هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۸:۳۴ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۱

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
لرد از جایش بلند شد و گفت:من هم امیدوارم خوشبخت بشن . سپس رو به لونا کرد وگفت :بیا دختر راضی شدی؟ از دیروز تا حالا مخمو خوردی .اما لونا که گل از گلش شکفته بود اصلا به لرد نگاهم ننداخت فقط داشت به آلبوس نگاه میکرد و آلبوس هم به اون نگاه می کرد انگار تا حالا ندیده بودش.
فلش بک
کندرا:وای چه رمانتیک.مگه نه پرسی؟؟
پرسیوال که حالش داشت بهم میخورد با طعنه گفت :آره ،رمانتیکه.
کندرا که متوجه لحن طعنه آمیز پرسیوال شده بود گفت:چی فرمودید؟؟؟؟
پرسیوال :هیچی .
کندرا:هیچی.بریم خونه حسابتو میرسم.
پایان فلش بک
لونا و آلبوس همینجوری داشتن بهم نگاه می کردن که ناگهان لرد گفت:
درسته که حالا رضایت دادم اما هنوز که رسمی نشده .لونا و آلبوس که که متوجه رفتارشون شده بودن سرشونو پایین انداختن.



پاسخ به: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۵:۵۷ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۱

هرماینی گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۴ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۱۸ یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۵
از گربه های ایرانی :دی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 342
آفلاین
لونا: :pretty:
البوس:
پرسیوال:
کندر:
بالاخره پس از یک ساعت یک ساعتو نیم شکلم بازی این چهارتا تموم شد .سپس لرد برخواست و گفت:
ـ اهم اهم.مرگخوارها و محفلی ها.خانم هاو اقایون.ما هم اکنون در اینجا جمع شدیم تا این دو زوج بدبخت رو به هم برسونیم.
لرد نگاهی به لونا و البوس کهبه شکل
هستند انداخت و ادامه داد:
ـ بهتره بقیه حرفارو پدر دوماد بزنه.
پرسیوال نگاهی به کندرا و سپس به البوس انداخت و شروع به صحبت کرد...

>>فلش بک
کندرا:ببین پرسیوال .نبینم حرفی بزنیکه البوس یا عروسمو ناراحت کنیاو.فهمیدی
البوسکه داشت عرق مثل بارون از سرو کولشمیبارید زیر لب گفت:
- باشه باشه
>>پایان فلش بک
ـ... در اخر امیدوارم خوشبخت بشن.
پرسیوال این حرفو زد وبعدش به کندرا نگاه کرد تا مطمئن شود که کار اشتباهی نکرد وبالاخره با لبخند کندرا مواجه شد.



پاسخ به: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۴:۲۴ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۱

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۰ شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۷:۱۹ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۱
از لندن کوچه ی دیاگون
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 65
آفلاین
در خانه ی دامبلدور ها:

کندرا افتاده بود دنبال پریسوال و داد و بیداد شدیدی راه انداخته بود.

در این بین آلبوس با اندوه تمام شامش را میخورد و گاهی هم قطره اشکی از گوشه ی چشمش پایین میچکید.

فلش بک

همین که پریسوال و آلبوس وارد خانه شدند آلبوس گریه کرد و جیغ و داد راه انداخت که من همین الان لونا رو میخوامم

و پریسوال هم یه دو سه تا ظرف را پرت کرده بود توی سر آلبوس که به یاری کندرا ظرف ها منحرف شده بودند و توی سر پریسوال خرد شده بودند.

پس از آن آلبوس به اتاقش رفت و در اتاق را هم قفل کرد.

و به همین دلیل اکنون کندرا دارد به خدمت پریسوال میرسد!!!

کندرا: من تو رو میکشم مرد

پریسوال: مگه من چه گناهی کردم؟؟

کندرا: چه گناهی کردی؟؟؟ پسر دسته گلم رو ناراحت کردی

پریسوال: من غلط کردم عزیزم

کندرا: برو اینو به آلبوس بگو

پریسوال: باشههههههه

پس از این که کمی اوضاع آرام شد بالاخره پریسوال موفق شد با منفجر کردن!!! در اتاق آلبوس در را باز کند جلوی آلبوس به غلطکردن افتاد ولی به این ترتیب از کشته شدن تسط کندرا نجات پیدا کرد.

پایان فلش بک

بالاخره صبح روز موعود فرا رسید...

آلبوس و پریسوال راهی خانه ی ریدل شدند تا لونا را از لرد خواستگاری کنند.

آلبوس و پریسوال مجبور بودند قوانین را رعایت کنند برای همین هم سوار جارو هایشان شدند و با تمام سرعت به خانه ی ریدل رسیدند.

خانه ی ریدل:

آلبوس و پرسوال وارد خانه ی ریدل شده بودند و منتظر بودند تا لرد وارد شود و بحث بر سر مهریه و تفاهم و اینجور چیز ها را شروع کنند.

پس از حدود دو ساعت لرد و لونا بالاخره آمدند و همه گی باهم سر جایشان نشستند...


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۶ ۱۴:۴۳:۳۴

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.


تلاش، کوشش و فعالیت برای داشتن وزارتی بهتر


چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود
شاه بلوط پر حرف باشد،قیس بد گویی کند / چوب ون لجبازی و فندق شکایت ها کند

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۹:۵۰ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۱

هرماینی گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۴ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۱۸ یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۵
از گربه های ایرانی :دی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 342
آفلاین
لونا که همچنان داشت به البوس نکاه میکرد ناگهان چشمش به لینی افتاد و به سمت او حرکت کرد:
-ابجب ...ابجب جونم تو که از دست من ناراحت نیستی؟
لینی که از عصبانیت سرخ شده بود فریاد زد:
- نه بابا میخواستی ناراحت نشم. اما بعد از مکث کمی ادامه داد:
- شما با احساسات من بازی کزدید

>> در اونور صحنه ، البوی و پدرش
البوس:بابا ،بابا نزن خودت دیدی که لینی چقدر پول خرجه . میخوایی بد بخت شی ، بیچاره شی ، فقیر شی؟

پرسیوال که از زدن البوس منصرف شده بود لحظه ای به فکر فرو رفت و گفت:درسته .بالاخره اون مختو به کار انداختی.لونا رو برات میگیرم پسر گلم.اما فردا...

البوس که فکر میکرد موفق شده گریه کنان جواب میده:
- اما اخه بابا، چرا ؟ منالان لونا رو میخوام . لووونااااا

البوس دوباره جوش میاره و فریاد میزنه:
- زهر مار ، پسره ی الدنگ . فکر کردی کی هستی ؟ هرچی من بگم .فردا میایم برای قرار خواستگاری



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۰:۵۰ دوشنبه ۵ تیر ۱۳۹۱

بانو.ویولت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۹ جمعه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۳۰ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۲
از اتاق کالبدشکافی مقتولین سیفید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 147
آفلاین
خلاصه :
آلبوس دامبلدور تصمیم به سروسامون دادن به زندگیش میفته و به خانواده لینی وارنر رو پیشنهاد میده . آبرفورٍث به خاطر اینکه خودشو ثابت کنه اونم درخواست یه بز از خانوادش میکنه. کندرا پرسیوال رو مجبور میکنه تا تن به خواسته آلبوس و آبرفورث بده و بره لینی رو واسه آلبوس خواستگاری کنه. در این حین آلبوس که وتوجه ولخرجی لینی شده از اون دل میکنه و به لونا دل می بنده.



==============

ادامه ماجرا :

لونا:
آلبوس:‏ ‏
پدر پرسی:‏ ‏ :vay:

( ادامه صحنه های لاو توسط ناظر آسلامیک حذف شد )


پدر پرسی که شاهد لاو لونا و آلبوس بود میپره وسطشون و با حرکت آسلامیک اون دوتا رواز هم جدا میکنه و یه سیلی آبدار نثار آلبوس میکنه و سرش داد میزنه :

_ پسره جلف ! خجالت نمیکشی ؟؟آبرومو جلوی بقیه بردی!

آلبوس که صورتش در اثر سیلی یه وری شده با چشای ورقلمبیده به پرسیوال خیره میشه :hyp:

لینی که از کنار شاهد ماجرا بود تو دلش خوشحالی گفت :

.. اینه سزای کسی که با احساسات لینی بازی کنه .

و بعد با خشم به لونا خیره شد...


ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۵ ۱۰:۵۵:۵۰


پاسخ به: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۱

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۳ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۱۷:۱۰
از ما هم نشنیدن!‏
گروه:
کاربران عضو
پیام: 62
آفلاین
لونا با متانت تمام گوش لینی رو میگیره و کشان کشان به سمت تیر چراغ برق مذکور میبره.

پشت تیر چراغ برق‏:

آلبوس با هیجانی همانند هیجان مجنون در زمانی که لیلی را میدید،‏ به لونا نگاه میکرد و با چوبدستی اش دسته گلی را ظاهر کرد و آماده عملیات غافلگیری شد!‏

جلوی تیر چراغ برق:

لینی:‏ ‏

-‏ لونا،‏ تو میخوای همسر آیندت چطور باشه؟

لونا با چشمانی به شکل قلب(‏)با فشار فراوان به ذهنش سعی میکنه مرگخوار سوار بر آذرخش آرزوهاش رو تصور کنه،‏ ولی فقط تصویر پیرمردی پشمالو،‏ با ردایی آبی-نقره ای ‏،‏ دسته گل گلایول(‏:d:‏) و چشمانی پر از لاو(‏:sick:‏) در جلوی چشمانش پدیدار میشود.

پشت تیر چراغ برق:

آلبوس:‏ :evilsmile:

جلوی تیر چراغ برق:

لونا در حال تعریف کردن مشخصات پیر لرزان عصابدست آرزوهاش به لینی هستش و لینی هم به حالت ‏:sick:‏ در حال گوش دادن به بوق های لوناست که بی هوا یه گلوله پشمک در بغل لونا ظاهر میشه!‏

لینی:‏ ‏:sick:
لونا:
آلبوس:‏ ‏:bigkiss:
پدر پرسی:‏ ‏:sick:


قدم قدم تا روشنایی،‏ از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!‏

میجنگیم تا آخرین نفس!!‏
میجنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


تصویر کوچک شده


من در گذشته


پاسخ به: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۲:۳۹ سه شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۱

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۶ چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۹:۱۶ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۱
از سر خط...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 309
آفلاین
البوس همراه بابا پرسی راه میفته و به محل مورد نظرشون می رسن. البوس که صورتش گل انداخته با هیجان به پرسیوال میگه : پاپا ، بهتره پشت تیر برق مخفی بشیم تا مارو نبینن و یهو بپریم جلوشون و خافلگیرشون کنین . :d:
پرسیوال جیبای خالی رداشو درمیاره و میگه : من پول اضافی واسه درمون یه عروس سکته کرده ندارم. تازه باید به فکر خرج و مخارج عروسیتم باشم .

در این حین الیوس که از شدت هیجان داشت بالا پایین میپرید با دست به نقطه ای اشاره می کنه و با جیغ میگه : پاپا ، پاپا ، اومدن !

صدمتر دورتر ، کناره مغازه جواهرفروشی


لینی دست دوستش لونا رو در دستش گرفته بود و به جواهراتی که به تازگی جلوی ویترین گذاشته شده بود نگاه می کرد و در حالیکه چشمانش برق می زد به لونا گفت : لونا پول مول تو بساطت هست؟ من باید واسه عروسی ریگولوس یه سری جواهر بخرم و الا آبروم جلوی بقیه ساحره ها میره مثلا من دست راست اربابم ! :worry:

لونا با تعجب رو به لینی کرد و گفت : تو که یه هفته پیش یه ست کامل جواهر گرفتی ، پس چی شدن؟

لینی که بغض کرده بود با ناراحتی گفت : آ اوووووه ه ه .. اونا که دیگه قدیمی شدن . من جدیدشو می خوام .

لونا:



صدمتر عقب تر ، پشت تیر چراغ برق

آلبوس که شاهد ماجرا بود و رنگش پریده بود رو به پرسیوال کرد و گفت :
_ بابا پرسی من نظرم عوض شد، من لونا رو می خوام

پرسیوال : :vay:


در اندرون دل خسته من ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست...

در زندگی مثل زودپز باش...هر وقت جوش آوردی در کمال آرامش سوت بزن!


پاسخ به: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۲:۳۹ سه شنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۱

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
کندرا:ولی آلبوس پسر بزرگتره عزیزم.

ابرفورث: ولی نن جون این قابل قبول نیست. من شما رو بیشتر از آلبوس دوس دارم. خواهش می کنم تو رفتارتون تجدید نظر کنین.

کندرا بعد کمی مکث میگه: باشه پسرم....فقط به خاطر اینکه نگی تبعیض قائل شدم الان دوباره و با یه لحن دیگه باهاش حرف میزنم.

و روشو به آلبوس می کنه و میگه:چیــــــــــــــــــــــــــ؟ چشمم روشن! چشم سفید! حالا دیگه واسه من زن سیاه می طلبی؟

آلبوس: نن جون! مگه تو دوست نداری قبل از مرگم سر و سامون گرفتن منو ببینی؟ نکنه دلت می خواد من دوباره گیر رفقای نابابم بیفتم؟

کندرا با شنیدن "رفقای ناباب" و به یادآوری ننگی که آلبوس برای خونوادش به ارمغان آورده تسلیم میشه و میگه: حداقل یه زن انتخاب می کردی که نصف خودت سن داشته باشه! لینی هم سن نتیجه هاته!!

آلبوس: یا لینی، یا هیچکس!

مالی دهنشو باز می کنه تا حرفی بزنه ولی یه دفعه کندرا با فریاد میگه: هیچکس حق نداره تو مسائل خانوادگی دامبلدور ها دخالت کنه، شیر فهم؟؟؟

مالی پس میفته و محفلی های شنونده به طور غریزی به سرعت اتاقو ترک می کنن.

کندرا نفس عمیقی می کشه و میگه: خب پرسیوال...

پرسیوال: چرا من؟ اینجور کارا به عهده زناست که!

کندرا یه چشم غره به پرسیوال میره و حرفشو ادامه میده:ظرف(؟!) 7 روز باید کاری کنی که لینی از آلبوس خوشش بیاد و روز 8ام باید قرار خواستگاری رو بزاری. شیر فهم؟

ابرفورث: پس بز من چی؟

کندرا: اونو...از لینی می خوایم که همراه جهازش یه بزم برات بیاره. باشه پسرکم؟

ابر: باشه نن جونم.


فلش فوروارد

آلبوس وارد خونه میشه. لینی به استقبالش میاد و کلاه و رداشو ازش میگیره و آویزون می کنه. کمی بعد 5 تا پسربچه از داخل یه اتاق خواب بیرون میان و به طرف آلبوس می دون. لینی بلافاصله فریاد می زنه: مگه نمی بینین آقاتون خستس؟ برین ببینم تو اتاقتون مادرسوخته ها!

بچه ها با شنیدن صدای مادرشون جیغ و داد کنان به اتاقشون بر می گردن.

آلبوس احساس رضایت می کنه و میگه: زن چایی رو بیار.

لینی گل از گلش میشکفه و به طرف آشپز خونه می دوه.

کمی بعد لینی سینی چایی رو جلوی آلبوس میزاره و شروع می کنه به حرف زدن: وای آقا جان بمیرم برات که از صب تا شب کار می کنی تا خرج منو بچه هاتو بدی. بخدا اصلا روم نمیشه تو چشماتون نگاه کنم، امروز لوسیوس اومده بود در خونه سراغ شما رو می گرفت-

یه دفعه چایی تو گلوی آلبوس می پره.

- وای خاک به سرم! چی شد؟؟

- اهو اهو اهو(مثلا سرفه :d: ) تو چی کار کردی زن؟ مگه من نگفتم وقتی خونه نیستم درو به روی هیچ کسی باز نکنی؟ الان حالیت می کنم!

- آقا جان شما که قبل ازدواج اینطوری نبودی. خیلی مهربون بودی. من نمی دونستم شما قراره اینطور آدمی باشی. من می خوام برم خونه بابا-
اما وقتی می بینه آلبوس به سمت رداش می ره و دستشو داخل جیب رداش می بره تا چوبدستیشو برداره شروع به جیغ زدن می کنه:

- نه آقا جـــان به مرلین جوونی کردم! خامی کردم! شما به آقایی خودت منو ببخش! نههههههههههههه!

آلبوس در حالی که جلوی چشماشو خون گرفته چوبدستیشو به سمت لینی می گیره و می گه: کروشیو!

پایان فلش فوروارد


- بچه جان به خودت بیا! بیدار شو!!!

آلبوس چشماشو باز می کنه و باباشو جلو چشماش می بینه. سریع به خودش میاد و شستشو از تو دهنش در میاره.

- داشتی تو خواب حرف می زدی! چی می دیدی؟

- هیچی...داشتم خواب فلش فوروارد زندگیمو می دیدم!

- خوب پسرم تا هفته دیگه به حقیقت می پیونده. من تحقیق کردمو فهمیدم که لینی وارنر به همراه یکی از دوستاش(که دختره) امروز خرید میره. ما می تونیم تو یه موقعیت مناسب جلوشونو بگیریم و تو احساس قلبیتو بهش بگی. خب پسرم پاشو که خیلی کار داریم!



پاسخ به: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۲۳:۲۰ شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۱

هرماینی گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۴ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۱۸ یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۵
از گربه های ایرانی :دی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 342
آفلاین
پرسیوال-آخه پسر من چی بگم بهت مرتیکه...

که ناگهان با چشم غره ای که کندرا بهش میره ساکت میشه.
کندرا با لحنی مادرانه-آخه پسر گلم مگه آدم قعطی بود.
آلبوس با نگرانی و نق نق میگه-من ---من--من ---یالینی یا هیچ کس.

کندرا و پرسیوال و لرد و کل ملت با دهن دو متر باز به آلبوس نگاه میکردند.
آبرفورث که فکر میکرد از تو داستان حذف شده شروع کرد به گریه کردن.
پرسیوال اخم میکنه و در همین حین کندرا یک لگدی بهش میزنه و با لحنی مهربانانه میگه-چیه پس گلم چی شده مشکل تو که حل شد برات یه بز جدید میخریم.
آبر که هنوز داشت گریه میکرد با لحنی معصومانه گفت-چرا شما همش راجب زن آلبوس حرف میزنید.


ویرایش شده توسط هرماینی گرنجر در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۲۰ ۱۶:۵۷:۵۷


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۱:۳۶ پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۱

الفیاس.دوج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۱۶:۴۰
از ته دنیای انتظار
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1206 | خلاصه ها: 1
آفلاین
کمیته احیای ایفای نقش ‏
‏===================================‏
سوژه جدید ‏
------------
شب بود و خورشید به روشنی در آسمان می درخشید ‏،‏ پیرمردی جوان یکه و تنها به همراه خانواده اش در سکوت گوش خراش خیابان قدم زنان ایستاده بود ‏.

پیرمرد ‏
جوان ‏:‏ ‏ :worry:
در این حین دوربین به آن سوی خیابانی که اون پیرمرد جوان در اون بود بر می گرده و از پنجره طبقه دوم یه خونه سیفید می ره تو ‏.
آلبوس ‏:‏ ‏
کندرا ‏:‏ گریه نکن بوس کوچولوی مامان ‏،‏ چی شده عزیز دلم ‏،‏ چی می خوای ؟
آلبوس ‏:‏ ‏ ولم کن اه ‏.
بابا پرسی ‏:‏ ‏ اوهوی مرتیکه گنده ‏،‏ چه مرگته ؟
کندرا ‏:‏ پرسیوااااااال ‏
بابا پرسی ‏:‏ ‏ غلط کردم ‏،‏ آلبوس جون عزیزم ‏،‏ چی می خوای ؟
آلبوس ‏:‏ ‏ :aros:
کندرا و پرسیوال ‏:‏ ‏
در این حین بقیه محفلی های موجود در خانه نیز به همان حالت بالا افتادند ولی ‏:
آبرفورث ‏:‏ ‏ آهان پیدا کردم ‏ :evilsmile:
آبر ‏:‏ ‏
کندرا :‏ عزیزم تو چی می خوای ؟
آبر ‏:‏ وقتی آلبوس ‏ :aros: می خواد منم ‏ ( بز ) جدید می خوام ‏.
کل ملت محفلی ‏:‏ ‏

کندرا و پرسیوال وارد شور می شوند تا ببینند چه غلطی باید بکنند ‏:‏ ‏
پرسیوال ‏:‏ حالا چه خاکی به سرمون بریزیم ؟
کندرا ‏:‏ به من چه ‏،‏ ظرف ‏۷‏ روز آینده باید ‏ :aros: و ‏ رو آماده کنی و گرنه من می دونم و تو ‏.

پرسیوال ‏:‏ آلبوس عزیزم تو کی رو می خوای ؟
آلبوس ‏:‏ ‏ لینی وارنر رو ‏.‏ ‏ :pretty:

کل ملت محفلی و مرگخوار و لرد و ‏....‏ ‏:‏ ‏


و ناگهان تغییر!
شناسه ی بعدی:
پروفسور مینروا مک گوناگال

الفیاس دوست داشتنی بود! کمک کننده بود؛ نگذارید یادش فراموش شود.


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.