- نقشه؟ کدوم نقشه؟ من هیچی نمیدونم. من بی گناهم.:worry:
خانوم ویزلی دست در موهای فرفری و قرمز خود فرو برد و به رون چشم دوخت. از ته ته ته ته ِ قلبش (طرفای معده ! ) میدونست که رون این کار رو نخواهد کرد. دست به سینه شروع به حرکت به سمت صندلی هرمیون کرد که حالا نگاهش را به در و دیوار میدوخت.
- من این نگاه و این رفتار ها رو میشناسم. کار تو بوده، هان؟
- اِ ، خانوم ویزلی... شما اینجایید؟
-
- معلومه که اینجایید...! اِمم، دقیقا" بحث الان سر چیه؟
-
- کار من بود !ولی من نمیخواستم این طوری بشه ! باور کنید رون من رو مجبور کرد !
خانوم ویزلی نگاه تندی به رون انداخت که به این شکل در آمده بود:
و سپس دوباره به هرمیون چشم دوخت.
- خب... اِممم،نه رون کاری نکرد. من بدبختم ، مامان و بابام من رو دیگه یادشون نمیاد ! رولینگ گند زده به زندگی ام...! اصلا" من نمیفهمم برای چی من باید مشنگ زاده باشم... این یک عاره ! هوم؟ بعد هم که رولینگ من رو با رون رو هم ریخت (منظور چیز دیگه اس!
) و بعد هم که مجبورم کرد حافظه ی مامانم اینا رو پاک کنم... حالا هم که من باید مشکلات اقتصادی داشته باشم.
خانوم ویزلی به نظر میرسید هر لحظه امکان دارد سیلی محکمی نثار رون کند ! ( هرمیون گناه داره... )
- ادامه بده...
فلش بکهرمیون جلوی در یک بانک مشنگی در حال قدم زدن است. چهره اش نگرانی و خستگی او را ناخواسته نشان میده. تنها کاری که از دست هرمیون برمیاد اینه که به زور به هرکسی از کنارش رد میشه لبخند بزنه. ناگهان یک پیرزن از بانک خارج میشه در حالی که دوتا کیسه ی مشکی پر همراه خودش داره.
هرمیون دست به کار میشه. زیر لب چیزی رو زمزمه میکنه.
- اکسیو مانی.
دو کیسه ی پول پیرزن، کیف دو سه نفر دم در بانک و دستگاه عابر بانک همگی به سوی هرمیون پرتاب میشوند. مشنگ ها با چهره های وا رفته به او نگاه میکنند.
مشنگ ها : :hyp:
هرمیون :
در این اثنا دو نفر از وزارت به همراه ارتور ویزلی ظاهر میشوند. رون هم کنار هرمیون فرود میاد. آرتور با عصبانیت داره به سمت اونها نزدیک میشه...
پایان فلش یک- حالا چقدر پول بود؟
-
- واسه خیریه !
- اوه !
تایید کنید کار دارم ! :دی
با اینکه داستانتون ربطی به تصویر گذاشته شده نداشت ولی معلومه تسلط خوبی دارین.
تایید شد!