هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۴ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۱

هرماینی گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۴ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۱۸ یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۵
از گربه های ایرانی :دی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 342
آفلاین
بلا نگاه عاقل اندر سفیه ای نثار حیوان کرد سپس به سمت اندرو برگشت و با لبخند کوچکی گفت:بالاخره به یک دردی خوردی.

اندرو:

لینی که دیگر داشت شاخ دوم هم بروی سمت چپ سرش رشد میکرد گفت:خوب دیگه بریم و این سکه ها رو جایگزین کنیم.
بلا دود از گوشاش بلند شد و به سمت لینری رفت و فریاد زد:
ـ نه خیر .این منم که پولارو جایگزین میکنه. تو و اندرو به بهانهای لرد رو از اتاقش خارج کنید.

لینی و آندرو:
بلا:چیه مشکلی دارید؟
لینی : نه نه . البته که نه .
بلا :پس برید دیگه.منتظر چی هستید.

>>لینی و آندرو در نزدیکی اتاق لرد

لینی.حالا با چه بهونه ای لرد رو از اتاق خارج کنیم.
آندرو:چطوره ببریمش دستشویی.اونوقت طول میکشه.
لینی:میشه یک دقیقه تو فکر نکنی.
ـ باشه باشه.حالا چرا اینقدر عصبی میشی.

>> در مرلینگاه خانه ریدل


بلا مدارم از سمت چپ به جنوب میرفت و از شمال به راست(چجوری؟)
به طور اعصاب خوردکنی داشت این کارو ادامه میداد که حیوان به این شکل :hyp: در امده بود.

بلا در افکار خود:حالا چجوری باید این وجود رو بترسونیم. نمیشه که هردفعه در مرلینگاه شکسته شه.خرجمون میره بالا...

سپس در حالی که همچنان فکر میکرد شروع به جمع کردن سکه ها ریختن انها در کیسه کرد.



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۲:۰۲ سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۱

نارسیسا مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۱ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱:۵۷ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۱
از قصر مالفوی ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 48
آفلاین
بلا:
- چی داری میگی لینی. اون که اینطوری نیست ببین

لینی از جلوی حیوان مکعبی شکل کنار میره و جای خودشو به بلا میده و بلا با ناز و کرشمه وابروهای یکی بالا یکی پایین با حیوان رودررو میشه:

ـ ببین . خوب گوش کن ، ما الان به فضولاتت امم یعنی سکه هات احتیاج داریم. میشه لطف کنی و...اه اصن من چ دارم میگم . ببین حیوونی زو.د باش اون سکه ها رو رد کن بیاد تا... اوا اوا بلند شو .

حیوونه:
-

لینی پوزخندی ولی با دیدن سگرمه های دو هم تنیده ی بلا و چشم های گشادش گفت:
ـ اممم حیوونی .خودتو خالی کن . و به حیوان نزدیک شده و ارام لب به سخن می گشاید:

-ببین تا ابن بلا مارو و ارباب همهمونو نکشته چند تا سکه بریز بیرون.ترو خدا ، جون مرلین ، به ریش مرلین قسم یک جوری بهت برمیگردونم.

که ناگهان صدای شکسته شدن در همه رو از جا پروند.

بلا: اندرو اینجا چکار میکنی؟ مگه قرار نبود مراقب ارباب باشی؟

اندرو به سرعت از روی زمین بلند شد و با بیراری گفت:
ـ اومدم بگم سکه دارن ناپدید میشن . باید سریع تر......ایول موفق شدید

لینی نگاهی به سرو وضع اندرو میندازه و لحنی ناراحتت کننده میگه :ژ
- ایششش ه نه ابا ببین دارین سعیی..... چی اینچجوری اینکارو کرد.

زیر پاهای بلا و لینی و خود حیوانه پر از سکه شده بود.بلا نگاهی به چشمان حیوان کرد گفت:
ـ فکر کنم ترسیده....






پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۰:۳۵ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۱

آگوستوس راکوود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۹ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۹:۰۵ چهارشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۱
از ت خیلی بدم میاد !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 18
آفلاین
لرد ولدمورت دست هایش را زیر چانه اش تکیه گاه کرده و نگاه خیره اش به دور دست های میز شام ِ طویل، آن سوی میز، به کیسه های متعدد که تاوسط های میز میرسند معطوف شده. سکه ها مثل دریاچه ی زرد رنگی هستند که میدرخشند.

فلش بک

بلاتریکس دستشو به سینه زده و به دیواری تکیه داده. بالای سرش، یک تابلوی بزرگ سفید با نوشته های ابی به چشم میخوره : "وزارت حمایت از موجودات جادویی"

شتلق ... گرومپ ... پرت! ... دوبش ...!

بلا با عجله و دستپاچگی به کمک آگوستوس و آندرو میره. به نظر میرسه واقعا" به کمک نیاز دارند. موجود عجیب و صورتی رنگی شبیه به اسب و تسترال، به طول دو متر و عرض دومتر (مکعب !) است.

پوستش لزج و طوری است که تمام اعضای بدنش پیداست. از نزدیک های ته ِ حیوان، هر از چندگاهی نوری طلایی رنگ به سمت خروج حرکت میکنه و چند لحظه بعد با صدای پرت، دو سه سکه خارج میشه.

بلا : این دیگه چیه؟ ترجیح میدادم گراوپ سکه بده بیرون ما جمع کنیم! من به این فضله ها دست نمیزنم...
آگوستوس : بلا! در این شرایط حتی اگه دامبلدور هم سکه میداد بیرون من بهشون دست میزدم. باید یاد بگیری خدمت به ارباب شامل دست زدن به فضولات هر کسی میشه!
بلا :

آندرو که صبرش لبریز شده بلا رو صدا میکنه و سه نفری به کمک ِ هم حیوان رو که حالا مشغول تقلا کردنه حرکت میدهند در حالی که آندرو با چوبدستی اش سکه ها رو از زمین به کوله پشتی اش منتقل میکنه.

خانه ی ریدل

- مرگخواران ! باورم نمیشه این حرف رو میزنم، ولی برای اولین بار کارتون بد نبود.
- به افتخارشون...!
- !

لرد شروع به قدم زدن میکنه و دور کیسه ها میچرخه. در همون حین یکی از کیسه ها داره به کندی کم و کم تر میشه. بلا متوجه این قضیه میشه و با ایما و اشاره به بقیه هم میفهمونه.

مرلینگاه خانه ی ریدل

لینی درحالی که سعی میکنه از اشک ریختن دست برداره، حیوان رو با افسار به در بسته و داره با اون خیلی مقتدرانه مذاکره میکنه.

- ببین، تو الان خیلی خورده ای. دلت میخواد خودت رو خالی کنی!
-
- اون طوری بهم نگاه نکن. این یه حقیقته! چرا این کار رو نمیکنی؟ تو باید خودتو تخلیه کنی... نریز تو خودت! بده بیرون اون سکه های لعنتی رو تا لرد نکشته مارو !

در همان لحظه بلاتریکس در دستشویی رو به یه ورد کوچیک باز میکنه و سراسیمه وارد میشه.

- تموم ... کیسه... دومی... سکه... آب !
- جمله سازیه ؟
- ! یکی از کیسه ها سکه هاش داره آب میره و رو به اتمامه... پس سکه های جایگزین کو؟

لینی با وحشت به بلا خیره موند :
- فکر میکنم یه مشکلی داشته باشیم... این هیچی نمیده بیرون!
-


ویرایش شده توسط آگوستوس راکوود در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۰ ۱۰:۳۸:۴۹

Woodchuck Todd: Screw all these people, Olive
Olive Penderghast: Haven't you heard? I already did



Easy A


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۲ سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۱

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
اتاق لرد:

- اوه مای لرد! همه مرگخوارارو مجبور کردم بشینن حساب کتاب کنن و اینقدر پول بدن تا هزاران هزار گالیون جور بشه. نگران نباشین، فقط یکم بیشتر زنده بمونین!

لرد با شنیدن کلمه ی "زنده بمونین" چهره شو در هم میکشه و میگه:

- بلا، ارباب قرار نیس بمیره. ارباب قراره با هزاران هزار گالیونی که از مرگخوارا میگیره زنده بمونه.

بلا با تعجب میگه: ااا ارباب! خو منم همینو گفتم دیگه.

لرد کروشیوی به بلا میزنه اما بلا جاخالی میده و لرد میگه: فقط ارباب حق داره از لفظ زنده موندن برای خودش استفاده کنه.

- اوه ... بله بله ...

لرد نگاه موشکافانه ای به بلا میکنه و میپرسه: پس خودت چی؟ هنوز ندیدم پولی بدی!

بلا بلافاصله به خودش میاد و میگه: من؟ امم چیزه ارباب! گذاشتم اون هزاران هزار گالیونو یهو باهم بهتون بدم. مگه میشه من پولامو برای زنده نگهداشـ... چیز یعنی درمان شما خرج نکنم؟

لرد نگاهشو از بلا برمیداره و میگه: کم نه!

سمت مرگخوارا:

- حالا باید چی کار کنیم؟ یعنی باید پولامونو تقدیم بلا کنیم؟ :vay:

مرگخوارا نگاهی بین هم رد و بدل میکنن و بیشتر به بدبختیشون فکر میکنن. ییهو فکری به ذهن آندرو خطور میکنه و میگه:

- چطوره از چیز استفاده کنیم؟ چیز ... بگین دیگه، اسمش یادم نی!

مرگخوارا:

آندرو که زیادی هیجان شده از جاش بلند میشه و میگه: بابا چرا نمیفهمین؟ همون چیزه، همون حیوونه! همون سکه ایه!

مورفین که از این همه بالا و پایین پریدن آندرو خسته شده میگه: پش توژیح بده بینیم چی میگی! یه نفش عمیق بکش و بگو!

آندرو نفس عمیقی میکشه و آروم و شمرده شمرده میگه: منظورم همون حیوونه س که از خودش سکه میده بیرون. سکه هایی که بعد 24 ساعت ناپدید میشن. میتونیم از اونا به لرد بدیم.

مرگخوارا که اول با دیدن ذوق و شوق آندرو، کلی امیدوار شدن، بعد شنیدن پیشنهادش با ناامیدی میگن: خودت داری میگی سکه هایی که ناپدید میشه. این به چه درد لرد میخوره؟

آندرو با هیجان ادامه میده: لرد قراره اونارو به شفادهنده ها تحویل بده، پس دیگه چه اهمیتی داره که وقتی بدست اونا رسید ناپدید شه؟ تنها کاری که باید بکنیم اینه که تا قبل از رسیدن سکه ها به شفا دهنده ها هردفعه سکه های جدیدو با سکه های ناپدید شده ی قبلی جایگزین کنیم.

آگوستوس که با حرف آندرو فکرش باز شده میگه: یا اینکه سکه های واقعی بدیم، اما از لرد بخوایم هنگام تحویل اونا به شفادهنده ها، ما سکه هارو حمل کنیم. تو راه اونارو با تقلبیا عوض میکنیم.

مرگخوارا همه با خوش حالی شروع به تمجید کردن از ایده ی آندرو و آگوستوس میکنن غافل از اینکه اصلا قرار نیس سکه ای به دست شفا دهنده ای برسه ...




پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ یکشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۱

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
ایوان فریاد زد:

- خواهش میکنم بلا...تو نمیدونی که با اون منو میشه چه کارای وحشتناکی کرد! اصلا من بهت پول میدم. دو برابر منو پول میدم ولی اونو پس بده.

- تو که اصلا پولی نداری جنازه. پس این منو...خیلی وسیله ی خفنیه انگار! شاید نگهش داشتمو به ارباب تقدیمش کردم. آرره! :evilsmile:

ناله های ایوان قطع شده بود و سرش از صندلی که روی آن نشسته بود به سمتی خم گشته بود.بلاتریکس با چماقی که در دست داد ضربه کوچکی به پای ایوان زد که در اثرش، فقط پای ایوان به رقص درآمد.

بلاتریکس با لحنی که حاکی از رضایت او به این وضع بود گفت:

- یعنی...مرد؟ یا سکته مغزی کرد؟

- اون فقط بیهوش شده بلا. در اینجور مواقع مردم سکته قلبی می کنن نه مغزی.

بلاتریکس به سمت صاحب صدا رفت. لونا بود که با خونسردی مقابلش ایستاده بود.قبل از اینکه بلاتریکس با حرف هایش به اوحمله کند به سرعت ادامه داد:

- من همه پولامو صرف کمکای معنوی به لرد کردم. با همش برای لرد کتاب خریدم. ولی انگار سیبل از اون کتابا بیشتر خوشش اومده. مخصوصا از کتاب «چگونه از کند هوشی زیر دستانمان سوء استفاده کنیم» و کتاب شعر «یه توپ دارم قلقلیه»...

سیبل با صدای بلند سرفه کرد. به سمت بلا رفت و گفت:

- بلا مگه قرار نشد خودمون واسه پولا یه فکری کنیم؟ تو برو استراحت کن دیگه!

بلا سری به نشانه موافقت تکان داد و مرگخواران را با بدبختی جدیدشان ترک کرد.


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۱/۳/۲۱ ۱۳:۰۶:۲۵


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۱

ماری مک دونالد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۰ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۳:۴۳ سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۶
از اینجا تا آسمون... کرایه ش چقدره؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 180
آفلاین
مرگخوارا که می‌بینن بلا دست بردار نیست و اگه اینجا بمونن ممکنه همه ثروت داشته و نداشته شون رو از دست بدن سعی‌ می‌کنن یه جوری محل رو ترک کنن.

- ممم... بلا، من بهتره برم، یکی‌ داره صدام میکنه!

- فعلا من میرم، بعد برمی‌گردم...

- یه جلسه مهم تو انجمن مدیرا هس، من باید زودتر برم...

بلا که میبینه هر کسی‌ می‌خواد یه جوری در بره با عصبانیت فریاد میکشه:
- هیچ کی‌ از اینجا جایی‌ نمیره!! همین جا می‌مونید تا زمانی‌ که هزاران هزار گالیون رو جور کنید!! اوه ارباب بی‌چاره من! خوبه که الان اینجا حاضر نیست که بی‌ وفایی‌ مرگخواراشو ببینه!

مرگخواران:

- خوب دیگه، حتی یک ثانیه هم نباید وقت هدر بدیم در حالیکه ارباب داره پر‌پر می‌شه! هی‌ ماری! تو باید پول زیادی داشته باشی‌، خودم دیدمت چند روز پیش یه عالم لواشک و آب انار خریده بودی... حتما یه عالمه پول داری!

ماری در حالی‌ که با اضطراب به بلا نگاه میکنه میگه:
-نه به مرلین! الان هیچ چی‌ پول ندارم، اونا رو هم نسیه خریدم! من خیلی‌ بدبختم بلا... :worry:

- ترشی خور ! اوه صبر کن ببینم! ایوان تو مدیری! دوبل حقوق میگیری! هر چی‌ پول داری رد کن ببینم!

ایوان در حالی‌ که سعی‌ میکنه یه چیزی رو تو جیب رداش قایم کنه رو به بلا میکنه:
- بلا! به سالازار همه پولم چند وقت پیش غیب شد! حتی پول هم نداشتم یکم کلسیم بخرم واسه این استخونا!

- جیباتو خالی‌ کن!

ایوان با اکراه یک چیزی عجیب غریب کوچیک که یه عالم روش کد نوشته شده در می‌آره.
- ممم... بلا! باور کن این هیچ ارزشی نداره...

بلا قبل از اینکه ایوان حرفشو تموم کنه اون چیز عجیب رو از دستش میقاپه.
- بذار ببینم... منوی مدیریت! اه اه! البته میتونیم اینو بفروشیمش، قلّابی نیست! اصله! یکم از پول جور شد! :evilsmile:

ایوان: :worry:

بلا در حالی‌ که منو رو تو جیب رداش میذاره رو به بقیه مرگخوارا میکنه:
- تا دو ساعت دیگه وقت دارین همه پول رو جور کنین! هزاران هزار گالیون! چه جورشم دیگه به من ربطی‌ نداره! زود باشین! اربابمون داره پر پر می‌شه!


ویرایش شده توسط ماری مکدونالد در تاریخ ۱۳۹۱/۳/۲۰ ۲۲:۴۵:۰۲
ویرایش شده توسط ماری مکدونالد در تاریخ ۱۳۹۱/۳/۲۱ ۲:۵۷:۴۲

Only Raven

"دلیل بی رقیب بودن ما، نبودن رقیب نیست...دلیل بی رقیب بودن ما، قدرتمند بودن ماست!"









پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

سیبل تریلانی پیشگویی کرده که لرد ظرف یک هفته مریض میشه.بطور اتفاقی پیشگویی به حقیقت میپیونده و لرد سرطان میگیره و با کسر حقوق مرگخوارا و گرفتن کمکهای مالی جلسات شیمی درمانیش شروع میشه...
ولی واقعیت اینه که لرد سرطان نگرفته و فقط برای بیشتر کردن ثروتش وانمود میکنه مریضه و به مرگخوارا میگه که برای ادامه درمانش به هزاران هزار گالیون احتیاج داره.بلاتریکس به لرد قول میده که هر طور شده این مبلغ رو جور کنن!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بلاتریکس چوب دستی بلندی را که چندان هم جادویی نبود در دست گرفته بود.
مرگخواران در مقابلش نشسته بودند و سعی میکردند نگاهشان به چشمان بلا نیفتد.

-هی...روفوس...تو چرا به چشمای من نگاه نمیکنی؟از خودت شروع میکنم.جیباتو خالی کن.هنوز داری ردای یادگاری باباتو میپوشی...غذاتم که اینجا میخوری.شبم که تو اتاق تسترالها میخوابی.معلوم نیست حقوقت خرج چی میشه.مطمئنم هزاران هزار گالیون پول داری.

روفوس جیبهای خالیش را به بلاتریکس نشان داد...دریغ از یک نات!
-منم نمیدونم بلا...حقوقمو میگیرم...ولی هنوز دو روز نگذشته که میبینم هیچی برام نمونده.

بلا با تاسف سری تکان داد.
-ته جیبت سوراخه روفوس...بدوزش!تو..اندرومدا...شنیدم یه تلسکوپ جدید گرفتی.باید خیلی پولدار باشی...نه؟سریع هزاران هزار گالیون رد کن بیاد.

اندرومدا مدارکی را جلوی بلا گذاشت.
-متاسفم بلا.ارباب یه ماموریت غیر ممکن بهم داده.همه پولامو دارم خرج اون میکنم!همین دیروز مجبور شدم خونمو بفروشم.

بلاتریکس به بازجویی ادامه داد.بیشتر مرگخواران از خانواده های ثروتمند جادوگران بودند.مطمئنا خیلی زود میتوانست به هزاران هزار گالیون دست پیدا کند!




پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
بعد از رفتن ریگولوس لرد کش و قوسی به بدنش میدهد و همان طور که با نرمش های کوتاه گرفتگی عضلاتش را رفع میکند به نجینی میگوید: اه، خشک شدم از بس تمام روز اینجا باید بشینم یا دراز بکشم. ولی ارزشش رو داره مگه نه؟ حالا صبر کن چنان بلایی سر این نا سپاس ها بیارم که اون سرش نا پیدا. تو همینجا بمون، لازم نیست بیای پایین. اینطوری تاثیر گذار تره.

لرد این را گفت و در حالی که عصایی به دست گرفته بود آرام آرام و با گام هایی تکیده به طرف در رفت. وقتی از پله ها پایین میرفت مرگخوارها هنوز آن پایین دور هم جمع شده بودند و صحبت میکردند. با دیدن لرد که از پله ها پایین می آمد همه سکوت کردند.

لرد به سختی خودش را به پله اول رساند و در حالی که یک دستش به عصا و دست دیگرش به نرده تکیه داده شده بود نفس نفس زنان گفت: مشکلی هست که اینجا جمع شدین؟
ریگولوس سرفه کنان گفت: نه ارباب داشتم در مورد چیزی که گفتین برای بقیه صحبت میکردم.
همه با تکان دادن سر حرف ریگولوس را تایید کردن. لرد سرفه خشکی کرد و بعد دستش را روی سینه اش گذاشت و گفت: ولی من...مشکلی دارم.

بلا جلو پرید و گفت: چی شده ارباب؟ قرص هاتون تموم شده؟ برم براتون داروخونه رو بیارم!؟
لرد لبخند کوتاهی زد و گفت: نه بلا. مشکل کمی پیچیده تره. دکترم بهم اطلاع داده که بیماری با وجود درمان داره به شدت پیشرفت میکنه و راستش...باید یه دوره درمان جدید شروع بشه. اما مشکلی هست...

بلا: چه مشکلی ارباب؟
لرد آهی کشید و گفت: هزینه...
ریگولوس با تردید گفت: چقدر میشه مگه ارباب؟
لرد سری تکان داد و گفت: خیلی زیاد. هزاران هزار گالیون. چیزی که فکر نمیکنم از پسش بر بیام. برای همین اگه دیگه ندیدمتون...

بلا با عصبانیت یقه روفوس رو گرفت و گفت: ارباب این چه حرفیه؟ ما همه این پول رو جور میکنیم. لازم باشه تک تکمون همه وسایلمون رو میفروشیم تا شما درمان بشین. مگه نه روفوس؟
روفوس که اصلا نمیدونست این وسط چیکارس با ترس حرف بلا را تایید کرد. بین بقیه هم زمزمه های آرامی در گرفت اما با نگاه به چشمان خشانت بار بلا همه زمزمه ها خاموش شد.

لرد گفت: مطمئن باشین اگه مجبور نبودم...ولی روزی که لرد دوباره سلامتیش رو به دست بیاره خیلی بیشتر از چیزهایی که دادین به دست میارین.
لرد برگشت و دوباره از پله ها به آرامی بالا رفت.
لرد: :evilsmile:
مرگخواران:


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۱

هرماینی گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۴ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۱۸ یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۵
از گربه های ایرانی :دی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 342
آفلاین
صدای تق تق در دوباره بلند میشه ولرد سریع روی صندلیش میشینه و و انمود میکنه که در حال خوردنه قرصاشه که ریگولوس وارد میشه.
لرد:او ریگولوس تویی.با من کاری داشتی.
ریگولوس تعظیمی میکه و میگه:ارباب حالتون بهتره .راستش یک نامه از جسیکا اومده ...
ارباب حرفشوقطع میکنه و میگه:ممنون و حدس میزنم .نامه رو بده من.
لرد که میدونست قضیه چیه به راحتی تونست ارامششو حفظ کنه.
لرد با خونسردی سری تکاک داد و گفت:اوه بله. من حدس میزدم که جسیکا این کارو بکنه.
ریگولوس:بله ارباب؟جسیکا چکارکرده؟
ارباب گفت:نگران نباش.اون خودش این پولو داده و برای خوب جلوه دادن من این نامه رو نوشته.اما یادتون باشه راجب سرطان من چیزی بهش نگین...آه ...حالا برو ...میخوام استراحت کنم.



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۹ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱

فنریر گری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۱ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
- کدوم نمک نشناسا؟ چی حرفایی؟ بلاتریکس، در مورد مرگخوارای من اینطوری صحبت نکن. من نمیتونم ببینم کسی اونا رو نمک نشناس خطاب کنه.

بلا با عصبانیت سینی رو روی میز میکوبه:
- چرا ارباب، نمک نشناسن. وقتی شما این بالا دارین از درد به خودتون میپیچین...اون نمک نشناس های حیف نون اون پایین جمع شدن و میگن شما به دامبل وام دادین برای بازسازی محفل!فکرشو بکنین چه چرت و پرت هایی دارن میگن!

لرد با مشت روی سینی میکوبه، ولی بعد چهره درهم و خسته ای به خودش میگیره و آه کشان میگه:
- اشکالی نداره. یه روزی هیچ کس جرات نمیکرد پشت سر من حرف بزنه. اما حالا...آه

- نههههههههه ارباب اینطوری حرف نزنین، ارباب من طاقت ندارم، ارباب من الان همه شون رو میکشم! :vay:

بلا دوان دوان از اتاق بیرون میره. نجینی با دمش در رو میبنده و برمیگرده تا به لرد نگاه کنه. لرد از روی صندلی چرخدارش بلند میشه و با مشت گره کرده میگه:
- حالا تو کار من فضولی میکنن؟ حالا میخوان سر از کار من در بیارن؟ حالا میخوان...وایسا ببین چه بلایی سرشون میارم.

- فیشششش فش فشششش؟ (میخوای چیکار کنی؟)
- فششش فشش فششش!!!(وایسا و تماشا کن!)








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.