هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲:۵۵ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۱
#78

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
بلا قلم پر سیاهرنگش را برداشت.
-خب مینویسیم.من همون اولم داشتم مینوشتم.شماها نذاشتین.خب...کجا بودم؟زیبایی ذاتی و جذابیت شخصیت من که میراثی از مادر اصیل و جذابم...

روفوس حرف بلا را قطع کرد.
-باز شروع کردی به دری وری گفتن؟باید راستشو بنویسیم!

بلا از جا پرید و قلم پرش را در جمجمه روفوس فرو کرد.ولی از آنجایی که مغزی داخل جمجمه روفوس وجود نداشت آسیبی ندید.بلا همانطور که فریاد میزد قلمش را بیرون کشید.
-دری وری؟دروغ؟تو منکر جذابیت فوق العاده اربابی؟:vay:

هوگو کاغذ پوستیش را باز کرد.
-خب...هر کی هر چی درباره ارباب یادش میاد بگه.

مرگخوارها شروع به اظهار نظر کردند.
-ارباب دستور میدن!کروشیو میکنن.فریادهای سهمگین میکشن.
-کتک هم میزنن.دیروز منو با دم نجینی زد!بعدم با چوب دستی دنبالم کرد.
-ساعت شش صبح به مرلینگاه میرن.شش و چهل و پنج دقیقه میان بیرون!

هوگو نگاه غضبناکی به گوینده انداخت و جمله آخر را خط زد.
-اینجوری نمیشه.این اطلاعات کمن.من فکر میکنم ما باید بریم تحقیق کنیم.از کسایی که ارباب رو میشناختن بپرسیم و با دست پر برگردیم.




پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۰:۰۷ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۱
#77

ویکتور کرام old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۸ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱:۳۵ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
از گیلیمت دراز تر نکن اون پاهاتا.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 115
آفلاین
لرد چینی به پیشانیش داد و گفت:
- هوگو، تو که چایی را دادی. چرا هنوز اینجایی؟

هوگو عرق دستش را که از شدت ترس به وجود آمده بود با ردایش پاک کرد و گفت:
- ارباب، من با بقیه مرگخوار ها داشتیم فکر میکردیم که چه طوری میشه از همه جذییات زندگی شما با خبر... .

لرد حرف هوگو را قطع کرد و با عصبانیت گفت:
- نکنه انتظار دارید ارباب واستون بنویسه؟ اصلا نکنه تو برای این کار اومدی پیش من؟

هوگو قبل از این که کار به کروشیو و دیگر مجازات ها برسد به سرعت جواب لرد را داد:
- نه ارباب. به هیچ وجه. ما اصلا جرئت فکر کردن به این چیز ها را نداریم. می خواستم ازتون یه کم بیشتر وقت بگیرم.

لرد با خوش رویی گفت:
- باشه. باشه. ارباب بهتون وقت میده تا فردا درست کنید.

هوگو با حالت اعتراضانه ای گفت:
- ارباب، اما ما که تا یه هفته وقت ... .

لرد باز هم حرف هوگو را قطع کرد:
- آهان یادم نبود بهتون یه هفته وقت دادم. به خاطر همین از الان تا 24 ساعت دیگه وقت دارین کتاب را به چاپ برسونید. اگر نه همتون را میفرستم شکنجه گاه.

هوگو که از ترس اینکه وقتشان باز هم کمتر شود تعظیم بلندی کرد و گفت:
- ممنون از لطفتون ارباب.

سپس با قدم هایی بلند و سریع از اتاق خارج شد و جریان را برای مرگخوار های دیگر تعریف کرد.


امضا نمی دم.


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۱
#76

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
خلاصه:

لرد از مرگخوارای با سواد میخواد که زندگینامه شو بنویسن و هزار نسخه شو چاپ کنن و بدن بچه ی هاگوارتز حفظش کنن. مرگخوارا اول میان در مورد اینکه چطور مدیرو برکنار کنن ( شورش بر علیه کل مدرسه/ فقط کشتن مدیر ) بحث میکنن اما به این نتیجه میرسن که نوشتن زندگینامه مهمتره.

اونا به رهبری بلا شروع به نوشتن زندگینامه میکنن اما بلا چیزهایی برخلاق واقعیت زندگی لرد مینویسه و کودکی لرد رو پر از افتخار و غرور از جانب لرد مینویسه. مرگخوارا اعتراض میکنن و تصمیم میگیرن خودشون تنهایی یه چیزی بنویسن که بعد از بررسی بلا کلا نوشته شدن زندگینامه توسط اونا منتفی میشه.

حالا مرگخوارا میخوان که لرد خودش زندگینامه خودش رو بنویسه. بلا وارد اتاق لرد میشه تا ازش بخواد زندگینامه رو بنویسه اما قبل از اینکه بتونه در این مورد چیزی به لرد بگه مجبور به ترک اتاق میشه.

---------------------------------------------------------

ادامه:

بلا با ناامیدی سرشو به نشانه ی "نه" تکون میده و میره یه گوشه رو مبل ولو میشه. هوگو سینی چایشو برمیداره، دو تا چایی خوش رنگ و بو میریزه و میره که وارد اتاق لرد بشه.

آماندا با تعجب و البته حسادت و حسرت به دو فنجون چایی خیره میشه و میپرسه: یعنی تو همیشه همراه لرد چایی میخوری؟

با این حرف آماندا، همه ی ساحره های حاضر تو اتاق با چهره هایی تهدید آمیز آمیخته با همون حس های قبلی آماندا، به هوگو زل میزنن.

هوگو هیچ تلاشی برای سرکار گذاشتن اونا نمیکنه و جواب میده: نه، اون یکی برای نجینیه!

صدای نفس عمیقی که ساحره ها میکشن کل اتاقو پر میکنه و جادوگرا تنها کاری که میتونن بکنن اینه که به شکل شاهد ماجرا باشن.

اتاق لرد:

هوگو یه گوشه معصومانه و سر به زیر وایساده و زیر چشمی به چایی خوردن نجینی و لرد نگاه میکنه. بالاخره بعد از اتمام نوشیدن چای، لرد هوگو رو برانداز میکنه و میپرسه:

- چیزی میخوای بگی؟

هوگو ترجیح میده اول فنجونای چای خالی شده رو از جلوی لرد و نجینی برداره تا بعدا اگه نقشه ش با موفقیت به انجام نرسید مجبور نشه نزدیکشون بشه.

بعد از انجام این کار نفس عمیقی میکشه و شروع به صحبت میکنه: ...


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۱ ۱۸:۵۹:۰۶



پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۱
#75

هوگو ويزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۳ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۰:۳۶ یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۲
از لینی بپرسید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 362
آفلاین
تق تق تق
لرد بلند فریاد زد:بر خرمگس معرکه لعنت،چیکار داری؟
بلا صداشو نازک میکنه و میگه : ارباب،مای هانی!منم.بیام تو؟
-بیا
بلا در رو باز میکنه و به سمت ارباب میره،ارباب رو تخت شاهانه اش دراز کشیده بود،بلا آوروم آروم نزدیک لرد میشه ولی ناگهان صدای جیغش کل ساختمون رو میلرزونه.
-ارباب؟چرا جای چشاتون خیار درومده قربون شکلتون؟؟؟
لرد که محکم به سرش میکوبید گفت: خیار رشد نکرده،خودم گذاشتم برا سلامتی پوستم.حالا بگو چرا مزاحم من شدی؟ها؟
تق
ارباب سریع میشینه و حلقه های خیار از چشاش میافته و میگه: چی شد؟
-ساخا یا هی سا له فی فس فس
-اخ عزیزم دردت اومد؟
بلا به زور بلند میشه و درحالی که سرشو گرفته میگه: اربا..
لرد که از عصبانیت قرمز شد شروع میکنه به داد زدن سر بلا :
ارباب و کوفت،ارباب و مرض،این چه کاری بود که کردی ها؟
بلا که رو زمین زانو زده و موهاش جلو چششو گرفتن با گریه میگه: ارباب به خدا نجینی خودش از رو سقف پرید رو سرم،به جان هوگو
ارباب که حالا کمی آروم گرفته و فقط کروشیو میزنه،میگه: اولا پای اون هوگوی بدبخت بیچاره رو وسط نکش،از خودت مایه بزار.دوما با اون جیغی که شما اون اول کشیدی ارباب با اون ابهتش نچسبید به سقف خیلی شانس اورد،واسا ببینم،جیغ میزنی؟کاری میکنی نجینی از ترس بچسبه به سقف؟برو بیرون.برو
بلا که با قیافه ای آش و لاش از اتاق میزنه بیرون با چشم های گرد شده ی مرگخوارا که دارن نیگاش میکنن مواجه میشه.
بالاخره لینی میگه که : چی شد؟نوشت؟
...


ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۴ ۱۵:۴۱:۳۱

همه برابر اند ولی ارباب برابر تره

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۱
#74

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۴۵:۴۹ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
بعد از چند ساعت بلا وقت پایان رو اعلام کرد و برگه ها رو از هر کدوم از مرگخوارا گرفت و شروع به خوندن کرد.

- ارباب وقتی شروع به جمع اوری مرگخوارای وفا دارش کرد من اولین نفر بودم! ( ماری)

- ارباب خودشون شخصا اومدن به من ( لودو) گفتن که من بهترین، وفادارترین و باهوش ترین مرگخوار هستم، بعد مقابلم زانو زدن و گفتن من استاد توئم!

- ارباب لرد ولدمورت کبیر مهربون ترین لردی هستن که من به عمرم دیدم! (لینی)

- ارباب شخصا واسه من چای میاوردن که بخورم! (هوگو)

- ارباب همیشه یه وقتی رو اختصاص میدادن که با من و خرس مستر بین بازی کنیم! (لونا)

بلا به هر کدوم از این قسمت ها که میرسید به این صورت سعی میکرد خونسردی خودشو حفظ کنه.

- میدونید؟ فکر میکنم هیچ کدوم از ما نمیتونیم زندگینامه ی لرد رو بنویسیم. فقط خود شخص لرد میتونه زندگینامه ش رو بنویسه!

سپس چند کاغذ پوستی برداشت و به سمت اتاق لرد راه افتاد.


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۴ ۱۲:۵۷:۰۶

Only Raven !


تصویر کوچک شده


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۶:۵۵ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۱
#73

ماری مک دونالد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۰ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۳:۴۳ سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۶
از اینجا تا آسمون... کرایه ش چقدره؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 180
آفلاین
و دوباره بعد فرصت یک هزارم ثانیه ای که به مرگخواران داده بود شروع به نوشتن می کنه. بعد از چند لحظه ماری با دو دلی دوباره دستشو بالا می بره.

- باز چیه؟

-امم... بلا, ویکی دختر نیست... یعنی اصلا آدم نیست! یه دانشنامه آنلاینه...

بلا قبل از اینکه ماری حرفشو تموم کنه کروشیویی به سمت ماری می فرسته.
- دیگه بدتر, من می دونم آنلاین یه گونه از جن هاست! الان داری می گی یه جن از ارباب بیشتر می فهمه!!

قیافه اکثر مرگخوارا بعد از این حرف بلا به این شکل در میاد ولی با دیدن قیافه ماری که داره درد می کشه تصمیم می گیرن هیچ اعتراضی نکنن!

بلا بی توجه به چهره ی مرگخواران, دوباره قلم به دست می شه و شروع به نوشتن می کنه.
- دختره ی پررو! اصلا یادم رفت کجا بودم... آها...

از همان دوران کودکی در رفاه و آرامش کامل بزرگ شدم.کوچکترین کارهای من توسط جن های خانگی که در قصر ریدلها به وفور یافت میشدند انجام میگرفت.در همان دوران بود که یادگرفتم این موجودات پست و بی ارزش فقط و فقط برای خدمت به جادوگران اصیلی مانند من خلق شده اند.

- عجب! آدرس این پروشگاهه کجاس که اینقدر توش رفاه و آرامشه؟

بلا سرشو بلند می کنه و دنبال گوینده این جمله اینجوری به همه مرگخوارا نگاه می کنه که نگاهش روی لودو می ایسته. لودو با بی خیالی به بلا نگاه می کنه.
- آخه بلا, دیگه یه چیزی هم باید بگیم که ملت قبول کنن! شکی نیست همه اینایی که تو میگی درسته اما خوب ممکنه بعضیا شعور درک و باورشو نداشته باشن!

- مثل اینکه اینجا همتون استاد شدین! بفرمایین خودتون هر کدوم یه قلم دستتون بگیرین و شروع کنید! بعد همه رو بررسی می کنیم و ویراییش میکنیم... اما وای به حالتون شما هم از همون مزخرفاتی بنویسین که به دروغ به خورد مردم دادن... یالا شروع کنین!


Only Raven

"دلیل بی رقیب بودن ما، نبودن رقیب نیست...دلیل بی رقیب بودن ما، قدرتمند بودن ماست!"









پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۰:۵۳ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۹۱
#72

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
جلسه فرهنگی مرگخواران با سواد:

مرگخواران دور میزی مستطیل شکل جمع شده بودند.مقدار زیادی کاغذ و حدود دوبرابر آن، قلم پر در مقابلشان روی میز تلنبار شده بود.

-لینی؟میشه بپرسم این همه قلم به چه دردی میخوره؟چهار پنج تا کافی نبود؟

بلا که همزمان پنج قلم در دست گرفته و آماده نوشتن شده بود با عصبانیت رو به لونا کرد.
-تو میفهمی چی داری میگی؟داریم زندگینامه ارباب رو مینویسیم.دویست تا قلم هم کافی نیست.ارباب جادوگر بزرگی هستن.من از اول به حضور شما دو تا در این جلسه اعتراض داشتم.حواستون پیش تستهای کنکوره.فکر نمیکنم بتونین به خوبی از عهده این کار بربیایین.پس شروعش رو بذارین به عهده من.کسی مخالفتی نداره؟خب...شروع میکنم.

پس از فرصت یک صدم ثانیه ای که بلا برای مخالفت به مرگخواران داده بود با پنج قلمش که به سختی لابلای انگشتانش نگه داشته بود شروع به نوشتن کرد.

در 31 دسامبر 1926 در دهکده زیبای لیتل هنگلتون در قصر باشکوه ریدلها متولد شدم.پدر و مادرم جزو اصیلترین خانواده های جادوگران بودند.پدرم لرد تام ریدل نام تام مارولو ریدل را برای من انتخاب کرد.نامی که همیشه به آن افتخار کرده ام.

بلا با دیدن انگشت ماری که بالا رفته بود دست از نوشتن برداشت.
-چیه؟

ماری با تردید به نوشته اشاره کرد.
-اووم....بلا؟این معرفی شخصیت ارباب نیست؟میگم...فکر نمیکنی اینا واقعیت نداشته باشه؟شاید بهتر باشه از ویکی کمک بگیریم!

بلا یکی از پنج قلمش را بطرف ماری پرتاب کرد که با جاخالی به موقع ماری قلم در چشم چپ روفوس -که بی توجه به پروژه مرگخواران سرگرم کشیدن نقشه کودتای جدید به همراه لودو بود- فرو رفت.بلا لبخندی به نشانه عذرخواهی به روفوس زد.
-اون قلمو دیگه نمیخوام.میتونی برای خودت نگهش داری...و تو..مکدونالد!همین چند ثانیه پیش ادعا کردی این دختره، ویکی،هر کی که هست، بیشتر از ارباب میفهمه؟چطور جرات میکنی؟ما باید زندگینامه واقعی ارباب رو به بچه ها بدیم.نه این چرندیاتی رو که چند ساله به خورد مردم دادن!کسی مخالفتی داره؟




پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۱:۴۱ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۱
#71

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
لودو زودتر از بقیه به خودش میاد و میگه: ولی ارباب، چطور میخواین هاگوارتزو مجبور کنین که زندگینامه ی شمارو به خورد دانش آموزاش بده؟

لرد با بیخیالی میگه: به اونش بعدا فکر میکنیم. میتونیم با یه کودتا هاگو برا خودمون کنیم.

بلا بدون معطلی تا کمر خم میشه و میگه: ارباب، با افتخار مفتخرم اعلام کنم که فرماندهی نیروهارو برای حمله به هاگ به عهده میگیرم. :pretty:

بعد زیرچشمی یه نگاه به لرد میندازه و تکمیل میکنه: البته اگه شما اجازه بدین.

لرد بدون توجه به بلا ادامه میده: اما حمله ی همگانی به هاگ خرج داره. میتونیم فقط به فکر عوض کردن مدیر هاگ بیفتیم.

بلا دوباره خودشو وسط میندازه و میگه: رهبری گروهی که قصد سوء ظن به جان مدیر هاگو داره شخصا به عهده میگیرم. با اجازه شما البت! :zogh:

لرد که از این همه ابراز وجود بلا خسته شده، ابروشو بالا میندازه و میگه: خیله خب بلا. ولی الان کار مهمتری داریم. هاگ باشه برا بعد، فعلا باید کتابو بنویسین.

هوگو سریعا یه کاغذ و قلم برمیداره و میگه: برای ایجاد انگیزه ی بیشتر در نویسندگان، پیشنهاد میکنم اول طرح روی جلدو مشخص کنیم. تا هر روز همه با یادآوری طرح زیبای روی جلد، به نوشتن زندگینامه ی شما ادامه بدن.

رز با دهانی باز به هوگو خیره میشه و در عجب میمونه که چطور هوگو اینقدر خوب تونس سخنوری کنه.

لرد که از ایده ی هوگو خوشش اومده، با غرور میگه: عکسی از ارباب، که ردای سیاه شیک براق و برازنده ای به تن دارن و آدمی که روی زمین افتاده و ارباب مدام اونو شکنجه میکنه!

مرگخوارا:

لونا زیر لب میگه: اینطوری که بچه ها همونجا درجا سکته میکنن.

آگوستوس گلوشو صاف میکنه و میگه: اممم ارباب، بهتره که اول خود زندگینامه رو بنویسیم. بعدا به طرح روی جلد میرسیم.

لرد با حرکت دستش از مرگخوارا میخواد که پراکنده شن و در همین حال میگه: سریعتر کارتونو انجام بدین. برین بیرون، بیرون!

و مرگخوارا یکی یکی از اونجا دور میشن.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۱/۳/۳۱ ۱۱:۴۲:۲۷



پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۱:۲۹ سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۱
#70

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۴۵:۴۹ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
سوژه ی جدید:

لرد روی صندلی عضیم و راحت خود نشسته بود و در حالی که چشمانش را بسته بود راست نشسته بود، همه ی مرگخواران او میدانستند که وقتی لرد در این حالت است بدین معنی است که هیچ مرگخواری حق نزدیک شدن به او را ندارد؛ چون لرد در حال فکر کردن است. فکری خبیث!

چشمان لرد ناگهان باز شد و این یکی از ترسناکترین مواقعی است که هر مرگخواری به عمر خود شاید دیده باشد، که البته نمیتواند دیده باشه.

به دور و بر خود نگاه کرد تا اگر مرگخوارای در حال نگاه کردن دزدکی او است را دید با کروشیو کار او را بسازد. وقتی تیرش به سنگ خورد قفسه ی سینه اش را بالا برد و نفس عمیقی کشید.

- روفـــــــــــــــــــــــــــــوس!؟

بشقابی در آشپزخانه ریدل شکست، کتابی از دست لینی در سالن کتابخانه ی ریدل افتاد، لقمه ای در گلوی رز گیر کرد و روفوس با سرعتی زیاد خود را به لرد رساند و در مقابلش تعظیم کرد.

- بله ارباب؟ در خدمتم!

لرد از سرعت عمل روفوس خوشش آمد و کروشیوی به او تقدیم کرد و فقط مرگخوار ها بودند که میدانستند فرق کروشیو تقدیمی و کروشیو نه (!) تقدیمی چیست!

لرد اندکی از روی صندلی خود تکان خورد و گفت: به باسوادای مرگخواری بگو اینجا جمع بشن تا چند ساعت دیگه.

چند ساعت بعد


مرگخواران با سواد تا کمر مقابل لرد خم شده بودند و منتظر فرمان او بودند.

- من ازتون میخوام یه زندگی نامه از لرد ولدمورت کبیر بنویسید و وقتی نوشته شد هزاران نسخه ازش چاپ کنید و بدید هاگوارتز بچه ها حفظش کنن!

حضار:


Only Raven !


تصویر کوچک شده


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۰:۴۵ چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۱
#69

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
پست پایانی


لرد سیاه به همراه لینی که موهایش در اثر شکنجه سیخ سیخ شده بود به اتاق برگشت.
-دستگاه عالی کار میکنه.آفرین روفوس.کارا داره خوب پیش میره.اون ریگولوس بی مصرف کجاس؟باز رفته هورکراکسی چیزی نابود کنه جاش نامه بذاره برای ارباب؟

روفوس که به دلیل خودشیرینی مفرط، با رسیدن لرد سرعت کارکردنش دو برابر شده بود جواب داد:
-نه ارباب، یه دلار کم داشتیم.موند تو آهنگری...قضیه اش طولانیه.

لرد دستش را تکان داد.
-اوه...مهم نیست.وجودشم به هیچ دردی نمیخورد.از اولم جسیکا رو ترجیح میدادم.این اواخرم وسوسه ارباب شدن زده بود به سرش.

درست در همین لحظه در باز شد و ریگولوس که غرق در گرد و خاک بود وارد شد.تعظیمی به لرد سیاه کرد.
-ارباب، اینجانب ارباب ریگولوس کشف کردم که بدون چوب دستی و وسیله هم میشه شکنجه کرد.کافیه نواحی خاصی از بدن طرف مقابل رو قلقلک...اوه..راستی ارباب...دم در به یک سری افراد مشکوک شرور برخوردم.ظاهرا نقشه قتل شما رو داشتن.یکیشون همونجا زیر شکنجه اعتراف کرد که قراره بانی قتل شما بشه.هی میگفت دارک لرد..آل...بانی...

لرد سیاه با عجله کنار پنجره رفت.
-تو...تو چیکار کردی؟اینا که همونان...از آلبانی اومده بودن که...

ریگولوس کلاهش را از سر برداشت.
-که شما رو بکشن.باعث افتخار منه ارباب.شرشونو از سرتون کم کردم.لازم نیست تشکر کنین، ولی دیگه فکر میکنم لقب ارباب ریگولوس رو بطور رسمی بهم اهدا کنین!


پایان









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.