هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۲:۵۹ یکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۳

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
ساعتی قبل، مقر مرگخواران


- پارچ آبو رد کن بیاد!

لودو از اون سرِ سفره داد کشید. اسنیپ با اوقات تلخی گفت: خیر سرم دارم موقعیتو شرح می دم!

اسنیپ اول برای خودش آب ریخت، پارچ رو داد به الادورا و حرفش رو ادامه داد: می خوان هدویگو ببرن یه جای امن-

الادورا وسط حرفش پرید: چی کارش کنم؟

- بده بغلی.

الادورا قبل از اینکه بده بغلی، برای خودش آب ریخت و یادآوری کرد: پس بعد از اینکه بردنش اون جای امن می ریم سراغشون. کله زخمی رو که نمی خوایم، جغدشه! هی بغلی، بگیــــر.

مرگخوارا چفت هم دور سفره نشسته بودن و سحری تناول می کردن. یه جغد گرفتن که اینقدر سخنرانی نمی خواست! فقط یه جغد بود. اونم نه هر جغدی، جغد کله زخمی که به سادگی آب خوردن- وای که چقدر این خوراک خفاش تشنه می کنه!

از اونجایی که آنی مونی حیفش میومد شکار مرگخوارا هدر بره اونا رو مجبور کرد آبگوشت ابتکاریش رو برای سحری بخورن. پارچ آب بالاخره به لودو رسید. لودو در حالی که برای قورت دادن لقمه ی تو گلوش دست و پا می زد گفت: ای ئه آ نئائه.

مسلما راه های راحت تری برای گرفتن هدویگ وجود داشت اما... کسی اسنیپ رو درک نمی کرد. این همه خطر رو به جون خریده بود، محفلیا رو مجبور به ریسک کردن کرده بود، بعد اینا اینطوری می کردن؟ بالاخره کارد به استخونش رسید.

- ملت توجه کنین! اینا سد دفاعیشون محکمه! امشب تنها شانسمونه!

همه با فریاد اسنیپ از تقلا کردن و درگیر شدن با غذاشون دست کشیدن و بهش نگاه کردن. اسنیپ که احساس کرد مرگخوارا طعمه رو گرفتن خواست ادامه بده. همون لحظه لودو که برای پر کردن پارچ آب غیبش زده بود از آشپزخونه درومد و داد کشید: یه دیقه مونده تا اذان!

اولش فقط سکوت بود؛ و بعد لودو احساس کرد یه لشکر آدمخوار به سمتش حمله ور شدن. مرگخوارا برای رسیدن به پارچ آبی که تو دستای لودو بود جلو میومدن، با هم درگیر میشدن و سر و دست میشکوندن. لودو همونطور که پارچ رو تو بغلش گرفته بود و از شیرجه ها و تکل هاشون جاخالی می داد داد زد: فکر کردین تو این یه دیقه آب بخورین چی گیرتون میاد؟ ذخیره میشه تو بدنتون؟ باو اون قابلیت شتره نه شما!

در همون لحظاتی که مرگخوارا آروم گرفتن و حرف لودو اونا رو به فکر فرو برد، لودو پارچو یه نفس سرکشید. اسنیپ که هنوز سر سفره نشسته بود بعد از اینکه تصمیم جدی گرفت فن سخن وری رو از لودو یاد بگیره یه نگاه به دور و برش کرد و دید آماندا هنوز کنارش نشسته. در حالی که یکم ذوق کرده بود پرسید: آماندا، تو نرفتی؟ می خوای جزییات ماموریتو بشنوی؟

آماندا اصلا توجه نکرد. از اونجایی که جز کارد و چنگال و البته دندون، ابزاری برای غذا خوردن نمیشناخت در حالی که سخت عرق کرده بود با کارد و چنگال تو دستش سعی می کرد یه لقمه غذا رو به دهنش برسونه، که موفق هم نمی شد.

- بلادی هل!
- آماندا، گوشِت با منه؟

آماندا همونطور که آب دهنش رو قورت می داد چنگالش رو ول کرد و نگاهی به اسنیپ انداخت. از اون نگاه های شکارچی به شکار.

بعد از اینکه خوردن سحری به پایان رسید، با اظهاراتی مثل "خیلی سنگین شدیم بذا کفه مرگمونو بذاریم اسنیپ و پسرم بذار جای دندونای آماندا رو گردنتو استتار کنم و اسنیپ خفه شو دیگه " کارد از استخون اسنیپ هم گذشت.

- میرید دنبال هدویگ یا اربابو خبر کنم؟!


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۵ ۱۳:۱۲:۱۹


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۶:۱۴ یکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۳

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین

نیمه شب بود، پریوت درایو یک روز کاملا معمولی را پشت سر گذاشته بود و یک شب معمولی را نیز پشت سر میگذاشت!
در خانه شماره 4 مرد خانه یعنی عمو ورنون لمیده بود روی مبل و پشت روزنامه بزرگی سنگر گرفته بود و هرازگاهی بلند بلند نوامیس یکی از سیاستمداران را مورد عنایت قرار میداد، خاله پتونیا پیشبند بسته دم پنجره ی آشپزخانه ایستاده بود و بدون توجه به این که آب همینطور برای خودش باز است و اسراف میشود ضمن دید زدن حیاط همسایه پشت تلفن میگفت "آره دیگه شاه پسرم امسال تیزهوشان قبول شده، ولی ما نمیخوایم ثبت نامش کنیم به نظرم استعداد دادرز من اونجا هدر میره باید بورسیه ش کنیم خارج!" و دادلی جلوی تلویزیون نشسته بود و ضمن تماشای فوتبال، از ظروف کیک و آجیل و بستنی و شربتی که مقابلش چیده شده بود تناول میکرد تا خودش را مطابق برنامه برای امتحانات شهریور تقویت کند.البته اعتقادی به قسمت های مربوط به تقویت بنیه علمی نداشت و صرفا بنیه بدنی را تقویت مینمود.

هری پاتر اما در طبقه دوم و اتاق حقیرانه اش روی تخت دراز کشیده بود و با چراغ روشن منتظر بود به خواب برود! البته او به عنوان یک پسر برگزیده ی زخم دار و دشمن آدم های بد فرد اسراف کاری نبود ها! شنیده بود خوابیدن با چراغ روشن میگرن می آورد و میگرن سردرد می آورد و هر بار هم که سرش درد میگرفت با لرد ولدمورت وارد ارتباط میشد و غش میکرد و همه به برگزیدگی او ایمان می آوردند و قربان صدقه اش میرفتند! اصولا افرادی که بدون خانواده بزرگ میشوند دچار کمبود محبت هستند و هری نیز از این قاعده مستثنا نبود.

گوفش!

پنجره اتاق به همراه قسمت هایی از دیوار اطراف از جا کنده شد و یازده جادوگر جارو سوار به همراه یک غول دورگه سوار بر موتور هزار وارد اتاق شدند!

- هری! چرا هرچی علامت میدیم نمیفهمی پسر؟ چراغت واس چی روشنه این وخت شب؟

هری در حال روبوسی و چاق سلامتی و "هی چه خبر تعطیلات تابستان خود را چگونه گذراندی؟" گویی با محفلی ها بود که درب اتاقش نیز مانند پنجره آن از جا کنده شد و در چارچوب آن عمو ورنون با یک تفنگ دولول ظاهر شد که دادلی و پتونیا نیز پشت جثه عظیمش سنگر گرفته بودند.

- بازم آدمای اون مدرسه لعنتی؟ گورتونو از خونه من ...

هاگرید چند مشت به سینه اش کوبید و نعره زد: به مدرسه پروفسور دامبلدور گفتی لعنتی؟ مشنگ نادون

سپس ورنون و خانواده را از پنجره به بیرون پرتاب کرد!

هری بدون توجه به این اتفاقات و زیر بار خشمی که از چشم های رون به سمتش شاریده میشد هرمیون را که ظاهرا تازه به بلوغ جسمی رسیده بود، بغل کرده بود و رها نمیکرد!

- دلم واقعـــــا برات تنگ شده بود هرمیون

مودی به سبک ژانگولر های فیلم 5 تکانی به عصایش داد و هری و هرمیون از هم جدا شده و به اطراف پرتاب شدند!

- احوالپرسی کافیه! شرایط ما اضطراریه، دانگ به من خبر داده که از یک منبع موثق شنیده مرگخوارا امشب قصد حمله به اینجا و زدیدن هدویگو دارن، ما باس هدویگو کاملا ایمن از دسترسشون خارج کنیم!

- اون منبع موثق کیه؟

- اسنیپ!

- اما اسنیپ یه مرگخواره! اون پروفسور دامبلدور رو کشت

مودی با صراحت تمام و لحن رک و راستی که فقط از او انتظار میرفت پاسخ داد:

- اسنیپ یه سفید واقعیه پسر! اون عاشق ننت بود!

هری حرفی برای گفتن نداشت پس بحث را از مادرش عوض کرد و پرسید:

- خوب چجوری قراره هدویگ رو نجات بدیم؟

مودی بطری بزرگی از جیب بارانی اش خارج کرد و گفت:

- معجون مرکب پیچیده

- من اجازه نمیدم یه پر از سر هدویگ کم بشه من پسر برگزیده م دامبلدور به همتون وصیت کرده به من اعتماد کنید و به حرفام گوش بدید!

هرمیون یک پس گردنی به معنای "بیشین بینیم باء" به هری زد و رفت سراغ قفس هدویگ و چند تا از پر های او را کند و ریخت داخل معجون!

- شیش نفر بیان جلو معجونو سر بکشن! اینجوری هفت تا هدویگ داریم که مرگخوارا نمیدونن کدوم هدویگ اصلیه و چون نمیدونن کدومو باس بدزدن هیچ کدومو نمیدزدن هری تو هم بیا بخور!

هری، هرمیون، رون، فرد، جرج و ماندانگاس فلچر بطری های معجون را سر کشیدند و دقایقی بعد همه به جغد های سفید تپلی مشابه هدویگ تبدیل شدند!

بودجه خرید قفس بهمون تخصیص داده نشده، جغدارو بزارین جیبتون حرکت کنیم به سمت پناهگاهای مختلف!

هدویگ-هری در حالی که داخل یقه شنل نیمفادورا تانکس قرار میگرفت با عذاب وجدان به ریموس نگاه کرد و عذرخواهی کرد اما او چیزی جز "هوهو" نشنید!

- آماده این؟ حرکت میکنیم!

به محض خروج از پنجره ورنون دورسلی که مقابل آن روی زمین افتاده بود با تفنگ دولولش شروع به شکار جغد ها کرد! هدویگ-دانگ سرش را از جیب مودی بیرون آورده بود مدام به او نوک میزد و مودی که تمرکز کافی نداشت با سرعت کمی حرکت میکرد و عاقبت یکی از تیر های ورنون ابتدا سر دانگ و سپس بدن مودی را شکافت و آن ها را به شهادت رساند ...


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱:۳۱ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
تغییر سوژه:

لرد سیاه از مرگخواران در خواست می کنه جغد چاقی براش شکار و قربانی کنن.مرگخوارا برای شکار چاق ترین جغد نیمه شب در گوشه ای منتظر جغد ها هستن.

___________________________

-اومدن! اومدن! خودشونن...بگیرین.هر کدومتون یکیو بگیرین.بعدا مقایسه شون می کنیم و چاق ترینشون رو برای ارباب می بریم.

خش خش خش خش خش...(صدای بال زدن جغد ها!)

با نزدیک شدن جغد ها مر گخواران دام های خود را پهن کردند. لودو توری را که همیشه برای شکار ساحره از آن استفاده می کرد باز کرد و جلوی خودش گرفت و با صدای بلند اعلام کرد که این ایده را از عنکبوتی که در گوشه اتاقش لانه کرده یاد گرفته. لینی بال بال زنان کمی از زمین فاصله گرفت تا مانند جستجوگری ماهر چاق ترین جغد را روی هوا شناسایی و شکار کند.آیلین آخرین توصیه هایش را به زاغی کرد.
ولی بلاتریکس بی حرکت به انتظار ایستاد! این حرکت بی حرکت بلا توجه لودو را جلب کرد.
-هی! تو کاری نمی کنی؟ فکر می کردم جلب رضایت ارباب برات مهم تر از همه ما باشه.

بلاتریکس لبخندی زد.
-لازم نیست کاری انجام بدم. موهامو نمی بینی؟ واقعا فکر میکنی از یه گله جغد هفت هشت تاشون اون تو گیر نمی فتن؟ و چاق ترین جغد احتمالا از پرواز خسته شده و از ارتفاع پایین پرواز می کنه.پس مسلما گیر خودم می فته.تو به کار خودت برس اسپایدرمن!

لودو فرصتی برای جواب دادن یا پرسش درباره هویت اسپایدر من نیافت.چون گله جغد ها به مرگخواران رسیدند و برای چند لحظه همه جا تیره و تار شد.از لای غبار سیاه رنگی که جغد ها ایجاد کرده بودند گهگاهی سرو صدای " آخ" و " اوخ" مرگخوارانی که مورد حمله قرار گرفته بودند به گوش می رسید!

ساعتی بعد:

-تو! دماغت کو؟!
-ارباب در راه شما فدا شد! جغدا کندنش!
-تو! چرا دماغت دو تاس؟
-ارباب در راه شما اضافه شد...من چیزی نگفتم. جغدا خودشون تشخیص دادن که باید بچسبوننش به من.
خب...بسه...کی موفق شد چاق ترین جغد رو برای ارباب شکار کنه؟
-من!

البته این "من" حاصل هم نوایی ده ها مرگخوار بود.با اشاره ارباب لودو تورش را روی میز پهن کرد.شش پرنده لابلای تور به دام افتاده بودند. بلاتریکس جغد هشتم را از لای موهایش بیرون کشید.
-احساس می کنم یکی دو تا دیگه دارم لای موهام وول می خورن.صدای خش خش بال زدنشونو می شنوم.

لرد سیاه نگاهی به جغد ها انداخت.
-الان این چیزیه که شما برای ارباب آوردین؟

بلا با نگرانی جلوتر رفت.
-چی شده ارباب؟ به اندازه کافی چاق نیستن؟ مایلین لودو رو ذوب کنیم و به خوردشون بدیم؟ چربی کافی برای چاق کردن اینا داره.

لرد سیاه چوب دستیش را روشن کرد.
-شما واقعا تشخیص ندادین که اینا جغد نیستن؟ خش خش بال زدن؟ مگه جغد اینجوری بال بال می زنه؟ مگه جغدا بصورت دسته جمعی پرواز می کنن؟ اطلاعات جانورشناسیتون از میزان علاقه ما به ریش دراز کم تره. رفتین سی و هشت خفاش برای ارباب آوردین؟

لینی متوجه شد که مرگخوار شماره 1 سوال درستی پرسیده بود و نباید به آن شکل منهدم می شد.لرد سیاه روی تخت سلطنتش نشست.
-منو ناامید کردین! این آخرین فرصته. هدف رو هم براتون مشخص می کنم. طبق تحقیقات ما هدویگ، جغد کله زخمی چاق ترین جغد روی زمینه. ضمنا ما خوشحال می شیم جغدی که برامون قربانی می شه سفید باشه. همونو برامون بیارین. بلا...قبلش یه دوش بگیر و موهاتو خفاش زدایی کن!




پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
در همین حوالی ای که مرگخوارا گوشه ای جمع شده بودن و منتظر رسیدن گله ی(!) جغدها بودن، یکی پارازیتی بیان میکنه:

- مطمئنین جغدا گله ای حرکت میکنن؟ ... شترق!

مرگخوار شماره 2 با یک همر ساده که به لطف سایت جادوگران محیا شده، به صورت مغز مرگخوار شماره 1 که گوینده ی این سوال بودو کتلت میکنه.

- خب راس میگه دیگه، پ چرا نمیان؟ اصلا تا حالا تو اخبار شنیدین که جایی براثر حمله ی جغدا نابود شه؟

مرگخوارا همگی با تعجب به سمت گوینده ی این سخن برمیگردن و با گفتن "وا" ازش استقبال میکنن. گوینده به شدت از حرفش شرمنده میشه و در اثر خجالت زیاد آب میشه و تو زمین فرو میره.

- به نظرتون چقد اونا باهوشن؟

- هه؟

لودو غرغرکنان میگه: باو خو ما مرگخوار جماعتیم. به خورشید دستور میدیم! جغد گرفتن اصن با گروه خونیمون سازگار نیست، هست؟

مرگخوارا به نشونه موافقت سری تکون میدن. لودو شروع به خاروندن سرش میکنه و میگه:

- اممم، فک نمیکنین الان باید یه سوالی بپرسین؟

لودو با دیدن چهره های متعجب مرگخوارا ادامه میده: مثلا اینکه این چه ربطی به باهوش بودن اونا داشت؟

لودو که کوچیک ترین اشتیاقی تو مرگخوارا نمیبینه آهی میکشه و میگه: چه کاریه خب! یه جغد لاغرو میگیریم با جادو چاقش میکنیـ...

چوبدستی بلا از دستش خارج میشه و پشت سر هم طلسم هایی رو به سمت لودو شلیک میکنه.

- آخ! اوخ! نه! غلط کردم ارباب! تلاش میکنیم ... جغد میگیریم ... چــــاق!

در حقیقت این دست نامرئی ارباب بود که با چوبدستی بلا لودو رو نشونه رفته بود. بلا با غرور چوبدستیشو که به سمتش برگشته رو میگیره و میگه:

- نگاه ارباب همیشه بر روی سر ماست! بگمن، دیگه اربابو عصبانی نکن. چوبدستی من راه ارتباطی طلسم های ارباب با مائه!

لودو دهن کجی ای برای بلا میکنه و میخواد به خاطر این ابتکار نوین بلا و ارباب اعتراض کنه که صدای پر و بال زدن هزاران جغد اونو متوقف میکنه و توجه همه رو به خودش جلب میکنه.




پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۹:۵۹ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۲

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
ناگهان بالای سر هدویگ، سه علامت تعجب ظاهر شد. بچه ها با تعجب به علامت تعجب بالای سر هدویگ به شکل تعجب آمیزی نگاه کردند. جوری که هدویگ، با تعجب پرسید:
- چرا تعجب می کنید؟

بچه ها با تعجب به علامت تعجب ـی که بالا ی ِ سر ِ هدویگ ِمتعجب وجود داشت؛ اشاره کردند. هدویگ لبخندی زد و بدون تعجب (!)، علامت های تعجب را برداشت و گفت:
- جلوه ـی ویژه برای تعجب بود.

آن ها را در پشت ـش که خیلی گوژ بود و همه با تعجب (!) به دلیل آن پشت ِ گوژ، به او می گفتند گوژ پشت؛ گذاشت.

مرگخواران در حال جغد بازی:

- برای جغد گرفتن چی کار کنیم؟ زندگی ـمونو رها کنیم؟
- من جغد نمی گیرم. چون ما تو خونه ـمون شامپو سیر ِ جادویی پرژک داریم.
- من جغد نارنجی موخوام!

هم همه میان مرگخواران زیاد بود. باید داد می زدی تا صدایت را بشنوند و همه منتظر گروه جغد بودند. چون یکی گفته بود بنا بر جمله "جغد با جغد، تسترال با تسترال کند پرواز" جغد ها با هم پرواز می کردند و باید منتظر آن ها در شب، هنگام گرگ و میش (فکرت جای بد نره ناقلا... ما از اون دسته هاش نیستیم توآیلایت موآیلایت ببینیم. ) می شدند.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۳:۱۶ سه شنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۲

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۵۴ دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 807
آفلاین
سالیان پیش در زمان باستان جادوگران، پرندگان زیادی در جادوگران جولان میدادن از کفتر گرفته تا جغد ...
این موجودات که به لطف فتوشاپ قدرت جادویی هم پیدا کرده بودن و با دوز کلک قدرت بسیار در میان مافیای جادوگری پیدا کردن تا اینکه یکی از اصیل زادگان واقعی پیدا شد تا چهره واقعی این موجودات را به جادوگران نشان دهد... در سال 1385قبل از میلاد مرلین هدویگ به لطف ارتباط با مافیا در محفل ققنوس به قدرت رسید...
اما آیا قدرتی هم داشت؟



آبگوشت جفد با سس داغ پیاز:

در حکایت ها ها نقل شده روزی یکی از خدایان رومی در نامه ای به لردولدمورت اعظم از او درخواست گوشت جغد کرده... متن نامه به این شرح است:

------------------------------------------------------
به نام خودم

تام ریدل پسر ، در سرزمین ما از روم تا قبرس از یونان تا قفقاز جغد منقرض گشته گویند در سرزمین شما جغد جولان میکشد. درخواست دارم از تو برای ضیافت هفته آینده که قرار هست خدایان مصر به روم بیایند ،بر سنت بوده که شام ضیافت آبگوشت جغد با سس داغ پیاز باشد.

از شما میخوام چاق ترین جغد خود را برای ما قربانی کنید تا بهترین غولهای رومی را در خدمت شما گذارم.

هرکولاستیک خدای روم.

-------------------------------------------
لوسیوس: ارباب ، این بود متن نامه.

لردسیاه که خیلی متعجب شده بود چانه خود را خواراند و گفت: جغد چاق؟! در مقابل غولهای رومی! پیشنهاد خوبیست در سرزمین ما هم که پر شده از پرندگان مزاحم...
لردسیاه: به تمام مرگ خواران دستور بده از هم اکنون شروع به شکار جغد کنند... و چاق ترینش را بیاورید ...

لوسیوس: چشم ارباب
لوسیوس میخواست از خدمت لردسیاه مرخص شود که لردسیاه ادامه داد
-هر کس که موفق شود یک کشیده و 5 بار کروشیو پاداش خواهد گرفت...
لوسیوس سر خود را به نشانه تایید تکان داد و از سرسرا خارج شد..

---------------

لوسیوس در جمع مرگ خواران:

از هم اکنون هر مرگ خوار که بتواند چاق ترین جغد را شکارو نزد ارباب بیاورد... یک کشیده محکم 5 بار طلسم شکنجه از لرد پاداش خواهد گرفت، بروید که تا فردا وقت بیتشر نیست و قابل تمدید هم نیست.

مرگ خواران شروع به پچ پچ کردن: شکار جغد در مقابل کشیده محکم و شکنجه از لرد وای چه سعادتی....


کودکستان وایت تورنادو محفل ققنوس(جایی که هدویگ به قدرت رسیده بود):

هدویگ در حال سخنرانی برای بچه های 3 تا 5 سال:
تصویر کوچک شده

بله بچه ها یکی بود یکی نبود جز آلبوس دامبلدور هیچ کس نبود یه مرد خیلی بد جنس بود به نام لرد سیاه این مرد خیلی ترسناک بود ... و خیلی هم ظالم بود. حالا کی ظالم بود بچه ها؟

بچه ها همه با هم با صدای ضعیف : لردسیاه!

هدویگ: من که نشنیدم دامبلدور پسند بگید!

بچه ها با صدای بلند: لردسیاه.

بله بچه این لردسیاه ما خیلی هم بد جنس بود.

حالا بگید ببینم لردسیاه بدجنس بود ؟

بچه ها : بعله!

ناگهان!!!

ادامه دارد...


-----------------------

(این پست در راستای تفرقه افکنی بین دو جبهه در سال 85 ارسال شده بود که به شکل عجیبی از دیتابیس پاک شد و نشان داد که مافیای جادوگران هیچ اعتراضی را بر نمیتابند)


ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۱۴ ۱۳:۳۰:۲۰
ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۱۴ ۱۳:۳۳:۲۰

جادوگران


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۱

پنه لوپه كلير واترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۳ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۳:۳۴ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 300
آفلاین
ارباب و نجینی داشتن با هیس هیس بایکدیگر سخن می گفتند که ناگهان مالفوی سراسیمه وارد شد و به

ارباب گفت: ارباب برخی از جاسوسان ما اطلاع دادن که ظهر فردا هری پاتر عازم کوچه دیاگونه. دستور چیه؟

- لوسیوس کارت عالی بود، دستور اینه که افراد رو اونجا مستقر کنید،و تا وقتی که پاتر رویت شد اطلاع بدید تا سریع خودمو برسونم...

صدای همهمه ای بین مرگخواران به گوش میرسید که ارباب گفت: ساکت و رو به مالفوی گفت خوب همتون برید کاری رو که گفتم انجام بدید، چرا اینجا واسادید؟

- آگوستس گفت: اوه بله ارباب

ظهر فردا

...


ویرایش شده توسط پنه لوپه كلير واتر در تاریخ ۱۳۹۱/۷/۲۷ ۱۴:۳۲:۳۱

ما تشنگان قدرتیم نه شیفتگان خدمت


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
- حتما...حتما...لرد سیاه از این پیشنهاد خوشش اومده.زود آماده بشین و برین ماموریت.
بلاتریکس لسترنج سرفه ای کرد و در جواب ارباب گفت:
- وجود پر ابهت شما،در هر ماموریتی دل مارا-با چشم غره مرگ خواران رو برو شد- مرا،خوشحال میکند.شما
کدوم ردا رو می پوشین؟ارباب؟
لرد سیاه گفت:
- تنهایی میرید.ارباب میخواد استراحت کنه.
بلا گفت:
- اما...اما...اما من...من دوری از شما رو تحمل نمیکنم.اگه یه وقت ما نبودیم و شما تشنه تون شد،چی؟
اگه ما نبودیم شما چوبدستی تونو خواستین چی؟
اگه ما نبودیم و وجود مبارکتون بی حوصله شد،چی؟
راه رفتن شما رو خسته میکنه.بهتره ارباب استراحت کنن و حداقل یه مرگ خوار وفادار
کنارشون باشه... :pretty: یکی... مثل ...مثل من.
ارباب به فکر فرو رفت و گفت:
- ارباب از این ایده استقبال میکنه.یکی مثل تو؟خب،ایوان پیش من میمونه.بهتره تو بری،بلا.
ارباب از صدای وزوزی تو خسته شده.
جوابی نیومد.
بلا چون چوبدستیشو پیدا نکرده بود،رفت کنار پنجره تا خودشو پرت کنه و مرگ خوارا با خوشحالی منتظر اون لحظه بودن.
در این میان،مرگ خوارا داشتن آماده میشدن.
چن نفری که زخمی شده بودن،-همونایی که خواستن به دستور ارباب واقعی از خودکشی بلا جلوگیری
کنن-به ارباب گفتن که کارشون بی فایده بوده و تنها صدای ارباب میتونه از این کار بلا جلوگیری کنه.
لرد سیاه بخواطر همین داد زد:
- بلا،بیا.
بلاتریکس در حالی که از پنجره خودش را پرت کرده بود،با جادوی صدای ارباب پرواز کنان به پیش او آمد و پس از تعظیمی گفت:
- کارم داشتید ارباب؟
- آره.نباید خودتو بکشی.افتاد؟
- چی افتاد ارباب؟
- یعنی فهمیدی که چی گفتم دستور دادم؟
- با اجازه بزرگترا بله.
ارباب:
- چیچیو با اجازه بزرگ ترا؟تو فقط یه ارباب و بزرگ تر داری و اون منم.تازه،خودمم بهت دستور دادم.
ولی بخواطر این که قبل از انجام دستورم،ازم اجازه گرفتی،میتونی تو خونه بمونی.
مرگ خوارا:
-آخیش. مرسی ارباب...
4 ساعت بعد،جنگل های آفریقای جنوبی،در حین انجام ماموریت:
...
- ارباب چی میل دارن تا در ماموریت شون بخورن؟
اسکور:
- کوفت،به تو چه؟اما...اشکال نداره که تو غذا خوردن من فضولی کنی ،آستوریا،تمشک میخورم.
آستوریا:
- تمشک؟
- پ ن پ. زرشک.بیار دیه برام.یالا دختر.ارباب گرسنه شه.
- ببخشید جسارت میکنم،ولی این تشمک چی هست؟
اسکور جواب نداد.فقط کلاه آفتابی شو تا چونه پایین آورد و گفت:
- وقتی بیدار شدم،6 سطل تمشک میخوام.
و خوابید.
14 ساعت بعد:
اسکور هراسان بیدار شد و داد زد:
- چرا بیدارم کردین،احمقا؟ارباب نمی تونه یکمی استراحت کنه؟تازه 2 ساعته که خوابیدم.
آگوستس با صدای آرامی زمزمه کرد:
- ببخشید.می خواستم بگم که تشمکتون آمادست.
اسکور نگاهی به 6 سطل خیار شو وحشی کرد و داد زد:
- این که تمشک نی. الاغ ها.این یه چیز دیه ست.مگه من گاوم که از اینا بخورم؟
و همه را مجبور کرد که تا آخرین قطعه از آن خیا شور رو به عنوان تنبیه بخورن.
همان طور که در حال فرستادن کروشیو بود داد زد:
- نجینی کجاست؟
- خونست ارباب.
اسکور با شنیدن این که نجینی را جا گذاشته دستور برگشت را داد.
در خانه ریدل ها:
لرد تازه با خوشحالی میخواست کارای مورد علاقشو بکنه که یک دفعه 1000تا مرگ خوار جلوش ظاهر شدن.
به همراه اسکور که انگار خیلی بیشتر از قبل از دستور دادن و ارباب بودن لذت میبرد و به طرف نجینی میدوید تا بغلش کند.
...
...
...
...


ویرایش شده توسط دافنه.گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۵ ۳:۱۵:۰۷

تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۱:۰۲ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۱

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
لرد سیاه همانطور که صحبتهای آستوریا را برای خود مرور میکرد به طرف اسکوپیوس رفت و روبروی او قرار گرفت.


اسکورپیوس: بدو نفله یه کاری کن ارباب بخنده!

لرد سیاه در حالی که خود را به شدت کنترل میکرد زبان خود را در آورده و به طرف بینی های عقابگونه اش برد.

- ها ها ها... جالب بود... ادامه بده ادامه بده.

بلاتریکس که از وضع کنونی به خشم آمده بود به ارباب خود پیوست .چند ی نگذشت که حرکات خنده آور لرد سیاه و بلاتریکس به رفتارهای متالیکاوار و شیطان پرستانه گروههای ماگلی بدل شده و همچنان ادامه داشت. در همین حین اسکورپیوس اختیار خود را از دست داده بود و به شدت از وضع موجود لذ میبرد.


لرد که لحظاتی به خود آمده بود نگاهی به بلاتریکس انداخت و او را از حرکت بازایستاند اما اسکورپیوس همچنان دل خود را گرفته و بر روی زمین میپیچید.

لرد سیاه رو به آستوریا کرد و گفت:

- ببینم ارباب بود اونو ذله میکنه؟ این ذلله شدنه؟
- نه ارباب... خب هر کسی قیافه شما رو ببینه از شادی خودش رو گم میکنه و نمیتونه طاقت بیاره!


لرد کمی خود را جمع کرده و ادامه داد:

- خب البته همین طوره... اما این لندهور رو یکی جلوش رو بگیره وگرنه آوداکد...
- نه لرد دست نگه دارین، ما باید کاری کنیم که به یک ماموریت بریم، اینطوری اسکور توی ماموریت کم میاره و از ارباب بودن دست میکشه!


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۶:۱۵ چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

ضربه ای به سر اسکورپیوس مالفوی وارد شده و الان اون فکر میکنه که لرد سیاهه!
چپ و راست به همه دستور میده.لرد از این وضع بشدت عصبانیه.
مرگخوارا سرگرم تهیه معجونی برای درمان اسکورپیوس هستن.ولی هنوز موفق نشدن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

طولی نکشید که اسکورپیوس جریان نجینی را فراموش کرد و روی تخت سلطنتش نشست.
-هی ایوان...برای ارباب آواز بخون.دلشون گرفته!

ایوان با خوشحالی جلو رفت و شروع به چهچهه زدن کرد.اسکورپیوس اشاره ای به بلاتریکس کرد.
-هی تو...حرکات موزون انجام بده ارباب سرگرم بشن!

خوشبختانه بلاتریکس برای فرار از صدای نکره ایوان دستهایش را روی گوشهایش گذاشته بود و دستور اسکورپیوس را نشنید.اسکور رو به شخصی که تازه وارد شده بود کرد.
-هی...بی مصرف..بیا چن تا جک بگو ارباب بخندن.

شخصی که بی مصرف خطاب شده بود کسی نبود جز لرد سیاه.لرد از شدت خشم برای لحظه ای چشمانش را بست.چوب دستیش را بلند کرد و بطرف اسکورپیوس گرفت.آستوریا که خطر را احساس کرده بود دوان دوان خود را به لرد رساند.
-ارباب دست نگه دارین.دستاتونو به خون اصیل این بچه نادون آلوده نکنین.من نقشه ای دارم.

لرد سیاه دستش را پایین نیاورد.فقط با سرش به آستوریا اشاره کرد که نقشه اش را بگوید.آستوریا ادامه داد:
-خودتون میدونین که ارباب بودن چه کار سخت و طاقت فرساییه.فعلا که معجون آماده نشده.بهش اجازه بدین چند روزی ارباب باشه.خیلی زود متوجه میشه که از پس این کار برنمیاد.مرگخوارا هم میفهمن وجود شما چه نعمت بزرگیه و ابهتتونم بیشتر میشه!

ابهت بیشتر...چیزی بود که لرد سیاه هرگز رد نمیکرد.صدای فریاد اسکورپیوس رشته افکار لرد را پاره کرد.
-کچل!با توام...بیا ارباب رو بخندون!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.