هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۱ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۱

mla


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۴۶ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ پنجشنبه ۴ آبان ۱۳۹۱
از سرزمين تاريكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
هري بعداز پيروزي ذرجنگ خانواده خود راتشكيل داد سالهابهد از اون ماجرا هري بچه دار ميشه يك روز اونارو دور خودش جمع ميكنه وداستان خودسرو براي اوناتعريف ميكنه


شما اولا باید تایید خود را از تاپیک بازی با کلمات دریافت کنید ! سپس در اینجا شرکت کنید. جدا از عدم رعایت این حق تقدم هم این نوشته شما یک نمایشنامه نیست. نمایشنامه همانند سناریوی یک فیلم حاوی توصیف هایی از فضا و محیط، شخصیت ها، دیالوگ ها و مکالمه های شخصیت ها می باشد. به پست های سایرین که تایید می شوند، دقت کنید.

تایید نشد !


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۲ ۱۸:۵۲:۴۵

mla


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۵ سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۱

هکتوردگورث.گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۱۶ سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۰:۳۳ شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 27
آفلاین
هری از روی زمین بلند شد و گوی زرین را در دستش دید.
او اسلایترین را شکست داده بود.
صدای رون را شنید که به مالفوی گفت:
مالفوی ************* چرا هری رو زمین انداختی؟*************

اما هری برده بود.بعد رفت خوابگاه و استراحت کرد

شما باید برای این تصویر نمایشنامه خودتون رو بنویسین. لطفا به نکاتی که در زیر پستتون در تاپیک بازی با کلمات گفتم هم دقت کنین.
تایید نشد.



ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۳ ۲۱:۳۴:۲۲

من همیشه هستم


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۱

پادما.پتيل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۲ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۵۸ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
از خونمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
نیمه شب یکی از شب های سرد کریسمس ، در حالی که بیرون از خانه برف سنگینی در حال بارش بود اعضای خانواده ویزلی به مناسبت بازگشت فرزندانشان از مدرسه جشن کوچکی براه انداخته بودند .صدای ترق تروق جرقه های آتش و حرارت مطبوع آن صمیمیت فضای خانه را دوچندان ساخته بود و گویی همه چیز بر وفق مراد بچه ها پیش میرفت . از خوراکی های روی میز گرفته و تزئینات درخت کریسمس و دکوری که جینی با وسواس خاصی هفته ی قبل در نبود بچه ها چیده بود همگی طلایی و قرمز طراحی شده بودند که نشان از این بود که رز و آلبوس همـ امسال در تقسیمـ بندی کلاه گروهبندی به گریفندور راه پیدا کرده بودند و این مسئله چیزی بود که رون را بیش از پیش سرحال و شاداب میساخت .
لیلی که روی پای پدرش نشسته بود . در حالی که یکی از دانه های برتی بات با طمع همه چیز را درون دهانش میگذاشت گفت : اینکه آلبوس و رز همـ توی گریفندور افتادن یعنی این یه چیز موروثی تو خانواده ماست ؟
رون جواب داد : آره عمویی تا به حال که سابقه نداشته کسی خون ویزلی تو رگاش باشه و جای دیگه ای بیفته . شجاعت ویژگی معروف ویزلی هاست . و در حالی که باد به غبغب مینداخت یک جام دیگر برای خودش نوشیدنی کره ای ریخت .
هرمیون : چقدرم که تو شجاعی واقعا !!!
هری گفت : نه بابا ، فکر نمیکنم ، همه چیز به خود آدم بستگی داره
لیلی : کاش منم زودتر به هاگوارتز میرفتم
جیمز در حالیکه سعی میکرد لبخند خود راپنهان کند گفت :" اتفاقا یه بار که از کلاس پرفسور پتیل برمیگشتم منو نگه داشت و با صدایی که انگار مال خودش نبود بهم گفت مراقب کوچیک ترین عضو خونواده تون باشین . اتفاقی نحس در انتظار اونه که ممکنه هیچوقت نتونه پاشو به مدرسه بذاره "
لیلی با صدایی که تحت تاثیر قرار گرفته بود شیشکی نثار جیمز کرد و گفت " دروغگو" و با نگاهی نگران رو به سمت هری برگرداند . هری گفت : اذیتش نکن جیمز " و به دخترش گفت :" برادرت باهات شوخی میکنه ، تعداد پیشگوهای واقعی در سراسر دنیا انگشت شماره " و صداش رو کمی پایین تر آورد جوری که به گوش جینی نرسد و ادامه داد "تازه من تنها چیزی مثبتی که در پروتی دیدم رقص ماهرانه اش تو سال چهارم تحصیلم بود اون موقع حواسم پی چو بود نفهمیدم چه موقعیتی رو از دست دادم ، حیـف !!!" و در حالی که هنوز صحبتش تمام نشده بود صدای جینی را شنید که میگفت " پس خواهشا سعی کن الانم این موقعیت های ارزشمند زندگیت رو از دست ندی و ریخت و پاش هارو جمع کنی که همه میخوایم بریم بخوابیم و چوبدستی هری را به دستش داد "


امیدوارمـ تایید بشه :)

تایید شد‏!‏


ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۲ ۱۶:۲۶:۲۹

Only Raven


username امـ در پاتر مور :

HazelDawn14257


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۸:۴۹ جمعه ۹ تیر ۱۳۹۱

آگوستوس راکوود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۹ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۹:۰۵ چهارشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۱
از ت خیلی بدم میاد !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 18
آفلاین
- نقشه؟ کدوم نقشه؟ من هیچی نمیدونم. من بی گناهم.:worry:

خانوم ویزلی دست در موهای فرفری و قرمز خود فرو برد و به رون چشم دوخت. از ته ته ته ته ِ قلبش (طرفای معده ! ) میدونست که رون این کار رو نخواهد کرد. دست به سینه شروع به حرکت به سمت صندلی هرمیون کرد که حالا نگاهش را به در و دیوار میدوخت.

- من این نگاه و این رفتار ها رو میشناسم. کار تو بوده، هان؟
- اِ ، خانوم ویزلی... شما اینجایید؟
-
- معلومه که اینجایید...! اِمم، دقیقا" بحث الان سر چیه؟
-
- کار من بود !ولی من نمیخواستم این طوری بشه ! باور کنید رون من رو مجبور کرد !

خانوم ویزلی نگاه تندی به رون انداخت که به این شکل در آمده بود:
و سپس دوباره به هرمیون چشم دوخت.

- خب... اِممم،نه رون کاری نکرد. من بدبختم ، مامان و بابام من رو دیگه یادشون نمیاد ! رولینگ گند زده به زندگی ام...! اصلا" من نمیفهمم برای چی من باید مشنگ زاده باشم... این یک عاره ! هوم؟ بعد هم که رولینگ من رو با رون رو هم ریخت (منظور چیز دیگه اس! ) و بعد هم که مجبورم کرد حافظه ی مامانم اینا رو پاک کنم... حالا هم که من باید مشکلات اقتصادی داشته باشم.

خانوم ویزلی به نظر میرسید هر لحظه امکان دارد سیلی محکمی نثار رون کند ! ( هرمیون گناه داره... )
- ادامه بده...

فلش بک

هرمیون جلوی در یک بانک مشنگی در حال قدم زدن است. چهره اش نگرانی و خستگی او را ناخواسته نشان میده. تنها کاری که از دست هرمیون برمیاد اینه که به زور به هرکسی از کنارش رد میشه لبخند بزنه. ناگهان یک پیرزن از بانک خارج میشه در حالی که دوتا کیسه ی مشکی پر همراه خودش داره.

هرمیون دست به کار میشه. زیر لب چیزی رو زمزمه میکنه.
- اکسیو مانی.

دو کیسه ی پول پیرزن، کیف دو سه نفر دم در بانک و دستگاه عابر بانک همگی به سوی هرمیون پرتاب میشوند. مشنگ ها با چهره های وا رفته به او نگاه میکنند.

مشنگ ها : :hyp:
هرمیون :

در این اثنا دو نفر از وزارت به همراه ارتور ویزلی ظاهر میشوند. رون هم کنار هرمیون فرود میاد. آرتور با عصبانیت داره به سمت اونها نزدیک میشه...

پایان فلش یک

- حالا چقدر پول بود؟
-
- واسه خیریه !
- اوه !


تایید کنید کار دارم ! :دی


با اینکه داستانتون ربطی به تصویر گذاشته شده نداشت ولی معلومه تسلط خوبی دارین.
تایید شد‏!‏


ویرایش شده توسط yeam در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۹ ۸:۵۰:۴۳
ویرایش شده توسط yeam در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۹ ۹:۰۱:۱۵
ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۹ ۹:۴۴:۵۷

Woodchuck Todd: Screw all these people, Olive
Olive Penderghast: Haven't you heard? I already did



Easy A


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۰:۰۴ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۱

رون ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۹ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۳۸ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۱
از تهرون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
سه شب تا کریسمس مانده بود و من و چندتا از بچه های هاگوارتس دور هری که یه جورایی نقش بابا قصه گوی خوابگاه رو داشت نشسته بودیم.
من توی اون جمع از همه بیشتر سن داشتم بعد از من هرمیون بقل دستی ام سر کلاس و دوستم بود که اون گوشه ی گوشه نشسته بود و خواهر رون را در آغوش داشت و عضو کوچک تر گروه ما جینا که روی پای هری نشسته بود و مالفوی و رفیقش هم گوشه ی سمت چپ هری نشسته بودند و انگار مبهوت شده بودند در جذابیت داستان هری و در آخر کلارا که تقریبا دو سالی از من کوچک تر بود کنار من ایستاده بود و ما دونفر بر فراز همه ایستاده بودیم.
هری همیشه به زیبایی داستان میگفت انگار صدایش وقتی داستان میگفت قلب همه ی مارا جذب میکرد . صدایی بسیار نرم و نوازش کننده و با آهنگی خاص که نمیشد هیچ صدایی جای صدایش را در گوش فرد بگیرد و باعث حواس پرتی شود .
بعد از یک ساعت داستان تعریف کردن دیگر پاهایم را حس نمیکردم انگار خشکشان زده بود ولی دلم نمیخواست بنشینم و برای اینکه به پا هایم بی محلی کنم خودم را کمی روی مبلی که پدرم روی آن نشته بود انداختم.


من چهار سال پیش هری پاتر خوندم ... حتی فیلمشو ندیدم.
الان یه گوشه هاییاز داستانش یادمه... دیگه اصلا خود شخصیت ها یادم نیستن
امیدوارم مورد قبول باشه

من تایید میکنم ولی پیشنهاد میکنم حتما حتما حداقل یه مروری رو شخصیتهای کتاب داشته باشین تا بتونید تو ایفا موفق تر عمل کنید.
تایید شد‏!‏


ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۴ ۹:۱۹:۳۲

اگه جادوگرا منو بپذیرن اینجا موندگارم ...


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۱

فرد.ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۸ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۰ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۲
از عزیزتون لیلی رفتم زیر تریلی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 154
آفلاین
در یکی از شب های زمستان که برف سفید از اسمان پایین می آمد هری و رون همراه خانواده های خود در رستورانی در هاگزمید نشسته بودند. هری برای لیلی درباره پروفسور اسنیپ خاطره تعریف میکرد و لیلی با تعجب به حرف های پدرش گوش میداد ولی جیمز به بچه ها میگفت که اسنیپ یک ادم ترسو است که برای نجات خودش به ولدمورت پناه برده و باعث مرگ پدر بزرگ و مادر بزرگش شده است و میگفت که اگر اسنیپ به پروفسور دامبلدور خبر نمیداد باز هم ما در جنگ با ولدمورت پیروز میشدیم.
هری که متوجه حرف های جیمز شد گفت:جیمز تو اشتباه میکنی چون پروفسور اسنیپ مرد بسیار شجاعی بود که اگر آن نبود ما از نقشه های پلید ولدمورت با خبر نمیشدیم و به این آسانی شکستش نمیدادیم.
جیمز با شنیدن این حرف ها تازه فهمید چه اشتباهی میکرده و اسنیپ چه مرد شجاعی بوده است.

لطفا اگر این پست تایید شد پست من را در معرفی شخصیت هم تایید کنید و نام کاربریم را هم به فرد.ویزلی تغییر دهید

تایید شد‏!‏


ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۴ ۹:۳۰:۱۴

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده




تصویر کوچک شده











چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۱۶ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۹۱

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
اولین کریسمسی بود که جیمز به هاگوارتز رفته بود .هری و جینی که میزبان هرمیون و رون بودن خاطراتشون در هاگوارتز را مرور می کردن ودر طرف دیگری از سالن جیمز بچه هارو دور خودش جمع کرده بود ودر مورد هاگوارتز براشون تعریف می کرد آلبوس و رز که سال دیگه وارد هاگوارتز می شدن با دقت بیش تری به حرف های جیمز گوش می کردن هری که صدای جیمز را می شنید فهمید که جیمز داره با اونا شوخی می کنه برای همین گفت بچه ها می خواین خاطره ی آشنا شدن خودم با رونو براتون تعریف کنم؟ بچه ها که همیشه از داستان های هری لذت می بردن به سمت هری رفتن ومشغول شنیدن داستان شدن.


در نوشته هاتون فعلهارو کامل بنویسید و آخرشو حذف نکنین.
تایید شد!


ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۳ ۲۱:۱۷:۵۴

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۵۷ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۹۱

رون ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۹ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۳۸ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۱
از تهرون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
سه شب تا کریسمس مانده بود و من و چندتا از بچه های فامیل دور پدرم که یه جورایی نقش بابا قصه گوی فامیل رو داشت نشسته بودیم.
من توی اون جمع از همه بیشتر سن داشتم بعد از من سرینا دختر خاله ام بود که اون گوشه ی گوشه نشسته بود و جاناتان را در آغوش داشت و خواهر کوچک ترم کریستینا که روی پای پدرم نشسته بود و نیکولاس و کوین هم گوشه ی سمت چپ پدر نشسته بودند و انگار مبهوت شده بودند در جذابیت داستان پدرم و در آخر لارا خواهر سرینا که تقریبا دو سالی از من کوچک تر بود کنار من ایستاده بود و ما دونفر بر فراز همه ایستاده بودیم.
پدرم همیشه به زیبایی داستان میگفت انگار صدایش وقتی داستان میگفت قلب همه ی مارا جذب میکرد . صدایی بسیار نرم و نوازش کننده و با آهنگی خاص که نمیشد هیچ صدایی جای صدایش را در گوش فرد بگیرد و باعث حواس پرتی شود .
بعد از یک ساعت داستان تعریف کردن دیگر پاهایم را حس نمیکردم انگار خشکشان زده بود ولی دلم نمیخواست بنشینم و برای اینکه به پا هایم بی محلی کنم خودم را کمی روی مبلی که پدرم روی آن نشته بود انداختم.


من چندتا از پست های دیگران رو خوندم و دیدم همه اسم شخصیت ها و موقعیت ها رو بر اساس هری پاتر گذاشتن
اگه منم قراره در مورد هری پاتر بنویسم بهم بگین
من فقط توصیف صحنه ای که داده بودین رو گذاشتم
اگه مشکل داره حتما بگین.
من یه نمایشنامه معمولی و از نظر توصیف بسیار ضعیف رو نوشتم


دوست عزیز چون پست ها باید بر اساس کتابهای هری پاتر زده بشه ازتون می خوام همین پست رو تغییر داده و شخصیت هاشو عوض کنید و دوباره بفرستین. منتظر پستتون هستم.

تایید نشد!


ویرایش شده توسط dark-demon در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱ ۱۳:۰۵:۱۹
ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۳ ۲۱:۰۶:۳۹

اگه جادوگرا منو بپذیرن اینجا موندگارم ...


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۵ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۱

فرد.ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۸ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۰ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۲
از عزیزتون لیلی رفتم زیر تریلی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 154
آفلاین
دو خانواده پاتر و ویزلی دور هم جمع شده بودند و درباره ی خاطره هایی که در هاگوارتز اتفاق افتاده بود صحبت میکردند. هری درباره مبارزه خود با ولدمورت صحبت میکرد ولیلی با اشتیاق به حرف های پدرش گوش میداد. جیمز با لبخندی که بر لبش بود درباره قانون شکنی های پدرش در هاگوارتز فکر میکرد و برای این که خودش نیز آن کار هارا انجام دهد نقشه میکشید.هرمیون و رون نیز خاطرات خود را زنده میکردند با هم میخندیدند.


نوشته بسیار کوتاهی برای یک نمایش نامه بود. بهتر بود از عبارات توصیفی استفاده می کردین. لطفا همین نوشته را کمی توصیفی تر بنویسید. منتظر پست بعدی شما در این تاپیکم.

تایید نشد!


ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۳ ۲۱:۰۱:۳۸


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۳ سه شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۱

گلرت گریندل والد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۱ چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۳
از عقلت استفاده کن، لعنتی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 513
آفلاین
در یکی از ظهرهای تابستان خانواده ی پاتر در منزل مشغول پذیرایی از رون و هرمیونی بودند و بچه ها مشغول بازی و شیطنت . هری که از صدای آنها به ستوه آمده بود گفت:"وقت قصه اس همه بیان اینجا" پنج بچه و بزرگترها به دور هری جمع شدند؛ هری از اونها پرسید که چه داستانی رو دوس دارن بشنون که یکدفعه آلبوس سوروس بلند شد و گفت:"بابا قصه ی نبرد برج ستاره شناسی رو بگو" بچه های دیگه با اعتراض گفتند:"صد بار شنیدیش هنوزم میخوای بشنویش؟" هری گفت:"خیله خوب، این بار داستان ابر چوب رو براتون تعریف میکنم،چوبی آنقدر خارق العاده که آرزوی هر جادوگر و ساحره ای بود" همه ی بچه ها سراپا گوش بودند و کلمه ای از دهان هیچ یک خارج نمیشد. هری داستان را از داستان سه برادر شروع کرد و پیش برد،بچه ها پلک هم نمیزدند و هری نیز با شور و شعف داستان را پیش میبرد. زمانی که هری در داستان چوب را شکست، بچه ها با ناراحتی از هری پرسیدند:"آخه چرا شکوندیش؟" جیمز که شوخیش گل کرده بود گفت:"اگه نمیخواستیش میدادیش به من!!!" هری در فکر فرو رفت و ناراحت از جای خود برخاست و به سمت اتاق زیر شیروانی،همان جایی که آینه ی آرزوها بود رفت و در مقابلش ایستاد و برای مدتی به آینه خیره شد؛ شخص درون آینه دستش را در جیب کرد وچوبی را بیرون آورد،چوبی بلند و با کنده کاری های عجیب؛ به آن نظاره کرد و آن را دوباره در جیب گذاشت...

تایید شد.


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۱/۳/۲۴ ۱۴:۱۳:۳۹

هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

Elder با نام علمی Sambucus از خانواده Adoxaceae به معنای درخت آقطی است؛ در حالی که یاس کبود جزو خانواده ی Oleaceae (زیتونیان) میباشد؛ کلمه ی Elder در Elder wand به جنس چوب اشاره میکند و صرفا بدین معنا نیست که این چوب قدیمی ترین چوب باشد.

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.