هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۳:۳۱ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
لرد با همون حالت بی حوصله بطرف آبدارخونه میره.وقتی به آبدارخونه میرسه با صحنه جالبی مواجه میشه.هوگو دستمالی روی شونه انداخته و سرش رو روی سینی گذاشته و خوابیده.آب سماور تموم شده و بوی سوختگی تو آبدارخونه پیچیده.استکانهای کثیف توی ظرفشویی روی هم تلنبار شدن.تعداد زیادی مورچه به آبدارخونه حمله کردن و سرگرم بردن ذخایر چای ارباب برای مصرف زمستونشون هستن.لرد با دیدن این صحنه بدجوری عصبانی میشه.
لرد:هوگو؟پاشو ببینم.این چه وضعیه؟:vay:

هوگو یهو از خواب میپره.با حالتی گیج و منگ سینی رو میگیره دستش و دنبال فنجون میگرده.
هوگو:بله ارباب؟چای میل دارین؟الان براتون میریزم.:worry:
ضربه محکمی که لرد به پس گردن هوگو میزنه اونو کاملا بیدار میکنه:کدوم چای؟من اینجا چایی نمیبینم.معلوم نیست چایی هایی رو که به خورد من میدی از کجا میاری.
هوگو میفهمه چاره ای بجز پاچه خاری نداره.
هوگو:ارباب این چه حرفیه.من چایی شما رو از این مکان بی بهداشت که نمیارم.چای شما جادوییه.فرمول خاصی داره.ارباب جون نجینی ببخشید منو!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۲:۱۷ یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۱

هوگو ويزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۳ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۰:۳۶ یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۲
از لینی بپرسید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 362
آفلاین
*نیو سوژه*


لرد توی اتاقش نشسته بود.اتاق کم نور بود.
به سقف نگاهی انداخت چراق اتاقش شکسته بود.فقط از پنجره ی اتاقش که پرده ای ضخیم داشت.نور کم سویی وارد اتاق میشد.
لرد با بی حالی چوب دستی اش را تکان داد و پرده را کنار کشید.نور بیشتری وارد اتاق شد.
که ناگهان در به صدا در امد.
هوگو:ارباب,هوگو ام عصرانتونو اوردم.
لرد با همان صدای بی حالش گفت:بیا تو.
هوگو که سرش پایین بود وارد اتاق شد و سینی چای را رو به روی اربابش گرفت.
لرد نگاهی به چایی انداخت خیلی کمرنگ بود.کلوچه ی کنارش هم خیلی خشک بود.
لرد گفت:الان میل ندارم.فقط رفتی بیرون به ایوان بگو بیاد داخل.
-چشم ارباب.
و هوگو از اتاق خارج شد.پس مدت نسبتا کوتاهی ایوان وارد اتاق شد.
ایوان تعظیمی کرد و گفت:امری داشتین ارباب؟
لرد دستی به سر نجینی کشید و گفت : اوضاع خانه ریدل چطوره؟مرگخوارا درست کارشونو انجام میدن؟
ایوان استخوان هایش از خجالت قرمز شد و گفت:امم..راستشو بخوایین...
-فهمیدم,بسه ایوان.وقتشه که یک بازدیدی از کار مرگخوارای اینجا بکنم.
لرد از روی صندلی اش بلند شد خاک روی ردایش را پاک کرد.به فضای داخل اتاقش نگاهی کرد.شومینه خاموش بود.روی تابلو های درون اتاق را نیز خاک گرفته بود.
نفس عمیقی کشید و نجینی را صدا کرد.
و با خودش گفت:خب بهتره اول سری به ابدارخونه بزنیم.بیا نجینی.
...


ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱۲ ۱۲:۳۱:۰۶
ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱۲ ۱۵:۱۵:۴۹
ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱۲ ۱۵:۲۹:۴۶
ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱۲ ۱۵:۳۶:۱۵

همه برابر اند ولی ارباب برابر تره

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱:۲۱ یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
پست پایانی:


مرگخواران با شرمندگی در مقابل لرد صف کشیده بودند.لرد با عصبانیت در مقابل آنها قدم میزد و چوب دستیش را به شکلی تهدید آمیز تکان میداد.
-حرف بزنین ببینم.ایده لپرکان مال کی بود؟


بلاتریکس بطرف لرد رفت.
-ارباب عصبانی نشین.فشار خونتون.قندتون.بیماریتون.

لرد با عصبانیت بلا را از خودش دور کرد.
-کی گفته من مریضم؟!از همتون سالمترم.حالا حرف بزنین.ایده کی بود؟میگین یا به روش خودم ازتون اعتراف بگیرم؟

آنتونین دالاهوف از یک لحظه غفلت لرد استفاده کرد و ایوان روزیه را کمی به جلو هل داد.لرد سیاه به محض برگشتن ایوان را دید که یک قدم جلوتر از بقیه ایستاده.
-که اینطور.پس همه آتیشا از گور تو بلند میشد.اسکلت بی مغز!همه اون پولا رو برای ارباب میاری...نات به نات.برام مهم نیست چطوری...ولی باید همه رو پرداخت کنی.حالا از جلوی چشمم دور شو.

ایوان روزیه نگاه غمگینی به پشت سرش انداخت و وقتی متوجه شد که هیچ نجات دهنده یا ضامنی در کار نیست از اتاق خارج شد و به آشپزخانه رفت.
-هوگو؟کاسه داری؟

هوگو ویزلی قوری را روی سماور گذاشت.
-نخیر.من اینجا فقط فنجون دارم.کاسه برای چی میخوای؟

ایوان یکی از فنجانها را برداشت و بررسی کرد.
-نه...این کوچیکه.به دردم نمیخوره.شاید بهتر باشه از دستمال استفاده کنم.ارباب دستور داده همه پولا رو براش ببرم.منم که با این سابقه نمیتونم جایی کار پیدا کنم.مجبورم برم تکدی گری!

درحالیکه هوگو به معنی کلمه تکدی گری فکر میکرد ایوان روزیه از آشپزخانه خارج شد.


پایان!





پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۳:۲۳ شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
-ق...ق...ق...ق...قر..با...با...با..ن...از اونایی که پشت منن بپرسین.
-پشت تو که هیچی نیست!
-ب...ب..بله؟
آماندا به پشتش نیگاه میکنه و با خودش فکر میکنه که جوون مرگ شدم.
-ها؟پس این پولای من کجان؟
-نمی...نمی...نمیدونم ارباب...چرا از حسابدار تون نمی پرسین؟
-منظورت ایوانه؟
آماندا:آره
-یعنی تو میگی که...
.
.
.
.
.
.
همان وقت،جنگل های آمازون:
مرگ خوار ها که از ترس فرار کرده بودن و یه دفعه از جنگل های آمازون سر در آوردن!!!
لینی:اینجا کجاست؟
-چه میدونم
-نه جدی میگم.
-دلتون آب.من جی پی اس دارم بهتون نمی گم کجاییم.
-هوگو.یا اونو میدی من یا بزور ازت میگیرم؟!!!
-بیا بگیر
-اکسیو جی پی اس
-آودا کدورا
-کروشیو
-اینسندیو
-جیغ
-اکسپلیارموس
-استیوپفای
-بس کنین.
این صدای لینی وارنر بود که همه رو از جا پروند
-احمق ها...ما تو آمازونیم و آماندا احتیاج به کمک داره.
-حق با توئه...اما چه جوری بریم اون جا؟
-درسته که از اون جا تا این جا رو دویدیم.
ولی دلیل نمیشه که جسم یابی بلد نباشیم.
خانه ریدل ها:
ترق
مرگ خوار ها ظاهر شدند...
و مات و مبهوت ماندند...
آماندا زنده بود...
ولی ارباب...


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۰:۲۶ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۱

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
صبح روز بعد - اتاق لرد

لرد ولدمورت با فش فش نجینی بیدار شد و با خواب آلودگی گفت:

- الان نه نجینی...الان می خوام ریشمو بزنم...

نشست و چند بار پلک زد. ناگهان فریاد زد:

- این امکان نداره! پس سکه ها کجان؟

لرد از روی تخت بلند شد و اتاق خالی از سکه را زیر و رو کرد.

- یعنی کاسه ای زیر نیم کاسس؟ یا شایدم دارم خواب می بینم! روفــــــــــــــــــوس؟؟


خانه ریدل

تمامی مرگخواران در پشت مبل ها، آشپزخانه و مرلینگاه سنگر گرفته بودند. لودو نیز شب قبل به بهانه گرفتن کارنامه اش به همراه روفوس از خانه رفته بود. همه با نگاه هایی نگران به پله هایی که به اتاق لرد منتهی میشد چشم دوخته بودند.

ناگهان در خانه ریدل باز و هوگو در آستانه در ظاهر شد. با صدای گرفته ای گفت:

- آخه چرا من اینقدر بد شانسم؟ رفته بودم با سکه های تقلبی یه داروی خواب آور خیلی قوی بگیرم برای لرد؛ تا رسیدم دم مغازه سکه ها غیب شدن.

از آن طرف خانه، صدای کراب بلند شد:

- خو آخه باهوش...لرد که به همین زودی به خواب ابدی فرو میره. دارو رو واسه چی می خواستی؟

دیگران با شنیدن حرف کراب نفسشان را در سینه حبس کردند. همگی بیماری لرد را از یاد برده بودند.

آماندا از زیر میز بیرون خزید و در وسط سالن ایستاد. سپس با خوشحالی گفت:

- راحت باشین. لرد نمی تونه از پله ها بیاد پایین. فعلا وضعیت سفیده!

هیچکس حرکت نکرد. آماندا گفت:

- چتونه شما؟ جن دیدین؟

سکوت مرگباری بر سالن حکم فرما بود. صدایی از پشتش شنیده شد:

- پول ها کجان؟

آماندا برگشت. لرد ولدمورت از پله ها پایین آمده بود و دقیقا روبروی او ایستاده بود.



پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۱

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
لرد با تعجب گفت: ایوان روزیه؟تو همونی نیستی که هزار تومن از بارتی گرفتی و بهش پس ندادی؟
ایوان:بله ارباب.
لرد:بعد سر لوسیوس کلاه گذاشتی و ارث پدرشو بالا کشیدی؟
ایوان:خودمم ارباب.
لرد:بعد به گرینگوتز دستبرد زدی و با کلیدی که بهت امانت داده شده بود صندوق دوستت کراب رو خالی کردی؟
ایوان:خود خودشم ارباب:zogh:

لرد به چهره استخوانی ایوان زل زد.با صدایی زمزمه وار پرسید:و کدوم ابلهی تو رو حسابدار مخصوص ارباب کرد؟
ایوان قصد داشت لبخند چاپلوسانه ای بزند ولی چون اسکلتها لب و دهان ندارند موفق نشد و با احتیاط جواب داد:جسارت نشه ارباب.خود شما!
لرد به این موضوع فکر کرد که بعد از تمام شدن این جریان حتما باید به متخصص مغز و اعصاب مراجعه کند.ولی فعلا باید قضیه حقوق مرگخواران را حل میکرد.

چند دقیقه بعد صدای گریه و ناله از خانه ریدل بلند شد.
مرگخوار اول:بدبخت شدیم.بیچاره شدیم.ورشکست شدیم.
مرگخوار دوم:حالا با این لپرکانا چیکار کنیم تا آخر ماه؟من سه تا زن و هشتاد تا بچه دارم.
مرگخوار چهارم:من کلی قرض داشتم.منو میندازن آزکابان.
مرگخوار سوم که جاافتاده بود:اولا وقتی نوبت منه دهنتو ببند.دوما کسی رو به خاطر قرضاش نمیبرن آزکابان.

لرد خوشحال از اینکه حقوقهای عقب افتاده مرگخواران را پرداخته در اتاقش استراحت میکرد.و مرگخواران به این موضوع فکر میکردند که چگونه با لپرکان میشود زندگی را اداره کرد!



پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲:۲۷ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۱

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
خانه ریدل ها

مرگخوارها روی راحتی ها لمیده بودن و هر از گاهی دستی به جیب های رداشون میکشیدن ، زیر چشمی به هم نگاه و غرولندی میکردند .

بلاتریکس گلدان روی میز را جا به جا کرد تا بهتر مرگخوارهایی را که روی راحتی های روبرو بودند را ببیند . چند لحظه حرکاتِ آنها را زیر نظر گرفت و بی مقدمه گفت : درد ! بی پدرا همچین غرغر میکنن انگار از جیبِ پدر ِ ماگلشون پول دادن به ارباب ! خدا رو شکر زحمتِ تولیدِ لپرکان ها رو هم که شما نکشیدید !

آندرومدا با عجله وارد سالن شد ، لبخند مصنوعی ای تحویل مرگخواران داد و رو به بلاتریکس گفت : امم ، راستش بلا ... چیزه ... فک کنم موعدش رسیده ، سکه های لپرکان دارن نامرئی میشن گویا ! ارباب با کلی عشق و علاقه روشون غلت زده بود . مکثی کرد ، آب دهانش را قورت داد و پرسید : لازمه توضیح بدم که اگر ارباب ببینه سکه ها کلا نیستن چه اتفاقی میفته یا خودتون میدونید دیگه ؟

آنتونین از جا پرید و خطاب به بلاتریکس گفت : بفرما ! پول ها رو از جیبِ بابامون ندادیم، ولی استرس ِ محو شدنشون داره بابامونو در میاره ! خب عین ِ آدم گالیونِ واقعی میذاشتیم میدادیم که اینطوری نشه دیگه خب ! خدا شاهده من از وقتی میبینم ارباب حالش خوب نیست قلبم گرفته اصلا !

بلاتریکس از جا پرید و فریاد زد : تو نبودی میگفتی یه نات هم نداری و خرج ِ زن و زندگی داری و بدبختی و بیچاره ای و اینا ؟ صحبتش را قطع کرد ، آندرومدا را از خود دور کرد و با عصبانیت چوبدستی اش را بیرون کشید و گفت : بذارید من یه کروشیو بزنم اینو شَتَکِش کنم خیالم راحت شه اصن :vay:

آنتونین :

لینی که بی اعتنا به بحث ها گوشه ای نشسته بود ، خودش را جابجا کرد و با اخم مرگخوارها را از زیر نظر گذراند و با قیافه ای حق به جانب پرسید : مگه ما از وقتی که این حیوونه رو پیدا کردیم این سکه های تقلبی رو تولید نکردیم ؟

مورفین دود ها را از جلوی صورتش کنار زد و گفت : پَ نَ پَ ، اژ وقتی توی کلاس های پرواژ و کوییدیچ شبتِ نام کردیم !

لینی سعی کرد آرامشش را حفظ کنید ، لبخند عصبی ای تحویل ِ مورفین داد و ادامه داد : خب ، ببینید ، چکیده ی حرفم اینه که الان یا باید به فکره تجدید سکه ها باشیم ، یا اینکه بزنیم همدیگه رو بترکونیم و به دعوامون برسیم خلاصه

آگوستوس گفت : اذیت نشدی که انقدر فکر کردی ؟



اتاق لرد سیاه

همچنان که لرد روی سکه ها غلت میزد ، دستش را بروی علامت شومِ ساعدش کشید و زمزمه کرد : حسابدار مخصوص !

چند لحظه بعد ، گلوله ی سیاهی به دور خود چرخید و یکی از مرگخواران نزدیکِ تخت ِ خواب لرد سیاه ظاهر شد . نجینی که آرامش و خلوتش را در خطر میدید با نارضایتی فش فشی کرد و کمی دور شد.




ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۸ ۱۵:۲۱:۲۰


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱:۲۲ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه با کلک زدن به مرگخوارا(وانمود کردن به اینکه سرطان داره)کلی سکه طلا ازشون گرفته.ولی سکه هایی که مرگخوارا به ارباب دادن سکه های لپرکان هستن و مدتی بعد غیب میشن!

(مرگخوارا فکر میکردن لرد قراره سکه ها رو برای درمانش به شفا بخش بده.برای همین بهش لپرکان دادن.)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اتاق لرد سیاه:

لرد سکه ها را کف اتاق پخش کرده بود و به همراه نجینی روی آنها غلت میزد!
-میبینی نجینی؟به همین سادگی ثروتمند شدیم.از فردا میتونی دوباره هیپوگریف بخوری.

صدای جیلینگ جیلینگ سکه ها آرامش عجیبی به لرد میداد.

تق تق تق تق...

لرد سیاه آواداکداورایی بطرف در فرستاد.در از جا کنده شد و با صدای مهیبی روی زمین افتاد.لرد همانطور که روی سکه ها دراز کشیده بود نگاهی به در انداخت.
-دیدی چیکار کردم نجینی؟مهارت ارباب انکارناپذیره!

-نه ارباب...من اون کارو کردم.طلسم شما این بیچاره رو کشت!
توجه لرد به آندرومدا که پشت در ایستاده بود و مگسی را لای دو انگشتش گرفته بود جلب شد.
-چی میخوای و به چه جراتی در اتاق ارباب رو شکستی؟!

آندرومدا مگس را به گوشه ای پرتاب کرد.نجینی خیزی بلندی برداشت و مگس را روی هوا شکار کرد.آندرومدا که با نگرانی به سکه ها خیره شده بود سینی کوچکی را روی میز لرد ظاهر کرد.
-ارباب در زدم باز نکردین.نگرانتون شدم! لیوان شیرتونو آوردم.عادت داشتین قبل از خواب شیر بنوشید!

-من همچین عادتی نداشتم!
-چرا ارباب داشتین.یادتون نمیاد.شیرتونو بخورین.شما دچرا بیماری مهلکی شدین.
-نمیخورم!ضمنا به دنبال مراقبتهای ویژه شماها احساس میکنم بهتر شدم.برو بیرون تا نفرستادمت پیش مگسه.

آندرومدا به مسیری که مگس طی کرده بود نگاه کرد.مسیری طولانی از گلوی نجینی تا معده اش(که مشخص نبود در کجایش قرار دارد!).


ده دقیقه بعد:

-دختره گستاخ!میخواست به ارباب شیر بخورونه.حتی مادر ارباب هم موفق نشده بود این کارو انجام بده...نجینی؟چرا اونجوری نگاه میکنی؟نمیتونی حداقل وانمود کنی که حرفامو باور میکنی؟...میگم...تو احساس نمیکنی حجم این سکه ها داره کمتر میشه؟چند دقیقه پیش کل کف اتاق رو پوشونده بودن...خب...به هر حال.حالا که مریض نیستم بهتره ازشون استفاده کنم.مثلا...همین الان حسابدار مخصوصمو احضار میکنم و حقوق یک ماه مرگخوارا رو باهاش پرداخت میکنم!نظرت چیه؟

نجینی کاملا موافق بود!




پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۱

هرماینی گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۴ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۱۸ یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۵
از گربه های ایرانی :دی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 342
آفلاین
لرد همچنان:
بلاو لینی:
اندرو:

>>دو ساعت بعد
بلا همچنان در فکر بود تا دوباره موجود را
بترساند اما باجیغ بلندی رشته افکارش پاره شد و به سمت صدا رفت

>>در اتاق لرد
لینی به نقطهای خیره شده بود که بلا از راه رسید:
ـ چیه؟ چی شده دختر؟چرا جبغ میکشی؟
لینی همچنان به نقطه ای نامعلوم خیره شدهبود که لرد از در کوچکی وارد شد.
بلا:
لینی:

>>در مرلینگاه
آند همچنان در حالت بر روی زمین دراز کشیده بود که ان حیواان فوق به این صورت به او زل زده بود.

>>در اتاق لرد
بلا در حالتی بین تعجب و عشق به لرد زل زده بود و لرد هم کم نمیاورد و زل زده بود به بلا.
بالاخره پس از چندین دقیقه با سرفه لینی هردو به زملن حال برمیگردن و لرد می پرسه:
- اینجا چکار می کنید؟
بلا که هنوز تو شک بود به لینی ضربه ای زد و لینی گفت:
ـ خوب...خوب ما اومده بودیم که..اومده بودیم که مطمئن شیم شما خوب میخوابید.
لرد نگاهی به ان دو انداخت و سپس به سمت تختش رفت و ادامه داد:
ـ خوب می بینید که حالمن خوبه.حالا برید.
بلا و لینی هر دو تعظیمی کردنو از اتاق لرد خارج شدن.

>>در مرلینگاه
اندرو هم چنان در خواب ناز وجود داشت که با باز شدن ناگهانی و محکم در از خواب پرید.
بلا:چجوری به اینسرعت بیدار شد.اگر برای هر جا به جایی بخواییم به ارباب دارو بدیم خوب شک میکنه.
لینی:باید فکر دیگه ای بکنیم.



پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۱

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۰ شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۷:۱۹ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۱
از لندن کوچه ی دیاگون
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 65
آفلاین
در همان لحظات سخت در نزدیکی اتاق لرد:

لینی و آندرو همچنان در فکر بودند تا اینکه بالاخره لینی گفت: هومم... فکر کنم فهمیدم ما از سوروس یکم کعجون خواب آور قرض میگیریم و میریزیم تو آب کدو حلوایی لرد و دارو هاش رو هم با همون آب کدو حلوایی بهش میدیم.

آندرو: تو مطمئنی لرد متوجه نمیشه؟

لینی: البته که مطمئنم.

اتاق سوروس :

لینی و آندرو وارد اتاق سوروس شدند و ماجرا را به سوروس گفتند.

پس از آن که ماجرا را تعریف کردند...

سوروس:یک چنین معجونی رو دارم خیلی شانس آوردید.

لینی: خوبه پس سریع بریزش تو آب کدوحلوایی لرد و دارو هاش رو هم بده که ما بهش بدیم.

سوروس :الان که وقت دادن دارو هاش نشده

لینی و آندرو: عیبی نداره فقط بده بهمون اگر میخوای زنده بمونیم. :vay:

سوروس: خیلی خوب باشه.

پس از آن لینی و آندرو به اتاق لرد رفتند.

در اتاق لرد:

لرد دارو هایش را خورد !!! ولی همچنان بیدار بود و داشت نجینی را نوازش میکرد.

پس از یک ساعت:

لرد:

آندرو ، لینی و بلا: :zogh:

پس از آن آنها به سختی سکه ها را جایگزین کردند و بعد به این فکر افتادند که دوباره چطوری موجود را بترسانند تا سکه به آنها بدهد...


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۶ ۱۴:۵۶:۲۹

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.


تلاش، کوشش و فعالیت برای داشتن وزارتی بهتر


چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود
شاه بلوط پر حرف باشد،قیس بد گویی کند / چوب ون لجبازی و فندق شکایت ها کند

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.