خلاصه:
لرد سیاه با کلک زدن به مرگخوارا(وانمود کردن به اینکه سرطان داره)کلی سکه طلا ازشون گرفته.ولی سکه هایی که مرگخوارا به ارباب دادن سکه های لپرکان هستن و مدتی بعد غیب میشن!
(مرگخوارا فکر میکردن لرد قراره سکه ها رو برای درمانش به شفا بخش بده.برای همین بهش لپرکان دادن.)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اتاق لرد سیاه:لرد سکه ها را کف اتاق پخش کرده بود و به همراه نجینی روی آنها غلت میزد!
-میبینی نجینی؟به همین سادگی ثروتمند شدیم.از فردا میتونی دوباره هیپوگریف بخوری.
صدای جیلینگ جیلینگ سکه ها آرامش عجیبی به لرد میداد.
تق تق تق تق...لرد سیاه آواداکداورایی بطرف در فرستاد.در از جا کنده شد و با صدای مهیبی روی زمین افتاد.لرد همانطور که روی سکه ها دراز کشیده بود نگاهی به در انداخت.
-دیدی چیکار کردم نجینی؟مهارت ارباب انکارناپذیره!
-نه ارباب...من اون کارو کردم.طلسم شما این بیچاره رو کشت!
توجه لرد به آندرومدا که پشت در ایستاده بود و مگسی را لای دو انگشتش گرفته بود جلب شد.
-چی میخوای و به چه جراتی در اتاق ارباب رو شکستی؟!
آندرومدا مگس را به گوشه ای پرتاب کرد.نجینی خیزی بلندی برداشت و مگس را روی هوا شکار کرد.آندرومدا که با نگرانی به سکه ها خیره شده بود سینی کوچکی را روی میز لرد ظاهر کرد.
-ارباب در زدم باز نکردین.نگرانتون شدم! لیوان شیرتونو آوردم.عادت داشتین قبل از خواب شیر بنوشید!
-من همچین عادتی نداشتم!
-چرا ارباب داشتین.یادتون نمیاد.شیرتونو بخورین.شما دچرا بیماری مهلکی شدین.
-نمیخورم!ضمنا به دنبال مراقبتهای ویژه شماها احساس میکنم بهتر شدم.برو بیرون تا نفرستادمت پیش مگسه.
آندرومدا به مسیری که مگس طی کرده بود نگاه کرد.مسیری طولانی از گلوی نجینی تا معده اش(که مشخص نبود در کجایش قرار دارد!).
ده دقیقه بعد:-دختره گستاخ!میخواست به ارباب شیر بخورونه.حتی مادر ارباب هم موفق نشده بود این کارو انجام بده...نجینی؟چرا اونجوری نگاه میکنی؟نمیتونی حداقل وانمود کنی که حرفامو باور میکنی؟...میگم...تو احساس نمیکنی حجم این سکه ها داره کمتر میشه؟چند دقیقه پیش کل کف اتاق رو پوشونده بودن...خب...به هر حال.حالا که مریض نیستم بهتره ازشون استفاده کنم.مثلا...همین الان حسابدار مخصوصمو احضار میکنم و حقوق یک ماه مرگخوارا رو باهاش پرداخت میکنم!نظرت چیه؟
نجینی کاملا موافق بود!