لودو زودتر از بقیه به خودش میاد و میگه: ولی ارباب، چطور میخواین هاگوارتزو مجبور کنین که زندگینامه ی شمارو به خورد دانش آموزاش بده؟
لرد با بیخیالی میگه: به اونش بعدا فکر میکنیم. میتونیم با یه کودتا هاگو برا خودمون کنیم.
بلا بدون معطلی تا کمر خم میشه و میگه: ارباب، با افتخار مفتخرم اعلام کنم که فرماندهی نیروهارو برای حمله به هاگ به عهده میگیرم. :pretty:
بعد زیرچشمی یه نگاه به لرد میندازه و تکمیل میکنه: البته اگه شما اجازه بدین.
لرد بدون توجه به بلا ادامه میده: اما حمله ی همگانی به هاگ خرج داره. میتونیم فقط به فکر عوض کردن مدیر هاگ بیفتیم.
بلا دوباره خودشو وسط میندازه و میگه: رهبری گروهی که قصد سوء ظن به جان مدیر هاگو داره شخصا به عهده میگیرم. با اجازه شما البت! :zogh:
لرد که از این همه ابراز وجود بلا خسته شده، ابروشو بالا میندازه و میگه: خیله خب بلا. ولی الان کار مهمتری داریم. هاگ باشه برا بعد، فعلا باید کتابو بنویسین.
هوگو سریعا یه کاغذ و قلم برمیداره و میگه: برای ایجاد انگیزه ی بیشتر در نویسندگان، پیشنهاد میکنم اول طرح روی جلدو مشخص کنیم. تا هر روز همه با یادآوری طرح زیبای روی جلد، به نوشتن زندگینامه ی شما ادامه بدن.
رز با دهانی باز به هوگو خیره میشه و در عجب میمونه که چطور هوگو اینقدر خوب تونس سخنوری کنه.
لرد که از ایده ی هوگو خوشش اومده، با غرور میگه: عکسی از ارباب، که ردای سیاه شیک براق و برازنده ای به تن دارن و آدمی که روی زمین افتاده و ارباب مدام اونو شکنجه میکنه!
مرگخوارا:
لونا زیر لب میگه: اینطوری که بچه ها همونجا درجا سکته میکنن.
آگوستوس گلوشو صاف میکنه و میگه: اممم ارباب، بهتره که اول خود زندگینامه رو بنویسیم. بعدا به طرح روی جلد میرسیم.
لرد با حرکت دستش از مرگخوارا میخواد که پراکنده شن و در همین حال میگه: سریعتر کارتونو انجام بدین. برین بیرون، بیرون!
و مرگخوارا یکی یکی از اونجا دور میشن.