هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۸ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۱

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۰ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۱:۰۱ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 304
آفلاین
سلام دوستان عزیز

آن دسته از اعضای عزیز و محترمی که قصد دارند وارد بخش ایفای نقش سایت جادوگران شوند، طبق مراحل عضویت در ایفای نقش، پیش از شرکت در این عنوان، می بایست در عنوان بازی با کلمات شرکت کرده و تایید خود را دریافت کرده باشند. (فرآیند "تایید" یا "عدم تایید" توسط مسئول ورود به ایفای نقش، در ویرایش پست شما پس از گذشت 1 روز، با فونت رنگی قابل مشاهده خواهد بود- بنابراین در بازدیدهای بعدی خود از سایت، ابتدا ویرایش اعمال شده در انتهای پست های خودتان را بازبینی نمایید. ) پس از دریافت تایید خود از "بازی با کلمات"، می توانید در اینجا شرکت کنید.

متقاضیان ورود به ایفای نقش برای شرکت در اینجا باید پستی ارسال کنند که حاوی نمایشنامه ای در مورد تصویر زیر باشد :

تصویر کوچک شده


نکات تصویر:

این یک تصویر کمیک و کاملا طنز است.
شخصیت ها: رون ویزلی - هرماینی گرنجر - فنریر گری بک(گرگینه و مرگخوار)
محیط: جنگل
اشیا: چادر - طناب - ظرف غذا یا آب سگی با نام Fido - بسته غذای سگ(استخوان)
چهره ها: رون ویزلی= سرخورده و نگران / هرماینی گرنجر= عصبانی / فنریر گری بک= موذیانه

٭ بیشتر توجه داشته باشید که فنریر گری بک علاوه بر مرگخوار بودن، گرگینه است و بسیاری از خصوصیت های سگ سانان از جمله گاز گرفتن را در ذاتش دارد.
٭ داستان این صحنه در کتاب هفتم رخ داده است اما طراح این کمیک، آنرا به صورت طنز آمیزی کمی تغییر داده است.


نکات نمایشنامه نویسی:

٭ نمایشنامه در شکل اصلی یک داستان یا حکایتی نیست که از زبان شما به عنوان نویسنده یا گوینده نقل شود، بلکه همانند فیلمنامه یک فیلم سینمایی است که علاوه بر توصیف هایی از محیط، اشیا، شخصیت ها و سوژه و داستان برقرار شده، مکالمه های میان شخصیت ها را در نیز در بر می گیرد.
٭ بهترین نمایشنامه ها الزاما طولانی و بلند نیستند. حد تعادل را رعایت کنید.
٭ رعایت نکات فنی اعم از املای صحیح کلمات، پارگراف بندی مناسب، مشخص کردن و جداسازی دیالوگ ها(مکالمه و حرف شخصیت) از توصیف ها و فضاسازی محیط، به نمایشنامه شما شکل و ساختمان خوبی می دهد.
٭ بیشتر به تصویر دقت کنید و تا جایی که امکان آن وجود دارد، با خلاقیت و تنوع خود شکل های مختلفی از سوژه و داستان را برای تصویر بالا استخراج کرده و آنها را در قالب نمایشنامه خود به کار بگیرید.
٭ در انحصار سبک یا ژانر نوشته نباشید و اول به این نگاه کنید که در درجه اول علاقه شما به چه سبکی است (طنز - جدی - ترسناک - رمانتیک و ...) سپس به تصویر نگاه کنید که بیشتر در چه سبکی می توان برای آن نمایشنامه جذاب تری نوشت یا بر اساس سبک مورد علاقه شما، چگونه می توان به آن جهت داد.
٭ در صورت استفاده از سبک طنز، بر اساس عرف در ایفای نقش سایت جادوگران، می توانید از کد شکلک ها که در اینجا آمده است داخل نمایشنامه در موقعیت پایان دیالوگ یا جمله شخصیت های نمایشنامه خود جهت بیان حالت های رفتاری و روحی و شیوه بیان جملات شخصیت ها، استفاده نمایید.


----
٭ سعی می شود که تصویر کارگاه نمایشنامه نویسی هر دو هفته تغییر نماید.
امیدواریم شما متقضیان علاقه مند به زودی از دروازه ورود به ایفای نقش عبور کرده و پس از انتخاب شخصیت، پا به دنیای جادویی ایفای نقش بگذارید.


موفق باشید



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۰ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۱

vendeta


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۲۳ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۴۸ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 14
آفلاین
دستمو دراز می کنم و یه تیکه پنیر از جلوم برمی دارم و گاز می زنم. بازم این یارو داستان تکراریشو داره با آب و تاب تعریف می کنه! شورشو درآورده دیگه... اون دخترۀ مشنگ زاده رو ببین! همچین مسحور این قصه شده، انگار نه انگار که خودشم همون روزا بوده و اون جنگو دیده ها! با اون ویزلی های گدا گشنه که دهنشون اونقدر باز مونده انگار قراره ته قصه یه نون و نوایی بهشون برسه!

اتفاقا براشون بدم نشد! وقتی بابا بزرگ من با اون همه اصالت و ثروت به روزی بیفته که مامان بزرگ نارسیسا همش بره تو سنت مانگو ملاقاتش، پدرمم سیاست رو بذاره کنار و به اقتصاد بپردازه، بایدم این خونواده بشن همه کارۀ دنیای جادو!

بذار کلاسای هاگوارتز شروع بشن... همچین حالشونو بگیرم... همچین حالشونو بگیرم... همچین حالشونو بگیرم...

- اسکورپیوس! باز کجا غیبت زد؟

با شنیدن صدایی که از گوی بلورین کنارم خارج می شه، تکه پنیری که دارم گاز می زنم رو یه گوشه میندازم. گوی را با دمم می گیرم و به سرعت از سوراخ کوچکی که توش پنهان شده بودم، خارج میشم. از کنار خانوادۀ پاتر می گذرم. در برابر وسوسۀ اینکه خودم رو به دختر لوسشون نشون بدم و داد بزنه موش، مقاومت می کنم. الان وقتش نیست. بعد به حسابشون می رسم. به محض اینکه از درز زیر در خارج میشم، به جای موش سفید رنگ بانمک، به شکل واقعی خودم، پسرک ظریفی با موهای طلایی ظاهر میشم و نیشخند تمسخرآمیز همیشگیم رو به لب میارم. گوی رو توی دستم می گیرم و رو به بانوی اشرافی زیبا، مادرم، که تصویرش اونجا دیده میشد پاسخ میدم: ببخش مامی... داشتم تمرین تغییر شکل انجام میدادم. مطمئن باشید وقتی برگردم هاگوارتز کسی نمی تونه نمره بالاتر از من بگیره.

مامی به سردی تذکر میده: تمرینت رو توی خونه هم می تونی انجام بدی. هرچه زودتر برگرد. برای شام منتظریم.

بدون حرف اضافی، به سمت منزل به راه می افتم درحالیکه فکر می کنم اگه بهمون آپارات کردن رو دو سه سال زودتر یاد می دادن چی ازشون کم میشد؟ اگه میذاشتن تو روز روشن جاروسواری کنیم مگه چی میشد؟ خوب فوقش طلسم فراموشی رو روی مشنگای خل مشنگ اجرا می کردیم و یادشون می رفت ما رو دیدن دیگه!

ولی غر زدن بی فایده س. باید تا محل امن پیاده برم تا شاید بتونم سوار اتوبوس شوالیه بشم.




شما باید طبق قوانین بر اساس عکس داده شده در دو صفحه قبل از این تاپیک نمایشنامه خودتون رو بنویسید. اما خب نمایشنامه خوبی نوشتید. اشکالی نداره که به تصویر وفادار نبودید. خوب بود !!!

تایید شد !


ویرایش شده توسط vendeta در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۹ ۱۸:۴۶:۳۳
ویرایش شده توسط vendeta در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۹ ۱۹:۳۷:۱۷
ویرایش شده توسط vendeta در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۰ ۱:۱۷:۳۴
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۲ ۱۹:۰۶:۴۹

من تقریبا تمام جاهایی رو که میشده از دست بدی تو جنگ از دست دادم ...


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۳ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۱

رون  ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۲ جمعه ۶ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
هري روي صندلي راحتي هميشگيش نشسته بود .چشماش بسته بودن و ذهنش داشت استراحت ميکرد .که يهو صداي جيغ و دادمريلا از طبقه بالا بلند شد .چشم هاي هري با سرعت زيادي باز شدند متوجه شد که سرعت تنفسش رفته بالا و صورتش بد جوري عرق کرده ..اما اين جيغ و داد فقط مربوط ميشد به بازي مزيلا که تو اتاقش مشغول بود..
با اينکه 19سال بود که از همه فجايع وجنگ هايي که تو هاگوارتز اتفاق افتاده بود ميگذشت و خوشبختانه با پيروزي هري پاتر (پسري که زنده ماند)همراه شده بود وطي اين 19سال هري با جني ازدواج کرده بود و حالا يه بچه هم به اسم مريلا داشتند وهم چنين صاحب يه زندگي معمولي مثل همه ادماي ديگه بودن اما هري با کوچکترين صدا هراسان از خواب بلند ميشد .نميدونم چرا شايد اين حالت مربوط باشه به دردها ورنج هايي که هري 19 سال پيش کشيده بود...
هری چند تا نفس عمیق میکشه و از رو مبل بلند میشه که بره به مریلا توصیه کنه که یه کم یواشتر بازی کنه والا همه اهالی محل فردا به یه منطقه دیگه نقل مکان میکنند!در این هنگام جنی رو میبینه..
-عزیزیم کجا داری میری؟نکنه میخوای به مریلا دعوا کنی؟مگه شیطنتای خودمون یادت رفته؟
در خونه به صدا در میاد هری به طرف در میره و اونو باز میکنه
-اوه رون .واقعا خوشحالم که میبینمت!
-سلام هری.حالت چطوره؟من و هرمیون تصمیم گرفتیم امروز رو به دیدنتون بیایم راستش دلمون واستون خیلی تنگ شده بود تازه ارتور رو هم با خودمون اوردیم
هری که خیلی از این دیدار خوشحال شده بود بعد از سلام واحوال پرسی با ارتور و هرمیون و بچه هاشون اونا رو به خونشون دعوت میکنه
اونا بچه هارم به این مهمونی دعوت کردن و دور هم نشستن راجع به خاطراتشون صحبت کردن ..راستش این اولین باری بود که اونا با خیال اسوده وبدون هیچ نگرانی دور هم نشسته بودن و صحبت میکردند اما به نظر شما این اسودگی چه قدر میتونه دوام داشته باشه شاید این دنیای عجیب یه ولدومورت دیگه رو متولد کنه شایدم تا حالا به دنیا اورده باشه .ولدومرتی هری هم نمیتونه تصورشو بکنه..ولدمورتی که از پوست .گوشت هریه این درحالیه که مریلا پاتر بغل پدرش نشسته و داره به این موضوع فکر میکنه که چه قدر از شخصیت ولدمورت خوشش میاد !!!واقعا که تاریخ تکرار میشه...!!

بد نبود ! اما سعی کن بیان نمایشنامه هات نقل قولی نباشه خیلی ! بیشتر روی افزایش جذابیت در قسمت فضاسازی کار کنید. برید به تاپیک شخصیت خودتون رو معرفی کنید
تایید شد !


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۲ ۱۸:۴۸:۳۱


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۸ پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
-و بلاخره این جوری شد که من احیا شدن ولدمورت را عقب انداختم.
-بابا.اون جوری که من حساب کردم شما 6 دفعه این داستان را برامون گفتید!!!
جینی با خنده گفت:
-بس کن جیمز.خب،هری،قصه ی باسیلیسک را خیلی وقته که نشنیدیم.
جیمز اخم هاشو تو هم کشید و گفت:
-مامان!اونو 1000بار و همین دیروز شنیدیم.
-هری تو قصه را بگو.جیمز تو هم بیا تو اتاق کارت دارم.
جیمز با نگرانی میگه:
-مامان تو را خدا.ببخشید.دیگه از این چیزا نمی گم.خواهش.ببخشید.
جینی گوش جیمز را میگیرد و به اتاق میبرد و در همین حین آلبوس به ریش جیمز می خندید.
در اتاق

-کروشیو.کروشیو.جلوی مهمونا باباتو مسخره می کنی.اکسیو تی(چای)
-مامان سوختم.آخه کدوم مامانی بخاطر یک شوخی ناقابل روی بچش چای میریزه؟
-حقته!!!
بلاخره بعد از یک تنبیه درست و حسابی جینی راضی میشه تا دست از سر جیمز بردارد.
در را که باز میکنه...
میبینه همه ی مهمونا و اعضای خانواده پشت در گوش وایستادن.
جینی به اعضای فیلم برداری چشمک می زنه و...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
16 سال بعد وصیت نامه ی نصف و نیمه ی هری که کلی
ان خفاش روشه (اثر طلسم ان خفاشی)پیدا میشه که
مال و اموالشو به پسرانش به ارث گذاشته و البته نوشته:
البته اگر در تنبیه خانومم بخاطر پشت در گوش وایستادن نمردن...
این بود از چگونگی مرگ پسر برگزیده که سال ها مخفی مانده بود.


‏(تو نوشته شما چند اشکال محتوایی دیده میشه مثلا خانواده پاتر رو خشن توصیف کردین. همچنین طلسم شکنجه از ابزارهای مرگخوارانه که اینجا جینی روی پسر بزرگش اجرا میکنه که درست نیست‏)‏

با این حال تایید شد‏!‏


ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۳۰ ۴:۳۰:۲۰


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۱

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ دوشنبه ۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۳۵ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۱
از خانه ی ویزلی ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 72
آفلاین
19 سال گذشته و جنی و هری صاحب چند بچه ی شیطون شده اند.دختر کوچیکشون میگوید:پدر طلسم لوموس به چه در دی میخورد؟هری به او میگوید برای روشنایی سر چوب دستی است دیگر.اما دختر کوچولویش سوالی دیگر هم دارد سوال او این است:باسیلیسک چه موجودی است؟هری باز به او میگوید موجودی خطر ناک که زهرش وارد نوک شمشیر گروه تو و برادرت گریفندور شده است.حالا دختر کوچولویش جواب سوالاتش را پیدا کرده بود.اینم یک اتفاق بعد از 19 سال



شما اولا باید تایید خود را از تاپیک بازی با کلمات دریافت کنید ! سپس در اینجا شرکت کنید. جدا از عدم رعایت این حق تقدم هم این نوشته شما زیاد شبیه به یک نمایشنامه نیست. نمایشنامه همانند سناریوی یک فیلم حاوی توصیف هایی از فضا و محیط، شخصیت ها، دیالوگ ها و مکالمه های شخصیت ها می باشد. به پست های سایرین که تایید می شوند، دقت کنید. همینطور به نظم و زیبایی و پارگراف بندی و سایر نکات فنی هم توجه کنید و از همه مهم تر روی جمله بندی های خودتون کار کنید. برید اول به "بازی با کلمات" و تایید اونجا رو بگیرید. بعد بیاین به اینجا.

تایید نشد !


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۲ ۱۹:۰۲:۰۷


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۱

پروفسور.ویریدیان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۷ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱
از قبرسون
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 235
آفلاین
شب هالووین بود وهمه دور هم جمع بودندو حرف می زدند درمیان صحبت ها جینی و هرمیون به اشپز خانه رفتند.
وکیک شکلاتی بزرگی گه رویشبا پودر قند تزئین شده بود.آوردندهمه بادیدن کیک هورا کشیدند.
هرمیون به رون که مثل بچه ها هورا میکشید نگاهی کرد و وقتی جینی می خواست یک تکه
کیک بز رگ به رون بدهد هرمیون گفت
-رون رژیم داره
در این هنگام ناگهان در خانه از جا کنده شد ولرد ولدمورت وارد شد هری از جا پرید و به همراه هرمیون و... شروع به
دوئل کرد در هنگام دوئل طلسم هرمیون به صورت ولدمورت خورد ناگهان پوست ولدمورت پاره شد
واز پشت آن چهره مگی پیدا شد .مگی باخنده گفت هالووین مبارک :pashmak: :pashmak:


تایید شد.


ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۳۰ ۴:۱۷:۳۷


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ دوشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۱

پروفسور.ویریدیان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۷ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱
از قبرسون
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 235
آفلاین
هری با ناراحتی به کارنامه ی جیمز نگاه انداخت و گفت این چه نمره ایه گرفتی خاک بر سر.
جینی از تو آشپز خونه گفت حالا اشکال نداره مگه چی شده .هری با افسون برگه رو تو صورت جینی زد .
جینی با عصبانیت یه تخم مرغ تو سر هری زد وگفت دیگه چیزیو پرت نمی کنیا بعد یه تخم
دیگه زد تو سر جیمز و گفت تو هم بیشتر درس بخون راستی هرمیون و رون و نویل دارن میان
هانا ابوت نمی یاد چقدر از هانا بدم میاد یادته اون دفعه چی میگفت نویل هرماه واسم
کلی هدیه می گیره اه. چی می گفتم آها این لیستو بگیر لیست خریده........جینی مدام حرف میزد




خب ، نوشته شما چند تا مشکل اساسی داره :

کلا ار علایم نگارشی استفاده نکردین. جمله ها رو نمیشه به خوبی از هم تفکیک کرد.

موقعی که میخواین گفتگوی اشخاص رو بنویسید باید حتما دوبار دکمه اینتر رو بزنید و اول سطر از خط تیره استفاده کنین . مثلا :
نقل قول:
جینی با عصبانیت یه تخم مرغ تو سر هری زد وگفت:

- دیگه چیزیو پرت نمی کنیا

بعد یه تخم دیگه زد تو سر جیمز و گفت :

-تو هم بیشتر درس بخون



و اینکه بهتر بال و پر بیشتری به داستانتون بدین .


تایید نشد!


ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۲۷ ۱۳:۲۶:۲۱


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۱

دراکو مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۳ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۰:۲۲ چهارشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 7
آفلاین
هری:خانم یک چایی بردار بیار
جینی:باشه اقا شما داستانو بگو
هری پس از اینکه گلوشو صاف کرد نگاهی به تمام حظار انداخت که اینهئ شترمرغ بهش زل زئه بودند و رون که عین برج زهر مار بغلش بود.بعداز اینکه دوباره صداشو صاف کرد شروع کرد به سخن گفتن:
ـ اهم اهم . خوب بر میگردیم به نزده سال قبل که من و لرد باهم جنگیدیم ...
که ناگهان جینی میپره وسط حرفش و با شوق میگه .انارو که میدونیم برو سراغ مبارزه.
هری میخواست چماقشو برداره که دید بده جلو همه زنشو بزنه پس ارام و متین گفت: خانم مگه نگفتم برو چایی بیار.جینی سرشو که اینهو لبو سرخ شده بود انداخت پایین وبه سمت اشپز خانه رفت.
هری نگاه عاقل اندر سفیه ای به جینی انداخت و ادامه دا :
ـ خو کجا بودیم . اهان وقتی من و لرد با هم روبه رو شدیم من فقط 6سال اموزش دیده بودم و فهمیدم که نمیتونم لرد رو شکست بدم پس فقط سعی کردم که از خودم دفاع کنم تا اینکه نویل اخرین هوکراکس رو نابود کرد ...
نویل: هه ه منو میگه ها منو میگه
هری پوزخندی میزن و ادامه میده :
ـ و اینجوری دش که لرد نابود شد....

>> درون اشپز خونه
جینی درحال گذاشتن لیوانای پراز چایی درون سینی است و در دل خود میگوید.:وا وه .چه از خود راضی. منو زور میکنه میگه برو چایی بیار .بزار هرمیون اینا برنو میدونم باهات چکار کنم.مرتیکه فکر کرده کیه .

>> چند دقیقه بعد ، درون حال ، پیش بقیه
جینی لبخند مسخره ای بر روی لب داشت و با خوشرویی چایی را جلوی بقیه میگرفت و می گفت: بفرمایید . بفرمایید.
تا اینکه رسید به هری:بفرما اقا..چیز دیگری لازم ندارید.
و اینگونه همه چیز به خوبی و خوشی پایان پافت




تایید شد !


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۲ ۱۸:۵۵:۵۳


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۳۵ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۱

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
_ و اين طور شد كه من ولدمورت رو كشتم و همه ي جادوگرا با خوبي و خوشي كنار هم زندگي كردن!

هري در حالي كه لبخند پهني زده داستان رو تموم مي كنه و بادي به غبغب انداخته با افتخار به بچه ها نگاه مي كنه.

_ ولي بابا! مگه ولدي ، جادوگر خفني نبود؟!
_ چرا.
_ مگه با يه نگاه همه رو دود نمي كرد؟
_ چرا.

ليلي لونا( نويسنده اين پست لحظاتي پيش از طريق گوگل با اين اسم آشنا شد!) در حال كه به شدت گيج به نظر ميرسه به هري نگاه مي كنه و منتظر جواب ميشه.

هري: ببين عزيزم! اين جور مسائل كلا مطرح نيست، مسئله اينه كه ولدي يه جوري! مرد و من خيلي گولاخم! ، مگه نه بچه ها؟!

بقيه ي افرادي كه توي اتاق هستند به شدت خوشحال شده و ساده لوحانه حرف هري رو تاييد مي كنن.

ليلي لونا دهن باز مي كنه كه باز هم ايراد بگيره كه با ديدن هري كه به اين صورت هست تصميم مي گيره سكوت اختيار كنه.

رون هم كه به شدت جوان به نظر مي رسه و به طرز كودكانه اي بالاي صندلي هري رو گرفته فرصت رو غنيمت مي شمره تا به زور كتابي كه به تازگي نوشته رو به بچه ها بندازه.

_ ببينيد بچه هاي اين كتاب...
_ عمو به بوق دادي ما رو با اين كتابت! باب ما خودمون مارزبوني بلديم!
رون : آلبوس سوروس خيلي ارزشي شديا! كتاب من يعني " مارزبوني در 8 دقيقه" مرجع سوالات آزمون كارشناسي ارشد هاگوارتز هست! اينو بخوني ديگه حله!
آلبوس سوروس:

در همين حين ناگهان صداي انفجار مهيبي به گوش مي رسه و دود سبزرنگي فضاي اتاق رو در بر مي گيره.

_ موهاهاهاها! من برگشتم بدبختا!

هري كه به نظرش صدا به شدت آشناست با كمي تفكر همراه سرفه به يك حقيقت تلخ پي مي بره...

هري: ولدي؟!

_ موهاهاها! چي فكر كردي هري؟! پس كي مي تونه اين قدر خفن وارد بشه!
_ ولي ما همه ي هوركراكس هات رو از بين برديم! من هم در نهايت به طرز ارزشي كشتمت!

ولدمورت كه حالا با خوابيدن دود چهره اش كاملا مشخص شده پوزخند مليحي مي زنه و ميگه: تو و دامبل خيلي پيچيده فكر مي كردين! من نه تا هوركراكس درست كردم بعدش هم چون حال نداشتم ادامه ندادم! هر چي بيشتر بهتر!

_ آواكداورا!

در همين لحظه صحنه آهسته ميشه وجيني مي پره جلوي هري و مي ميره و هري زنده مي مونه و دوباره طلسم عشق جاويد و .... برقرار ميشه و ولدمورت مي ميره! دوباره!

تایید شد‏!‏


ویرایش شده توسط x در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۵ ۱۱:۳۷:۴۲
ویرایش شده توسط x در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۵ ۱۱:۳۸:۲۷
ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۶ ۲۰:۵۰:۱۹

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۱

هکتوردگورث.گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۱۶ سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۰:۳۳ شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 27
آفلاین
اولین کریسمسی بود که جیمز به هاگوارتز رفته بود .هری و جینی که در کنار هرمیون و رون بودن داشتندرباره ی مدرسه حرف می زدند ودر قسمت دیگری از سالن جیمز بچه هارو دور خودش جمع کرده بود ودر مورد مدرسه می کرد دامبلدور و رز که سال دیگه وارد مدرسه می شدن با توجه بیش تری به حرف های جیمز گوش می دادن هری که صدای جیمز را می شنید زود فهمید که جیمز داره با اونا شوخی می کنه برای همین هم گفت بچه ها می خواین خاطره ی دوست شدن خودم با رونو براتون تعریف کنم؟ بچه ها که همیشه از داستان های هری لذت می بردن به سوی هری رفتن ومشغول شنیدن داستان شدن.
.

تایید شد‏!‏


ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۶ ۲۰:۵۵:۰۱

من همیشه هستم







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.