاروی نیموس 2012 ِش رو بالا گرفته بود تا همه ببینن. ریونیا با شوق و ذوق فریاد زدن:

- برو بیرون محوطه و امتحانش کن!

ماری قبول میکنه و همراه جمعیت ریونی از اونجا دور میشه. هافلیا و رفقا با دهانی باز شاهد دور شدن اونا هستن. ریتا دست به سینه وایمیسه و با عصبانیت میگه:

- چی شده که ماری اینقده پولدار شده؟ اینکه تا دیروز پول دفتر کتاباشم نداشت بده.

جمعیت هافلی به نشانه ی ندانستن شانه هایشان را بالا انداختند و شروع به قدم زدن در راهرو کردند.

- ااا اینا دارن چه غلطی میکنن؟؟

لینی، لونا و لیسا در حال چسباندن پوسترهایی به در و دیوار بودند. هوگو جلو آمد، پوستری را از لونا گرفت و به جمعیت هافلیون پیوست. ریتا با دیدن پوستر دست هوگو، بلافاصله آن را از دستش قاپید و گفت:

- چــــــــی؟ تبلیغ کافه؟ اینا که کافه شون به دلیل کمبود مواد اولیه و ظرف و اینا بسته شده بود. چی شده حالا تبلیغشو میکنن! :vay:

همون موقع چو همراه آماندا ظاهر شدند که یکم حرفاشون زیادی بلند بود.

- آره آماندا، باید پرده های تالار همه رو از نو بخریم. توشک تخت خوابا هم بد نی عوض شه.

آماندا قبول میکنه و میگه: تو هم برو پیکسلای جدید تالارو بگیر و بده همه بچه ها به کیفاشون بزنن.

ریتا که خیلی گیج شده، رو به رفقا میکنه و میپرسه: اینا مشکوک نمیزنن؟


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱ ۱۴:۴۷:۲۹

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۸ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۹۱
#14

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۰۴:۰۹ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
به دلیل خاک خوردن سوژه ی قبل سوژه ی جدید

- یافتــــــــــم یافتم یافــــــــــــتم!

ریونی ها پشت میز نشسته بودند و در حال خوردن بودند صبحانه بودند و کم و بیش چرت میزدند که با داد و فریاد های بلند و گوش خراش آماندا از جا پریدند و تنها کاری که از دستشان بر میآمد خیره شدن به آماندای در حال انفجار بود.

- میشنوین؟ میگم یافــــــــــــــتم! یـــــــــــافتم! یافتمـــــــــــــ ... !

جو دستش را از زیر چونه اش برداشت و آن یکی دستش را زیر چونه اش گذاشت:میشه به نوبت حروف " یافتن " رو نکشی و فقط بگی چی رو یافتی؟

آماندا نفس عمیقی کشید و سعی کرد روی نزدیک ترین صندلی بنشیند.

- خب همونطور که میدونین من دیشب اصلا نیومد تو خوابگاه بخوابم، چون یه فکر بکری به ذهنم رسیده بود و نیازمند وقت بیشتری بود. من یه چیزی اختراع کردم که تا آخر عمر مدیون منید!!

لینی بیشتر از همه مشتاق شد و پرسی: خب ؟ اون چی هست؟

آماندا بلافاصله گفت: من یه دستگاهی ساختم که بشه باهاش پول ساخت!

ریونی ها در این لحظه:

لونا ابروهایش را در هم برد و گفت: ولی این کار غیر قانونیه!

آماندا با نیشی باز پاسخ داد: قبل از این که بخوام بسازم این وسیله رو به اینشم فکر کردم. کی میخواد بفهمه؟ ما میتونیم گونی گونی گالیون بریزیم گوشه ی تالار و تا ابد راحت زندگی کنیم!

البته هیچکس به توضیحات آخر آماندا به جز لونا گوش نداد چون هر کدام به فکر چیزهایی بودند که میشد با آن پول ها خرید.

لونا باری دیگر پارازیت شد: ولی اگه مدرسه بفهـــ...

آماندا + بقیه ی ریونی ها:


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ چهارشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۰
#13

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
شترق
این صدای دست زیبای مندی بود که فلورو بی هوش کرد .

لینی : آفرین مندی ، حالا همه بیاین سرعت قایقو بالا ببریم .

نیم ساعت بعد در ساحل

زنوف : مندی فلور به هوش نیومد ؟

مندی : نه ضربه زیادی شدید بوده .

_خوب اشکال نداره مندی خودت زدی خودتم بغلش کن بیارش .

_ هی تو مرد این گروهیا !!

فلور خمیازه کشان گفت : بچه ها ممنونم که این قدر به من اهمیت میدین که سر من دعوا می کنین برای این که دعوا پیش نیاد من زنوفو انتخاب می کنم .

زنوف بی توجه به این حقیقت که فلور الان حالش خوبه و می تونه راه بره فلورو ور می داره و راه می افته.

لینی : خوب بچه ها در جست و جوی هواپیما های مشنگی .

دو ساعت بعد

لونا : بجه ها اون چیز بالداررو نگا کنین چه بزرگه . نکنه این همون هواپیما هستش ؟

لینی : آره ، فک کنم خودش باشه بیاین بریم تو اون دروازه هه .

در سالن فرودگاه

یکی از بانوان کارمند : بلیت لطفا .

یک جادوگر و سه ساحره : هاااااااا ؟؟

- بلیت و کارت شناسایی لطفا .

بازم

_ باید می فهمیدم از لباساتون که خارجی هستین . تیکت پلیز



فلور که از بس به مغزش فشار اورده بود ، در کسری از ثانیه مغزش از کار افتاد و بی هوش شد .
خانم کارمند که نگران شده بود و فکر می کرد اینا زبانشو نمی فهمن با زبان اشاره گفت : بوفه از اونوره برای خانوم آب بخرین .


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


Re: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۰:۰۹ سه شنبه ۲۷ دی ۱۳۹۰
#12

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
لونا: بـــــــــــــــــابـــــــــــــــــــــــــا یعنی می گی تسترالارو اینجا ول کنیم؟؟

زنوف: خوب نمی شه که اونا رو با خودمون ببریم.

لونا: بابا جوووون؟؟

زنوف: ای بوق بابا جوووون! چرا جلوی چن تا غریبه آبرومونو می بری؟ حالا مقصدو اعلام می کنم-تکرار می کنم- مقصدو اعلام می کنم: فلوریدا !

لونا که بی نهایت ذوق مرگ شده بود گفت: بابا منو ببر پارک ملی بیسکین....اونجا اسنورکک دارن!

زنوف: با شماره سه....1-2 -تکرار می کنم - 1- 2- 3

زنوف چشمانش را بست و تمرکز کرد و تصور کرد که می خواهد به سمت فلوریدا برود......

شلمپ شلمپ شلمپ شلمپ شلومپ! (افکت افتادن 5 نفر در آبی که چند لحظه پیش بر فرازش در حال پرواز بودند)

فلور: جیــــــــغ من شنا بلد نیستم!

زنوف با یک حرکت جوان مردانه هر 4 نفر را جات داد. در حالی که لونا را به دندان می کشید و شنا می کرد، ناگهان حس غریبی به باو دست داد...

زنوف: چرا اینقد دستت خیسه؟
حس غریب:مگه تو جادوگر نیستی بوقی؟

10 دقیقه بعد:
زنوف و دوستان! در حالی که بر روی قایقی نشسته بودند، رفتن 5 تسترال بدون سر نشین را نگاه می کردند.

لونا: بابا دیدی چی شد؟

آماندا: چی شد؟

زنوف: خب یادم رفته بود...که هیشکدوم از ما نمی دونیم فلوریدا کجاست و بر پایه اصول آپارات باید اونجا رو بلد باشیم تا بتونیم تصور کنیم و ما فقط افتادیم تو دریای زیر پامون.

آماندا: حالا چی کار کنیم؟؟ فلور؟ فلـــــــــــــــــــــور؟!

لینی فلور را که به طرز ضایعی در حال خود کشی بود -تا کمر زیر آب بود- نجات داد.

فلور: ولم کنین بزارین بمیرم من از این زندگی کوفتی خسته شدم. به من دست نزن بیل!

لینی:

فلور: بابا، بهتر نیست قایقو ببری به سمت ساحل؟ شاید اونجا سنگی چیزی باشه که بتونم خودمو باهاش دار بزنم.

زنوف نیز حالتی همانند لینی به خود گرفت و با تکان چوبدستی اش، آن را به سمت ساحل برد.

همانگونه که تمام اعضای گروه یکی از شکلک های ، و را بخود گرفته بودند آماندا برای اینکه کم نیاورد شکلک را دربالای سرش ایجاد کرد و گفت: یافتم....ما الان همه با هم می ریم به فرودگاه مشنگی و از اونجا می ریم فلوریدا!

فلور: فلورید..... فلور کیه هان؟



Re: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۰
#11

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
فلور در حالی که صورتش به این تغییر می کرد گفت : شاید شما روحیتون خیلی خشن باشه و به کشتن و جسد و ... عادت داشته باشین اما روحیه ی لطیف من عادت نداره . پس منو زودتر از این جا ببرین .
و زمینو با مایع سبز رنگی تریین کرد . ( )

لینی در حالی که با انزجاز به مایع سبز رنگ نگاه می کرد گفت : روحیه ی ما هم به اینا عادت نداره .

مندی که حوصلش سر رفته بود یه ورد خوندو فلورو روی تسترال انداخت و گفت : خوب همه رو تسترالا .لینی مندی زنوف و لونا پریدن رو تسترالا.

مندی : همه به مثلث برمودا فکر کنین .

یه لحظه سکوت و بعد هر پنج تسترال پریدن رو به آسمون .
بعد از چند دقیقه که از شوک در اومدن زنوف تازه یک چیز مهمو یادش اومد و آرزو می کرد کسی ازش سوال نکنه .

اما زنوف با بد شانسی رو به رو شد چون همون لحظه فلور فریاد زد : کی می رسیم ؟؟

_: مطمئن نیستم اما بر اساس حساب کتاب های من ، با تسترال دو هفته تو راهیم .

رنگ از چهره ی فلور ، لینی، لونا و مندی پرید .

لونا با صدایی لرزان گفت : دو هفته ؟ درست شنیدم ؟ انتظار داری ما دو هفته روی این تسترالا بشینیم ؟

مندی در حالی که سعی می کرد غش نکند نالید : چه جوری جواب معلمارو بدیم ؟ از همه ی درسا میفتیم .

لینی با نگاهی خشمگین به زنوف گفت : جواب اربابو چی بدیم ؟ وقتی برگردیم تیکه تیکمون می کنه .

فلور هم داشت تصمیم می گرفت خود کشی کنه یا نه !!

زنوف داد زد : بسه . کدومتون بلده آپارات کنه ؟ خوب مسلما همتون بلدین . ما این جا از تسترالا پیاده می شیمو به میامی آپارات می کنیم چون نمیشه توی خود مثاث برمودا آپارات کرد از اونجا به بعدو با قایق می ریم . قبوله ؟


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


Re: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۱:۳۲ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۰
#10

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
لینی: لونا همشونو بستی؟

لونا: آره بستم حواسمم هست. ولی من چشم آب نمی خوره بتونیم با اینا پرواز کنید. احتمالا همون اولش یه بلایی سرتون میاد.

فلور: خب پس بهتره با یه چیز دیگه بریم. با.... مغز متفکر، لینی؟

لینی: همینا خوبه دیگه... من نمی دونم با...

آماندا: با کشتن یه نفر همه چی رو به راه میشه

ملت:

لینی: من عنوان مغز متفکر گروهو بتو اهدا می کنم، اگه بگی کیو بکشیم!

آماندا:

اونور قلعه - پیش زنوف

زنوف در حالی که به اصطلاح جیم شده بود به سمت دفتر پروف کوییرل دوید.

بوی سیبو، بوی سیرو، بوی کاغذ رنگی(!)، همه، از دفتر کوییرل به خارج تراوش می کرد.

زنوف برای کسب اعتماد بنفس، نفس عمیقی کشید ولی به سرعت پشیمان شد و با به داخل دفتر پرید.

- پروفسور... چهار تا دختر قصد دارن از مدرسه فرار کنن الانم کنار جنگل ممنوعه ایستادن!

پروفسور کوییرل با چهره ای بینهایت فروتنانه گفت: خب پس بریم به راه راست هدایتشون کنیم.

ده دقیقه بعد...


لونا: اونجا رو... بابا(!) زنوف داره می یاد.

کوییرل و زنوفیلیوس از دور نمایان گشتند.

فلور: چرا این معطرو با خودت آوردی؟

زنوف:

کوییرل با نگاهی دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید اما ناگهان توسط آماندا مورد ضربه آواداکداورا واقع شد و به دیار باقی شتافت.

آماندا : همه چی حله! حالا هم تسترالارو داریمو و هم زنوفو!



Re: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۰
#9

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۴ پنجشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ سه شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۸
از یه جای خوب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 53
آفلاین
دخترها در امتداد جنگل ممنوعه پیش میرفتند و هر از گاهی،صدایی مخوف از دل جنگل، هر چهار نفر را از جا میپراند.

فلور در حالی که خودشو به لونا چسبونده بود با ترس گفت: صدای چی بود؟
لونا با بی خیالی جواب داد: چیزی نیست، احتمالا گراوپه! بچه ها، چند نفر میتونن تسترال ها رو ببینن؟

همه به هم نگاه کردند، اما هیچ کس جوابی نداد!

لونا آهی از ته دل کشید: یعنی پیدا کردن و دزدیدن تسترال ها همش با من؟

لینی با تکون دادن سرش حرف لونا رو تایید کرد و بقیه هم بلافاصله با همون حرکت،حرف لینی رو تایید کردند!


در آزمایشگاه


زنوف در حالی که دور خودش میچرخید،سعی داشت با حرکات چوبدستیش، آزمایشگاه رو سر و سامون بده و در همون حال هم مواظب بود که ارگ رو زیر پا له نکنه، یا اسیر چنگالهای آرنولد نشه!

لیسا و آندرو در گوشه ای از آزمایشگاه نشسته بودند و پچ پچ میکردند. بعد از چند دقیقه، لیسا مشتاقانه از جا بلند شد و از زنوف پرسید: کمک نمی خوای؟

در همون حال که از روی صندلیش بلند میشد، پاش به پایه ی صندلی گیر کرد و باعث شد که روی میزی پر از لوله های آزمایش و حشرات بیفته و همه رو با خودش نقش زمین کنه!

زنوف: نه خیلی ممنون!
لیسا: وای!واقعا ببخشید! الان درستش میکنم!

و چوبدستیش رو از جیبش بیرون آورد، که همین حرکت باعث شد بازوش به یکی از قفسه های توی دیوار بخوره و اون رو هم چپ کنه!

زنوف فریاد زد: میتونی فقط سعی کنی حرکت نکنی؟!!

لیسا در حالی که مثل مجسمه شده بود و فقط لباش حرکت میکرد گفت:خب خسته شدم از بیکاری! برای جمع کردن وسایل سفر چی؟ کمک میخوای؟

زنوف: اممم... آره! برو بگرد، هر جور شده چندتا چشم خشک شده اسنورکک برام پیدا کن! آندرو،تو هم باهاش برو! هرچی بیشتر پیدا کنین،بهتره!

- چشم اسنورکک؟به چه درد میخوره؟

- وقتی پیدا کردین براتون میگم! فعلا برید!

لیسا و آندرو خوشحال از اینکه بالاخره کاری بهشون محول شده،به دنبال چشم اسنورکک، در راهروهای هاگوارتز به راه افتادند. و زنوف خوشحال از اینکه اونا رو به دنبال نخود سیاه فرستاده، به تعمیر آزمایشگاه عزیزش مشغول شد.

بعد از بیست دقیقه، آندرو و لیسا، با پنج جفت چشم قورباغه، که به جای اسنورکک بهشون انداخته بودند، به آزمایشگاه برگشتند و متوجه شدند که هیچ اثری از زنوف به چشم نمیخوره. فقط ارگ اونجا بود که با چشم غیر مسلح به سختی دیده میشد، و عقابی که در گوشه ای برای خودش بال بال میزد.

کمی دورتر، خارج از محوطه ی هاگوارتز، لینی، مندی، لونا و فلور، با پنج تسترال، در انتظاری پایان ناپذیر برای آمدن زنوف بودند.


خدا خیرت بده هیپوگریف خوشبخت!

یه همچین آدمی بودم من قبلا!


Re: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ جمعه ۱۶ دی ۱۳۹۰
#8

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
آندرومدا: خب پس کی میاد؟

ملت ریونی:

مدا: یعنی حتی یه نفرم نمی خواد به این دو تا هم گروهی نازنینمون کمک کنه؟؟

لینی: فقط خودتی

مدا: من؟ من؟من فقط داشتم.... اصلا کسی که مسئول این ماجراهاست باید بره و اون حشره رو پیدا کنه یعنی زنوف

بقیه هم تایید کردند.

زنوف با عصبانیت به چهره مصمم تک تک اعضا خیره شد و گفت: هنوز دو قورتو نیمتونم باقیه؟ خودتون اومدید اینجا. خودتون همه وسایلو بهم ریختید. اونوقت من برم؟

لونا با پررویی گفت: و این تو بودی که کنجکاوی مارو تحریک کردی.

بقیه هم تایید کردند.

زنوف: من نمی رم!

لیسا: دلت میاد که...

لینی وسط حرف لیسا پرید و گفت: تو مجبوری که قبول کنی. اگه قبول نکنی چوبمو تو حلقت فرو می کنم.

بقیه هم تایید کردند.

زنوف: هرگز!

در همین حال دختری ناگهان وارد آزمایشگاه شد.

لینی: آماندا!!! تو اینجا...

مندی بدون توجه به لینی گفت: ببین زنو حتی اگه همه بچه های ریونکلا هم بخوان برن به برمودا بدون راهنمایی و کمک تو نمی تونن حشره رو پیدا کنن.

لینی: تو این همه مدت داشتی گوش می کردی؟

بقیه از وقفه پیش آمده در حرف مندی استفاده کرده و حرف او را تایید کردند.

مندی: اونا بدون تو هیچن زنوف.

بقیه هم تایید کردند.

لینی: اونا؟

مندی: فکرشو بکن چقدر بین بقیه محبوب میشی....

بقیه هم تایید کردند.

زنوف پس از دقایقی تامل گفت: باشه. حالا کی با من میاد؟؟

لینی، لونا و فلور آمادگی خود را اعلام کردند.

مندی که با رضایتی گونه به سمت در آزمایشگاه در حرکت بود با صدای لینی بازایستاد.

لینی: آماندا تو هم بیا. با توجه به اینکه تو امید دادن به بقیه حرفه ای هستی وجودت لازم میشه.

مندی: اما....

اما کار از کار گذشته بود. ملت ریونی مشغول تایید حرف لینی بودند.

مندی: باشه میام.

زنوف: خب پس بریم.

فلور: با چی؟

لونا: با تسترال!!

فلور: ولی...الان همه اون ها پیش هاگرید تحت حفاظتن!

زنوف: خب پس من تا می رم وسایل سفرو جمع کنم شما برید 5 تا تسترال بدزدید.


ویرایش شده توسط مندی بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۰/۱۰/۱۶ ۱۳:۰۳:۰۴







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.