هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





???? ??: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۱

آقای باودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۴ دوشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۸
از جایی که نمودار ناپذیر است
گروه:
کاربران عضو
پیام: 146
آفلاین
ولی جیمز از رو رونده نبود همون جا ایستاد و لنگر انداخت

هری گفت:

به درک . وقت ندارم برای این بچه ها فیلم رمانتیک بازی کنم بهتره شروع کنــــ...

ولی دیر بود مالفوی زودتر از او شرو ع کرده بود

و

بوم!

هری به دیوار پرت شد و به زمین سقوط کرد

- تو آدم بشو نیستی پاتر یه بارم من سرزده شروع کرده بودم ولی تو یادت رفته از بس با این گندها...

ولی هیچ کس نفهمید مالفوی در آخر چون هری و جینی و هرمیون و دو قلو ها و رونالد چوبدستیشان را کشیدند و

بوم!

مالفوی بدتر از هری پرت شد و روی زمین ولو شد

هری بالای سر مالفوی رفت که از ریخت افتاده بود و گفت:

مالفوی تو هم تجربه نمیگیری یه بار تو قطار ما اینجوری بهت حمله کرده بودم

و سپس بینش را با پایش له کرد و خون آمد

-اینم عوض اون کارت تو قطار ،جینی بچه ها بریم رونالد بر و بچه رو بردار بریم خونمون!

-ما دیگه چرا هری؟

-چون من میگم . مشکلی هست؟

-نه... نه البـــــــته که نه!

-خوبــــــه

و همه رهسپار شدند و جینی فهمید که مالفوی لیقاتش رو نداره

- راستی جینی مواظب باش مالفوی دو باره تو مهمونی معجون عشق بهت نده!!!

-چــــــــــــــــی؟؟؟؟؟؟؟

-تو جیبش بود هنگام دوئل افتاد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


آقای باود؟
خیلی خسته ام!!!


???? ??: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲:۱۲ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۱

بانوی چاق


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۰ جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۷:۰۸ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از برج گریفیندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 49
آفلاین
هری چوب دستیش را در آورده بود و دراکوی شا داماد را نشانه گرفته بود که.................................................. پسرش جیمز او را صدا کرد: _بابا؟؟؟؟؟چیکار داری می کنی؟؟؟؟مگه به من قول نداده بودی که امروز نیای اینجا و مامانو ناراحت نکنی؟؟؟ تا هری آمد خودش را جمع و جور کند و جواب پسرش را بدهد جرج گفت:ما باباتو خبر کردیم فرد:_بالاخره یکی باید باشه که بیشتر رو اعصاب این خواهره بی عقلمون بره جرج:_تا سر عقل بیاد و بزاره این مالفوی بی ریختو ادب کنیم تا فکر ازدواج با خواهرمون از سرش بپره مالفوی:_خفه شو ویزلی! جیمز:بابا بعد طلاق تو و مامان این اولین باره بعد هفته ها من و آلبوس مامانو می بینیم!خواهش می کنم خرابش نکن! هری:_ آخه باباجون مگه نمی بینی من دارم واسه برگشتن مامانتون به خونه تلاش می کنم! جیمز:_ ولی بابا مگه همین دیشب قبل خواب نگفتی من از این مامان افاده ایتون خوشم نمی آد و همون 19 سال پیش غلط کردم ازش خوشم اومد!!!!ناگهان رون از پله ها بالا آمد رون:_جیمزززز؟؟؟!تو اینجا چیکار می کنی؟؟؟زود برو پایین




پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲:۱۶ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۱

اينيگو ايماگو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۲ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۵ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲
از از همین دور و ورا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 121
آفلاین
رون سریع با یک طلسم خواب آور بسیار قوی همه را خواباند ! بجز برادران ویزلی و مالفوی !
فرد و جرج در حالی که گلوی مالفوی را می فشردند !
فرد : چه خبر ؟ مالفوی حالت خوبه "؟
مالفوی : اگه ههه هه هه ولم نکنی خفه میشم !
جرج : بیا دوئل کنیم جوجه !
_ این انصاف هه هه هه نیست! شما بیشتر از یک نفرین ! دوئل یعنی یک به یک ! این را هم من باید بهتان یاد دهم؟
_ما این جوری راحت تریم ! و خنده ای شیطانی !
و صدایی از طرف دیگر :
ولــــــــــــــــــــــــــــــش کنید !
مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن با اون عوضی دوئل می کنم !
_ هههههههههه ههههههههههه !
خنده ای از روی حرص از سوی مالفوی !
حالا دیگر فرد و جرج مالفوی را آزاد کردند !
_ شکست میخوری پــــــــــــــــاتر بو گندو !
_ پس بیا شروع کنیم ؟
.
.
.


اگه توزندگی زمین خوردی از جات پاشو پوز خند بزنو بگو: همه ی زورت همین بود؟؟


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۱

جینی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۷ شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۷:۲۲ سه شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۵
از برج گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 98
آفلاین
سوژه ی جدید:جشن عروسی جینی و دراکو
جینی و دراکو دست به دست هم دیگر داشتند به جمع دوستان میپیوستند.
لوسیوس مالفوی جلو آمد و گفت:سلام بر پسر گلم که دوباره داماد شده!
آرتور ویزلی جلو آمد و نگاه موزیانه ای به لوسیوس مالفوی کرد و گفت:سلام بر دختر گلم که دوباره عروس شده!
جینی لبخندی زد و گفت:ممنون پدر و آقای مالفوی.
دراکو:ممنون پدر و آقای ویزلی!
جینی دست دراکو را رها کرد و گفت:من یک دقیقه برم پیش مادرم و مادرت.
دراکو:باشه عزیزم.
جینی به سمت مالی و نارسیسا که پیش هم نشسته بودند و به هم دیگر نگاه نمیکردند رفت و گفت:سلام مامان!سلام خانم مالفوی!
نارسیسا که یک دفعه یخش وا شد دستانش را باز کرد و بلند شد و گفت:سلام عروس گلم خوبی؟
نارسیسا جینی را در آغوش خود میفشرد و جینی در حالی که داشت له میشد گفت:ممنونم خانم مالفوی!
نارسیسا جینی را رها کرد و فریاد زد:دراکو!دراکو بیا پسرم!
دراکو به سمت نارسیسا دوید و گفت:سلام خانم ویزلی!بله مامان؟
-عزیزم عروسیت مبارک!
نارسیسا دوباره با بیحالی چشمانش را نیم باز گذاشت و نشست!
دراکو و جینی نگاهی به هم کردند و عقب عقبکی سعی کردند از دو تا مادر دور شوند.
رون و بیل و پرسی و فرد و جرج پشت جینی و دراکو دست به سینه ماندند،جینی و دراکو که به عقب حرکت میکردند ناگهان با برادران ویزلی مواجه شدند.
رون دست جینی را گرفت و گفت:بله بله بله خواهر عزیزم!
پرسی هم یقه ی دراکو را گرفت و برد رو به فرد و جرج
جینی:چی شده؟
رون:هیچی فقط از ادواجت با مالفوی ناراحتیم!
دراکو از کوره در رفت و گفت:پسره ی مو قرمز تو دیگه ساکت شو!
شما ادامه بدید...


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۱۶ ۱۴:۵۰:۲۹

not only wizards,witches are here too

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور.
http://upload.tehran98.com/img1/5atum4n9ui53pjad2p3k.jpg


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۵:۴۷ جمعه ۳ آذر ۱۳۹۱

الفیاس.دوج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۷:۱۶:۴۰ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
از ته دنیای انتظار
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1206 | خلاصه ها: 1
آفلاین
پست پایانی

محفلی ها:
-‏ ‏

مرگخوارها:
-‏ ‏

-‏ خوبه تام! مثل اینکه هنوزم اون ته مغزت یکمی عقل مونده! میبینم که تونستی بفهمی ما از شما قویتریم! ‏

آلبوس در حالیکه این جمله ها رو میگفت،‏ به سمت لرد رفت و چوبدستی مرگ رو از دستان لرد میگیره و دوباره میگه:

-‏ حالا دیگه برین و حال کنین از اینکه آزادتون کردم! اینبار رو یادتون باشه که دیگه از این کار ها نخواهم کرد!‏

محفلی و مرگخوار:
-‏ ‏

ریموس در حالیکه بصورت ‏ داشت به صحنه ی پایانی نگاه میکرد،‏ ناگهان گفت:
-‏ ولی آلبوس،‏ اگه ما اینا رو اینطوری ولشون کنیم که بازم بهمون حمله میکنن! الان ما پیروز شدیم و صلح کردیم،‏ باید قوانین صلح رو هم داشته باشیم! مگه نه ملت؟

مرگخوار(‏‏) و محفلی:
-صحیح است،‏ صحیح است! ‏

لرد با چشم غره ی همیشگی خودش نگاهی به مرگخواران انداخت و ملت مرگخوار به صورت ‏‏ به ادامه ی پست نگاه کردند!‏

-‏ خب ریموس،‏ الان چه قرار هایی باید بذاریم واسه صلح؟

-‏ اولش اینه که...

-‏ صبر کن ریموس،‏ الان که داشتی حرف میزدی،‏ چند تا از مرگخوارا داشتن با هم حرف میز�ن که دوباره حمله کنن! اول باید دست و پای همشونو ببندیم و بعد با خیال راحت حرف بزنیم.

سورس این حرف رو میزنه و بصورت ‏ به مرگخوارا نگاه میکنه.

-‏ من میدونستم این سورس همیشه طرفدار ماست؛ هرکاری که میگه بکنین!‏

آلبوس خنده کنان به سمت سورس میره و با هم میرن به پشت صحنه!‏

نیم ساعت بعد:
همه ی مرگخواران و حتی خود لرد بعد از زحمات فراوان،‏ دست و پا بسته،نشسته اند.

-‏ و اما شرایط صلح:
یک،‏ تا یک سال آینده نباید به محفل حمله کنین.
دو،‏ نباید در یک کیلومتری هیچ محفلی ای دیده بشین.
سه،‏ هیچ یک از مرگخواران نمیتوانند از طلسم های ممنوعه استفاده کنند.

-‏ ارباب بذارین من اینا رو بکشم،‏ به مرلین قسم سر همشونو برات میارم تا کوییدیچ بازی کنیم! ‏

-‏ خفه شو ابله! مگه نمیبینی دست و پای هممون بسته ست و من هم چوبدستی ندارم؟در ‏
ضمن،‏ من ‏
کویی�یچ ‏
بلد ‏
نیستم.

-چشم ارباب!‏

مرگخواران با قیافه هایی بدتر از هیپوگریف به ریموس نگاه میکردند.

-‏ ادامه بدم؟

-‏ ادامه بده!‏ .

-‏ چهار،‏ لرد فقط میتونه از کروشیو و اونم فقط بر روی مرگخوارانش استفاده کنه!‏

با شنیدن این بند،‏ لرد به سمت مرگخوار ها برگش� و لبخند همیشگیش رو زد!‏

-‏ پنج،‏ همه مرگخواران باید ازدواج کنند!‏

-نه،‏ ما این بند رو قبول نمیکنیم،‏ هرگز!‏

-‏ ساکت باش آنتونین،‏ قبول میکنیم! ‏

-‏ این بود قرارداد صلح،‏ قبول میکنید؟

-‏ آره!‏

البوس و سورس از جایی نامعلوم در پشت صحنه میگن:

-‏ آفرین بر تو ریموس،‏ ما هم موافقیم!‏

محفلی ها بعد از این حرف به همدیگه نگاه میکنند و به صورت ‏‏ به سمت آلبوس و سورس میرن که برگردن به خانه گریمولد.

-‏ بریم بچه ها! خوب دخلشونو آوردیم!‏

-‏ صبر کن الفیاس،‏ یکی از شرایط صلح رو هم من اضافه میکنم.

محفلی ها:
-‏ ‏

-‏ مرگخواران و محفلی ها،‏ یادتون باشه،‏ تا دو سوژه ی آینده ی این تاپیک،‏ باید محفلی ها پیروز بشن! ‏:ball:

تمام اشخاص در صحنه:

-‏ ‏

-‏ خب بچه ها،‏ دیگه باید بریم،‏ یه عروسی داریم که باید بهش برسیم و نیمه ک�ره نذاریمش!‏

الفیاس:
-

بانو ویولت:
-


پایان!‏


و ناگهان تغییر!
شناسه ی بعدی:
پروفسور مینروا مک گوناگال

الفیاس دوست داشتنی بود! کمک کننده بود؛ نگذارید یادش فراموش شود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
لرد سیاه بعد از رفع شدن اون شوک ناگهانی سینه هاشو جلو میده و با صدایی بلند تا همه بشنوند میگه:دامبلدور، تو نمیتونی منو شکست بدی.
-ولی عشق که میتونه.
-حتما میگی عشق الفیاس باعث شد تا این جوجه فوکلی نمیره و تو بیای؟ آره؟
بانو ویولت با عصبانیت وردی رو به طرف لرد میفرسته.طلسم به هدف نمیخوره.اما دیوار پشت سر لرد خورد میشه. آلبوس و تام! به بانو خیره میشن.الفیاس میگه:تو دیگه کی هستی عزیز دلم؟!
-من بانو ویولتم الف نازنینم. :pretty:

-داشتی میگفتی تام.
با این حرف آلبوس دامبلدور دوباره توجه جمعیت به دوئل جمع شد.
-تام،بیا این ادما رو از اینجا جمع کن ببر.جونتم بخر.
-حتما...نه نه چی میگی تو؟من برم؟

-یه فرصت دیگه بهتت میدم،تام.(لرد سیاه زیر لب زمزمه کرد:کوفت تام.)تو میتونی چند تا فرصت برای نجات جونت داشته باشی.از ابهتتم کم نمیشه.
-به هیچ عنوان...کروشیو.
- ..خودت خواستی تام.دیفندو!اکسپلیارموس!ستیوپفای!

3 ساعت بعد:

عضلات لرد سیاه که مثل قبل جوان نبودند، دیگر طاقت نیاوردند و نتوانستند از دست اینکار سروس دامبلدور جا خالی بدن.لرد سیاه با کمال حقارت گفت:
-قبول میکنم دامبلدور!

بلاتریکس به هوش اومد و گفت:ارباب؟
و دوباره از هوش رفت.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۱

الفیاس.دوج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۷:۱۶:۴۰ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
از ته دنیای انتظار
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1206 | خلاصه ها: 1
آفلاین
چون این تاپیک خیلی وقته خلاصه نخورده، فقط خلاصه میذارم براش!

خلاصه تا پست شماره ی 652 فرد ویزلی

الفیاس دوباره پس از مدتها به آغوش یارانش باز میگرده الفیاس در بدو ورود به محفل با دیدن بانو ویولت عاشقش میشه ولی توان بروزش رو نداره.الفیاس نمیتونه احساسشو پنهان کنه و به اتاق بانو میره و باهاش صحبت میکنه .

از اسنیپ خبر میرسه که مرگخوار ها میخوان به محفل حمله بکنن، ولی به زودی معلوم میشه خبر اشتباه بوده و محفلی ها سرگرم مراسم عروسی میشن!
در طی این مدت الفیاس و بانو قرار هاشون رو میذارن و همه ی محفلی ها در حال اماده کردن مراسم عروسی در خانه ی گریمولد هستند!

ولی در خانه ریدل واقعا اتفاقاتی در حال شکل گیری بود! لرد چون مدتی بود که محفلی نکشته بود، میخواست به محفل حمله کنه؛ ایوانم با استفاده از منوی قدرتمند مدیریت میفهمه که قراره در محفل جشنی به پا بشه و لرد و مرگخوار ها رو از این ماجرا خبردار میکنه!

در این حین پروتی و فرد نقشه ای برای شوخی کردن با بانو ویولت و الفیاس طرح میکنند و به این صورت که هرمیون به عنوان دوست ساحره ی الفیاس پیداش بشه و یکمی سر به سر بانو و الفیاس بذارن! ولی بانو به هرمیون رو دست میزنه و میفهمه همش نقشه بوده ولی طراحان اصلی نقشه فاش نمیشوند!

در شب عروسی همه چیز آرام به نظر میرسید! و ملت درحال خوش گذرونی بودند که لرد سیاه و مرگخوارانش به جشن عروسی حمله میکنند و خیلی راحت در حال پیشروی بودند که محفلی ها به زور آپارات میکنند ولی لی جردن و هرمیون گرنجر به دست مرگخواران اسیر میشوند و مرگخواران با زندانی های جدیدشان به خانه ریدل برمیگردند!

محفلی ها در مقر جدیدشان دنبال راهی برای نجات دادن لی و هرمیون بودند و مرگخوار ها هم از دست زندانی ها جدیدشان ناراضی بودند! محفلی ها بعد از کلی تلاش و کوشش( پیشنهاد میشود پست های سوژه را بخوانید!) آماده میشوند و به لیتل هنگلتون آپارات میکنند!

لی و هرمیون در وضع بودی بودند و تلاش برای فرارشان شکست خورده بود! محفلی ها دوگروه شده بودند و بعد از پیدا کردن رمز ورود به خانه ی ریدل ها، با گروه آماده ولی بی نظم مرگخوار ها روبرو میشوند و میتوانند لی و هرمیون رو آزاد کنند! ولی تعداد مرگخوار ها بیشتر از محفلی ها بود با این حال بانو ویولت توانسته بود بلاتریکس را بیهوش بکند و جنگ به نفع محفلی ها در جریان بود!

لرد با شنیدن خبر پیشرفت محفلی ها در جنگ خودش وارد عمل میشه و وارد سالن اصلی خانه ریدل میشه و چپ و راست به محفلی ها حمله میکنه...

------------------------------------------
و اینک ادامه ماجرا:

محفلی ها داشتند شکست میخوردند؛ لرد به راحتی محفلی ها رو سرنگون میکرد ولی بانو به سرعت خودش رو به لرد میرسونه و جلوش وایمیسه و میگه:

- نمیذارم بیشتر از این محفلی ها رو به قتل برسونی! خودم میکشمت!

- تو! هاهاهاهاها! میبینیم! آوادا...

در خانه ریدل با صدایی مهیب منفجر میشه و نوری شدید به داخل سرسرا میتابه! در چارچوب مرحوم شده در، آلبوس دامبلدور همراه با یار صمیمی خودش، سورس اسنیپ که در جنگ هیچ خبری از او نبود ظاهر میشوند!

دامبلدور نگاهی سرد به لرد میندازه و میگه:

- تام، دیگه زورت به ساحره ها میرسه؟ شنیده بودم در مدت غیبت من چون کسی نبود بهت تو سری بزنه، یکمی ضعیفتر شدی! ولی نه تا این حد! به مرگ سلام کن تام! چون دیگه حریفت آلبوس دامبلدوره!

تمام مرگخوار ها و محفلی ها کنار میرن و فضا رو برای دوئل لرد ولدمورت و آلبوس دامبلدور خالی میکنند.

...


و ناگهان تغییر!
شناسه ی بعدی:
پروفسور مینروا مک گوناگال

الفیاس دوست داشتنی بود! کمک کننده بود؛ نگذارید یادش فراموش شود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۵:۰۸ یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۱

فرد.ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۸ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۰ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۲
از عزیزتون لیلی رفتم زیر تریلی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 154
آفلاین
لرد که داشت با خونسردی جنگ را تماشا میکرد نیشخندی زد و به خودش گفت:
- این محفلی ها چه قدر به در نخورند.
وقتی که این حرف را زد چشمش به بلاتریکس افتاد که بیهوش روی زمین افتاده بود.لرد که از دیدن این صحنه به خشم آمده بود فریاد زد:
- کدوم یک از شما حرومزاده ها بلاتریکس را بیهوش کرده؟
همه کسانی که در اتاق بودند با این فریاد در جای خود خشک شدند و به ولدمورت با تعجب نگاه کردند.
پس از چند دقیقه که همه از بهت در آمدند بانو الفیاس را کنار زد تا رو در روی ولدمورت قرار گیرد و بگوید که من او را بیهوش کرده ام اما الفیاس که فهمیده بود بانو چه قصدی دارد دست او را گرفت و از ادامه حرکت بانو جلوگیری کرد و زیر لبی به بانو گفت:
- اگه بری جلو اون میکشدت.
بانو که از کار الفیاس خشمگین شده بود گفت:
- من از هیچکس نمیترسم.
بانو پس از این گفته کمی فکر کرد و با لحنی که انگار قبول کرده بود گفت:
- به ریش مرلین قسم اگه بخواهد برای پیدا کردن مسئول این کار همه محفلی هارا شکنجه کنه اول تو رو میکشم بعدم خودما.
الفیاس که خوشحال بود که بانو را راضی کرده مثل بقیه محفلی ها به لرد که همان ردای سیاه همیشگی اش را پوشیده بود نگاه کرد.
لرد پس از چند دقیقه که متوجه شد کسی جواب نمیدهد رو به مرگخوار ها کرد و گفت:
- شما میدانید کی این کار را کرده؟
مرگخوار ها به هم نگاه کردند اما هیچکس نمیدانست کی این کار را کرده برای همین همه ساکت ماندند.
پس از چند دقیقه لرد دوباره سکوت اتاق را شکست و گفت:
- ای احمق ها!!شما به چه درد میخورید؟
لرد که خیلی خشمگین شده بود چوبدستی اش را از زیر ردایش در آورد و رو به مرگخوار ها گفت:
- بعدا خدمت شما میرسم.فعلا بیایید این حرومزاده ها را از خانه من بیرون کنید.
مرگ خوار ها که انگار با شنیدن این گفته لرد شیپور جنگ را شنیده بودند به سمت محفلی ها حمله ور شدند.خود لرد هم به راحتی بین محفلی ها و مرگخوار ها را راه میرفت و هر وقت یکی از محفلی ها به سمتش حمله ور میشد با وردی جواب او را میداد.بانو که دید لرد به راحتی محفلی ها را سرنگون میکند عصبی شد و با تمام سرعتی که میتوانست به سمت لرد روانه شد تا خودش با او بجنگد.الفیاس که میدید بانو با پای خودش دارد به سمت مرگ میرود به دنبال بانو رفت تا به او در جنگ با ولدمورت کمک کند.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده




تصویر کوچک شده











چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۲:۲۷ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
ناگهان مرگخوار ها مانند مورو ملخ روسر محفلی ها نازل شدن .مرگخوار ها به قصد کشتن میجنگیدند و برای همین این جنگ بسیار سخت و دشوار بود .هرمیون و لی که چوبدستی نداشتن فقط از زیر طلسم ها در می رفتن تا صدمه نبینن.بانو و بلاتریکس در گوشه ای با سرعت برق با هم میجنگیدن الفیاس کمی دورتر از هسرش با لوسیوس می جنگید.در همین لحظه پروتی و فرد با هم فلورو نقش زمین کردن و بدین ترتیب هرمیون بابرداشتن چوبدستیه اون صاحب چوبدستی شد و وارد جنگ شد.
در اتاق لرد :
لرد بی خیال از سر و صداهای بیرون داشت با نجینی حرف می زد و مار غول پیکرشو ناز می کرد در همین حین آماندا نفس نفس زنان وارد اتاق لرد شد و گفت:
لرد بزرگ اونا خیلی زیادن ما داریم شکست می خوریم ما تلفات زیادی دادیم.
همین حرف کافی بود تا ولی عصبانی بشه .اون با عصبانیت از جاش بلند شد فریاد زد:
چی گفتی؟مرگخوار های احمق من دوباره دارن نقشه های منو داغون می کنن. :vay:
آماندای بدبخت برگشت چند قدم به سمت در رفت و با ترس گفت:
سرورم خواهش می کنم آروم باشید.
_آروم باشم .کروشیو.
آماندا روی زمین افتاد و از درد به خودش پیچید.
در خارج از اتاق محفلی ها با تمام قوا میجنگیدند .بانو با حرکت سریع چوبدستی بلاتریکس رو بی هوش کرد و این به مرگخوار ها ضربه ی بدی بود چون اون برترین مرگخوار اربابشون بود.
بانو حالا به سمت الفیاس رفت تا به شوهر عزیزش کمک کنه .بانو با فرستادن طلسمی همراه با الفیاس لوسسیوسو نقش زمین کرد .جنگ ادامه داشت که ناگهان چشم محفلی ها به لرد افتاد.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ چهارشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۱

فرد.ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۸ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۰ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۲
از عزیزتون لیلی رفتم زیر تریلی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 154
آفلاین
پروتی که از فهمیدن نام رمز خوشحال بود با سرعت بسیار زیادی به سمت بانو برگشت و گفت:
- بانو درست فکر کردید الفیاس رمز را گفت.
بانو که حیرت زده شده بود رو به پروتی کرد و گفت:
- خب حالا رمز چی بود؟
پروتی که نفس نفس میزد گفت:
- تـــــ ا.....مــــ ریـــــ.....دل
بانو که خشبختانه متوجه شده بود گفت:
- مرسی پروتی.
بعد رو به دیوار کرد و گفت:
تام ریدل.
دیوار با صدایی که هیچکس باور نمیکرد ازش در بیاید گفت:
- خوش آمدی ای مرگخوار.امیدوارم که در این مکان لرد سیاه را عصبانی نکنی.
بعد دیوار با صدایی که تن همه را به لرزه انداخت باز شد و محفلی ها همه با هم وارد مخفیگاه مرگخواران شدند.
در همین هنگام در داخل مخفیگاه مرگخواران

ایوان که دیگه داشت از حالت هرمیون و لی ناراحت میشد رو به بلاتریکس گفت:
- الان دقیقا دو ساعت که اونا همین جوری اویزونن.بهتر نیست دیگه پایین بیاریمشون؟
بلاتریکس که از حرف ایوان متعجب شده بود گفت:
- مگه دیوانه شدی؟یادت نیست چجوری تو رو زدن؟تازه فکر میکنی که اونا چند تا از مرگخواران را کشتند؟
ایوان که دوباره خوشحال بود که هرمیون و لی در اون حالتن با نیشخندی گفت:
- آره تو راست میگی.اونا باید اون قدر اون بالا بمونن که بمیرن.
هرمیون رو به لی کرد که الان از همیشه سیاه تر بود و گفت:
- نـــــ...قشه....ای....نـــ دا....ری؟
لی که نمیتونست حرف بزند با سرش با نشانه منفی سر تکان داد و ته امیدی که در دل هرمیون بود را از بین برد.
ایوان که متوجه صدایی شده بود رو به بلاتریکس کرد و گفت:
- تو هم این صدا را میشنوی؟
بلاتریکس کمی به اطراف نگاه کرد و با نیشخندی گفت:
- مثل این که توهمی شدی!!!!پاشو برو یه ذره استراحت کن شاید بهتر شدی!!
ایوان بلند شد تا به سمت در برود اما وقتی به در رسید ناگهان دیوار سمت چپش منفجر شد و تمام محفلی ها وارد شدند.وقتی که محفلی به راحتی توانستند بلاتریکس و ایوان را که مراقبان زندانیان بودند بیهوش کنند در مکان های خود قرار گرفتند که اگر کسی آمد بتوانند او را متوقف کنند.پروتی با سرعت بسیار زیادی به سمت هرمیون و لی رفت و هر دو را آزاد کرد.بانو که الان به کنار آن ها رسیده بو گفت:
- خیلی خوشحال نشین.قسمت اصلیه فرار مونده.تازه باید از دست مرگخوارها فرار کنیم.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده




تصویر کوچک شده











چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.