هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ چهارشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۲
#97

فنریر گری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۱ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
-نگهدار،جون مادرت نگهداااااااااااار!

این صدا از حلقوم رون خارج میشد، در حالی که کف چرخ و فلک افتاده بود و عنکبوت داشت بهش نزدیک و نزدیک تر میشد. رون که ترس و حالت تهوعش رنگ صورتش رو به سبز تغییر داده بود و باعث شده بود که ترکیب رنگ جالبی با موهای نارنجیش به وجود بیاد سراسیمه دنبال اهرم نگهداشتن اضطراری گشت.

-آره پیداش کردم،بذار بکشمش عقب تا این لعنتی وایسه.

لحظه ای بعد شپرق!پای چوبی مودی کنده شد و توی دستای رون جا موند. مودی که چشم مصنوعیش رو هم از دست داده بود سر رون عربده زد:

-ویزلی دیوونه پامو چرا کندی؟! :vay: من چطوری از دست این مار فرار کنم الان؟!

صدای جیغ و داد محفلیون همه جا رو پر کرده بود.دامبلدور که توی چرخ و فلک جا نشده بود و به ناچار بیرون ایستاده بود با تعجب به اوضاع درهم و برهم چرخ و فلک نگاه میکرد. یارانش در هنگام فرار روی صفحه دایره چرخ و فلک به خاطر دور تند گردشش، به جای فرار از دست حیوانات بهم دیگه میخوردن و هر چند لحظه یه بار یکیشون به اون یکی آسیب وارد میکرد.

دامبلدور چند لحظه دیگه این منظره رو نگاه کرد تا جایی که مطمئن شد بهتره وارد عمل بشه و حرفی بزنه. برای همین به سمت دکه ای که کنترل چرخ و فلک از اونجا انجام میشد رفت و تک سرفه مودبانه ای تحویل کارمند سیاه پوش شهربازی داد.

-بله؟

-دوست عزیز فکر میکنم دستگاهتون کمی مشکل داره.

مرد خندید و گفت:

-نه اتفاقاً داره خیلی هم خوب کار میکنه.ولی فکر میکنم دوستان شما کمی مشکل دارن.اون طور که به نظر میاد زیاد خوشحال و راضی نیستن.بندهای قرارداد که یادتونه؟اگه راضی نباشین جریمه میشین!

دامبلدور که خوب میدونست محفل بیشتر از سه گالیون و چند سیکل توی خزانه اش پول نداره گفت:

-بهتون اطمینان میدم فرزندان من همه شون از این تفریح بسیار لذت بردن.اگه باور ندارین وسیله رو نگهدارین تا از خودشون بپرسیم.به ظاهرشون نگاه نکنین،اینا ذاتا اینطوری با عربده ابراز خوشحالی میکنن!



پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۲
#96

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
جمعیت محفلی از تابلوی راهنمای شهر بازی مشغول انتخاب بازی مورد نظرشون بودند. انبوه محفلی ها بر سر و کله ی هم میزدند تا بتونن توضیحات بازی ها و محل شون رو به درستی بخونند. آقای ویزلی سعی میکرد جمعیت رو کنترل کنه:

_ آسپ (آلبوس سوروس پاتر!) ! اون بازی برای سن تو مناسب نیست!
_رون! نزن تو سر برادر کوچیکت!
_هری! هری! تو بچه ی من نیستی نه؟! هیچی راحت باش...

هری رون هرمیون، که خب مثل همیشه با هم بودند و به همراه عده ای چرخ و فلک رو بازی اولشون انتخاب کردند. به محل بازی چرخ و فلک رسیدند که آسپ از تو کیف گسترش پذیر هرمیون پرید بیرون و گفت:
_آخ جون چرخ و فلک ... چرخ و فلک ... ابس ابس !

در مقابل اونها چرخ و فلکی گرد و رنگی وجود داشت، اینشکلی . رون به پس سر آسپ زد و گفت:

_فشفشه! اونا اسب نیستن.. تسترالن!:vay:
_هرچی ! هرچی ! بریم سوار شیم...

جادوگر سیاهپوشی که جلو دامبلیدور ظاهر شده بود، در چشم به همزدنی به پشت باجه ی چرخ و فلک رسید و بلیت محفلی ها رو دونه دونه گرفت. محفلی ها سوار بر تسترالها شدند. و جادوگر سیاه پوش دکمه ی سفید روی برد را فشار داد. چرخ و فلک به حرکت در اومد و به آرامی میچرخید و تسترال های چوبی به نرمی بالا پایین میرفتن.

آسپ درحالی که خیلی خوشحال بود که به دور از چشم بابابزرگش سوار یک وسیله ی بازی +15 شده، فریاد میکشید:
_آخ جوووووننننن.
سیریوس که پشت سر هری نشسته بود، دستی به سیبیلش کشید و ابراز رضایت کرد. الستور مودی، با وجود پای چولاقش هنوز در حفظ تعادل مشکل داشت. هرمیون کمربند خودش رو سفت میکرد و استرس داشت.
خلاصه جمعیت محفلی داشتن حال و هول میکردند که جادوگر سیاهپوش لبخندی شیطانی زد و دگمه ی سیاه را فشار داد. تسترالهای چوبی که ملت روی آن نشسته بودند، در چشم به هم زدنی تبدیل به موجودات زنده ی جادویی شدند!
تسترال هری به شکل گربه ای در اومد. تسترال سیریوس سگ بزرگی شد که با دیدن گربه ای که هری روی آن نشسته بود شروع به پارس کردن کرد. سیریوس قلاده ی سگ رو گرفت و به سمت هری فریاد زد :
_پیشته! پیشته! برو گربه ی بد... رکس! آروم بگیر... ببین من خودم سگم ولی رعایت میکنم... جنبه داشته باش.

رون خودش رو روی عنکبوتی پیدا کرد و بلافاصله از هوش رفت و از روی چرخ و فلک به بیرون پرت شد.

تسترال هرمیون به هیپوگریفی تبدیل شد که ظاهرا خیلی عصبانی بود و سعی میکرد به سوار و مزاحمش نوک بزنه.

الستور روی یک مار که تا لحظه ای پش تسترال بود ، فرود اومد که باعث شد دُم مار له بشه. مار هم فشفشی کرد و به مودی حمله کرد چشم مصنوعی ش رو در آورد!

فریاد وحشت و ترس محفلی ها بلند تر و بلند تر میشد و تقریبا همگی فریاد میزدن:

_نگـــــــــــــــه داااااااااااااااااارررر ...!


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۴ ۱۸:۳۸:۵۹
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۴ ۱۸:۴۳:۵۸

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱:۵۱ یکشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۲
#95

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 529
آفلاین
دور نـگاه(!) : تنها ستاره ی روشن در آسمان به نظر بی کـران، خامـوش شـد!

- میــشه حالا بریم بازی کنیم؟!

این صدای آلبوس نبود! الفیاس دوج گـوگولی(!) داستـان بود که از حرف های به نظر خوشآیـند مرد سیاهپوش ما به تنگ آمده بود و انتظار شروع گشت و گزار در شهربازی را می کشید!

مرد سیاهپوش منتظر جواب آلبوس نشــد، چون می دانست جوابی جـز تایید حرفش نمی تواند داشته باشد.آلبو هم برگه ای چماله و چروکیده را که به نظر می رسید سخنرانی بعدی اش باشد، را از جیبش در آورد و ..

-اهممم...اهـمممم!خب فرزندان راه نـور من..!

اما لحظه ای سرش را از روی برگه سخنرانی بالا آورد و با صحنه ی تهی مواجه شد!(خالی از جمعیت سفیـد)

محفلیون به سمت شهربازی هجوم آورده بودنـد و از باجـه های تهیه بلیـط..چیکار می کردن؟!بلیط می خریدن!و خلاصه هر کدام مشغول بازی بودند.

گرچه بازی های این شهربازی با شهربازی های دیگر کمی و یا شایدم بیشتر..فرق داشت!به طور مثال:

آلبوس بکـش،ولدی ببـر!،انفجار محفل در 30 ثانیه،اعدام دسته جمعی محفلیون از جمله بازی های رایانه ای این شهربازی بودند و یا خیلی از بازی های زنــــده دیگر!

هر محفلی طبق قـرار داد، موظف بود حداقل پنج بازی رو به دلخواه خودش و با رضایت کامل انجام بده.البته کلمه " حداقـل " موجب ذوق بیش از حدشـون شده بود!

و محلفیون هم بی خبر از سرنوشت این بازی ها و سوپرایزی که "مورت دِ والد"،مدیر جدید شهربازی!، براشون آماده کرده بود،مشغـول بازی بودند.

و این تازه شروع داستان بــود(هیـجان تکراری برای ایجاد انگیزه!)

درک سـبک!


ویرایش شده توسط تام ریدل در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۱ ۲:۰۶:۰۱



پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱۲:۵۹ جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۹۱
#94

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
سوژه جدید:


-خانمها, آقایان, خوش آمدید.مدیریت شهربازی لحظاتی خوش و پر هیجان رابرای شما آرزو میکند.

آلبوس دامبلدور یاران سفید درخشانش را به محوطه داخلی شهربازی هدایت کرد.ویزلی ها که تا ان لحظه هیچ شهربازی و پارکی ندیده بودند بلافاصله شروع به داد و فریاد و آویزان شدن از میله های شهربازی کردند که با اخطار نه چندان دوستانه مسئول اجساد شهربازی, سرجایشان برگشتند.دامبلدور که جو را برای یک سخنرانی بی معنی مناسب دیده بود شروع به صحبت کرد.
-یاران وفادار آلبوس دامبلدور!ای فرزندان روشنایی, ای شوالیه های سپید, ای جنگاوران پاکی, ای مبارزان راه محفل, ای سرداران سپاه نیکی, ای...

صدای خمیازه های پی در پی آلبوس را به خود آورد.
-آهان...خلاصه ای شماها.به دنبال موفقیت چشمگیری که در ماموریت آخرتون بدست آوردین و موفق شدین با دو سوم تلفات از دست تام و دار و دستش فرار کنین به عنوان جایزه شما رو آوردم اینجا.برین خوش بگذرونین.

درست در همین لحظه جادوگری سیاهپوش به جمع محفلی ها نزدیک شد.ملت محفلی با دیدن جادوگر اخمهایشان را در هم کشیدند.
-ایششش!این که سیاهپوشه.
-ریختشو!فکر کرده اینجوری خفن به نظر میرسه.
-اینا همش تهاجم ریدلیه.فردا میره کچل میکنه.پس فردا دماغشو میکنه.

جادوگر سیاهپوش بدون توجه به ابراز علاقه محفلی ها شروع به صحبت کرد.
-ضمن عرض سلام , بنده موظف هستم از طرف مدیریت جدید جناب مورت د والد ورود شما رو خوش آمد بگم و قوانین اینجا رو یادآوری کنم.شما با امضای قرار دادی که بهتون دادیم متعهد شدین که در مدتی که اینجا هستین بشدت خوش بگذرونین.امیدوارم هیچ اثری از نارضایتی در چهره هیچکدومتون نبینم.وگرنه با جرائم سنگین نقدی مواجه خواهید شد.

آرتور ویزلی درحالیکه سعی میکرد آخرین فرزندش را(که نامش را هم فراموش کرده بود)از میله چرخ و فلک جدا کند پرسید:این چی میگه آلبوس؟چه قراردادی؟

آلبوس دامبلدور نگاهی به تکه کاغذی که در دست داشت انداخت.
-اینا گفتن اگه قرار داد ببندیم بهمون تخفیف میدن.محفلم که بودجه نداره.من ذوق کردم و فوری قرارداد رو امضا کردم.

جادوگر سیاهپوش با "اهم اهم" کوتاهی توجه دامبلدور را به خودش جلب کرد.
-داشتم میگفتم.شما موظفید حداقل از پنج وسیله تفریحی اینجا استفاده کنید.البته باید بهتون یادآوری کنم که با ورود مدیریت جدید شکل و شمایل و کاربرد وسایل کمی عوض شده.بهتره کاملا مراقب باشین و خودتون آماده هر نوع سورپرایزی کنید!ضمنا شما باید شام رو در همین محل صرف کرده و بعد از اعلام کتبی و قلبی رضایت کاملتون, از اینجا خارج بشین.روشن بود؟ .




پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۰:۰۸ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۱
#93

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
ملت گریف سرخوش و شاد از اینکه از شر اسلی ها خلاص شده بودن، همراه وزیر دیگر و بانوش! سوار رنجر شدن که به تنهایی از دنیا لذت ببرن. درست وقتی که رنجر در حالت عمودی خودش قرار گرفته بود و بساط جیغ همه به راه... دستگاه های فردوگاه های مشنگی ورود جسم ناشناخته ای به اتمسفر زمین رو تشخیص دادن و ثانیه ای بعد:

گررررروووومپ!

سفینه حامل اسلی ها با حرکتی بومرنگ وار، برگشت خورده بود و با انحرافی چند درجه ای، مستقیم به رنجر برخورد کرد و کل ملت اسلی و گریف و وزیر دیگر و عمه مارج و ریپر گرانقدر، وسط شهربازی پخش شدند و مغز همشون پاشید رو در و دیوار و کلا خس و خاشاکی شدن واسه خودشون، خس و خاشاک شدنی! (اشاره به قیام استتوس ها در مسنجر مشنگی)

مورگانا که از شهر بازی خارج شده بود، با استشمام بوی خون تازه متصاعد شده از مغز ملت به شهربازی برگشت و اونقدر خورد تا ترکید و مرد.

و در اینجا نتیجه می گیریم، خون از خودت نیست، دندون نیش که از خودته. دهه!

پایان سوژه!



پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۳ چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۱
#92

وزیر دیگر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۲:۱۷ شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۲
از اینور رفت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 367
آفلاین
سفینه بچرخ! می چرخم!

نعره های شادی تمام فضای شهربازی رو پر کرده بود! سفینه ی مربوطه با تمام سرعت می چرخید و اسلایترینی ها نعره می زدن!

سفینه بچرخ! می چرخم! :دی

کله ی نجینی توی بغل دارک لرد بود و باقی تنش به نوبت توی حلق جمعیت می رف! سرعت سفینه هر لحظه بیشتر می شد و این کم کم خیلی ترسناک میشد! سفینه اونقدر شدید داشت می چرخید که چندتا مشنگ پرت شدن بیرون و اسنیپ به زور دماغ خودشو به میله بند کرده بود!

سفینه نچرخ ! غلط کردیم!


بیرون گود(!) ملکه و وزیر و مارج به علاوه ی رپیر و الفیاس و بقیه در حال تماشای این لحظه ی بی نظیر بودند!

فلش بک


- واق واق واق!
- اینو خفه کن قارچ می خوایم نقشه رو توضیح بدیم!

سران اختشاش دور هم جمع شده بودن تا نقشه ی سرنگونی رو هماهنگ کنن.. نخست وزیر گفت:
- ببینید! من با علیا حضرت می رم تا ایشون رو به دارک لرد معرفی کنم که حواسشون پرت شه! تو هم با رپیر و علف میری هرچندتا بلغاری و اینا داری به سمت بقیشون.. مخصوصا دماغ اسنیپ.. پرت می کنی تا نفهمن ما داریم چیکار می کنیم! چطوره!؟

عمه مارج رحم نمی کنه و ضربه ی دست چپ رو که همون کیف دستیش بود با تمام قدرت بر فرق نخست وزیر وارد می کنه!

- دراز ِ به درد نخور! پس حرکت اصلی رو کی انجام میده!؟

عمه مارج استخون فَــکِ وزیر رو که در اثر ضربه جدا شده بود رو برمیداره و به رپیر نشون میده:

- توله سگ! وقتی ما مشغولیم هر چی پیچ و مهره توی اون دستگاه لعنتی هست رو بر می داری میاری و اینو جایزه می گیری!
- وق وق واقووو!
وزیر:
ملکه:

پایان فلش بک

سفینه چرخید چرخید و دقایقی بعد از جو خارج شد!

لبخند شادی بر لب همگان نقش بست.. گفته شده که لی جردن در جمع گیریفی ها از شادی مث مایکل جکسون سفید شد!
عمه مارج یه جرعه از دوغشو بالا داد و با لبخند گشادی(!) به وزیر و ملکه رو کرد: "خب؟! :pretty: "

- جناب وزیر هرچه سریعتر.. این خبر رو تو روزنامه های صبح فردا چاپ کنین و بگید که مشت محکمیست بر دهان آستاکبار ناسای جرج واشنگتن و نوادگانش! ما هم سفینه به مریخ فرستادیم!..من می رم ماشین ضربه ای سوار شم!

ملکه مکث کوتاهی بین حرفاش کرد و سپس راهشو کشید و رفت.. وزیر یه ورق کاغذ از جیبش در اورد و شروع به خط زدن کرد:

- خب.. تام سیاه! اسکلت ایوان، مورگانای خون آشام و اسنیپ عقابی که خط خوردن! حالا نوبت شماس! عمه قارچ.. دامبل و این علف هرز!

بازی وارد فاز جدیدی از خودش شده بود!


یک روز جادوگر به سراغ جادوی واقعی می رود!

به یاد اغتشاشگران خوف:

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۱
#91

عمــــه مارج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۲۲ شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵
از زیر شنل لردسیاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 141
آفلاین
همگی به سمت رنجر حرکت میکنن . وزیر با شیفتگی زیااااد ملکه رو همراهی میکنه و مواظبه این گُل ِ تازه شکفته خار به کف ِ پاش اصابت نکنه

ریموس در حالی که یه پشمک توی دست چپش داره و با چوب جادوش ده پشمک دیگه رو روی هوا کنترل میکنه به گروه میرسه؛ همونطوری که به سمت رنجر میرن پشمک ها رو بین ملت تقسیم میکنن؛ مارج دو تا پشمک گیرش میآد؛ سه تا از پشمک‌ها اضافه میاد حتا؛ دوربین با ناباوری به ملکه که داره خودشُ با پشمک خفه میکنه زل میزنه، وزیر به زور چیزی رو توی جیبش فرو میده و قایم‌ش میکنه، هیچ فردی نفهمید این وسط چی شد حتمن!! ارواح عمه‌م

اسلیترینی‌ها

ایوان درحالی که با آرایش ِ نظامی ِ خاصی استخوون‌های باقی مونده از تاراج ِ ریپر رو اطراف ِ لرد می‌چینه، که حاضر نبود لحظه ای از صحبت و نوازش و توجه به نجینی دست برداره و خودشُ قاطی ِ این پاتی بازیا و دعواها کنه؛ همگی‌شون بی اعتنا به صف ِ طولانی جلوی صف می ایستن.

متصدی ای که جلوی در ِ ورودی ِ محوطه ی سفینه ایستاده بود و بلیط‌ها رو چک میکرد هم، تحت ِ طلسم فرمان ِ آستوریا درُ برای ملت اسلی باز میکنه و اونا رو بی توجه به اینکه سفینه پُر شده راه میده؛ اسنیپ چند نفر رو که جلوتر نشسته بودنُ کروشیو میزنه و مورگانا با ظرافت و سریع خون‌شونُ میمکه و ایوان از محوطه پرت‌شون میکنه بیرون، لرد همچنان با تفاخر و بی‌تفاوت به این مسائل به نجینی نگاه میکنه، خوشحاله برای خودش

جمعیت با جیغ از توی صف به کل پراکنده میشن، بلیز با شرارت سفینه رو جادو میکنه و سفینه با سریع‌ترین حد ِ ممکن شروع به چرخش میکنه...


ویرایش شده توسط عمــــه مارج در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۸ ۲۲:۲۸:۵۱
ویرایش شده توسط عمــــه مارج در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۸ ۲۲:۳۳:۱۲

موندنی شو!


پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۱
#90

وزیر دیگر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۲:۱۷ شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۲
از اینور رفت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 367
آفلاین
- هی قارچ!

عمه مارج یه لحظه سر جاش میخکوب میشه! می خواد برگرده ولی حس می کنه یه طرفش سنگینه.. بلغاری ها! یه لحظه یاد سریالی که یکشنبه ها از تی وی می دید میوفته.. خاطرات خون آشام!

عمه مارج چندتا سوسیس بلغاری رو زیر آستینش قایم می کنه و بعد با یه شیرجه ی خارق العاده روی سر کسی که پشت سرش بوده فرود میاد.. یه ضربه ی چپ کیف می زنه و با ضربه ی راست دوتا بلغاری میندازه تو حلق قربانی!

- حالت جا اومد؟!
- هی قارچ!.. اون لودر بدبخت رو اشتباهی هدف گرفتی.. ما اینوریم!

عمه به سمت صدا برمیگرده و از شوق فراوون دندون مصنوعیاش میوفته! ریپر هم دندونا رو می ندازه دهن خودش! ولی این اصلا مهم نیس.. کسی که عمه مارج رو صدا کرده بود برای خودش دو نفر بود! یه پیرزن خپل کوتوله و یه مرد دراز!

- ادیدابت تو ایندا شی کار می کنی!؟

شیطونک قرمز کوچیکی که دست پیرمرد و پیرزن رو گرفته بود جلو می پره و دندونا رو از حلق رپیر درمیاره و به جای اصلیش برمیگردونه!

- حالا بگو ببینیم چی میگی قارچ!
- لیزی.. وزیر! اینجا؟!
- ما دیدیم گروه کشی کردید گفتیم سر ما بیکلاه نمونه!
- بیخود کردین.. توازنو داستان رو به هم زدید!

ملکه به وزیر نگاه می کنه، وزیر به مارج نیگا می کنه، مارج به رپیر، رپیر به شیطونک.. شیطونک هم می بینه کاری نداره که بکنه میره خاطرات خون آشامشو نگاه کنه!

ملکه چتری رو که چند دیقه پیش باهاش فرود اومده بود رو جمع می کنه و می چپونه زیر تاجش.. یه نگاه به چپ و راست و صف طولانی رنجر می ندازه و میگه:

- ببین مارجی! ما چون می خوایم خیلی زیاد به همه خوش بگذره یه بار طرف شماییم یه بار طرف اونا.. مث جادوگرای همون سریال قشنگه که گفتیم.. این دفعه ی اول رو با شماییم.. بزن بریم!

و این گونه انبوهی از آدم میرن با دار و دسته ی آدم بدا در بیوفتن!


یک روز جادوگر به سراغ جادوی واقعی می رود!

به یاد اغتشاشگران خوف:

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۳ چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۱
#89

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
عمه مارج با خوشحالی به سمت رنجر پیش میره که یهو یه غریبه محکم باهاش برخورد می کنه. اولش می خواد بی خیالش بشه و به راهش به سمت رنجر ادامه بده که با شنیدن الفاط نامناسب فرد تنه زننده! سرجاش میخکوب میشه و با خشم به طرف یارو برمی گرده. یارو گفته بود:

- آهای پیرزن مشنگ گیج و ویج با اون سگ یه لاقبای بی ریخت! چرا جلو پاتو نیگا نمی کنی؟

عمه مارج به یارو که شکل اسکلت های زیرخاکی شونصد سال پیشه نگاهی میندازه و با تکبر میگه:

- از کی تاحالا غذای ریپر زبون درآورده؟ ریپر... بدو یه گاز از این یارو بگیر ببینم!

ریپر که با دهان آب افتاده به ایوان روزیه زل زده، با شنیده صدای عمه مارج به خودش میاد و می پره رو سر ایوان... ایوانم نامردی نمی کنه و بلافاصله طلسم شکنجه رو روی ریپر زبون بسته اجرا می کنه و ایشونم با زوزه ای بس دردناک، پشت شلوار لی عمه مارچ پنهون میشه. این وضعیت برای بانوی پرچذبه ای مث مارج قابل تحمل نیست درنتیجه یه جیغ بنفش به یاد جیمز می کشه و با ژست بروسلی، میاد بپره رو سر ایوان که می بینه یه نفر از پشت سر داره لباسشو می کشه و اونم کسی نبود به جز الفیاس دوج!

- ببین عمه... اون یارو استخونیه، جادوگره.

- خوب که چی؟ منم عمه مارجم!

- ینی اینکه به یه حرکت پوستتو می کنه و آبرو ملت گریف میره.

- آبروی کی میره؟ ملت گریف؟ به خاطر چی؟ به خاطر من؟ تو خیال کردی من از پس یه الف استخون برنمیام؟

الفی به اینجا که می رسه متوجه میشه بیشتر از این حرف زدن کار رو خرابتر می کنه و درنتیجه، سعی می کنه جهت حرف رو برگردونه. ریپر هم داره به ایوان غر می زنه و برای استخون هاش نقشه می کشه. ایوان هم بعد از طلسم شکنجه ای که اجرا کرده شارژ میشه و با خوشحالی و انرژی مضاعف رو می کنه به سمت بقیه ملت اسلی:
بیاین بریم اون دستگاه گردالیه رو سوار شیم!

و به سفینه اشاره می کنه.

عمه مارج با شنیدن این حرف، نقشه ای به ذهنش می رسه که با اون، حال این استخون روندۀ پررو رو بگیره و انتقام ریپر رو هم به هکذا...


ویرایش شده توسط مورگانا لی‌فای در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۸ ۲۰:۵۱:۰۲
ویرایش شده توسط مورگانا لی‌فای در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۸ ۲۱:۰۸:۲۴


پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۷ چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۱
#88

عمــــه مارج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۲۲ شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵
از زیر شنل لردسیاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 141
آفلاین
هری در حالی که پاشُ تا زانو باندپيچی کرده بود با حرص و عقده به نون پنيری که توی دستش می‌ذارن سق می‌زنه و جمعیت راهی ِ شهربازی می‌شن

همگی از تالار خارج شده، به سمت در اصلی ساختمون می‌رسن؛ جادوگرا و ساحره ها چوب جادوشوُ درمی‌آرن و تا به سمت شهربازی آپارات کنن، الفیاس با ذوق نگاهی به مارج می‌کنه که چوب جادویی در دست نداره؛ و جلو میپره و آستین ِ مارج رو می‌کشه تا با خودش ببره.
ریپر هم که فکر می‌کرد الفیاس قصد آسیب رسوندن به مارج رو داره، شلوار الفیاس رو گاز می‌گیره :دی


شــــهربازی


پــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاق!!!!

| | | | | | | ! | | | : اشتباه نکنید؛ اینا اسمایل ِ یازده تا تره کنار ِ هم نیست؛ اینا جماعت ِ گریفی هستن که توی شهربازی ظاهر شدن و چهارمی از سمت چپ هم الفیاس‌ـه که از ناحیه ی شلوار توسط ریپر مصدوم شده؛ همگی خوشحال هستن و شدیدن از سر و صداهای توی شهربازی سر ِ ذوق اومدن، هری نون پنیرشُ به گوشه ای پرت میکنه و جای زخمش الکی درد می‌گیره؛ بیشتر از این هم ازش انتظاری نمی‌ره البته

عمه مارج خم میشه تا خاک روی شلوار لی‌ش رو بتکونه :دی سرشُ که بلند می‌کنه نگاهش به رنجر میفته و اب از لب و لوچه‌ش سرازیر میشه


ویرایش شده توسط عمــــه مارج در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۸ ۱۹:۵۶:۱۲

موندنی شو!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.