بلا با آشفتگی برمیگرده اطرافو نگاه میکنه ولی هیچ اثری از نجینی نیس. وزیر با تعجب سرشو میخارونه و میگه:
- مگه میشه مار به این گنده ای غیبش بزنه؟
بلا بدون توجه به حرف وزیر به سمت مردی که رو زمین ولو شده میره و میگه:
- تو ندیدی اون ماره کجا رفت؟ ندیدی؟
مرد که توسط شکنجه ی وزیر پکیده بود ( چه نازنک نارنجی! ) ناله ی ضعیفی میکنه ولی هیچی نمیگه.
بلا یقه ی مردو میگیره، یکم از زمین بلندش میکنه و میگه: هی باتوام مردک! بگو بینم این اطراف راه دیگه ای هم هست؟ یا تنها راه پله ایه که برمیگرده بالا؟
مرد یکم دهنشو تکون تکون میده اما هیچی از زیر زبونش بیرون نمیاد. وزیر که سراغ یکی دیگه شون رفته، بعد از گرفتن اطلاعات بلند میشه و رو به بلا میگه:
- این یکی میگه فقط همون راهیه که برمیگرده بالا. اما مشکل اینجاس که همون بالا کللی اتاق و چیزمیز داره که ممکنه تو هرکدوم رفته باشه.
بلا یقه ی مردیو که گرفته با عصبانیت ول میکنه و با عجله از اتاقی که دو طبقه زیر زمین قرار داره خارج میشه و سعی میکنه پله هارو دو تا یکی طی کنه.
آخراش درحالیکه دارن نفس نفس میزنن خودشونو از آخرین پله بالا میکشن و وارد خونه میشن. بعد از یکم وایسادن و نفس تازه کردن، هردو سرشونو بلند میکنن و به اطراف خونه نگاه میندازن.
سرتاسر خونه پر شده بود از درا و راهروهایی که هرکدوم به یه سمت میرفت. بلا و وزیر:
وزیر آهی میکشه و میگه: حالا باید چی کار کنیم؟
بلا حالت فلاکت باری به خودش میگیره و میگه: چاره ای نداریم جز اینکه همه جارو بگردیم. تو راستو بگرد، من چپو! فقط بپا، این مثلا نجینیه ها. مواظب باش قورتت نده!
وزیر سرشو تکون میده و هرکدوم به یه سمتی حرکت میکنن.