هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ورزشگاه تیم ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۱
#3

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
ترنسیلوانیا & فانوس

پست دوم

خیابان شانزالیزه


دوباره نگاه آفتاب پس از گذر از برج ایفل ، به خانه ی بسیار زیبا و اربابی در خیابان شانزه الیزه افتاد ، از پنجره ی کوچک اتاق خواب عبور کرد و از روی تخت به هم ریخته و پر شکلات و لاک پرید پس از کمی گذر روی دو دختر جوان افتاد که در خواب فرو رفته بودن و صورت های شکلاتیشان را نا خود آگاه به پتوی ابریشمی می مالیدند .

_دنگ دینگ ، دیدیدینگ دینگ دنگ دنگ دنگ .

دختر بلوند به زحمت یکی از چشماشو باز کرد و به ساعت نگاه کرد و جیغ بنفشی کشید .

_ تری ، پاشو بد بخت شدیم ، ارباب تکه تکمون می کنه ، بعدم این شرکت جدیده لهمون می کنه بعدشم آندرو قورتمون می ده .

تری چشماشو باز کرد ، خمیازه ای کشید و پرسید : مگه ساعت چنده ؟

فلور فریاد زد : نه و نیم !

تری مثل فنر از روی تخت پا شد و پرسید : الآن کجا بریم ؟ وقت نمی کنیم همه جارو که با هم بریم .

فلور با سردرگمی گفت : نمی دونم ، اگه الآن بریم به شوی لباس می رسیم ولی ارباب کلمونو می کنه ، اگه بریم پیش ارباب از اون جا بیرونمون می کنن بیرون ...

تری شکلاتی در دهنش گذاشت و گفت : آروم باش فلور یکم فکر کن ببین چی کار کنیم .

فلور در حالی که به سرعت برق و باد موهاشو شونه می کردو لباساشو می پوشید گفت : آخه امکان نداره در یک ساعت دو جا باشیم مگر این که زمان برگردون داشته باشیم که اونم نداریم .

تری یک شیرینی دانمارکی در دهانش گذاشت و گفت : مگه این که دو تا باشیم .

فلور پرسید : چی ؟

_ گفتم اگه بتونیم یه نسخه از خودمون بسازیم می تونیم همزمان در دو جا باشیم .

فلور به بغل تری پرید و فریاد زد : شیرینی خور خوشگل من همیشه می دونستم خیلی باهوشی .

تری همراه با بغض گفت : اما من وردشو بلد نیستم .

_ من بلدم . ناراحت نباش ، جمینی توسیوی !

نور شدیدی تابید و تری به کپی خودش نگاهی انداخت سپس با تعجب به کپی فلور نگاهی انداخت و گفت : این طلسم شگفت انگیزه .

_ آره اما کار ما تموم نشده یه ورد ایمپریو روی تکثیر شده بخون و بفرستش به شوی لباس ، خودمون میریم پیش ارباب .

تری شکلاتی بلعید ، ایمپریو ای خوند و بیرون رفت .

تری همونطور که خیابونای پاریسو می دوید ، پرسید : ارباب کجاست ؟

فلور جواب داد : کافه ی فلور .

_ ببخشید ؟!

فلور توضیح داد : کافه ی فلورو مادرم وقتی به دنیا اومدم به نامم زد ، ارباب توی قسمت جادویی مارو می بینه .

تری با تعجب بسیار تکرار کرد : ارباب توی کافه !!

کافه ی فلور

_ ارباب ، شما در کنار تمام فرانسوی ها می درخشید . کافه ی مارو با قدم هاتون روشن فرمودید.

لرد سیاه که در کافه ی طلایی رنگی نشسته بود و به آسمان آفتابی اون روز نگاه می کرد بی مقدمه گفت : ارباب و پرنسس ارباب، نجینی ، می خوان چند روز در این شهر بمونن و ما می خوایم خونه ی شما به طور کامل در دست ما باشه .

تری :

ارباب :

فلور با خوشحالی گفت : ارباب قدمتون روی چشم ...

اون بالا بالا ها

مرلین شاد و خوشحال و خندون به آرتور گفت : گزینه ی دوم و سوم هم پیدا کردم هر دو تاشون باهوشن .

آرتور با نگاه تحسین آمیزی گفت : خوشگل هم هستن .

مرلین لبخندی زد و گفت : الآن اینجا ظاهرشون می کنم .

آرتور فوری گفت : بذار برن خونه دوش بگیرن از تو حمام ظاهرشون کن .

مرلین :

پایین روی زمین تو کافه

_ ارباب من و تری الآن باید بریم پیش آندرو اینم از کلید بفرمایید .

لرد سیاه کلیدو گرفت و گفت : مرخصین .

اما به دور و اطافش که نگاه کرد دو تا ساحره ی زیبا را نیافت .


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: ورزشگاه تیم ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۱
#2

وزیر دیگر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۲:۱۷ شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۲
از اینور رفت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 367
آفلاین
ترنسیلوانیا & فانوس

پست اول


یک روز تابستونی پرکار دیگه برای وزیر بزرگترین کشور اروپا شروع شده بود. نخست وزیر از بعد از نبرد تن به تن سختی که داشت سرانجام از تختخوابش جدا شد! جنازه ی یکی از ساعت هایی رو که طی این نبرد بیدار شدن از خواب له کرده بود، با یه تیپای دقیق توی سطل ساعت قراضه ها انداخت!

- خوبه.. اینم شروع یه روز جدید!

آقای نخست وزیر با چشمهای خواب آلود نیمه باز در حالی که هی سکندری می خورد سمت پنجره رفت.. بین راه هم یه نگاهی به تقویم روی میزش انداخت:

- هممم... فقط سه هفته تا المپیک مونده!!.. شت!

این بار لگدی هم نثار پایه ی میز کارش کرد که به خاطر این کار نه تنها شصت پاش که تا فرق سرش هم درد گرفت! لنگان لنگان به پنجره رسید.. هوای لندن مثل همیشه ابری بود.. توی کوچه هم که مگس پر نمی زد ولی روی پشت بوم همسایه ی رو به رو چندتا گربه خیلی با هم صمیمی شده بودن!.. که همانا دیدن همچین صحنه ای این وقت صبح بسیار نادر بود!

- چی!؟.. به حق تنبون ندیده ی شاه آرتور!!

یکی از گربه هایی که تو صف منتظر بود تا نوبتش بشه حتی یه بفرمای صمیمانه با لبخند ملیح به آقای نخست وزیر تحویل داد!!

- نههه... خدایا به دادم برس! :worry:

نخست وزیر پا به فرار گذاشت و به سمت در اتاق دوید ولی هرچقدر که به در آویزون شد نتونست بازش کنه.. یکی در اتاقو قفل کرده بود!

- کار اونه.. کار اسبه!.. می خواد انتقام بگیره من می دونم!
- پروف وزیر! وزیر! دارم باهات شوخی می کنم! خو حالا هول نشو یه وقت خودتو به کشتن می دی.. الان بازش می کنم.. زود باش برو کوئین منتظرته!

وزیر برگشت و چشمش به شیطونک قرمز کوچیکی افتاد که روی تخت نشسته بود. شیطونک یک جعبه ی کوچک سفید رو بررسی می کرد که عکس روش یه زن و مرد خوشحال و خندون رو نشون می داد!!

- میشه دقیقا نشونم بدی این چطوری کار می کنه!؟
- اسمال!! تو جن کثیف پست چطور جرئت می کنی منو دس بندازی؟!

نخست وزیر به سمت تخت خواب شیرجه زد تا جن و جعبه ی توی دستش رو بگیره ولی قبل از این که وزیر به اونجا برسه، غیبشون زده بود. اون بعد از اینکه چن دقیقه ای دور اتاق چرخید و "اسمال.. اسمال!" کرد، در نهایت از پیدا کردن شیطونک خسته شد و شال و کلاه کرد تا بره پیش ملکه.



در محضر کوئین


کوئین پشت میز تحریرشون نشسته بودن و مشغول انجام کارهای مهم روزانه شون. سگ های قهوه ای ملکه هم مشغول دنبال بازی بودن و هر دفعه از یه سوراخی بیرون می پریدن..کمی اون طرف تر خدمتکار زشت ملکه ، یه گوشه سیخ و بی حرکت وایستاده بود عین چیز... هویج!!

در همین زمان آقای نخست وزیر به همراه کارگردان مراسم المپیک، دنی بویل؛ وارد اتاق شد و بلافاصه به شغل شریف بالا رفتن از پاچه ی ملکه پرداخت..

- ای ملکه ی والا مقام.. از قربون گیسای سفیدتون برم.. ای که فیس زیباتون همچون ماه تابانه!! ای خورشید تابان قلمروی بریتانیای کبیر! ای که تمام وزرا قربونتون برن.. احضار فرموده بودید!؟

در این لحظه دنی بویل توی آستین خودش بالا اورد!! ملکه نگاهی مادرانه به وزیر که از پاچه ش آویزون بود انداخت.. دستی از روی رأفت سلطنتی به سر وزیر کشید و گفت:

- ای ** **!:pretty: هنوزم مث جوونیات چرب زبونی.. اگه اون مارج باد کرده خبردار بشه اون بلغاری رو تا ته توی حلقت می ندازه!!

ملکه هلک هلک از پشت میز بلند میشه و می ره تا احوالپرسی صمیمانه ای با دنی داشته باشه.. وزیر هم همراه پاچه ی ملکه تا اونجا چهاردست و پا جا به جا میشه..

- اوه دنی عزیز! امروز در چه حالی؟ طرحاتو برای مراسم تکمیل کردی؟!
- بله یور مجستی! برای یه قسمت از این طرح به کمک شما نیاز داشتیم.. برای همین موضوع مصدع اوقاتتون شدیم!
- دنی عزیز تو هر وقت از شبانه روز که تشریف بیاری قدم روی ...

در همین موقع سگهای ملکه با تمام شور و شوق بهاری(!) ای که در وجودشون بود ناگهان از بین کوئین و کارگردان رد میشن و باعث میشن تعادل ملکه به هم بخوره و روی کمر نخست وزیر فرود بیاد..
در همین لحظه چنتا اتفاق زنجیر وار رخ می ده : وزیر از شدت نزول ملکه نعره می زنه! اسمال پشت دنی ظاهر میشه و جعبه ی توی دستش رو برای وزیر تکون میده و اشارات معنی داری به سگ ها می کنه.. سگ قهوه ای ناگهان احساس علاقه ی شدیدی به رئیس دولت انگلیس می کنه و به سمتش حمله ور میشه.. در اینجا یه صحنه ی نادر دیگه خلق میشه! ! وزیر دوباره نعره می زنه و اسمال موذیانه می خنده! :دی

ملکه:
دنی:
خدمتکار:
بنیانگذار المپیک:
روح مرلین:



مکان المجهول


- اوره کا.. اوره کا.. هر هر هر ... پیدا کردم.. یه خوبشو پیدا کردم! من یه نفرو پیدا کردم که چارچوب استواری در مقابله با سختی های روزگار داره! ! همون چیزیه که می خواستم.. خیلی استوار بود خودم دیدم!

مرلین لنگ لنگان در حالی که اینها رو می گفت و لبخند وسیعی روی صورتش بود به سمت شاه آرتور میومد.. وقتی که به شاه رسید وایستاد و گوی بلورینشو جلوی شاه گرفت تا فرد مورد نظرشو در معرض دید قرار بده..

- می بینی؟ همینه.. الان برات ظاهرش می کنم!

مرلین گوی رو انداخت بغل شاه و شروع به ورد خوندن کرد!




در محضر کوئین اگین


ملکه که دست وزیر رو محکم در دست گرفته بود و داشت با سخنان مهربانانه ش اونو دلداری می داد ناگهان همراه با وزیر در جلوی پنج جفت چشم ناپدید شد!!


یک روز جادوگر به سراغ جادوی واقعی می رود!

به یاد اغتشاشگران خوف:

تصویر کوچک شده


ورزشگاه آمازون (ترنسیلوانیا)
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ جمعه ۳۰ تیر ۱۳۹۱
#1

ویکتور کرام old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۸ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱:۳۵ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
از گیلیمت دراز تر نکن اون پاهاتا.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 115
آفلاین
ورزشگاهی با طعم و بوی آمازون، این ورزشگاه در قلب تمامی آمازون های دنیا ساخته شده. از جنگل گرفته تا...


ویرایش شده توسط سالازار اسلایتیرین در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۲ ۲۳:۱۶:۴۲
ویرایش شده توسط سالازار اسلایتیرین در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۱۸ ۲۰:۵۳:۴۳
ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۱۹ ۲۱:۱۶:۳۷
ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۱۹ ۲۱:۱۷:۴۸

امضا نمی دم.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.