هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ جمعه ۱۸ فروردین ۱۳۹۱

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
در گرماگرم بازار کهنه و قدیمی، در گوشه ای خلوت و نیمه تاریک، زنی سیه پوش با موهایی تیره و وز مانند از هیچ ظاهر شد.
بلاتریکس نگاهی چندشناک به اطراف انداخت. این آخرین آدرسی بود که لرد سیاه از روی علائم سیاه دریافت شده یقین داشت -شاید هم حدس می زد- که وزیر دیگر در آن حوالی به سر می برد.
بلا در حالیکه مراقب بود تا هیچ گونه تماسی با ماگل ها نداشته باشد به سمت پایین خیابان به راه افتاد.

نیم ساعت بعد

- هیـــع.... آقا ببخشید،شما نمی دونید صاحب اون مغازه ای که مار و اینجور چیزا میفروشه کجا رفته؟
- کدوم مغازه رو میگی؟!
- همون چهل مغازه اونورتر از تقاطع اول رو می گم!
- برو بابا! مارو مسخره کردی!

وزیر دیگر با دیدن کارد قصابی به سرعت از مغازه خارج شد اما چند قدمی که رفت ناگهان روی زمین ولو شد و با نا امیدی بر سر خودش کوفت:
- حالا چه خاکی به سرم بریزم! کاش لااقل یه اپسیلون مهارت ذهن جویی داشتم اینطوری شاید میتونستم ردی از اون دزد ناجنس پیدا کنم....آآآآآآآآیییی............ گوشم کنده شد!!

بلاتریکس که وزیر دیگر را حین خروج از مغازه قصابی دیده بود خودش را به وزیر دیگر رسانده بود و چون نمی خواست جلوی اون همه ماگل، وزیر را کروشیو باران کند، با تمام قدرت گوش او را گرفته بود و می پیچاند.
- معلومه کدوم گوری رفتی!!! حالا دیگه کارت به جایی رسیده که به پیامای ارباب جواب نمیدی!!!

وزیر دیگر با شنیدن صدای بلاتریکس و اجساس کندگی گوش، گویی فرشته نجاتش را دیده باشد از جایش جست و بازو های بلاتریکس را چسبید و وقتی مطمئن شد که خواب نمی بیند گفت:
- بلاتریکس!!! تو ...تو همون فرشته نجات منی.... تو همون سکاندار کشتی بلاگرفته منی... تو....آآآآآآخخخخخخخخخخخخخ!

- ارباب منو بخاطر این کار ببخش ولی لازمه این یه بارو مخفی کاری رو بذارم کنار...... کروشیـــــــــــــو!!! به من دست میزنی ابله!


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۱۸ ۱۵:۰۳:۳۳

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۰:۰۸ جمعه ۱۸ فروردین ۱۳۹۱

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
وزیر یکم سرجاش وایمیسه و آه و ناله میکنه و تو همین حین فکرشم به کار میندازه، اما در نهایت به هیچ نتیجه ای نمیرسه.

برای همین حیرون و ویرون و در حالیکه دستشو به سرش میکوبه میره مغازه های بغلی و با مشت شیشه هاشونو به لرزه در میاره و جویای حال مغازه ای که نجینی باید توش میبود اما نیست، میشه! تیریپ این آدمای فلک زده تو فیلمارو داره!

خیلی آنورتر - خانه ریدل:

لرد با تکونی از خواب بیدار میشه و چهره ی بلارو درست بالا سرش میبینه که تو چشاش زل زده و در اثر شوک دیدن چهره ی خوفناک بلا، ناخودآگاه به کناری میپره!

لرد بعد از بدست آوردن آرامشش، گرد و خاک رداشو میتکونه و صاف میره میشینه رو کرسیش! همون صندلی. یه نگاه به بلا میکنه و میگه:

- به چه جراتی ارباب رو در هنگام خواب تماشا میکردی؟

بلا به شدت سعی میکنه چهره ی معصومانه ای به خودش بگیره اما موفق نمیشه پس در همون حالت میگه:

- ارباب، یک حسی درون من میگفت که یک حسی درون شما میگه که واقعه ی نسبتا بدی رخ داده!

- خب که چی؟

بلا با تعجب میگه: خب اومدم دلداریتون بدم دیه. برای آرامش روح نداشته تون! :pretty:

لرد که تازه متوجه ندای درونیش شده، بیخیال بحث کردن با بلا میشه و به یک کروشیو ساده غنایت میکنه و بعد از اون میگه:

- یه چیزی عین مار داره توم راه میره!

بلا لبخندی میزنه و میگه: مای لرد! یه چیزی عین قلب هم داره تو وجود من راه عشق رو طی میکنـ...

لرد وسط حرف بلا میپره و میگه: درسته! درسته! نکنه بلایی سر نجینی من اومده؟ بلا سریع تر آپارات کن برو ببین وزیر اونجا داره چه غلطی میکنه! از سلامت نجینی منم مطمئن شو.

قلبای وجود بلا با صدای پقی ناپدید میشن و میگه: من ارباب؟

- پ ن پ بقالی سر کوچه مون. برو تا دیر نشده!

بلا با بدخلقی میگه: اما ارباب من برا دلداری شما اومده بودم!

اما با دیدن چهره ی سرشار از عصبانیت لرد و چوبدستی ای که درون دستان لرزان لرد فشرده میشه، با بیشترین سرعتی که میتونه از اونجا خارج میشه تا جانش را به جان آفرین تقدیم نکنه.

همون ور تر - نزد وزیر:

- ببخشید آقا! شما نمیدونی این مغازه چهارتا بغلیتون چی شد؟ کجا رفته؟

وزیر همچنان سرگردان به دنبال اثری از نجینی میگشت ...




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۱

اگبرت انگشت نما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۵۲ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۵۹ دوشنبه ۳ تیر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 48
آفلاین
وزیر از درخت خداحافظی میکنه و در مسیر پر خطرش گام میذاره، اما اون هیچ ترسی نداره چرا که سایه ی لرد سیاه همیشه بالای سرشه.
وزیر اینقدر راه میره که بلاخره حوالی ظهر به صخره های کنار برکه میرسه و این ساعت هم ساعتیه که مارها همه خوابند.
وزیر هم موقعیت رو مناسب میبینه و راه میفته میره و از بین مارهایی که روی صخره خوابیدن دو تا از خوشگل تریناش رو انتخاب میکنه و میندازه توی توبره اش و برمیگرده.

مخاطبین پست:
مخاطب عامی:اااا چی شد، چه کشکی چه فلان ...
مخاطب هنرمند: وا حسرتا ... حیرت کردم از این پست اوانگارد .. چی بود این از کجا اومده بود، چقدر متفاوت...
مخاطب زیرک:شما ها ساده این این حتما در مسیر برگشت براش اتفاقات بدی میفته

اره خلاصه وزیر از صخره های کنار برکه و مارهای پر خطرش فاصله میگیره و به سلامت از جنگل بیرون میاد ...

مخاطب عامی و هنرمند به ریش مخاطب زیرک:
مخاطب زیرک که الان دیگر ابله مینمود:

جونم براتون بگه که وزیر خوشحال میره به بساط مار فروشه، که ناگهان متوجه میشه که جا تره و بچه نیست، همین باعث میشه که یاد خاطره ای بیفته.

ماجرای خاطره ای که یادش افتاده

یک روز وزیر داشته از مزرعه ای رد میشده که میبینه یک دهقانی یه تیکه عکس از جوونی های لرد گرفته دستش و داره یه حرفایی میزنه، وزیر میره پشت درخت پشت سر دهقان قایم میشه تا اگر حرف ناروایی زد اون رو بکشه.

دهقان: ای لرد ... ای جانم به فدای تو ... کاش میشد من بیام بمالم پایَکت... بشونم مویَکت ... بگیرم فین اون دماغ مبارکت ...

وزیر خیلی عصبانی میشه و از پشت درخت بیرون میپره و میگه: مرتیکه عوضی لرد که نه مو داره نه دماغ تو داری اربابو مسخره میکنی؟!

و با لگد میزنه توی سینه دهقان

دهقان: نزن ... نزن ... من اگبرت انگشت نما ام .. من نه یکی دو گرم بلکه چند کیلوگرمی لرد رو دوست دارم.

وزیر چند تا کروشیو نثارش میکنه و میره این داستان را برای لرد تعریف میکنه ، لرد ابتدا خود نا چیزش رو کمی کروشیو میکنه.

لرد:هر چند باید اواداکداورا رو همونجا حرومش میکردی، اما بازم کارت زیاد بد نبود.

پایان ماجرای خاطره ای که یادش اومده

وزیر که یادش میاد لرد عجب ادم بی رحمیه و بعدم یادش میاد که این فروشنده هه سرشو کلاه گذاشته و نجینی رو دو در کرده به فکر فرو میره.

وزیر دیگر باید چه کار کند؟!
ایا او نجینی را پیدا میکند؟!
ایا ارباب از اتفاق به وقوع پیوسته با خبر میشود؟!


ویرایش شده توسط اگبرت انگشت نما در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۱۴ ۱۷:۵۰:۴۷
ویرایش شده توسط اگبرت انگشت نما در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۱۴ ۱۷:۵۶:۳۳
ویرایش شده توسط اگبرت انگشت نما در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۱۴ ۱۷:۵۷:۵۷
ویرایش شده توسط اگبرت انگشت نما در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۱۴ ۱۷:۵۸:۵۶



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۵۲ دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

کرم مورد علاقه نجینی اشتباها توسط وزیر دیگر کشته میشه و همین نجینی رو دچار افسردگی میکنه.لرد که طاقت دیدن ناراحتی نجینی رو نداره به وزیر دستور میده همراه نجینی به استرالیا سفر کنه و همسر دلخواه نجینی رو براش پیدا کنه.
در استرالیا نجینی عاشق ماری که داخل بطری شیشه ای گذاشته شده میشه.فروشنده فقط به یک شرط قبول میکنه مار رو به وزیر بفروشه و اونم اینه که وزیر دو تا مار زیباتر از نجینی براش بیاره...وزیر با ترس و لرز وارد جنگل مارها میشه.

ـــــــــــــــــــــــــــــ

-فیس فیس فیس هیس...هی...کجایین؟:worry:

وزیر تور مخصوص شکار پروانه را در دست گرفته بود و با ترس و لرز دنبال ماری به زیبایی و ابهت نجینی میگشت.حدود دو ساعت از ورودش به جنگل گذشته بود و هنوز اثری از مار ندیده بود.بالاخره خسته شد و زیر سایه درختی نشست.

-هی...کی به تو اجازه داده به من تکیه بدی؟

وزیر وحشتزده از جایش پرید.
-کی بود؟تو یه ماری؟هر چه سریعتر خودتو نشون بده.من مامور مخصوص ارباب بزرگم.با یه اشاره میتونم پودرت کنم!

ولی خبری از مار نبود.صدا مجددا شروع به حرف زدن کرد.
-همینه دیگه.عادت کردین همه بهتون خدمت کنن.اگه امثال من نبودن همون چوبدستی رو هم نداشتی.جای تشکرکردن اومدی کلوزنتو انداختی رو من بیچاره!

توجه وزیر به درخت جلب شد.
-تو حرف میزنی؟

درخت خمیازه ای کشید..البته طبیعتا درخت دهان نداشت.با توجه به کش و قوسی که به شاخه هایش داده بود وزیر به این نتیجه رسید که درخت خمیازه کشیده است.
-تو این دور و برا مار ندیدی؟

درخت لبخندی زد.البته درخت همچنان دهان نداشت ولی با توجه به تجریبات قبلی(!)وزیر این حدس را زد.
-اینجا اسمش جنگل مارهاست.ولی مدتهاست کسی اینجا ماری ندیده.آدما همشونو شکار کردن.منم دل خوشی ازشون نداشتم.همش میپیچیدن به شاخ و برگام.تعدادی که باقی موندن به صخره های کنار جنگل پناه بردن.شاید بتونی اونجا یکی دوتا پیدا کنی.البته اگه ماری باقی مونده باشه!




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۲:۳۰ سه شنبه ۴ بهمن ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
در یک لحظه مغز وزیر به سرعت سرسام آوری شروع به تجزیه و تحلیل ماجرا میکنه و در نهایت به این نتیجه میرسه که بهترین کار وادار کردن مغازه دار به فروش مار تو شیشه س.

- خب مگه تو یه مار خیلی زیبا نمیخوای که بتونی اونم تو شیشه کنی؟ خودم واست یکی بهتر از نجینی رو جور میکنم!

سرشو به سمت فروشنده خم میکنه و آروم تو گوشش میگه: این نجینیه ما مشکل زیاد داره، نگاه به ظاهرش نکن، اینا همش آبه که اونو بزرگ نشون میده. فشارش بدی میترکه.

وزیر گلوشو صاف میکنه و دوباره صاف جلو فروشنده وایمیسه و بعد از انداختن نیم نگاهی به نجینی دوباره میگه:

- پس تو این مار شیشه ایه رو بده به نجینی ما، منم دو تا مار پرزرق و برق تر واست جور میکنم.

فروشنده ابروشو میندازه بالا و با تردید میگه: هالو گیر آوردی؟ میخوای اونارو بگیری و بری و منم اینجا قال بذاری؟ امکان نداره.

و شروع به نچ نچ کردن میکنه که در این حین یهو نگاهش به نجینی قفل میشه.

- مگه اینکه اونو واسه ضمانت بذاری اینجا بمونه! وقتی با دو تا مار خوشگل اومدی، اونوقت بهت پسشون میدم.

وزیر اول یه نگاه به نجینی میندازه، بعد دوباره یه نگاه به فروشنده میندازه. همین کارو چندین بار تکرار میکنه و در نهایت میگه:

- باشه قبوله!

و برای آوردن نجینی به داخل مغازه از فروشنده دور میشه.

ساعاتی بعد:

در یک لحظه نگاه عاشقانه ی نجینی به مارای تو شیشه جلو چشماش میاد و یه لحظه بعد نگاه حریصانه ی فروشنده به نجینی وارد ذهنش میشه و در لحظه ی آخر مارای وحشتناک و خطرناکی که جلوش قد علم خواهند کرد ظاهر میشن.

وزیر سرشو به سرعت تکون میده تا این افکار از ذهنش بپرن. نفس عمیقی میکشه و به درون جنگل مارها قدم میذاره!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۴ ۱۲:۳۴:۲۶



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵ شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۰

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۴۰:۴۲
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
صاحب مغازه در حالی که ناخن هاش رو به شیشه قفل کرده بود با نگاه نافذ و نیشخندی به لب مستقیما به نجینی نگاه میکرد.

- این مار ژیگوله رو چی صدا کردی؟ نجینی؟

وزیر که نگران جون خودش بود که ممکنه در اثر دعوایی که بین این دو نفر قراره راه بیفته با من من جواب داد: آره ... نجینی. دختر ارباب!

مرد دماغ گنده که هنوز نگاهش به سمت نجینی بود شیشه رو بیشتر فشار داد و گفت: خیله خب. که گفتی این همراهته! من این مار رو بهتون میفروشم ولی به یه شرط!

وزیر دیگر که از خوشحالی و نجات یافتن جانش سر از پا نمیشناخت جویده جویده شروع به خودشیرینی کرد: البته آقای خوشتیپ! میخوای از کدوم بانک واسه ت پول واریز کنم؟ بانک ملی؟ سپه؟ تات؟ اوه راستی بانک دی خیلی باحاله تعریـفشو زیاد شـ...

صاحب مغازه حرف وزیر را قطع کرد و بلاخره راضی شد نگاهش را از نجینی بردارد و نگاهی سرسری به وزیر بیندازد و سپس به پشت میز خود رفت و شیشه ی حاوی مار را روی آن کنار قلب گذاشت.

- نه! من از تو پول نمیخوام. اینطور که معلومه این مار عاشق مار تو بطری من شده! و احتمالا همین الانم له له میزنه که بره پیش مار توی شیشه. و من هم اتفاقا شیفته ی نجینی شدم!

همین موقع شدت تپیدن قلب بیشتر شد طوری که شیشه ی حاوی مار رو میز تکان مختصری خورد. وزیر قلب خود را تصور میکرد که به در و دیوار قفسه ی سینه اش میکوبد و چیزی نمانده بپرد بیرون.

- اوه! آروم بگیر! داشتم میگفتم ... چطوره این مار خوش هیکل رو بدی به من تا همراه مار خودم تا ابد اینجا زندگی مشترکی خوبی رو داشته باشن؟

وزیر که هنوز نتوانسته بود بر اعصابش مسلط شود به سینه اش چنگ زد تا ظاهر خود را خوب جلوه دهد.

- هیچ معلومه چی داری میگی دماغ گنده؟ این مار، این نجینی، این دم بریده (!)، این که همه ی مرگخوارا رو جون به لب کرده، اینی که هر شب روغن مار به چار تا شیویدی که رو سرش سبز شده میزنم، اینی که تا کنار ارباب نباشه ارباب خوابش نمیبره نجینـــــــــــــیه!

صاحب مغازه خمیازه ی منصوعی نشان وزیر دیگر داد و گفت: تصمیم با توئه! اگه حرف منو نپذیری این نجینی، شاه شاهان عزیز قطعا تو رو میکشه!

وزیر دیگر با خود زمزمه کرد: و اگه قبول کنم هم ارباب منو میکشه!!


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۱ ۱۵:۲۱:۱۲

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ جمعه ۲۳ دی ۱۳۹۰

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
وزیر دیگر در حالی که هزار تا فکر مختلف رو داشت امتحان میکرد وارد مغازه نسبتا تاریک شد و به سمت جایی که به ظاهر پیشخوان بود رفت. کم کم چشمانش به تاریکی عادت کرد و اجسام مبهم اطرافش به تدریج شکل واقعی خودشون رو نشون دادن... زره سوار بی سر درست سمت راستش قرار داشت و کمی که دقت کرد سرش رو پیدا کرد که توی دهان بازیلیسک قرار داشت. یه بطری نسبتا بزرگ هم روی میز بود که داخلش قلبی به بزرگ قلب آدمیزاد با سرعت نسبتا زیادی می تپید و صداش توی گوش وزیر دیگر زنگ میزد. یک مرتبه صدای سوهان مانندی از پشت سرش گفت:

- حسابی ترس برت داشته، هه هه هه!

وزیر دیگر با اینکه تک تک موهای تنش سیخ شده بود گفت:

- کی میگه من ترسیدم؟ من اصنم نترسی....

و بقیه حرفش رو با دیدن چهره صاحب صدا خورد. خیلی سخت بود که بشه گفت ساحره است یا جادوگر. دماغش انقدر دراز بود که به راحتی می تونست ازش به ولدک قرض بده و باز مقداری برای بخشش به بقیه بی دماغ های جهان بمونه. درست کنار لبش یه خال گوشتی به اندازه سکه گالیون بود که یه چند تار موی خاکستری ازش زده بود بیرون و از بین چین و چروک های صورتش و ابروهای خمیده اش میشد دو تا سوراخ خالی از روح به جای چشمانش دید. با همون صدا که خاطرات کشیده شدن ناخن روی تخته رو زنده می کرد گفت:

- همه همینو میگن ولی این قلبه رو میبینی، این خودشو با قلب کسی که جلوش ایستاده هماهنگ میکنه. دوست داری قلبتو تو دستت بگیری؟ هه هه هه.

- من ... من میخوام اون شیشه رو بگیرم... یعنی بخرم. چنده؟

- فروشی نی!

- من پول دارم، کارت اعتباری دارم، دسته چک دارم، کسبه دیاگون رو اسمم قسم میخورن. من باید اینو بخرم . مسئله مرگ و زندگیه!

- هه هه، چه جالب. آخرین نفری که سر خریدن این قلبه با من چونه زد هم میگف مرگ و زندگی و این مزخرفاته. الان قلب خودش داره تو یه شیشه دیگه دم میکشه!

وزیر که جفت دستاش رو روی سینه اش گذاشته بود و رداش رو می چلوند، یک مرتبه متوجه شد که اینا دارن سر شیشه دیگه ای با هم چونه میزنن، برای همین با احتیاط گفت:

- ولی من این شیشه رو نمیگم...

و با انگشت به سمت ویترین، اشاره کرد و ادامه داد:

- اون شیشه رو میگم، اونی که یه مار توشه.

- اووووه!

و تلو تلو خوران به سمت ویترین رفت و شیشه رو برداشت. درست در همین لحظه نگاهش به پشت ویترین افتاد و نجینی رو دید که صورتش پهن شده بود و خیره به مار درون شیشه بود.

- هی یارو، چقدر حاضری واس این بدی؟

- قیمتش چنده؟

- دِ نشد دیه! الان یه مشتری دیه هم پشت ویترینه که چش از این ور نمیداره. هر کی بیشتر پول بده، صاحب این میشه.

وزیر دیگر که فهمید مشتری دیگر کسی جز نجینی نیست تیریپ I'm cool و اینا ورداشت و گفت:

- اون ماره رو میگی؟ اون با منه باو. اصن دارم اینو واس اون میخرم.

- ارواح کٌمِت!

- هن؟

- فک کردی هالو گیر آوردی؟ من یه عمره این کارم دادا. با یه نیگا مشتری واقعی رو از بی سر و پاهایی مث تو تشخیص میدم. برو مرلین روزیتو جای دیه حواله کنه، برو خوش گلدی!

و با قدرتی که از هیکل نحیفش بعید به نظر می اومد، وزیر دیگر رو به سمت در هل داد. درست قبل از اینکه یه لگد حواله اش کنه، نجینی فش فش کنان جلوی در ظاهر شد. وزیر که برای اولین بار در عمرش از دیدن این موجود خوشحال شده بود، دو دستش رو از هم باز کرد و ذوق زده گفت:

- نجینی!

اما چشمان نجینی تنها شیشه رو می دید و ماری که درونش با تکون دست صاحب مغازه، داخل محلول بندری میزد.


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۰/۱۰/۲۳ ۱۱:۴۵:۱۹

تصویر کوچک شده


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ پنجشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
وزیر دیگر اصرار کرد: نجینی جان، فرزندم، جان کوئین بیخیال این شو. بیا بریم خودم دو سه تا مغازه اون ور تر یه جک و جونور فروشی پیدا میکنم اصلا مخصوص خودت!

...فیشششش فیشششش فیشششششششششششش!
وزیر با دم نجینی که با عصبانیت دورش پیچیده میشد نگاه کرد و سعی کرد عرق روی پیشانیش را خشک کند اما دست هایش زیر فشار خرد کننده دم نجینی قادر به حرکت کردن نبودن.

وزیر که آب دهنش رو قورت میداد گفت: ببین نجینی جان، من خودم قول میدم اصلا یه مار بوآ برات پیدا کنم دو سه برابر خودت! باور کن.

در جواب اما تنها فشار دم نجینی بیشتر شد و صدای قرچ قروچی هم از سمت دنده های وزیر به گوش رسید! وزیر که سعی میکرد لبخند به لب داشته باشه گفت: خیلی خب نجینی جان، منو ول کن، منم قول میدم هر کاری بخوای انجام بدم....جان مادرت نچلون اینقدر منو!

نجینی با تهدید چشم هایش را تنگ کرد و سرش را به طرف ویترین مغازه گرفت.
...خیلی خب بابا الان میرم توی مغازه و اون ماره رو میارم بیرون!به جان یگانه کوئینم قسم!

نجینی با شنیدن این جواب وزیر را ول کرد و سریعا صورت خودش را دوباره به ویترین مغازه چسباند و با نگاهی عاشقانه مشغول دید زدن بطری حاوی مار شد. وزیر کمی به بدنش کش و قوس داد و با فکر اینکه وقتی نجینی بفهمد مار داخل بطری مرده است، چه بلایی به سرش خواهد اورد، وارد مغازه شد.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۴:۳۳ شنبه ۱۰ دی ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

کرم مورد علاقه نجینی اشتباها توسط وزیر دیگر کشته میشه و همین نجینی رو دچار افسردگی میکنه.لرد که طاقت دیدن ناراحتی نجینی رو نداره به وزیر دستور میده همراه نجینی به استرالیا سفر کنه و همسر دلخواه نجینی رو براش پیدا کنه.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چند دقیقه بعد...جایی وسط استرالیا!

-نجینی؟از اینا هم خوشت نمیاد؟البته شبیه مار نیستن...زیادی ورجه وورجه میکنن.ولی خوشگلن ها!

نجینی با بی میلی نگاهی به کانگوروها انداخت و سرش را تکان داد و آهی کشید.وزیر دیگر که به سختی جلوی خودش را میگرفت که با گوشه چمدان سر نجینی را له نکند دوباره براه افتاد.
-ببین نجینی...زندگی از این سختیا داره.آدم که همیشه نمیتونه به اونی که دوسش داره برسه.تو باید سطح توقعاتتو بیاری پایین.درسته که تو دختر خوانده اربابی..ولی به هر حال یه جونور دراز بدقواره بیشتر که نیستی.

وزیر متوجه نگاه خشمگین نجینی نشد!

-داشتم میگفتم.حتی اون کرمه که زیر پای من له شد باز یه ظرافتی داشت!یه جذابیتی داشت.ولی تو چی.هی این سفیدا و ماگلا رو خوردی و خوردی.ببین چقدری شدی!

وزیر همچنان متوجه نگاههای تهدید آمیز نجینی نبود!

-حالا هم به نظر من باید به هر چی که نصیبت میشه قانع باشی.مثلا اون ایگواناهه رو میبینی؟ببین چقدر خوشگله!باید از خانواده شماها باشه.گرچه دو ساعت و نیمه همونجوری ثابت وایساده و زل زده به روبروش.فکر نمیکنم هم صحبت خوبی باشه.ولی جذابه دیگه...نه؟

نجینی با عصبانیت سر تکان داد.

-ببین اینجوری که نمیشه.تو زیادی مشکل پسندی.تا آخر عمرت مجرد ...نجینی؟...کجا رفتی؟!

وزیر دور و برش را گشت.ولی اثری از نجینی نبود.بعد از چند ثانیه وزیر موفق به یافتن نجینی شد که کمی جلوتر روبروی مغازه ای نشسته بود و با نگاهی عاشقانه به ویترین مغازه خیره شده بود.وزیر نگاهی به حیوانات داخل ویترین انداخت.

انتهای مسیر نگاه نجینی!

-از اون خوشت اومده؟...نشد یه بار از یه حیوون نرمال خوشت بیاد!آخه...چیزیه...نجینی...فکر نمیکنم اون ماره برای خنک شدن پریده باشه تو بطری! اممم...میگم بیخیال این یکی شو!!

نجینی:




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ سه شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
گروه چهارنفره ی ساحرگان رهسپار آشپزخانه شدند. اما قبل از خروج دو گروه دیگر، لوسیوس جلوی ایوان و آنتونین را گرفت و پرسید:

- شما که با کوییرل همکارین، چیزی در مورد اینکه وقتی لرد ...

ایوان که منظور لوسیوس را فهمیده بود پاسخ داد: جنگل ممنوعه!

و همراه آنتونین، آندرومدا و روفوس به سمت طویله رفت. لوسیوس، دراکو و سوروس هم به حیاط رفتند تا به مقصد جنگل ممنوعه آپارات کنند.

دقایقی بعد - آشپزخانه:

آشپزخانه چهارقسمت شده بود و هرکس یک قسمت را پر کرده بود. اطراف بلاتریکس را انواع و اقسام دل و روده ی حیوانات فرا گرفته بود.

بلاتریکس خنده ی شیطانی کرد و گفت: به نظرتون قلب اژدها با خون هیپوگریف و روده ی تسترال چیز خوشمزه ای میشه؟

رز سوت زنان و بدون توجه به حرف بلا، زیر لب شعری را میخواند و در عین حال کله های گنجشک را درون قابلمه ای میریخت. در ظرفی دیگر توده ای از زبان تمساح قرار داشت.

در سمت دیگر، بشقابی قرار داشت که شاخ اسنور کک چروکیده قرار داشت و کاسه ای که هیچی درون آن نبود. لینی که در حال هم زدن ریشه ی گیاهان بود، به سمت کاسه ی خالی رفت تا آن را بردارد.

اما قبل از اینکه دست لینی به کاسه برخورد کند لونا فریاد زد: هی چی کار میکنی؟ مگه نمیبینی پره؟!

لینی کاسه را برداشت و گفت: دست بردار لونا! این خالیه!

لونا به زور کاسه را از دست لینی قاپید و گفت: کوری؟ واقعا میونگا (!) هارو نمیبینی؟

لینی بیخیال شد و گفت: باشه باشه، برش نمیدارم! آدم متوهم!

حیاط:

- هه!

- مرض!

سوروس پوزخندی به وزیر که در تلاش بود نجینی را راضی به همراهیش کند زد و با صدای پقی ناپدید شد!

وزیر بغل نجینی روی پله ها نشست و گفت: ببین نجینی! من دارم میرم تا برات جفت پیدا کنم! از اون مارای خوشگل و اصیل!

نجینی هیچ علاقه ای نشان نداد. وزیر کمی فکر کرد و گفت: شنیدم خانواده اون کرم هم درست وسط همون مار اصیلاس. بیا بریم پیداشون کنیم. شاید از یکی از اعضا خونواده ش خوشت بیاد.

نجینی فش فشی کرد و با رضایت تمام روی چمدان وزیر نشست تا همراه چمدان توسط وزیر حمل شود!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱۵ ۲۱:۱۹:۵۲








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.