خلاصه:
نجینی به سازمان حمایت از حیوانات جادویی پناه برده.وزیر به مامورا دستور میده با صاحب نجینی تماس بگیرن.در صورتی که موفق نشدن پیداش کنن یه آگهی بدن که یکی بیاد نجینی رو به فرزندی قبول کنه.مامورا میدونن صاحب نجینی کیه...ولی میترسن بهش اعتراف کنن.برای همین تصمیم میگرن آگهی چاپ کنن.
تو متن آگهی گفته شده که نجینی موجودی خونگرم، مهربون و گیاهخواره!بعد از پخش شدن روزنامه، یه هندی از نجینی خوشش میاد و با وزیر به توافق میرسه.وزیر دستور میده قبل از تحویل دادن نجینی، سوابق هندیه رو بررسی کنن.
از طرفی لرد سیاه متوجه میشه که وزارتخونه داره نجینی رو میفروشه.
نکته:وندی و تیم کارمندای وزارتخانه هستن.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چند دقیقه بعد وندی و تیم با چشمان گرد شده به پرونده ای که با جغد سریع السیر برایشان ارسال شده بود خیره شده بودند.وندی عکس مرد هندی را با عکسی که در دست داشت تطبیق داد و هر دو را جلوی چشم رئیسش گرفت.
-بله رئیس.بعد از اینکه احساس کردیم مدارک این یارو مشکوکه اینو از وزیر مشنگها درخواست کردیم.اینجا رو ببینین!
در مقابل وندی فهرستی طولانی از پیشینه درخشان مرد هندی قرار داشت.رئیس با دقت شروع به خواندن سوابق کرد.
-ریشش که همونه.دستارش سفید بوده...الان قرمز شده.بهش نمیاد رئیس یه گروهک تروریستی باشه.عجب چهره معصوم و مهربونی داشت.نوشته هندی هم نیست.اسم واقعیش چیه؟بن چی چی؟حالا برای چی نجینی رو میخواست؟
تیم پرونده دیگری را روی میز گذاشت.
-اینجا نوشته از حیوانات برای عملیات انتحاری و بمب گذاریاشون استفاده میکنن.مثلا بمب رو میبنده به نجینی...میفرسته تو مدرسه!
رئیس با تاسف سری تکان داد...البته در پشت چهره متاسفش مقادیری ترس هم به وضوح نمایان بود.
-تیم...من کلی کار دارم.تو برو این یارو رو محترمانه بیرون کن.
یک ساعت بعد مرد هندی رفته بود...ولی نه دست خالی!چهار تا از انگشتان تیم هم به بساط دوره گردیش اضافه شده بود.
خانه ریدل:لرد سیاه با عصبانیت در طول اتاق قدم میزد.
-من نمیفهمم.این دختره چشه آخه.غذاشو نمیدادم؟آنی مونی شبانه روز در خدمتش بود.شبا که رو تخت ارباب میخوابید.روزی سه تا مشنگ میخورد.چی کم گذاشتم برات که پا شدی رفتی شکایت منو به اون بی خاصیتا میکنی؟!:vay:
مرگخواران ساکت و آرام در گوشه و کنار خانه ریدل پنهان شده بودند.تا اینکه لرد با فریادی بلند آنها را فراخواند!
-همتون جمع شین.میخوام برم دخترمو پس بگیرم.
هوگو:جنگ...جنگ...آخ جون جنگ!
لرد سیاه با قدرتی عجیب ایوان را بلند کرد و بعد از اینکه یک دور دور سرش چرخاند بطرف هوگو پرتاب کرد.پس از برخورد، همه استخوانهای ایوان خرد شد ولی این مزیت را داشت که هوگو را ساکت کرد.
-جنگی در کار نیست.دخترم حساسه!ممکنه آسیبی ببینه.به عنوان داوطلب میرم اونجا.مطمئنم که میتونم گولشون بزنم.یکی بیاد این دماغ منو درست کنه.یکی هم از موهای خودش کلاه گیس درست کنه و تقدیم ارباب کنه.میخوام طبیعی باشه.زود!