هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۱

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
- ارباب راستشو بخواین من تونستم طی یک حرکت فوق گولاخ و سریع و خفن و ...

بلا با دیدن چهره ی لرد آروم میگه: اوه بله بله، کوتاه تر.

بعد یکم افکارشو جمع و جور میکنه و تو یه جمله میگه: همه شونو جمع کردم، حتی راضیشونم کردم که به شما بپیوندن.

لرد سرشو بالاتر میبره تا ببینه محفلیا کجان اما وقتی هیچ کسی رو نمیبینه دستی به چونه ش میکشه و میپرسه:

- پس اینا کجان؟ منو سرکار گذاشتی بلا؟

بلا با غرور جواب میده: نه ارباب؟ من چطور میتونم به خودم جرات سرکار گذاشتن شمارو بدم؟

بلا به لرد خیره میشه و وقتی مطمئن میشه که لرد به حالت عادی برگشته و خبری از چشم غره نیس با هیجان میگه:

- این شما و این هم محفلیون! :zogh:

بلا کنار میره و یه مشت، نه اندازه چند مشت محفلی از در و دیوار و سوراخ پشت سر بلا میریزن بیرون و در کسری از ثانیه رو میز جلوی لرد میشینن.

لرد که خوشش اومده تکونی به لبش میده و میگه: خوبه! از همین حالا حکومت من بر شما آغاز میشه. ما محفلو آباد میکنیم!

صدای فریاد و شوق و ذوق محفلیا بلند میشه و تا چن کوچه اونور تر کوچ میکنه.

خانه ریدل:


هری و دامبلدور پرش بلندی میکنن و از رو طلسمی که به سمتشون شلیک شده میپرن. هری با تعجب به اطراف نگاه میکنه و مورفینو میبینه که یه گوشه کز کرده و واسه خودش طلسم میده بیرون.

هری قلبشو محکم میگیره و با قدم هایی بلندتر و سریع تر دنبال دامبلدور حرکت میکنه.




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۱

هرماینی گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۴ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۱۸ یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۵
از گربه های ایرانی :دی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 342
آفلاین
بلا نفس راحتی کشید وبه طرف اتاق سیریوس رفت.

>>دم در خانه ریدل
دامبلدور پشمک ، دیوانه ساز ،اسلیترین ، سالازار ...اهان سالازار اسلیترین...و دیوانه ساز کنار میره.
دامبلدور:ایول داداش ...ام یعنی ... افرین پسرم
هری:

>>گریلموند
لرد در آشپزخانه میخواست تا بقیه نیومدن یم چیزی بخوره که ناگهان کرچر میاد تو کار:اوه لرد عزیز شما گرسنه هستید.
لرد:نه نه ..خوب اره
بلا نفس نفس زنان ناگهان وارد معرکه میشه و میگه:اوه :pretty:
لرد:چی شد بلا



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۰ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۱:۰۱ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 304
آفلاین
درب خانه شماره 12 میدان گریمولد وسط دیوار آجری میان دو آپارتمان تابلو شد، با صدای قیژ مانندی اوپن شد و بلاتریکس بدون توجه به لرد که کنارش ایستاده بود، با گستاخی تمام جلو برفت...

لرد: «بلا ؟! جلوی من ؟ بدون اجازه ؟ »

بلاتریکس آهی کشی، سری به نشانه خستگی و به ستوه اومدن تکون داد و گفت:

«آآآه ! ارباب ! جسارت منو ببخشید ! نیست از زندان در رفتیم، دیگه عظمتتون رو فراموش کردم ! ولی کلا بهتره من جلو برم ! هر چی باشه خونه عموی من بوده. اینجا بزرگ شدم. ممکنه هنوز پر از تله های خودم باشه اینجا ! »

لرد با قیافه ای عصبی بلاتریکس رو به پشت سرش هل داد و ضمن زمزمه چندین فحش و ناسزا به زبان باستانی، گفت:

«لازم نکرده تو به فکر تله و حقه های پیش روی من باشی ! بزرگترین جادوگر تاریخ هرگز در تله نخواهد افتاد ! دنبال من بیا دختره بی حیا ! کروشیو ! بیا دنبالم... »

لرد با قیافه ای عصبی درب نیمه باز مقابلش را کنار زد و با قدم هایی سریع وارد راهروی باریک ورودی خانه شد و پشت سرش نیز بلاتریکس با گام هایی آرام آمد...

لرد: « بوی نفرت انگیزی میاد بلاتریکس ! بوی ماگل و ماگل زاده، بوی خون کثیف ! لرد سیاه صحبت میکنه ! اهالی اینجا لطفا خودتون رو نشون بدید ! زود باشید ! اینقدر وقت منو نگیرید ! اه ! »

هیچ صدایی شنیده نمی شد. بلاتریکس به آرامی و با نهایت احتیاط از کنار شانه لرد عبور کرد و دستی به دیوار سفید کنار لرد کشید که روی آن با اجسامی ناهموار و خاکستری و زرد و سبز رنگ، طرح افعی مانندی حک شده بود...

بلاتریکس: «سرورم ! به این دیوار نگاه کنید ! به این طرح افعی زیبا ! :pretty: »
لرد دیوار را نگاهی کرد، لبخندی مصنوعی زد و گفت:
«قشنگه ! طرح مورد علاقه منه ! خب که چی؟ چه ربطی به قایم شدن اینا داشت ؟ چرا نشون نمیدن خودشون رو ؟! »

بلاتریکس: «ارباب ! این طرح افعی رو من و ریگولوس وقتی بچه بودیم، دور از چشم عمو و زن عموم، با چسبوندن دماغمون طی دو سال، حکش کردیم به این دیوار ! همه فکر می کردن با قلم و ذوق هنری و از این چرندیات، اینکارو کردیم ! :pretty: »

لرد: «پس این دماغ ناشتایی دوران کودکی تونه که طرح افعی گرفته ! الان که خوب بش نگاه می کنم، می بینم چقدر نفرت انگیزه ! »

صدای بهم خوردن ظروف و کاسه های استیل از سوی آشپزخانه به گوش رسید. لرد و بلاتریکس سریعا ساکت شدند و به سمت درب مقابلشان رفتند که از طریق چند پله به آشپزخانه زیرزمینی منتهی می شد...

بلا: «سرورم ! به نظرم از نجینی استفاده کنیم ! بفرستیمش پایین، توی آشپزخونه یک ارزیابی از موقعیت کنه، اگه امن بود، ما بریم پایین ؟ هان؟ نظرتو....ن.. »

پیش از آنکه بلاتریکس نجینی را از توی جوراب شلواری اش بیرون بکشد و آنرا عازم ماموریت نماید، جن مفلوک و پیر، مقابلش، در میان چارچوب درب مقابل آنها نمایان شد...

لرد: «جن نفرت انگیز ! تو رو خوب یادمه ! زود باش بگو ببینم کجا هستن اهالی این خونه ؟! »

کریچر کمر قوزش را به سختی به نشانه تعظیم، خم کرد و گفت:

«دورگه های کثیف، ماگل زاده و خائنان همگی در گوشه و کنار این خونه از ترس رویارویی با شما ارباب مطلق تاریکی، پنهان شده اند سرورم ! لوپین ها به همراه توله ها و فک و فامیل هاشون توی کشوی کابینت آشپزخونه قایم شدن، ویزلی های خائن بالا، زیر تخت ارباب ریگولوس قایم شدن، سیریوس هم درب اتاقش رو بسته و همونجا قایم شده ! بقیه اهالی هم توی بیت و اتاق فکر هستند !»

بلاتریکس با شرارت تمام لگدی به شکم کریچر زد و با خنده های مصنوعی گفت:

«ممنون کریچر ! حالا گمشو توی لونه ات ! ارباب ناهار خوشمزه ای میخوان ! :evilsmile: »

کریچر: « اطاعت ! »

لرد به همراه بلا چند قدم جلوتر حرکت کرد و به مقابل دربی رسید که روی آن نوشته شده بود "اتاق فکر".

لرد: «بلا، چرا از توی اتاق فکر اینها اینقدر بوی فاضلاب و موش مُرده میاد ؟! »

بلا: «سرورم ! جسارتا اتاق فکر در اینجا استعاره از همان مرلینگاه شریف یا همان زورخانه یا همان درد و دل خانه ست ! محل هفکری و تجمع و مشورت اینها اینجاست! جای جمع و جور و نقلییه ! اما خب، هر چی باشه به پای مال خودمون در خانه اجدادی تون نمیرسه ! البته گفته میشه اینها برای این مصارف، به جای آب از ویتامین سی و آب پرتقال بهره می گیرند. وضع شون خوبه ! زمان ما که توی لوله کشی آب تا جایی که یادمه شیر بود که از گاو همسایه تامین می شد ! »

لرد سری از سوی نفرت تکان داد و از مقابل درب "اتاق فکر" گذشت و به سوی درب کناری آن که با فونت سرخ رنگ "نازنین بولد"، نسخه 2012 نوشته شده بود" بیت " گام برداشت و به همراه بلاتریکس مقابل آن ایستاد...

بلا: «ئم ! سرورم ! اینجا بیت هست. من پیشنهاد می کنم لطفا درب اون رو باز نکنید چون...ئه...سرور....م ! »

لرد همینکه دستگیره درب را چرخاند و درب به قطر چند میلی متر گشوده شدة نوری همانند نور خورشید تابیده شد و صدای جیغ هارمونی دار و یکصدای صدها بانو و بانوچه از داخل بیت به گوش رسید...

لرد سریعا درب را بست. قلبش را که هم اکنون در کله اش قرار گرفته بود و شدیدلی می تپید، محکم فشار میداد. و با وحشت گفت:
«بلا !!! این دیگه چه جهنمی بود ؟!! »

بلا: «اینجا بیت بود ارباب ! اونها هم اهل بیت بودن ! بیت محل استقرار بانو و بانوچه های ارشد اینجاست. ورود ممنوعه ارباب ! البته برای شما محدودیتی نیستا ! »

لرد در حالیکه قلبش را فشار میداد گفت:
«مال خودت ! مرده شور این خونه آبا و اجدادی تون رو ببرم ! موندم چطور باید این موجودات رو رهبری کنم ! میرم آشپزخونه ! تا نیم ساعت دیگه باید همشون رو جمع کرده باشی پایین، توی آشپزخونه ! جلسه توجیه لازمه بذارم ! نجینی رو هم از توی جورابت در بیار ! بذار هوا بخوره طفلی ! برو دیگه ! »

و با عصبانیت و نفس زنان از مقابل بیت و اتاق فکر گذشت و به سمت آشپزخانه رفت و بلاتریکس را تنها گذاشت...
...


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۱۹ ۱۵:۳۲:۴۵
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۱۹ ۱۵:۳۵:۲۹
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۱۹ ۱۵:۴۳:۲۷
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۱۹ ۱۹:۳۰:۴۳


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
خلاصه:

مرگخوارا به لرد، و محفلی ها به دامبلدور خیانت کردن.لرد و بلاتریکس در زندان خانه ریدل، و دامبلدور و هری در محفل زندانی شدن.دامبلدور نامه ای به لرد مینویسه و میگه که دلیل این کودتا اینه که هر دو گروه از رهبراشون ناراضی هستن.پس بهتره که اون(دامبل) و لرد جاشونو با هم عوض کنن.یعنی فرار کنن و به مقر گروه مقابل برن و رهبریشو به عهده بگیرن.لرد پیشنهاد دامبلدور رو قبول میکنه.
دامبلدور و هری از زندان محفل فرار میکنن.لرد هم به همراه بلاتریکس از خانه ریدل خارج میشه.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چند ساعت بعد مقابل خانه ریدل:


- ای جانور مخوف، بهت گفتم درو باز کن.از ریش سفیدم خجالت بکش.من اومدم رهبر اینا بشم!:vay:

دیوانه ساز:هوهاهوهو؟

دامبلدور دستی به ریشش کشید.
-هری...فکر میکنم این مترسک ازمون رمز ورود میخواد.تو نمیتونی حدس بزنی رمز ورود اینجا چی میتونه باشه؟

هری پاتر که طبق عادت همیشگی زخمش بشدت درد میکرد کمی فکر کرد.
-اوممم...هورکراکس؟سنگ جادو؟مو؟دماغ؟بلاتریکس؟مرگ بر محفل؟گور پدر دامبلدور؟

با هر کلمه دیوانه ساز خشمگین سرش را به نشانه "نه" تکان میداد.


همان لحظه، محفل ققنوس:

-قایم نشین.همتونو از پنجره دیدم!اومدم رهبری شما رو به عهده بگیرم.

صدای ضعیفی از پشت در خانه گریمولد به گوش رسید.
-آخه دماغ نداری تو!کسی که نتونسته دماغ خودشو حفظ کنه چطوری میخواد از ما حمایت کنه؟

بلاتریکس سرخ و سفید شد.
-آهای!شماها متوجهین که دارین با کی حرف میزنین؟ارباب بزرگ لطف کردن تشریف آوردین این خونه کوچیک و کثیف و محقر!احترام بذارین.




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۱

الفیاس.دوج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۷:۱۶:۴۰ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
از ته دنیای انتظار
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1206 | خلاصه ها: 1
آفلاین
ستاد احیای ایفای نقش ‏
در راستای آب کردن یخ سوژه
‏==================================‏
دینگ ‏،‏ دینگ ‏،‏ دینگ ‏،‏ ‏....‏ ( افکت پاره شدن نخ های ریش دامبلدور )‏
آلبوس بی خبر از صدا ‏:‏ ‏
هری با خبر از صدا ‏:‏ ‏
هری با سرعت بسیار زیاد در حال پایین آمدن از ریش دامبل هست ولی در این حین تار های ریش دامبل نیز با همان سرعت شروع به صدا دادن می کند ‏.
۱۰‏ متر مانده به پایان مسیر ناگهان ریش دامبل با صدای جججججررررر ‏،‏ جر می خورد و هری با سرعت زیاد در حال پایین آمدن است و دلش را به این خوش کرده که حداقل ریش های دامبل نرم هستند ولی در این حین با کله گرام به ریش ها برخورد کرده و در ضمن شکستن سطح زیرین ،‏ با مخ به سطح زمین برخورد کرده و دچار فراموشی موقت ( به گونه ای که ادامه روند مسالمت آمیز سوژه را دچار بحران می کند ) می شود ‏.
دامبلدور ‏:‏ ( هنوز ) ‏

در این سوی سوژه در کنار لرد و بلا ‏
لرد ‏:‏ خوبه حالا من اول می رم و تو با فاصله دنبال من میای ‏.‏ شیر فهم شد ؟
بلا ‏:‏ بله ‏،‏ ارباب ‏.
لرد با سرعت تمام داخل تونل شده و تا بلا به خود بجنبد تقریبا نصف مسیر را طی می کند و در این حین به علت فریاد ساختگی و بلند ( عجله کن بلا ) ی لرد نصف تونل ریزش می کند و بلا در آنسوی تونل می ماند و لرد از تونل بیرون آمده و پاق ‏...‏ غیب می شود ‏.

دوباره آنسوی سوژه پیش آلبوس ‏
دامبل با طمانینه تمام به پایین پنجره نگاه کرده و بعد از اطمینان از نفله شدن هری ‏،‏ باقیمانده ریش چینی خود را برداشته و ریش اصلی خود را که ساخت ژاپن است را وصل کرده و پاق ‏...‏ غیب می شود ‏.

جایی وسط سوژه ‏،‏ جایی که لرد و دامبل باهم ایستاده اند ‏.
لرد ‏:‏ خوب ‏،‏ هری رو فرستادی یه جای دیگه ؟
دامبل ‏:‏ آره ‏،‏ پس قسمت دوم نامه رو خوندی ؟ بلا رو چی کار کردی ؟
لرد ‏:‏ آره خوندم ‏.‏ بلا هم پیش هریه ‏،‏ ولی بهتره من با هری و تو با بلا بریم ‏،‏ چطوره ؟
دامبل ‏:‏ خوبه ! ‏ :pashmak:

این ور و آنور سوژه ‏
بلا و هری در کمال زوال عقل ( هر دو فراموشی دارند و فکر می کنند طرف مقابل هستند ) به هوش می آیند ‏:‏ ‏


ویرایش شده توسط ا�فیاس.دوج در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۱۶ ۱۷:۲۶:۴۳

و ناگهان تغییر!
شناسه ی بعدی:
پروفسور مینروا مک گوناگال

الفیاس دوست داشتنی بود! کمک کننده بود؛ نگذارید یادش فراموش شود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱:۴۶ دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۱

اگبرت انگشت نما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۵۲ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۵۹ دوشنبه ۳ تیر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 48
آفلاین
نور مهتاب بر اتیکت متصل به ریش های نقره ی فام دامبلدور افتاد و آن را روشن ساخت، هری با نگاه عبوسی به حروف حک شده بر روی اتیکت نگاه کرد، نوشته بود ساخت چین. هری به فکر فرو رفت و همین باعث شد که ابروانش با زاویه 7 درجه به سمت داخل خم شود و دو خط ناموازی میان انها شکل بگیرد، هری به این فکر میکرد که زیاد وقت ندارد و وقتی این فکر از میان سلول های خاکستری مغزش می گذشت باعث شد بترسد و ابروهایش 14 درجه به سمت بالا متمایل شود و چشمانش کمی نم دار گردد حدود چند سی سی ...

کارگردان:کات کات ... این اراجیف چیه مینویسی ؟! بابا همه خوابشون برد.
اگبرت:عذر میخوام، نقد مگان جونز برا جینی رو در حزب ارزشی های ماهی مرکبی خونده بودم جو گیر شدم !!!
کارگردان:از اول میگیریم .. 1 .. 2 ..

_آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ ... شپلخیوس ... بومفش ...

(توضیحی بر اصوات:به علت طولانی شدن فضا سازی بدلکار نقش هری قوای خودش رو از دست میده و با فریاد آآآآآآآآآآ به سمت زمین سقوط میکنه و با صدای شپلخیوس با زمین برخورد میکنه و مغزش با افکت بومفش بیرون میپاشه)

کارگردان:ای بابا چه خاکی تو سرم کنم، الان نصفه شبی من یه بدلکار دیگه از کجا گیر بیارم چند ساعت دیگه خورشید میزنه باید این صحنه رو بگیریم اگر نه تهیه کننده بر کنارم میکنه ... فلانی بیا اینجا ببینم ، برو ببین این دور و اطراف کیو پیدا میکنی ورش دار بیار اینجا.

فلانی اطاعت میکنه و میره.

چند دقیقه بعد ...

فلانی:قربان این حوالی من فقط تونستم جینی ویزلی رو پیدا کنم.
کارگردان: نه فلانی اون که به درد ما نمیخوره، چند دقیقه دیگه دوباره برو ببین کی رو پیدا میکنی.

چند دقیقه بعد ...

فلانی:قربان تا شعاع چند صد کیلومتری اینجا فقط جینی ویزلی دیده میشه.
کارگردان: :vay: بازم بگرد ...

چندین بار دیگه هم فلانی اطاعت میکنه اما باز هم جز جینی ویزلی همیشه حاضر در صحنه کس دیگه ای رویت نمیشه، فلانی به دستور کارگردان جینی رو در محضر وی حاضر میکنه.

کارگردان: خب بگو ببینم دخترم شما سابقه بازیگری داشتین؟!
جینی: وا نه من تو بازیگری سابقه نداشتم، اما جزو اعضای سازمان احیاگران سوژه ام ... اینم کارتم ... و توی سازمان رکورد دادن بیشترین سوژه در ثانیه مال منه ... اینم چند نمونه از کارام ...

کارگردان نگاهی به رزومه میندازه ...

سوژه اول
مکان تاپیک پرورشگاه جادوگران

سوژه جدید
دامبلدور یه روز داشته از خیابون رد میشه یهو درست جلوی پرورشگاه هری رو میبینه.
دامبلدور: سلام هری
هری: سلام دامبلدور
دامبلدور: میگم هری بیا بریم یه سر به پرورشگاه بزنیم ببینیم چه خبره.

پایان سوژه

سوژه دوم
مکان تاپیک خانه دومبل اینا

دامبلدور یه روز داشته از خیابون رد میشه یهو درست جلوی خونشون هری رو میبینه.
دامبلدور: سلام هری
هری: سلام دامبلدور
دامبلدور: میگم هری بیا بریم یه سر به خونمون بزنیم ببینیم چه خبره.

پایان سوژه

سوژه سوم
مکان بحبوحه سیاهی


دامبلدور یه روز داشته از خیابون رد میشه یهو درست جلوی بحبوحه سیاهی هری رو میبینه.
دامبلدور: سلام هری
هری: سلام دامبلدور
دامبلدور: میگم هری بیا بریم یه سر به بحبوحه سیاهی بزنیم ببینیم چه خبره.

پایان سوژه

کارگردان میاد عذر جینی رو بخواد که ناگهان ندای درونیش سرش داد میزنه وقت تنگه ...

چند دقیقه بعد ...

جینی در نقش بدل هری از ریش دامبل اویزون شده و اتیکت ساخت چین رو نظاره میکنه ..

کارگردان: 1 .. 2 ... 3 ... حرکت

_____

هری هنگام پایین رفتن در لای ریشل دامبلدور دستش به چیزی خورد. نگاهی به پایین انداخت، هنوز راه زیادی باقی مانده بود. با اینکه نمیدانست ممکن است چه چیزی از لای ان ریش در بیاید با ترس و لرز آن را از لای تارهای موی ریش بیرون کشید:این برگه دیگه چیه؟ چیییی؟ ساخت چین؟!پس بگو چرا اینقدر داد میزنه!
هری آهی کشید و چون از کیفیت محصولات جادویی چینی با خبر بود تصمیم گرفت خودش را هرچه زودتر به پایین برساند.



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۴ یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
هری دنباله ردای دامبلدور رو میگیره و اونو به سمت میز میبره. دامبلدور با کنجکاوی میگه: ببینم فرزندم، الان داری دقیقا چیکار میکنی؟
هری دامبلدور رو روی صندلی میشونه و میگه: خب آخه آلبوس من، پدر من، وقتی من از ریش هات آویزون بشم، اگه دستت به جایی بند نباشه که من و تو با هم با مغز پرتاب میشیم کف زمین!

دامبل با متانت یکی دو بار دست هاش رو بهم میکوبه و میگه: آفرین آفرین، کاملا مشخصه که زیر دست خودم بزرگ شدی. همون هوش و استعداد ذاتی ای که در جوونی داشتم رو...البته منظورم این نیست که الان جوون نیستم ها، به هر حال همون...

دامبلدور با دیدن قیافه هری حرفش رو نیمه تمام میذاره و بعد در حالی که یک دستش رو به صندلی و دست دیگه اش رو به تخت محکم میکنه میگه: خیلی خب، خیلی خب. اون قیافه رو نگیر بچه. شش هزار سال ازم کوچیک تری! من امادم.

هری ریش بلند بالای دامبلدور رو از روی زمین بر میداره و بعد از لای میله های شکسته شده پنجره به پایین پرت میکنه:آلبوس اونجا رو. ریشت تازه چند متر هم اضافه اومد. عین یه تشک ابری اون زیر پخش زمین شده. خوبه اگه بیفتم هم خیالم از بابت زمین زیرش راحته!!

دامبلدور با نارضایتی سرفه ای میکنه و بعد اضافه میکنه: زودباش دیگه بچه جان. ما که تمام روز رو وقت نداریم. من نمیخوام زودتر از ولدمورت برسم بی...آخخخخخخخخخخ!
هری که حوصله یک سخنرانی کوتاه دیگه را نداشت خودش را از ریش های دامبلدور آویزان کرده بود و از پنجره بیرون رفته بود.

...آروم تر، اروم تر، الان ریشم رو میکنی!
...اینقدر داد نزن آلبوس الان نصف قاره اروپا صدات رو شنیدن!
...داری ریشم رو میکنی بعدشم میگی داد نزنم؟!؟!
...تو مگه نگفتی ریشت خیلی مستحکمه؟ پس این همه داد و بیداد برای چیه؟!
...آیییییییی، خودت که داری بیشتر داد میزنی هری!

هری هنگام پایین رفتن در لای ریشل دامبلدور دستش به چیزی خورد. نگاهی به پایین انداخت، هنوز راه زیادی باقی مانده بود. با اینکه نمیدانست ممکن است چه چیزی از لای ان ریش در بیاید با ترس و لرز آن را از لای تارهای موی ریش بیرون کشید:این برگه دیگه چیه؟ چیییی؟ ساخت چین؟!پس بگو چرا اینقدر داد میزنه!
هری آهی کشید و چون از کیفیت محصولات جادویی چینی با خبر بود تصمیم گرفت خودش را هرچه زودتر به پایین برساند.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲:۱۸ دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
-فوکس...بس کن...گریه نداره که.خودم برات بهترشو میخرم!

دامبلدور با نوازش فوکس سعی کرد او را آرام کند.ولی درد ناشی از شکستگی نوک(!)شدیدتر از این حرفها بود.با اشاره دامبل هری شیشه کوچکی به او داد.
-بفرمایین پروفسور.حداقل اشکاشو جمع کنین.به درد میخوره بعدا...حالا که میله ها به اندازه کافی خم شدن...بزنین بریم دیگه!

بعد از قطع شدن اشکریزی ققنوس، دامبل در شیشه را بست و آنرا در مکان نامشخصی از ردایش پنهان کرد.
-هری پسرم.تو مجبور نیستی با من بیای.این راه خطرناکیه.تو که میدونی من اصلا دلم نمیخواد تو رو به خطر بندازم.همونطور که هرگز تا حالا این کارو نکردم!

هری پاتر با به یاد آوردن زندگی آرام و زیبا و بی خطرش از لحظه اشنایی با دامبلدور تا آن روز، آهی کشید.
-پروفسور ما جارو نداریم...شما که حتما بلدین مثل لردولدمورت پرواز کنین؟...نه؟

چهره دامبل به وضوح در هم رفت...

فلش بک:

مینروا مک گونگال سراسیمه بطرف جادوگر پیر دوید..
-بس کن آلبوس.میبینی که نمیشه!آخه کی تونسته با پر مرغ پرواز کنه؟خودتو به بادبادک بستی..رفتی تو یه بادکنک و ما رو مجبور کردی بفرستیمت هوا...موتور جت به خودت وصل کردی..هیچکدوم نتیجه نداد!الان باز میفتی دست و پات میشکنه.بیا پایین!

آلبوس از بالای درخت لبخند پدرانه معروفش را نثار مینروا کرد و شروع کرد به بال بال زدن...

دو دقیقه بعد:

مینروا اجزای متلاشی شده دامبلدور را از اطراف درخت جمع کرد و سرگرم وصل کردن آنها به هم شد.
-چرا قبول نمیکنی؟بدون جارو نمیتونی پرواز کنی خب...سر پیری این حرکات چیه انجام میدی!من نمیدونم کی تا حالا تونسته بدون جارو پرواز کنه که تو دومیش باشی!

چهره شرور لرد سیاه در مغز متلاشی شده دامبلدور پدیدار شد...

پایان فلش بک

دامبلدور به سختی لبخندی زد.
-بله که میتونم پرواز کنم.ولی تو رو که نمیتونم اونجوری ببرم.پس بهتره بریم سراغ نقشه بعدی..از ریش من آویزون میشی و میری پایین.بعد منو یه جوری پایین میبری!عجله کن که داره دیرمون میشه.




Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ یکشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
نزد هری و دامبلدور:

دامبلدور پشت میزش نشسته بود و در حالی که یک دستش زیر شانه اش بود، با دست دیگرش موجودات میان ریش هایش را جستجو میکرد.

هری نیز با بیحصولگی به پنجره خیره شده بود و دنبال نشانی از پاسخ مثبت لرد به نامه شان بود.

- ااااا پروفسور! یه جغد داره میاد!

دامبلدور به سرعت دست هایش را از میان ریشش بیرون آورد و ایستاد و هری به وضوح پرتاب شدن چندین حشره از روی دستان دامبلدور را دید.

- پروفسور شما پاکیزگی رو رعایت نمیکـ...

دهان هری در همان حالت باز ماند. زیرا دیدن صحنه ای که دامبلدور پرشی بلند کرد و نامه را در هوا قاپید، برای هرکسی عجیب بود.

- جواب مثبته! بزن بریم.

و سوتی زد تا فوکس را فرا خواند. هری نیز همچنان با حیرت به حرکات عجیب و البته جدید دامبلدور فکر میکرد.

- پروفسور؟ یک حس غریبی به من میگه که شما با همیشه تون یه فرقایی کردین ... شنگول و متحرک شدین.

و با دیدن دامبلدور که به سرعت به سمت پنجره دوید اضافه کرد: مثل تک شاخ یورتمه میرین و ... جدا چی شده؟

دامبلدور که با چاقو سعی داشت میله های جلوی پنجره را بشکند گفت: مرگخوارا یه دامبلدور پرتحرک رو میخواین. از حالا دارم آماده میشم، ببینم از این خوشت میاد؟ ...

دامبلدور پس از مشاهده ی چشمان گشاد شده ی هری که عاملش خنده ی شیطانی خودش بود، " اهم اهم" ی کرد و به سمت فوکس رفت، منقارش را لمس کرد و گفت: خوبه، نوکای تیزی داری. ببینم با پنجره چه میکنی!

فوکس به سمت پنجره رفت و شروع به کوباندن نوکش به آن شد بلکه بتواند میله های جلوی پنجره را از سر راه بردارد و بعد از آن در دل آسمان به پرواز در بیایند.




Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶ یکشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۰

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
در همان حال، زندان محفل:

دامبلدور با نگرانی نگاهای به بیرون پنجره انداخت و با صدای لرزان گفت: هری، این خیلی ارطفاعش زیاده، از این پایین بپریم هاگوارتز بی صاحب میشه. من شاید یکم ریشم سیفید شده باشه ولی بجون تو هنوز جوونم
هری دستی به ریش نداشته خود کشید و همان طور که دور تا دور اتاق کوچک رژه میرفت، گفت: خب ما باید از اینجا بیرون بیایم. در باز نمشه و تنها راه پنجرست.
ناگهان، هری نگاهی به ریش دامبلدور نمود و پرسید: پرفسور، میگم ریش شما چند متره؟
دامبلدور که گویا موضوع را متوجه نشده بود، با نگاهی خودپرستانه گفت: کتاب گینس میگه تا 40 متر میرسه. البته من که دوست ندارم از خودم تعریف کنم، ولی خودم فکر میکنم که تا 45...
هری که در افکار خویش بود گفت: جنسش چی؟استحکام داره؟
دامبلدور لبخندی زد و گفت:بله بله، یکم گرم ریش من هزاران گالیون ارزش داره بخاطر جنسش. من یادمه یک روزی از...
- اینقدر حرف نزن پیرمرد، ریشت رو از پنجره بنداز بیرون که من بتونم ازش برم پایین، بعد من از پایین یک نردبونی چیزی برات گیر بیارم بتونی بیای پایین.

خانه ریدل

بلا آه بلندی کشید و گفت: یا لرد، خسته شدم،دیگه داره تموم میشه، میگم شما نمیخواین یکم کمک کنید؟
لرد پای چپ خود را بر روی پای راست خویش گذاشت و گفت: بچه همه کارا رو که من دارم میکنم! فکرش که از من بود، نظارتش رو هم که من دارم میکنم. چه پررو هستی!


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.