هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۳۴ شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
-نه داری دروغ میگی راستشو بگو.زود بش بهت دستور میدم.
هوگو با گفتن هر 3 تا کلمه یه ضربه ی پتک روی کله ی ریگول بیچاره فرود میاورد.
2 ساعت و 47 دقیقه و 22 ثانیه بعد:
-بابا به خدا من راس میگم.رفته بودم جسیکا رو ببینم.
-آها،پس همسرت محفلیه!آره؟!!!
-بابا نزن. آی...جسی محفلی نیست.زندانی شده.
برا چند ثانیه هوگو دست از زدن برمیداره و شبیه این میشه.
گوش ریگلو میگیره و به لرد میگه:
-اوهوی...ولدی...کجایی پ؟یعنی...ارباب...ازش اعتراف گرفتم.
و همون طور که گوش ریگول بیچاره تو دستشه دنبال ارباب میگرده و اونو توی اتاقش پیدا میکنه.
-ارباب.ازش اعتراف گرفتم.
-خب.چی گفت؟
-رفته بود به دیدن همسرش که محفلیا دزدیده بودن.
-ها؟اون که از اول داشت همینو میگفت. احمق...


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۹۱

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۰۲:۴۳ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
چند ساعت بعد - صد متر زیر زمین - شکنجه گاه خانه ی ریدل!

لرد رو مبل راحتی نشسته و با چشمایی نیمه باز روزنامه ی امروز رو میخونه و هر از گاهی به صدای قشنگ ناله های ریگولوس گوش میده.

هوگو تا چند ساعت پیش به دستور ارباب اول با چوبی نازک ریگولوس رو به فلک بسته بود و با مقاومت هایی که ریگولوس از خودش نشون میداد به مراتب چوب نازک تبدیل به چوب کلفت و سپس در این مرحله تبدیل به پتکی که مدام بر کله ی ریگولوس فرود می آمد شده بود.

- آی! اوخ! اوف! بابا چند بار بگم من رفته بودم جسیکا، همسرم رو ببینم فقط همین!

هوگو که از شکنجه دادن کم کم داشت خوشش می آمد هر بیست ثانیه یک بار پتک را بر سر ریگولوس میزد.

- داری دروغ میگی! زود باش راستش رو بگو! مگه اونجا چقدر بهت حقوق میدن؟ یعنی بیشتر از حقوقیه که لرد بهت میده؟ به نظرت واسه یکی دیگه جا دارن؟

لرد زیر چشمی هوگو و کله ی صاف شده ی ریگولوس رو میبینه و از جا بلند میشه و به سمت اونا میره.

هوگو به محش نزدیک شدن لرد یه ضربه ی دیگه به ریگولوس میزنه.

- ارباب به سخن نمی آد!

لرد به جلو خم میشه و تو چشمای ریگولوس نگاه میکنه و بعد از چند دقیقه ریگولوس تو حالت خلسه میره.

لرد با صدای فیس فیس مانندی شروع میکنه: وقتی سوار کلاغ شدی به کجا رفتی؟

ریگولوس با چشمای گردش پاسخ میده: خونه ی گریمولد.

- چی کار داشتی اونجا؟

- جسیکا رو میدیدم.

- نه، به مغز ِ فندقیت دستور میدم حقیقت رو بگی!

ریگولوس اخم میکنه: رفته بودم خبرای دسته اولی رو به دامبلدور بدم.

لرد لبخندی از سر رضایت میزنه و با بشکنی ریگولوس رو از حالت خلسه بیرون میاره.

هوگو که جذب این اتفاق شده بود گفت: ارباب خب از اول این کارو میکردی!

- فقط در صورت نیاز دست به این روش میزنم. حالا ریگولوس ِ خائن رو بیار تو اتاق من.

بعد از رفتن لرد هوگو نگاهی به ریگولوس انداخت و پتکی دیگر بر سرش کوبید و گفت: کجا بودی؟

ریگول با حالت مسخره ای گفت: رفته بودم به جسیکا سر بزنم!



Only Raven !


تصویر کوچک شده


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۱۳ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۱

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
اتاق لرد:

در با صدای تق محکمی به دیوار پشت سرش میخوره و هوگو همراه ریگولوس بیهوش وسط اتاق پرت میشن. هوگو از رو زمین بلند میشه، گرد و خاک رو لباسشو میتکونه، رداشو صاف میکنه، گلوشو مرتب میکنه و در نهایت میگه:

- هوگو با افتخار تقدیم میکند، این شما و اینم ریگولوس... :zogh:

چشم غره ای به ریگولوس میره و اضافه میکنه: ریگولوس ِ خائن!

لرد و نجینی بعد از مدتی این شکلی به هوگو خیره شدن، بالاخره دست از نگاهای تعجب آمیز برمیدارن و لرد میپرسه:

- چطوری گیرش آوردی؟ در حال ارتکاب جرم دستگیرش کردی؟

هوگو با غرور جواب میده: نه ارباب! اونقدر تند و تیز و سریع و با فکر و اینا بودم که اصلا نذاشتم جرمی صورت بگیره!

لرد یه نگاه به جسم ولو شده ی ریگولوس میندازه و میگه: یعنی نفهمیدی میخواس چی کار کنه؟

هوگو دستی به سرش میکشه و میگه: خو معلومه دیگه ارباب. خیانت میکرده! وگرنه چه دلیل دیگه ای داشته که خونه گریمولد بره؟ :pretty:

لرد نگاهشو از ریگولوس برمیداره و به هوگو دستور میده: اینو ببرش برا بازجویی. خودم شخصا ازش بازجویی میکنم. شاید بشه باهاش اطلاعات غلطی به محفل داد. :evilsmile:

هوگو اطاعت میکنه و همراه جسد (!) ریگولوس از اونجا خارج میشه و لردو با خنده های شیطانیش، همراه نجینی تنها میذاره.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۱/۳/۳۱ ۱۶:۰۷:۰۷



پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۰۴ سه شنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۱

هوگو ويزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۳ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۰:۳۶ یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۲
از لینی بپرسید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 362
آفلاین
لرد : خوب نجینی زود باش یکی رو بفرست دنبالش،نه نه نه نه خودم یکی رو صدا میکنم
-ارباب چایی اوردم براتون
-سلام هوگو راستی تو دقیقا اینجا چیکار میکنی؟
-ارباب شما منو به عنوان ابدارچی استخدام کردید که بعد مدتی بزارید مرگخواشم
-سا ها خا یه فی فس فس فس
-اوه راست میگی نجینی،هوگو یک ماموریت دارم برات.اگه درست انجامش بدی میذارم مرگخوار شی
هوگو که از خوشحالی سرش رو به دیوار میکوبید(واقعا چرا اینکارو میکرد؟)گفت: با کمال میل ارباب
-هوگو برو دنبال اون کلاغه که روش یک ادم نشسته اوناهاش اون بیرون.
-باشه باشه باشه
و هوگو جفتک زنان از اتاق لرد خارج میشود،و لرد هم فکر میکرد که به جای هوگو چرا یکی از مرگ خوار ها رو نفرستاد و چرا طی مکالمه با هوگو کلاغه نرفت و نجینی هم که دور گردن لرد حلقه زده بود و زبانشو بیرون اورده بود فکر میکرد که اون لیوان چایی چی شد.
هوگو به سمت جارو اش میره و هدفونشو تو گوشش میذاره و راه میافته،یک اهنگ تند میذاره که طی تعقیب حوصلش سر نره،صدای اهنگو زیاد میکنه و سرعت جارو اش رو بالا میبره.بعد از نیم ساعت چرخ زدن تو هوا به خانه ریدل ها بر میگرده و پیش لرد میره.
-سلام هوگو به نظر میاد که ماموریتتو درست انجام داده باشی
-کدوم ماموریت؟
-همون دنبال کردن مرد سوار بر کلاغ سیاهو میگم
-اوه ارباب اکسکیوز می یادم رفت
لرد به شدت عصبانی میشه و اون پوست سفیدش مثل لبو سرخ میشه و کلش داغ میکنه .
"جلیز ولیز جلیز "صدای خاصی نیست نجینی داره رو کله ارباب نیمرو درست میکنه
-اوداکداورا،کروشیو،از جلو چشمام دور شو گوسفند
و هوگو جفتک زنان از اتاق خارج میشه تا طلسم ها بهش نخوره.
هوگو(با خودش):الان یک کاری میکنم ارباب بهم افتخار کنه.

""نیم ساعت بعد""

ریگول اروم به خانه ریدل بر میگرده و از کلاغ پیاده میشه
هوگو : استیوپفای،خوبه حالا این جنازه رو میدم به ارباب تا خودش به حسابش برسه فکر کنم اینجوری دیگه مرگخوار شم هورااااااااااااااا


ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۱۲ ۱۹:۱۸:۳۸

همه برابر اند ولی ارباب برابر تره

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۰ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۱:۰۱ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 304
آفلاین
در میان اسگلیسم مرگخواران و سرگردانی شان در یافتن مثلا محافظان معنوی ننه لردک، لرد پوزخندی عبوس نثار زمین و زمان نمود، تنی بچرخوند و از جمع مرگخواران و اجساد متحرک و زامبی ها و دوستان محو شد...

ساعاتی بعد در سر میز ناهار...

سالازر کبیر همانند خرسی گشاده دل سر در شتر پخته ای کرد بود و با دندان های سایید شده و یکی در میان کنده شده اش، تکه هایی از شتر پخته را می جوید...

آنتونین: «یا سالازر ! پدر شریف ما ! شما که اول تا آخر دوباره برمیگردی بعد این ماجرا توی قبرت ! دیگه چرا اینقدر میخورید؟! میخواین با دلی سیر برین به تن خاک، پروژه ای بزرگ بسازین واسه باکتری ها و کرم های خاکی؟! »

سالازر همانند قورباغه اصواتی مبهم از خود در فضا منتشر ساخت اما پیش از آنکه رسما جوابی بدهد، این لینی بود که مشتی وسط صورت آنتونین زد، در حالیکه چند عدد سیب زمینی سرخ شده را با چنگال در دهانش می گذاشت، با صدایی نیمه سایلنت خطاب به آنتونی گفت:

«دیوونه ! میخوای لو بدی ؟ اینا تصور میکنن زندگی جاودانه خواهند داشت ! بفهمن قراره برگردن به جای قبلی شون که عمرا نمیان شب کمک مون واسه حمله ! یه خرده سنجیده بحرف ! »

سالازر که چندان چیزی هم از ماجرا نفهمیده بود، این بار با اشتهایی آسمانی سر در جنازه گوسفندی برشته کرد و مشغول جویدن آن شد، اما این صدای "وریخت ویریخت" ریختن چیزی در زیر میز غذاخوری بود که بعد از هر لمبش غذا در فک سالازر کبیر در سالن غذاخوری می پیچید...

ایوان که تعدادی استخوان و اسکلت را لای نون تست می ذاشت و در دهانش فرو می نمود، گفت:

«البته من پیشنهاد می کنم کاری به کار این پیرمرد نداشته باشیدا ! چون زیر میز رو که نگاه کنید، می فهمید سالازر از تولید به مصرف شون فوق العاده سریعه ! »

و همه مرگخواران در این حین بر خلاف زامبی ها و اموات زنده که مشغول خوردن غذاهای رنگارنگ روی میز بودند، سرشان را به زیر میز گرفتند و کوهی از غذاهای تنها له شده(و نه هضم شده) در زیر سالازر کبیر مشاهده نمودند...

سالازر: «هل هل هل هل هل هر هر هر هررر ! فکر می کنم معده ام توی قبر جا مونده، شرمنده ام ! مونتی بی زحمت برو حفاری کن، ببین کجا مونده معده ام پسرم ! یا حضرت مسیح کجایی ؟! این تام هم هیچ وقت بلد نیست مارو درست زنده کنه ! واقعا که ! »

مونتی به ناچار و اشاره زوری لینی و رز از سر میز غذاخوری بلند شد و با بیل طلایی و چند میلیون گالیونی، نسخه امضا شده کورممد، که مدل 2012 بود، به سمت حیاط گام برداشت. در این حین مورفین از روی صندلی اش بلند شد و روی میز غذاخوری، درست روی ژله ای پرتقالی ایستاد و گفت:

«ریگولوس ! برو ترازو رو بیار بچه ! میخوام ببینم از وقتی به رحمت ایزدی رفتم تا الان، چند کیلو وزن کم کردم ! »

ریگولوس الکی، دور همی سری تکان داد اما به جای انباری رفتن و آوردن ترازو، از سالن غذاخوری و کلا خانه ریدل خارج شد. به حیاط رفت، سوتی زد ! از آسمان یک عدد کلاغ آمد، روی شانه اش نشست !

کمی راز و نیاز به زبان کلاغانه کردند هر دو با هم ! سپس ریگولوس به طرز عجیبی سوار کلاغ شد، دم گوشش زمزمه کرد: «بریم گریمولد !» و با هم در آسمان ناپدید شدند...

در پذیرایی صدای سر و صدا می پچید. زامبی هاو اموات متحرک آشوبی در پذیرایی به راه انداخته بودند واما این لرد سیاه بود که همانند گادفادر دم پنجره طبقه بالای خانه ریدل ایستاده بود، نجینی را با انگشتان پایش ناز می کرد و به ریگولوسی نگاه می کرد که به همراه کلاغ در آسمان ناپدید می شد...

لرد: «هه هییییم ! نجینی ! بوی خیانت میاد ! مگه نه دلبندم ؟! تو هم دیدی؟ این اسپری خوش بو کننده من کجاست ؟! :evilsmile: »
...



پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۳۰ یکشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه به کمک طلسمی همه اجساد دفن شده در گورستان خانه ریدل رو زنده کرده.زامبی ها قراره برای حمله به محفل به مرگخوارا کمک کنن.بین زامبی ها جادوگران بزرگی مثل سالازار اسلیترین، مورفین گانت و مادر لرد سیاه هم وجود دارن.مرگخوارا ناچارا با این همخونه های جدید کنار میان.
محفلیا متوجه حضور مهمانان غیر عادی خانه ریدل شدن، ولی از هویت اونا اطلاعی ندارن.
لرد و مرگخوارا صبح روز بعد که قراره حمله کنن با صدای ناله زامبی ها از خواب بیدار میشن.ظاهرا زامبی ها به نور حساس هستن!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لرد در حالیکه یک چشمش را بسته نگه داشته بود که خواب از سرش نپرد به طرف تختخوابش حرکت کرد.
-خب حساسن که حساسن.من چیکار کنم؟

لینی با ترس و لرز جواب داد:
-ارباب ببخشیدا...اگه ممکنه سر مبارکتونو بگیرین اون طرف.گفتم که...نور اذیتشون میکنه.

لرد با همان یک چشم نیمه بازش مخوفترین نگاهش را نثار لینی کرد.
رز تک تک پنجره ها را بست و پرده ها را کشید و تمام درزها و روزنه ها را با طلسم قیر مانندی پوشاند.
-ارباب حالا چیکار کنیم؟اینا که اینجوری نمیتونن برن بیرون!

لرد به فکر فرو رفت...
-عینک آفتابی؟کرم ضد آفتاب؟کلاه لبه دار؟...

هیچکدام از اینها چاره قطعی نبود.در اولین برخورد، ارتش سیاه شکست میخورد.
-چاره ای نداریم.شب حمله میکنیم!تا شب مواظبشون باشین.ازشون پذیرایی کنین.

زمزمه های اعتراض آمیز مرگخواران به گوش لرد رسید.
-چیه؟مشکلی دارین؟

رز با لحنی امیدوار پرسید:
-ارباب میشه یکی دو تاشون بیان تو اتاق شما؟حداقل مادر محترمتونو ببرین.سیزده بار از سوروس روش درست کردن معجون عشق رو پرسیده...نه که بلد نیست!





Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۰

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۰۲:۴۳ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
نصف شب - خانه ی گریمولد

- پروفسور! پروفسور! پروفسوووور!

دامبلدور به زور چشمانش را باز کرد و کور کورانه روی میز بغل تختش دنبال عینک نیم دایره ایش گشت و بعد از یافتنش آن را به چشم زد و روفوس را مقابل خود دید.

- چه خبر شده پسرم؟ داشتم خواب خواهر عزیزم رو میدیدم.

روفوس روی صندلی کنار در نشست و گفت: من طبق معمول داشتم مرگخوار ها رو زیر نظر میگرفتم که چیزایی که متوجه یه چیز عجیبی شدم!

موضوع به نظر دامبلدور جالب آمد و روی تخت راست نشست و چشمانش را باریک کرد: خب، ادامه بده ...

- پروفسور! یهو دیدم لرد و مرگخواراش به همراه تعدادی آدم دیگه که روی سرشون کیسه ی سیاه کشیده شده بود دم خونه ریدل آپارات کردن!

دامبلدور لحظه ای فکر کرد و گفت: یعنی اون آدمایی که باهاشون بودن گروگان بودن؟

- نمیدونم! باید یه جلسه ای با محفلیا بذاریم. اوضاع خوب نیست ...

فردا صبح - خانه ریدل

مرگخواران با صداهای عجیبی مانند زوزه هایی از درد از خواب بیدار شدند.

لرد با نارضایتی نجینی را کنار زد و گفت: چه اتفاقی افتاده؟ مگه قرار نبود ساعت 9 حمله کنیم؟ الان تازه خورشید در اومده که!

به زور از تخت پایین آمد و نزد دیگر مرگخواران رفت.

با کمال تعجب زامبی ها را دید که دستانشان را جلوی صورتشان کشیده بودند و انگار از درد صورتشان در هم پیچیده بود. رز به سرعت در حال کشیدن پرده های خانه ی ریدل بود.

لرد که هنوز نفهمیده بود چه خبر است گفت: چی شده؟

لینی با ترس جلوی اربابش رفت و پاسخ داد: ارباب! زامبی ها به نور حساسن! به محض اینکه خورشید بالا اومد اونا از درد نالشون شروع شد!


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۳:۳۱ شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
لینی بلافاصله به رز نزدیک میشه، ردای اونو میکشه و تو گوشش زمزمه میکنه: رز ... من یه پیشنهاد بهتری دارم ...

رز یک قدم از زامبی دور میشه و میگه: ببخشید خانوم زامبی، دوستم کارم داره و باید برم، شرمنده!

و بلافاصله بعد از اینکه پشتش رو به زامبی میکنه با ذوق به لینی نگاه میکنه و میپرسه: چی؟

لینی رو دوتا پاهاش وایمیسه و سعی میکنه بین مرگخوارا افراد مورد نظرشو پیدا کنه و در همون حال میگه:

- ارباب گفت اونارو کنار خودمون جا بدیم. خب چه کاریه، خودمون تو یه اتاق جمع میشیم و زامبی هارو میفرستیم تو اتاقای خالی شده ... هی آندرو! هوی باتوام!

آندرو از دوردست ها متوجه صدا شدن اسمش توسط لینی شد، پس با دست آزادش سعی میکنه دستیشو که تو دست زامبی قرار داره و به شدت فشرده میشه رو خارج کنه، اما هرچی تلاش میکنه زامبی قصد نداره اونو ول کنه.

بالاخره ماریه تا که در همان نزدیکی بود به سمت زامبی میاد و میگه: اوه سالازار کبیر! نن جون ما یعنی روونا همیشه از شما خیلی تعریف میکرد!

روونا چشم غره ای نثار ماریه تا میکنه و میگه: درسته، اجازه میدین امتحان کنم ببینم میتونم با زامبیا دست بدم یا نه؟

سالازار قبول میکنه و دست آندرو رو رها میکنه. آندرو با دهانی باز به دست سرخ شده ش نگاه میکنه و مشغول ماساژ دادن اون میشه.

دست روونا چندین بار از وسط دست سالازار رد میشه و بالاخره میگه: خب گویا روح با هیچ کس نمیتونه دست بده.

و همراه آندرو و آماندا و ماری به سمت لینی و لونا و رز رفت.

لونا تعدادشونو شمرد و گفت: هفت نفریم! یعنی به جای اینکه سه تا زامبی رو تو اتاقمون شریک کنیم، میتونیم همدیگه رو شریک کنیم. روونا هم که روحه، همونجا رو هوا یه جایی واسه خودش پیدا میکنه.

روونا:

اونا به سمت 6 زامبی ساحره حرکت میکنن تا اونارو به اتاق آماندا اینا همراهی کنن. در راه گروه های سه نفره ی مختلف مرگخوارا رو میبینن که اونا هم هرکدوم سه تا زامبی رو دنبال خودشون میکشن.

مرگخوارا باید به خوبی استراحت میکردن چون فردا روز مهمی برای ارتش سیاه بود ...




Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۳۶ سه شنبه ۳ آبان ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
لرد سیاه با دیدن جادوگران بزرگی مثل سالازار اسلیترین و مورفین گانت که دربرابرش زانو زده بودند لبخندی زد.مورفین گانت سرش را کمی بلند کرد و به جادوگران بی رنگ و روی دور و برش نگاه کرد.
-ارباب به دلیل کمبود جادوگر سیاهی که مرده باشه من به اینا پیوستم.یادتون نره سوژه که تموم شد منو برگردونین سر جام.

لردسیاه سری تکان داد و سعی کرد چهره زیبای(!) مادرش را که از بین لشکر درحال تلاش برای جلب توجه او بود نادیده بگیرد.
-خب...یاران جدید لرد سیاه.به دنیای زنده ها خوش آمدید.حتما حدس میزنین که شما رو برای ماموریت بزرگی به اینجا دعوت کردم...برای ریشه کن کردن سفیدی...برای حکمفرما کردن نیروی سیاه در دنیای جادوگری...و میدونم..شما پیشکسوتان جادوی سیاه از هیچ کمکی دریغ نخواهید کرد.

ارتش جدید لرد سیاه در مقابل چشمان مرگخواران که از حسادت برق میزد تعظیمی به لرد سیاه کردند.لرد حرکتی شبیه شروع به تعظیم انجام و به سخنرانی ادامه داد.
-اینبار نقشه ای در کار نیست...ارتشی به این قدرتمندی نیازی به نقشه نداره.یکراست به مقرشون حمله میکنیم.فردا صبح زود حرکت میکنیم.آیا شما برای همکاری با لرد سیاه آماده اید؟

فریاد "بله" زامبی ها به هوا بلند شد...لرد سیاه رو به مرگخواران کرد.
-ارتش جدید من امشب مهمون شما خواهند بود.امیدوارم بتونین باهاشون کنار بیایین.فردا صبح به محفل اون جوجه ها حمله میکنیم و خونه رو روی سرشون خراب میکنیم.مجبورشون میکنیم از تو لونه شون خارج بشن...و وقتی بیرون بیان با ما و البته ارتش جدیدمون مواجه میشن...اونا هیچ شانسی ندارن.حالا میتونین برین استراحت کنین.

مرگخواران قادر به پنهان کردن انزجارشان نبودند. رز ویزلی جلو رفت و با احتیاط با یکی از زامبی ها دست داد و بلافاصله دستمالی از جیبش خارج کرد و سرگرم پاک کردن دستانش شد.




Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۰

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!!! :@
گروه:
کاربران عضو
پیام: 296
آفلاین
ولدمورت لبخند زنان به سمت در اتاق به راه افتاد.
_ بیاید مرگخواران من! بیاد همگی به استقبال دوستانمون بریم!

لونا و لیلی با شک و تردید به دنبال لرد به سمت گورستان به راه افتادند و رز سراسیمه به دنبال دیگر مرگخواران رفت تا به آنها خبر دهد.

تق تق!
صدای خواب آلود بلاتریکس از آن طرف در شنیده میشد.
_ کروشیو! کیه این وقته شب؟
_ بلا منم رز! یالا آماده شو باید بریم...
_ کجا؟!
_ قبرستون!
_ کروشیو دختره پررو! مگه من با تو شوخی دارم؟

رز درحالیکه با بیخیالی به سمت در اتاق دیگر اعضای میرفت، گفت : منم باهات شوخی نکردم... سریع بیا!

چند دقیقه بعد... در گورستان

ملت خواب آلود مرگخوار خمیازه کشان در مقابل لرد ایستاده بودند و گیج و منگ به اطراف نگاه میکردند.
سوروس سرش را بر روی شانه آگوستوس گذاشته بود و چرت میزد.
_ هاااااا نصف شبی ما رو زابه راه کردن که چی مثلا؟

آگوستوس که تمام توانش را بکار بسته بود تا چشمانش را باز نگه دارد به ولدمورت که با هیجان خاصی به قبرهای روبه رویش نگاه میکرد، خیره شده بود.
_ نمیدونم... اما انگار یه خبری قراره بشه... تا به حال ارباب رو اینقدر هیجان زده ندیده بودم!

بلاتریکس با سردرگرمی به لینی نزدیک شد و سرش را به گوش او نزدیک کرد.
_ اینجا چه خبره!؟

آآآآآآآآآ

با صدای جیغ لینی ، خواب از سر یکایک مرگخواران پرید و لینی را شدیدا" مورد عنایت خود قرار دادند :

_ زهرِ مار!
_ کوووووووفت!
_ لال شی!
_ کروشیو!

لینی که با دستش قلبم را میفشرد با عصبانیت به سمت بلاتریکس برگشت.
_ ترسوندیم! این دیگه چه وضعه...

_ هیـــــــس!!!!

با صدای ولدمورت توجه همگی مرگخواران به سمت او جلب شد. لبخند گشادی بر لبان ولدمورت نقش بست.
_ وقتشه!

صداهای عجیبی از گوشه و کنار گورستان به گوش میرسید. مرگخوران با ترس و نگرانی چوب دستی هایشان را آماده نگاه داشته بودند که ناگهان زمین زیر پایشان به لرزه در آمد.
_ چه خبره اینجا؟!
_ اونجا رو!
بلاتریکس با دستانی لرزان به قبرهایی که یک به یک ترک میخوردند و فرو میریختند اشاره کرد... در همان هنگام نور سبز رنگ آزار دهنده ای فضای اطراف را روشن کرد و صدای قهقه ی ولدمورت در فضا طنین انداز شد.

چند ثانیه بعد

مرگخواران با قیافه هایی اینجوری به مردگان متحرکی که از قبرها بیرون می آمدند خیره شده بودند. زامبی ها که چهره هایی آشنا اما بسیار سرد و بی روح داشتند به سمت ولدمورت آمدند و در برابرش زانو زدند.
_ برای خدمتگزاری آماده ایم سرورم!


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲۴ ۰:۰۲:۴۸

im back... again!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.