هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۱

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۰ شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۷:۱۹ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۱
از لندن کوچه ی دیاگون
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 65
آفلاین
وقتی که بالاخره بد از 3 ساعت!!! داستانش تموم میشه متاسفانه وقت بانو هم دیگه داره تموم میشه.

بانو همونطور با نیشخند به هرمیون نگاه میکنه و میگه : هرمیون میشه لطفا کم تر خالی ببندی؟؟

هرمیون : جاااننن؟؟؟؟

ولی جواب این جااان هرمیون با تغییر شکل الفیاس به شکل خودش داده میشه...

بانو در حالی که نیشخندش هنوز باقی مانده بود میگه ( یا در واقع نعره میزنه) : پس که اینطور تو میخواستی الفیاس رو با من بد کنی ؟؟ میکشممممممممممممت

هرمیون : بانو من بی جا کردم ببخشید!!!

بانو : آره؟؟؟ دیگه چی؟؟

پس از این مکالمات قبل از اینکه هرمیون حتی بتواند پلک بزند بانو فریاد زده بود: له وی کورپوس!!!! و بدین ترتیب هرمیون از ساق پا در هوا آویزان شد!!!

بانو: خوبه 3 روز اینطوری میمونی تا حساب کار بیاد دستت.

در همان لحظه در اتاق بانو:

الفیاس همچنان از نگرانی میلرزید و در تاق قدم میزد ولی بد تر از حال و روز الفیاس کلیه ی محفلی ها بودند که با بانو کاری داشتند و میخواستند به زور در را باز کنند.

بعد از چند دقیقه بانو با صدای شترقی در اتاقش ظاهر شد که به خاطر صدا و نگرانی شدید الفیاس ، الفیاس به شدت نعره زد.

بعد از اینکه الفیاس کمی آرام شد بانو به در اتاق که محفلی ها همچنان با انواع طلسم و ضربه میکوشیدند آن را باز کنند نگاهی کرد و سپس به الفیاس گفت : عزیزم سریع برو زیر تخت نمیخوام بقیه راجب بهمون فکر بد کنن.

الفیاس : چشم عزیزم. :hyp:

و سپس بانو در اتاق را باز کرد اما نگاه های محفلی ها حاکی از وحشت بود چرا که ....


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۰ ۱۷:۱۲:۲۶


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۱

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
هرمیون که از دیدن الفیاس در اتاقش حسابی تعجب می کنه جلو می ره و می گه :
کاری داری الفیاس.
_آره .می خواستم قضیه ی چند روز پیشو بدونم .
هرمیون با دیدن قیافه ی الفیاس(بانو)حسابی می ترسه و فکر می کنه نقشه ی فرد لو رفته .اما سعی می کنه تا آخرین لحظه این بازی رو ادامه بده برای همیین شروع به نقشه کشیدن می کنه.در همین حین بانو به دقت رفتار اونو زیر نظر داره و با دیدن رفتار های مشکوک هرمیون به صداقت الفیاس پی می بره و از خوشحالی در اندرونش جشنی به پا می شه.
_خب نگفتی؟
_اووووووووووووم.راستش ....................
_راستش چی؟
_وای الفیاس نمیشه این جوری نگام نکنی ؟
در اتاق بانو.
الفیاس با نگرانی در اتاق قدم می زد و با خودش فکر می کرد اگه هرمیون یه داستان الکی برای بانو تعریف کنه اون چی کار کنه؟اگه بانو باهاش ازدواج نمی کرد اون بدون بانو چی جوری زنده می موند ؟
چه قدر زمان کند می گذشت .چرا بانو نمی یومد؟الفیاس هر دقیقه به ساعت نگاه می کرد و به بانو و هرمیون فکر می کرد.
در اتاق هرمیون .
هرمیون داشت برای بانو یه داستان خیالی تعریف می کرد و خیلی توجه داشت که سوتی نده.هرمیون اونقدر توجه به داستان بود که اصلا متوجه نیشخند بانو نبود.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۱

الفیاس.دوج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۷:۱۶:۴۰ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
از ته دنیای انتظار
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1206 | خلاصه ها: 1
آفلاین
بانو: «بریییین! زود باشین از اتاق من برین بیرون، نمیخوام ببینمتون! این بود اون رعایت کردن شرط، آره؟»
الفیاس:« ولی عزیزم ...»
بانو: «نمیخوام صداتو بشنوم، برو. بییییییرون، تو هم همینطور گرنجر زود باش.»

الفیاس در حالی که از ترس شوکه شده بود و همینطور در آغوش هرمیون، از اتاق بانو خارج میشه:

هرمیون: «وااااای عزیزم، نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود، کجا بودی؟ نمیگی نگرانت میشم؟»
الفیاس: «ببخشید، منظورت چیه؟»
هرمیون:« ولی عزیزم ینی چی این حرفت؟ مگه نمیدونی من چقدر عاشقتم؟ واااای، یکی بیاد منو ببره این اصلا نمیدونه عشق واقعی یعنی چی!!! ولی بدون من عاشقتم، میام بعدا!»

الفیاس با درماندگی تمام در حالی که هنوز نمیتونه اتفاقاتی رو که افتاده رو باور کنهف به طرف اتاقش میره و یکمی دراز میشکه تا شاید راهی برای خلاص شدن از این مخمصه پیدا کنه. و محفلی ها هر قدر برای ناهار و شام صداش میکنن جواب نمیده.

روز بعد، ظهر:

الفیاس چند ساعتی بود که بیدار شده بود و در مورد اتفاقات دیروز فکر میکرد ولی هنوز راه حلی پیدا نکرده بود، مطمئن بود اگه بخواد به هرمیون بگه که هیچ عشق و علاقه ای بهش نداره، بدتر میشه و ممکنه که هرمیون عشقش بیشتر بشه و بیشتر الفیاس رو توی دردسر بندازه.
تو همین فکر بودش که یهو متوجه قار و قور شکمش شد و یادش افتاد که از دیروز صبح هیچ چیزی نخورده! واسه همین آماده شد تا بره پایین بلکه بتونه یه چیزی واسه خوردن پیدا کنه، تو همین فکر بود که در اتاق باز شد و بانو وارد شد:

بانو:« الفیاس، زود تند سریع توضیح میدی جریان دیروز رو، وگرنه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی!»
الفیاس: « باشه عزیزم، بیا بشین تا من بگم برات جریان رو، ولی باید کمک کنی تا نجات پیدا کنم، باشه؟»
بانو: « اول تعریف کن تا بعدش ببینم چی میشه!»
الفیاس شروع به تعریف کردن ماجرا میکنه و از اولین روزی که هرمیون رو دیده و تمام اتفاقاتی که افتاده تا به الان رو برای بانو تعریف میکنه. از اینمه اون اوایل هرمیون همیشه میخواست کنارش باشه ولی نمیتونست تا ماجرای اخیر.
تمام این مدت که الفیاس داشت برای بانو ماجرا رو تعریف میکرد، بانو با قیافه ی داشت الفیاس رو نگاه میکرد و حتی یکمی بعد از تموم شدن خرفای الفیاس، بانو به همون صورت مونده بود!
الفیاس: « الووووو! عزیزم، چی شده؟ چرا اونطوری شدی؟ شندی من چی گفتم؟ به نظرت باید الان چیکار کنم؟»
بانو: « آره شنیدم و از اونجایی که هنوز به حرفات اطمینان دارم، مطمئنم که درست میگی، ولی باید یه فکری بکنم! یکمی صبر کن!»

یک ساعت بعد:

بانو : « آهاااااان! پیداش کردم! با قیافه ی تو و عقل من، میتونیم همه ی کار ها رو درست کنیم! فهمیدی منظورمو؟ »
الفیاس: « منظورت معجون مرکبه؟»
بانو : « آفرین عزیزم! من معجون رو میخورم . میشم شکل تو، اونوقت همه چیز رو حل میکنیم!»
الفیاس: « وااااااای عزیزم! چقدر باهوشی تو، اگه من تورو نداشتم چیکار میکردم؟ بیا بغلم! »

بانو و الفیاس از اتاق خارج میشن و میرن به سمت آشپزخونه تا بلکه یه چیزی گیر بیارن و بخورن! ولی وقتی که وارد میشن با دو تا چهره ی غریبه مواجه میشن ولی بعد از کمی پرس و جو میفهمن که پدر و مادر هرمیون هستن و میرن جلو بهشون سلام میدن و بعد از احوال پرسی، میرن سر میز میشینن و مشغول غذا خوردن میشن.

دو روز بعد :

بانو بالاخره یکمی معجون مرکب پیدا میکنه و قرار میشه همون شب به شکل الفیاس در بیاد و توی اتاق الفیاس با هرمیون حرف بزنه و همه ی ماجرا رو براش روشن کنه.
الفیاس: « پس تو این مدت من چیکار کنم؟ ممکنه منو ببینه! کجا برم؟»
بانو: « تو اصلا نباید دیده بشی تو این مدت، بهتره بری تو اتاق من و در رو هم قفل کنی و تا وقتی که من بهت نگفتم، از اتاق خارج نشی، باشه؟ »
الفیاس : « باشه!»

الفیاس چند تار مو از سرش میکنه و به بانو میده و خودش هم بدون اینکه کسی متوجه بشه به اتاق بانو آپارات میکنه و در رو از پشت قفل میکنه و منتظر میمونه.
در همین زمان بانو قبل از اینکه معجون مرکب رو بخوره میره پیش هرمیون و بهش میگه که الفیاس میخواد بعد از شام اونو ببینه و باهاش حرف بزنه پس بهتره شب بره پیش الفیاس.

شب، اتاق الفیاس:

بانو در حالیکه به شکل الفیاس در اومده و لباس های اونو پوشیده منتظر هرمیون میمونه، یواش یواش داشت خوابش میبرد که هرمیون سر میرسه....


ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۹ ۱۸:۰۴:۲۳
ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۹ ۱۸:۱۱:۲۷

و ناگهان تغییر!
شناسه ی بعدی:
پروفسور مینروا مک گوناگال

الفیاس دوست داشتنی بود! کمک کننده بود؛ نگذارید یادش فراموش شود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۲:۵۲ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۱

بانو.ویولت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۹ جمعه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۳۰ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۲
از اتاق کالبدشکافی مقتولین سیفید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 147
آفلاین
فرد یه نگا به پروتی میکنه و میگه :

- حالا صبر کن . یه نقشه توپ دارم.


صبح روز بعد ، اتاق بانو


تلالو نور جلوه خاصی به اتاق داده بود. تزیینات و وسایل اتاق به گونه ای خاص توجه همه را به خود جلب میکرد. بیشتر از همه رنگ یاسمنی دکوراسیون اتاق بود که زیبایی دیگری به اتاق بخشیده بود.

الفیاس پاورچین پاورچین به اتاق بزدیک شد و به آرامی در را باز کرد. پا به اتاق گذاشت و در را به آرامی بست. بانو همچنان در خواب در رویاهای شیرین غرق بود. الفیاس پرده اتاق را کنار زد و پنجره را باز کرد. به ارامی به تخت بانو نزدیک شد . خم شد و بوسه ای بر پیشانی بانو زد. نور زیبایی خاصی به چهره بانو بخشیده بود. الفیاس خیره به بانو مینگریست و زیبایی او را تحسین میکرد و لبخندی بر لبانش پدیدار بود.
الفیاس مدتی کنار بانو نشست و بلند شد اتاق را ترک کند که دستی از پشت ردای او را کشید. الفیاس با ترس نگاهی به پشت سر خود کرد .
بانو درحالیکه به سختی چشمانش را نیمه باز کرده بود به او نگاه میکرد خواب آلود پرسید:
-کاری داشتی عزیزم؟

الفیاس که انتظار بیدار شدن بانو را نداشت با من من گفت:
-وااای...عزیزم بیدارت کردم؟ ببخش،فقط اومده بودم ببینمت

بانو درحالیکه لبخندی تحویل الفیاس میداد بلند شد و نشست.
-الفیاس از دیشب چیزی ذهنمو درگیر کرده .
- چی عزیزم؟ بوگو؟

بانو دستی به موهای بهم ریختش کشید و با تردید به الفیاس نگاهی کرد.
-میخواستم بدونم دقیق چند سالته؟ و اینکه میدونی من چند سال دارم؟

الفیاس که احساس کرده بود دوباره بانو براش خوابهایی دیده سریع از جاش بلند شد و رو به بانو:
-عزیزم سن که مهم نیست . مهم تفاهمه که ما داریم. مگه نه؟ بهتره من برم پایین . تو هم آماده شو بیا که کلی کار داریم. :pretty:

الفیاس درحالیکه در را باز میکرد تا به بیرون برود ناگهان هرمیون را در آغوش خود یافت.

هرمیون: الـــــــــــــــــــــــــفیاس!! عزیــــــــــــــــــــزم !! :bigkiss:

الفیاس :
-هرمی تو کی برگشتی؟

بانو :
جیــــــــــــــــــــــــــغ!!


ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۹ ۱۴:۰۲:۱۲
ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۹ ۱۴:۰۷:۳۷


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۱

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
فرد از اینکه این فرصت با ارزش برای شوخی کردنو از دست می ده دلخور میشه اما دوست نداره برای شوخی اون بانو و الفیاس با هم قهر کنن .محفلی ها مشغول نوشتن کارت دعوت ها بودن و اصلا متوجه غیبت بانو و الفیاس نبودن.
در اتاق بانو، الفیاس و بانو.
_چیه الفیاس چی کارم داری ؟
_کار خاصی باهات ندارم،فقط می خوام این انگشتر مادرم رو بهت بدم.
سپس الفیاس انگشتر تک نگینی رو جلوی بانو می گیره.بانو که احساساتی شده میگه:
وای عزیزم .عاشقتم.
بعد از گفتن این حرف می پره تو بغل الفیاس.
الفیاس:
بانو خودش رو کنترل میکنه و روی صندلی می شینه .
_واقعا مال مادرت بود .
_آره .اما حالا مال توئه .دوستش داری؟
_معلومه من عاشقشم.
الفیاس از این حرف بانو بی نهایت خوشحال میشه.
در آشپز خانه .
پروتی که شیطنتشگل کرده در گوش فرد میگه :
الآن چه احساسی داری؟


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۱

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
بلاتریکس کمی از لرد سیاه دور میشه و در حالی که سعی میکنه چوبدستیش رو از رداش خارج کنه ، رو به ایوان فریاد میزنه : اسکلت تو که باز برگشتی اینجا !؟ بابا من دو دیقه نمیتونیم با ارباب در موردِ مسائل و مشکلاتِ مرگخواران و خانه ریدل های و اینا حرف بزنیم !؟ بزنم شام ِ نجینیت کنم ؟؟ :vay:

لرد سیاه از پشتِ سر بلاتریکس با ایما و اشاره به ایوان اشاره میکنه به معنی ِ اینکه تو رو خدا اینو ازینجا ببر و با صدای بلندی میگه : البته ایوان ، ما همین الان صحبتامون در مورد مرگخواران و اینا با بلاتریکس تموم شد ، اگر کار و سوال و چیزی داری بلا رو ببر و باهاش مشورت کن خوب و با صدای بلندتری گفت : باشه ؟!

ایوان لبخند سردی تحویل بلاتریکس داد و خطاب به لرد سیاه گفت : ارباب ! من همین الان با استفاده از منوی قدرتمندِ مدیریت متوجه شدم که قراره محفلی ها به زودی جشنی رو برگذار کنن و امم ، خب من فک کردم که خیلی موقعیتِ خوبی هست و میتونیم بزنیم حداقل یه سی چهل تا محفلی رو شپلخ کنیم و بخندیم .

بلاتریکس که موقعیت خلوت کردن با لرد سیاه رو از دست رفته میدید ، چوبدستیش رو به طور تهدید آمیزی به ایوان نشون داد و با صدای بلندی گفت : بخندی !؟ باید بری محفل بجنگی ! و به سرعت از اتاق خارج شد .

لرد سیاه که از خوشحالی پره های بینیش میلرزید گفت : آفرین ایوان ! خیلی به موقع اومدی ! برای پاداش ، صد تا سکه برای تو !

ایوان : ام ، ارباب شما که برای پاداش هیچوقت سکه نمیدادید ؟!

لرد سیاه : هووم ؟ اوه راست میگی ، اصن حواسم نبود ، خیله خب ، برای این کاره خوبی که کردی ، یه کروشیوی ارباب پاداش ِ تو ... کروشیــــــــــــو !

ایوان :


آن طرف تر - قرارگاه محفل ققنوس

فرد چیزی در گوش پروتی گفت و با لحن ِ شیطنت آمیزی خطاب به الفیاس گفت : ببینم الفیاس ، اون دختره که بود ... بذار فک کنم ببینم اسمش چی بود ... امم ، بگو دیگه باب ، همون دختره که هی میرفتی میومدی میگفتی عاشقش شدم و اینا ، امروز تو دیاگون دیدمش ، اونم دعوت کنیم بیاد ؟ خوش میگذره خیلی :zogh:

الفیاس که سعی میکرد ظاهر و لحنش بی تفاوت به نظر برسد ، پرسید : من ؟! کدوم دختره ؟ مگه من غیر از ویولت در موردِ کس ِ دیگه ای با شما حرف زدم اصن ؟ و همانطور که زیر چشمی به بانو نگاه میکرد ادامه داد : حوصله ی شوخی و اینا رو ندارم فرد !

استرجس که سعی میکرد اسمی را با دقت روی یکی از کارت های عروسی بنویسد ، خطاب به فرد گفت : راس میگه دیگه الفی ، غیر از اون هفت هشت نفری که قبلا گفته بود دیگه در موردِ کسی حرف نزده که با ما ، ولش کن حالا

بانو ویولت :


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۳:۲۷ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۱

الفیاس.دوج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۷:۱۶:۴۰ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
از ته دنیای انتظار
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1206 | خلاصه ها: 1
آفلاین
ا زآنجایی که وقت و حوصله ی لازم برای احیای سوژه از دست رفته نیست،‏ و با توجه به نوع سوژه و داستان،‏ پست شماره ی ‏۶۳۲‏ دافنه گرینگرس نادیده گرفته میشه و این پست با توجه به خلاصه ای که زده شده،‏ از پست شماره ی ‏۶۳۰‏ پروتی پاتیل،‏ زده میشه.
‏==========================================‏
الفیاس:
-‏ بچه ها یکمی صبر کنین! بابا مثلا من ریش سفیدتون هستما! صبر کنین جریان رو براتون توضیح بدم،‏ باشه؟

استرجس در حالی که خمیازه میکشید به الفیاس گفت:
-‏ لازم نیست الفی،‏ درکتون میکنیم،‏ بالاخره داره اتفاقات خیلی خوبی توی محفل میفته،‏ من به نوبه ی خودم شما رو میبخشم،‏ ولی از نظر من بهتره از بقیه عذرخواهی کنین.

الفیاس و بانو با شنیدن حرف های استرجس به نشانه ی موافقت سری تکون دادن و رو به بقیه ی محفلی ها که نسبت به چند دقیقه ی قبل آرومتر شده بودند،‏ کردند و گفتند:
-‏ از ته قلبمون از شما معذرت میخواییم،‏ واقعا ببخشید،‏ دست خودمون نبود،‏ سر مراسم عروسی جبران می کنیم.

با این حرف بانو و الفیاس دیگه ذره ای هم ناراحتی در چهره ی محفلی ها دیده نمیشد،‏ انگار که اصلا هیچ اتفاقی توی این مدت نیفتاده بود.

آشپزخانه ی خانه ی شماره دوازده،‏ بعد از صرف صبحانه:

الفیاس و بانو ویولت در سمت بالای میز با هم نشسته بودند و به ملت محفلی خوش و خرم نگاه میکردند و در گوشی با هم حرف میزدند:

-‏ ............................ ‏
؟
-.......................................‏ !!!!‏
-.......................‏ ‏.‏ ‏
-................................
-..................:kiss:
‏(حرف ها درگوشی بودند،‏ پس انتظار شنیدن نداشته باشید!)‏

استرجس:
-‏ چی شده الفیاس؟ دیگه دارین خیلی با هم خصوصی حرف میزنین! داره حسودیمون میشه! ‏‏ حالا چی دارین میگین؟

بانو:
-‏ هیچی استر جان،‏ داریم در مورد ازدواجمون و همینطور مهمون ها و مراسم حرف میزنیم.

الفیاس:
-‏ اااااا،‏ بانو،‏ دیدی چی شد؟ هنوز لیست مهمون هایی رو که باید واسه مراسم دعوت کنیم رو ننوشتیم! ‏

بانو:
-‏ واااااای! راست میگی! بچه ها ما رو ببخشید،‏ ولی باید بریم و لیست مهمون ها رو بنویسیم،‏ فعلا بای.

پروتی:
-‏ کجا با این عجله بانو؟ صبر کنین،‏ بشینین اینجا،‏ همه با هم اینجا بهتون کمک میکنی،‏ بالاخره فقط یدونه بانو ویولت و الفیاس دوج هستش تو محفل دیگه!‏

بانو و الفیاس بر میگردن سر جاشون و با کمک بقیه ی محفلی ها لیست مهمون ها رو آماده میکنند،‏ پروتی و فرد هم طرف دیگه ی میز دارن اسامی ای رو که بقیه نوشتن رو روی کارت دعوت ها میفرستن و همشون رو بسته بندی میکنند.


مایل ها آنطرف تر،‏ خانه ی ریدل:

لرد و بلاتریکس و ایوان در اتاق مخصوص لرد جلسه تشکیل دادن:

لرد:
-خیلی وقته که محفلی نکشتم! احساس میکنم درجه ی خشانتم روی محفل کمتر شده،‏ ایوان،‏ خیلی سریع یه نقشه ای بکش،‏ پس تو با این منوی مدیریتت اینجا چیکار میکنی؟ برو ببین توی محفل چه خبره و سریع یه نقشه واسه حمله به اونجا آماده کن.

بلاتریکس:
-‏ ولی عزیزم،‏ حیف نیستش که همه چیز رو میسپاری به این اسکلت؟ مگه خودت چته؟ اینو بفرست ببین میتونه چند کیلو نخود سیاه پیدا کنه،‏ آنی مونی واسه ناهار میخواد آبگوشت درست کنه!‏
منم تا این بره و بیاد یکمی باهات کار دارم! ‏

ایوان به دستور ارباب میره دنیبال نخود سیاه و در بین راه با استفاده از منوش،‏ میفهمه که قراره بزودی جشنی در خانه ی گریمولد برگذار بشه،‏ پس با عجله برمیگرده و ‏
میره ‏
سمت ‏
اتاق ‏
مخصوص ‏
لرد ‏
و ‏
در ‏
رو ‏
باز ‏
میکنه:

بلاتریکس:
-‏ ، :pretty:

لرد:
-‏ ‏

ایوان:
-‏ ‏


ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۸ ۴:۵۴:۲۵

و ناگهان تغییر!
شناسه ی بعدی:
پروفسور مینروا مک گوناگال

الفیاس دوست داشتنی بود! کمک کننده بود؛ نگذارید یادش فراموش شود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۲:۳۴ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
الفیاس متاسفانه بخواطر ترس بسیار زیادش خودشو خیس میکنه.

بانو با خجالت به اون نگاه میکنه و با ناراحتی حرفی رو میزنه که هیچ کس انتظارشو نداره.

-این مرد لعنتی یه جاسوسه.منو بیدار کرد و میخواست منو گرو گان بگیره.اون برای لرد کار میکنه.بندازینش بیرون

و آخرین نگاهشو به الفیاس درمانده سرتاپا زرد میندازه و با تاسف سری تکان میده.

از اتاق خارج میشه و میره تا بعد از صبحانه ! بخوابه.

3 ساعت بعد:

بانو بیدار میشه و مبیبینه در آشپز خانه بند و بساط راه افتاده و میبینه که الفیاس هنوز اونجاست.

-توضیح:محفلی ها نمی خواستن به الفیاس دست بزنن چون دستشون کثیف میشد.الفیاس هم که توی ضربه

روحی بزرگی قرار گرفته بود ،هیچ کاری نمیکنه و هیچ چیزی رو نمیشنوه یا بهتره بگم متوجه نمیشه-

بانو سعی میکنه خودشو بی تفاوت نشون بده.

اما نمیشه.

اون به طرف الفیاس میدوه و با دستای خودش -چوبدستی خودش-طناب های بسته شده به تن الفیاس رو باز میکنه

و ازش معضرت میخواد.

محفلیا هم شاخ درمیارن

بعد فکر میکنن که بانو همدسته الفیاسه و برای در رفتن از خطر الفیاسو لو داده تا خودش در امان بمونه.

و الفیاس و بانو رو دوباره دستگیر میکنن.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱:۴۰ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۱

الفیاس.دوج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۷:۱۶:۴۰ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
از ته دنیای انتظار
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1206 | خلاصه ها: 1
آفلاین
خلاصه ی سوژه تا پست شماره ی 630# از پروتی پاتیل

الفیاس پیر خردمند محفل و گریف دوباره پس از مدتها به آغوش یارانش باز میگرده و هنوز علت غیبت طولانیش مشخص نیست. الفیاس در بدو ورود به محفل با دیدن بانو ویولت عاشقش میشه ولی توان بروزش رو نداره. اون شب محفلیها جشنی به افتخار الفیاس میگیرند ولی الفیاس تو عالم دیگه ای به سر میبره. الفیاس نمیتونه احساسشو پنهان کنه و همون شب به اتاق بانو میره و باهاش صحبت میکنه .
فردا از طرف اسنیپ خبری میرسه که مرگخوارا دارن کارایی میکنن و باید یه کاری کرد. محفلیها شروع میکنن به فکر کردن !
ولی به زودی خبر میرسه که مرگخوارا از فکر محفل اومدن بیرون و همه چیز موقتا آروم میشه ولی بانو سر این مسئله حسابی از الفیاس شاکی میشه و ازش قهر میکنه.
الفیاس با هزار جور بدبختی بالاخره دل بانو رو بدست میاره و قرار میشه در مورد شرایط ازدواجشون صحبت کنن که بانو یه سری شرط هایی برای ازدواج میذاره که عبارتند از:

نقل قول:
اولیش اینه که باید منو ‏۶‏ ماه ببری دور دنیا! بعدش هم باید بهترین عروسی ای رو که محفل تا به حال دیده برام بگیری! در ضمن اینم یادت باشه،‏ من نمیخوام شوهرم کچل باشه! باید مو بکاری! و مهمترین شرطی که دارم اینه که نباید هیچ کسی بجز من بهت بگه عاشقتم،دوست دارم،‏ میمیرم برات،‏ یا همچین چیزایی! وگرنه اول اون طرف رو میکشم و دیگه باهات حرف نمیزنم!‏


ولی به خاطر یک عمل ناشایست(شماره خواستن) دوباره بانو از دست الفیاس ناراحت میشه ولی الفیاس باز هم به یه ترفند دیگه بانو رو خوشحال میکنه و به سرعت تا تنور داغه نون رو میچسبونه و از بانو خواستگاری میکنه همینطور زمان عروسی رو هم معلوم میکنن،

فردای آن روز الفیاس و بانو اولین صبحانه ی مشترک عشقی شونو در پشت در های بسته ی آشپز خونه میخورن و در هنگام خروج با چهره ی محفلی ها مواجه میشن.


ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۹ ۰:۰۹:۲۶

و ناگهان تغییر!
شناسه ی بعدی:
پروفسور مینروا مک گوناگال

الفیاس دوست داشتنی بود! کمک کننده بود؛ نگذارید یادش فراموش شود.


تصویر کوچک شده


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۸:۱۹ یکشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۱

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
بانو پس از کلی تلاش بالاخره الفیاس رو به هوش می یاره ومیگه:
حالا فردا هم یه ذره زوده .
_آخه چرا ،عزیزم؟
_برای اینکه باید لباس من آماده بشه.و در ضمن مهمون هامون رو هم باید دعوت کنیم.
_اوه .راست می گی.
بعد الفیاس به اتاق خودش می ره تا بخوابه .واقعا چه روز پر دردسری بود .بانو هم که خیلی خوشحال بود به راحتی به خواب رفت تصور اینکه یک هفته ی دیگه عروسیشه اونو به وجد می آورد.فردا وقتی بانو از پله ها پایین رفت با یک میز بسیار زیبا مواجه شد و وقتی الفیاس رو کنار اون دید فهمید که با یک میز عاشقانه مواجه .پس از ورود بانو الفیاس درو طلسم کرد تا کسی نتونه بیاد تو و اون و بانو بتونن با خیال راحت صبحانه بخورن.
_اما پس بقیه چی ؟اونا چی بخورن؟
_وقتی صبحانه ی ما تموم شد می تونن بیان و صبحانه بخورن.
با این جواب خیال بانو راحت شد و به سمت میز رفت و روی صندلیی که الفیاس برای او بیرون آورده بود نشست وبه همراه الفیاس مشغول خوردن شد .
محفلی ها که کم کم از خواب پا می شدن وقتی پایین میرفتن برای باز کردن در از هر طلسم استفاده می کردن اما در باز نمیشد.می خواستن به سراغ بانو و الفیاس برن اما وقتی فهمیدند هیچ کدوم از اونها نیستن فهمید چه کسانی در آشپز خونه مشغول خوردن صبحانن .
الفیاس و بانو پس ازز اینکه یک دل سیر خوردن درو باز کردن و با دیدن جمعیت ناراحتی که پشت در بودن تعجب کردن .اونها اصلا حواسشون نبود که چند وقته درو بستن و محفلی های گرسنه رو پشت در نگه داشتن.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.