لرد: «واقعا آگوستوس ؟ عجب ! من به خودم افتخار میکنم و به نابغه بودنم که کسی مثل تو به من خدمت میکنه ! نه به تو و ذهن زیبات ! یالله ! بگو ببینم راه حلتو !
»
اسنیپ پوزخندی زد و گفت:
«آآآآه ! پس بگو چرا اینجا می لرزید ! داشتی اختراع میکردی ! »
بلاتریکس: «تو خجالت نمیکشی آگوستوس ؟ چرا ویبره میدی به خونه ؟ نمیگی موهام گیر میکنه زیر پای بقیه، وزوزیت و فرفریت خودشو از دست میده ؟ ابله !
»
لرد: «ساکت ! بگو آگوستوس ! زود باش ! »
آگوستوس با اضطراب با انگشتانش بازی میکرد...بلاخره سرش را بالا گرفت و گفت:
«من...ئم...من توی زیرزمین یه ماشین زمان اختراع کردم !
»
همگی ساکت شدند و با همان سکوت مرگبار به آگوستوس خیره ماندند. انگار مثل این بود که بگوید من یه لرد سیاه ساختم !
اسنیپ سکوت مرگبار و گورکنی را شکست و گفت:
«آگوستوس ! چرا وقت ما و ارباب رو میگیری؟ همه میدونیم فرمول و جادوی زمان فقط در اختیار دامبلدور بوده و بس ! کسی اینو نمیدونه جز اون پیر مرد !»
و به دنبال اسنیپ همه مرگخواران اعتراض کردند و همهمه شدیدی شکل گرفت و صدای لرد سیاه هم گم شد اون وسط...
بلاتریکس: «خاک بر سر ! بی لیاقت ! چرا با احساسات ما بازی میکنی؟! کروشیو ! »
لودو: «لعنتی ! خائن ! بذار با حقیقت مرگم توی جوونی کنار بیام ! آواداکا....آوادا... استغفر الله !
»
ایوان: «بی خاصیت ! نامرد ! حتی نمیذاری به آرزوی داشتن چند تیکه گوشت روی اسکلتم فکر کنم توی این چند لحظه عمر باقی مونده !
»
و ... و ... و ... و ... و ... و ... و سرکاری و الافی !
آما نعره لرد سیاه بود که همه را ساکت کرد:
«ساکت ! سااااااااکت !
»
همه ابتدا به لرد شاکی خیره شدند و سپس به آگوستوس که همانند املت به روی شومینه پذیرایی در نقش پرتره چسبیده بود و با سرافرازی کامل و دندان هایی خرد شده لبخند می زد. با حرکت خشمگین چوبدستی لرد، آگوستوس لهیده از دیوار کنده شد و جلوی مرگخواران ظاهر شد و لنگ لنگان به سمت پله های زیر زمین گام برداشت و پشت سرش مرگخواران و لرد به راه افتادند...
ریگولوس که پشت سر آگوستوس و نزدیک به او از پله ها پایین می رفت، گفت:
«هاااا ! آگو ! آگی جون ! توی رولم حسابی کوبیدمت ها ! قشنگ یه کوبیده مشتی ساختم ازت ! الان دیگه میتونم به عنوان نموهه کار به رستوران شاندیز پیشنهادت کنم واسه منوشون ! آگو کوبیده ویژه !
»
در این حین بدون اینکه کسی متوجه شود، در چند میلیاردم ثانیه آگوستوس برگشت، آی پد ریگول را درون حلق فرو کرد، کشیده ای به صورتش زد و ریگول آی پدش را قورتید، بسی در معده اش هضمید، و جان به مرلینگاه زیر زمین تسلیم نمود همی !
مرگخواران و لرد همگی به دور کالسکه ای سبز که وسط زیر زمین قرار داشت جمع شدند و با نگاهی متعجب و تا حدودی متنفر به کالسکه خیره شدند...
لرد: «خب... آگوستوس ! این چیه خب ؟ چیکار میکنه ؟ زمان رو چطوری تغییر میده ؟»
آگوستوس: «همانطور که می بینید سرورم ! این ماشین زمان، زمان رو به عقب و جلو میبره ! »
«اهه ..اوهو...هه ! »
در این حین مورفین با لباس کارگری آبی و خاکی و روغن گرفته ای از زیر کالسکه بیرون آمد و سرفه کنان و لرزان به مرگخواران و لرد خیره ماند...
«شیه ؟ آدم ندیدین ؟ داشتم کالشکه رو روغن کاری میکردم که خوب کار کنه دیه ! »
لرد: «دایی جان ! روغن کاری میکردین یا واسه زمان ها چیز جاسازی میکردین ؟!
»
مورفین: «نه باو ! قد شند تا نوک انگشت قایم کردم ! آدم دیگه باید حشاب همه ژارو کنه دیگه ! بد روژگاره دایی ژان !»
آگوستوس ادامه داد:
«می گفتم ارباب ! این ماشین من قادره زمان رو تا یک ساعت به عقب برگردونه و تا چهل سال به جلو !
»
لرد با قیافه ای عصبانی به آگوستوس خیره ماند و فریاد زد:
« آگووو ! من چهل سال به جلو میخوام چیکار ؟! از کجا معلوم چهل سال آینده دنیا دوباره ساخته شده باشه ؟ شاید ویرون باشه هنوز ؟! هااان؟ »
آگوستوس با ترس و استرس جواب داد:
«خب...ئه...خب سرورم ! بیشتر از این نتونستم روی جادو و فرمولش کار کنم... همانطور که..ئه..اسنیپ گفت بالا بهتون...فرمول و جادوی اصلیش دست دامبلدوره که توی زمان برگردون استفاده کرد...»
همه با خشم به آگوستوس نگاه کردند و زیر لب نفرینش می کردند. اما آگوستوس بلافاصله مثلا با بمبی از انرژی مثبت ترکید و گفت:
« اما ! اما...خب...میشه...میشه یه ساعت به عقب رفت و یه ساعت بیشتر زندگی کرد. مگه نه ؟!
»
لرد: «یعنی چی ؟ یعنی میگی هر موقع که دنیا داره نابود میشه، نوبتی سوار این کالسکه بشیم و یه ساعت به عقب برگردیم و هی اینکارو تکرار کنیم و هی یه ساعت به عقب و اینطوری زندگی کنیم بقیه عمر رو ؟! توی تنش و استرس؟! هاااان؟
»
...