هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۴:۲۳ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۱

الفیاس.دوج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۷:۱۶:۴۰ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
از ته دنیای انتظار
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1206 | خلاصه ها: 1
آفلاین
محفل ققنوس

دامبلدور درحالیکه هنوز با دهان باز به تبلیغ موزه ملی نگاه میکرد، گفت:

- این خیلی شبیه انگشتر منه، هری بیا یه نگاهی بکن.

هری درحالیکه داشت شنل نامرئی کننده رو توی جیبش جا میداد، با بیخیالی تمام گفت:

- هوووووم؛ کدوم انگشترت آلبوس؟

-اولا اینکه من هنوز هم استادت هستم باید بگی پروفسور دامبلدور؛ دوما همونی که از خونه ی پدری تام کش رفتم، همونی که نگینش سنگ زندگی مجدد بود! فهمیدی؟ :vay:

- نه! یادم نمیاد آلبـ... پروفسور

- یا ریش مرلین! بچه احمق، همون سنگی که وقتی داشتی میمردی باهاش پدر و مادرتو برگردوندی. چند بار بگم آخه؟
- آهان، فهمیدم کدوم رو میگین پروفسور، همونی که توی گوی زرین بود؟

دامبلدور با تکان سرش به هری جواب مثبت داد و رو کرد به آسمون و گفت:

- یا مرلین کبیر، این دیگه چه آدم فضایی هایی هستش که قسمت من کردی؟ اگه درست بشو بودند که خودت درستشون میکردی!

- آلبوس، چی شده؟ چرا گریه میکنی؟

- هیچی ریموس، چیزی نیست، بهتره بریم به موزه ی ملی تا بتونیم اون سنگ رو بدست بیاریم و به عمر تام و سیاه سوخته هاش خاتمه بدیم و برای همیشه دنیا رو از شر سیاهی نجات بدیم.

ملت محفلی:

-

از اونجایی که اگه سنگ توسط محفلی ها شکار میشد، سوژه خیلی زود تموم میشد و ماموریت هم کشک حساب میشد، پس:

مرگخواران

- زود باشین بی خاصیت ها، یا سالازار کبیر، ینی شما اینقده تنبل هستین؟

لرد درحالی این جمله رو ادا میکرد که با یک دستش داشت نجینی رو نوازش میکرد و با یک دستش هم یه بستنی میخورد و به صندلی عتیقه ی پادشاهی انگلستان لم داده بود و کراب و روفوس لرد رو باد میزدند.(ینی چی کلا؟ )

- همممم ارباب؟ میگم یه وقت زیادی خسته نشین؟

لودو این حرف رو گفت و یک سرویس از جواهرات مصری رو گذاشت توی جیبش و به روفوس چشمکی زد!

- چرا اتفاقا خیلی خسته شدم، اصلا نمیدونم چرا من باید همه ی کار های سخت رو انجام بدم و شما همینطوری الاف بگردین؟

-کدوم کارای سخت ارباب؟

- کروشیو ایوان، منظورم از کار سخت، نظارت بر شما هستش!

ایوان در حالیکه داشت از درد به خودش میپیچید، ناگهان اعلامیه ی موزه ملی رو دید و چشمش( ) روی نگین انگشتری ثابت ماند!

- ارباااااااااااب، یه لحظه صبر کنین! اونجا رو نگاه کنین.


و ناگهان تغییر!
شناسه ی بعدی:
پروفسور مینروا مک گوناگال

الفیاس دوست داشتنی بود! کمک کننده بود؛ نگذارید یادش فراموش شود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۱:۱۳ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
-کروشیو لودو.
-کروشیو لودو.
-کروشیو لودو.

سه کروشیوی که به سمت لودو اومد لحظه ای توان حرف زدن رو از اون گرفت.لرد سیاه خنده ی موذیانه ای کرد و گفت:تو دقیقا چی گفتی؟
وزیر سحر و جادو دهنش رو باز کرد تا جواب بده.اما نتونست چیزی بگه.صورت قرمز از درد لودو باعث شد که لرد کروشیو دیگه ای به لودو بزند و از خنده کبود شود.

فلش بک:

لرد ولدمورت نفس عمیقی کشید و گفت:بلا،این جا چه بویی مید که شما اینقدر ازش بدتون میاد؟
-ارباب،اون دو تا سوراخ روی صورتتون مگه بینی نیستن؟نکنه شما نمیتونین بو رو حس کنین؟
لرد سیاه سریع بحث رو عوض کرد.
-میگم اون لودو چرا پایین نمی اد؟
ایوان که تا اون لحظه ساکت مونده بود به چوبدستی ارباب نگاه کرد.یادش اومد که این درد داره.دیگه این مسواک نیست.ایوان گفت:ارباب،موافقین یه شوخی با لودو بکنیم؟
لرد سیاه بلافاصله تایید کرد و گفت:موافقم.ولی..چه شوخی ای؟
-چیز خالصی نیست.یه چند تا کروشیو بزنیم هم تمرین کرده باشیم و هم لودو رو ببینیم بخندیم.
ارباب گفت:موافقم.
بعد روشو به اونور برد و داد زد:د بنال دیگه چه خبره اون بالا؟

پاین فلش بک:



تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۰:۴۸ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۱

لی جردن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۳ پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۰۸ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶
از سوسک سیاه به خاله خرسه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
در خیابان های لندن

محفلیون دسته دسته در خیابان های لندن دنبال موزه می گشتند.هری سعی داشت دامبلدور را قانع کند که نقشه های مشنگی، خودشان راه را به آدم نشان نمی دادند. در همین هنگام سیریوس نفس نفس زنان از راه رسید و با لحنی بلند گفت:
- آلبوس! یه دیقه بیا! یه چیزی هست که باید نشونت بدم.

محفلیون به دنبال سیریوس رفتند. کمی بعد، به مکانی که سیرویس می گفت رسیدند. سیریوس به بنر تبلیغاتی بزرگی که در آن جا نصب شده بود، اشاره کرد.

-

- نه بابا اونو نمیگم. کناریش رو ببینید:vay:

دامبلدور آهی کشید وگفت:
- اونو میگی؟ به من چه که نمایشگاه جواهرات سلطنتتی با انگشتر نگین در موزه ی ملی...، صبرکن ببینم

- این بوقی چقدر شبیه انگشتر منه

در راهرو های فاضلاب

- ارباب، اینجا دیگه داره خیلی بو میده:worry:

ارباب لرد ولدمورت کبیر، نگاهی به وینسنت کرد و گفت:
- ارباب فکر همه جا رو کرده وینسنت، الان باید از این نردبون بریم بالا

لودو که داوطلبانه به عنوان اولین نفر از نردبون بالا رفت، به سختی درب چاه را باز کرد. مماغش بعد از مدت ها هوای تازه را حس کرد.

- د بنال دیگه چه خبره اون بالا؟

لودو مکان خود را شناسایی کرد. ساختمان قدیمی ای به چشم می آمد. ساختمانی که در بالا ی آن با خط درشتی نوشته بودند.

موزه ی ملی لندن


- ارباب فکر کنم یه جایی برای گشتن پیدا کردیم.



Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده



پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۱

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
دامبلدور با آرامش تمام پاسخ داد : دقيقا تا جايي كه يادم مياد من هميشه حتي وقتي كه تو رو از توي يتيم خونه آوردم بيرون بهت ميگفتم تام و بهت دستور ميدادم! الان فكر كنم كاملا متوجه شدي تام عزيزم؟

لرد كه چهره اش از عصبانيت رو به كبودي ميرفت نعره زد : ببند فكتو پيري بي ريخت شپشوي....

اما لرد بلافاصله با ديدن محفلي هايي كه يكي يكي داشتند در مهمان خانه ي پاتيل درزدار ناپديد ميشدند يك دقيقه ايستاد و نگاهي به مرگخوارانش كرد و ناگهان عربده زد : گمشيد بريد دنبالشون ما بايد اول بريم توي لندن!

كل ملت مرگخوار كه محو ابهت اربابشون شده بودند با تمام سرعت افتادند دنبال محفلي ها اما ناگهان ديدند كه در كافه با افسون قدرتمندي قفل شد!

لرد كه چوبدستيش را با حالت تهديد اميزي تكان ميداد:

ملت مرگخوار:

ملت محفلي از پشت در قفل كافه:

بلافاصله مرگخواران صد ها نوع افسون را به طرف درب فرستادند اما هيچ نتيجه اي نداشت.

لرد سريعا به فكر چاره اي افتاد و گفت : همگي ميريم به فاضلاب هاي زير شهر از اونجا راحت تر ميتونيم به شهر دسترسي داشته باشيم! پس همگي دست هم ديگه رو بگيريد.

در آن طرف دامبلدور با افسوني به سرعت لباس هاي مشنگي اي ظاهر ميكرد و به محفلي ها ميداد كه در شهر شناخته نشوند!

در آن سو زير فاضلاب هاي لندن:

- عوووقققق اينجا چقدر بو ميده!

- اه اه اه افتضاحه

اين بار اين لرد بود كه به سرعت چوبدستي اش را روشن كرد و با لبخندي چندش آور كه تن مرگخواران را نيز ميلرزاند گفت: لااقل اينجا از حفره ي اسرار تميز تره.

در آن طرف سوژه محفلي ها:


دامبلدور گفت: خوب اول بريم به موزه ي لندن! اما حالا موزه ي لندن كجاست؟؟

ملت محفلي :

پس به اين ترتيب دامبلدور ناگهان نقشه ي لندن را از درون ريش هايش بيرون اورد و گفت : خوب ايناهاش اما ميگم كه اين نقشه رو از كدوم طرف بايد بخونيمش؟؟

محفلي ها :

پس به اين ترتيب محفلي ها از كافه بيرون رفتند و شروع به جست و جو براي پيدا كردن محل موزه كردند....




ویرایش شده توسط آرسینوس در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۶ ۱۹:۵۳:۴۵
ویرایش شده توسط آرسینوس در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۶ ۱۹:۵۵:۱۳
ویرایش شده توسط آرسینوس در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۶ ۱۹:۵۸:۳۰


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۱

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
_چرا شما؟
صداهای اعتراض آمیز محفلی ها از هر طرف به گوش می رسید اما صدای مالی ویزلی از همه واضح تر بود که دوباره ملاقشو در آورده بود و به سمت لرد می رفت.
_ملاقتو واسه کی بلند کردی؟
بلاتریکس با عصبانیت چوبدستیشو در آورد و به سوی مالی رفت.مالی هم خودش و ملاقشو آماده کرد تا یه وقت کم نیاره.
بلاتریکس در وسط راه بود که لرد یکدفعه گفت:
بلا همون جا که هستی وایستا فکر میکنی من عرضه ندارم از پس این خپل بر بیام.
_منو ببخشید ارباب،من اشتباه کردم ،غلط کردم ،من فقط می خواستم شما خودتونو برای شکنجه ی این خپل
خسته نکنید ،از سر تقصیر من بگذرید........
_هی وایستا ببینم ،شما ها به کی گفتید خپل ؟هان؟
محفلی ها و مرگخوارها که می دیدند دعوا داره بالا میگیره شروع به شاخه شونه کشیدن برای هم دیگه می کنن.
اما در این میان صدای دامبلدور به گوش رسید که می گفت:
محفلی ها و مرکخواران ما در همه در لندن کار داریم پس دعوا رو تموم کنید.بیاید یکی یکی بریم تا هم دعوا تموم بشه هم به کارمون برسیم.
_ببینم تو چرا به مرگخوار های من دستور میدی؟ولی در هر صورت درست میگی برای همین این دفعه رو از سر گناهت میگذرم.
لرد این حرفو میزنه بعد رو به مرگخوارها میکن و میگه:
احمقا ،چرا شما عرضه ندارین از این فکرا بکنین .
_تام به نظر من بهتره هر دوتا گروه صف ببندن تا کارمون راهت تر باشه.
لرد که از حرف دامبلدور عصبانی میشه چوبدستیشو در میاره و داد میزنه:
تو به چه جرئتی به من میگی تام یا به من دستور میدی.







قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۷:۴۴ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۱

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
ایوان درحالیکه با دستهای استخوانیش سر ارباب رو بررسی میکرد با لحن ملایمی گفت:ببخشید ارباب.ما الان میتونیم سر شما رو هفت رنگ کنیم.میتونیم به نجینی غذا بدیم.هزار تا کار دیگه هم میتونیم انجام بدیم.ولی احساس نمیکنین در مدتی که ما داریم این کارا رو انجام میدیم محفلیا راه افتادن بطرف لندن؟نمیترسین که سنگ رو زودتر از ما پیدا کنن؟
لرد با عصبانیت از جا پرید.
لرد:کروشیو ایوان.ارباب از هیچی نمیترسه.کروشیو ایوان.ارباب هر وقت اراده کنه سه سوته میره لندن و سنگ رو پیدا میکنه.کروشیو ایوان.تو چرا شکنجه نمیشی؟:vay:
ایوان تعظیمی کرد و جواب داد:شرمسارم ارباب.اونی که دستتون گرفتین مسواکه نه چوب دستی.البته اگه اراده کنین من با همونم شکنجه میشم.
لرد مسواک را سر جایش گذاشت و به فکر فرو رفت.حق با ایوان بود.
لرد:آهای!شماها دارین وقت منو تلف میکنین.شما الان میتونین سر منو هفت رنگ کنین یا به نجینی غذا بدین.ولی احساس نمیکنین در این مدت ممکنه دامبل و دار و دستش به لندن برسن و سنگ رو زودتر از ما پیدا کنن؟چقدر شماها بی فکر هستین.زود حاضر بشین.باید حرکت کنیم.منم همراهتون میام.شماها بدون من هیچین.چوب دستی من فراموش نشه.
مرگخوارا در حالیکه در دل به هوش و درایت اربابشان آفرین میگفتند آماده حرکت شدند.


محفل ققنوس:

مالی ویزلی:همه چی حاضره آرتور.فقط وسایل لازم و ضروری رو برداشتم.سه تا کفگیر دو تا ماهیتابه.هفت دست قاشق و چنگال و ملاقه مادربزرگم.
آلبوس دامبلدور نقشه لندن را تا کرد و در جیب ردایش گذاشت و با صدای بلند گفت:هری، شنلتو فراموش نکن.شاید بهش احتیاج پیدا کنیم.اگه همه آماده هستن پیش به سوی دیاگون.


کوچه دیاگون:


مرگخواران و محفلی ها بطور همزمان وارد کوچه دیاگون شدند.

مرگخوار1:چقدر تنگه.هوی سفید!پاتو از روی ردام وردار.
محفلی 1:تو رداتو از زیر پای من وردار.نمیشد شما از یه راه دیگه برین؟
مرگخوار 2:اگه راه دیگه ای بود خودتون میرفتین.ضمنا قبل از اومدن شما تنگ نبود.الان جا برای نفس کشیدن هم نیست.بس که چاقین!
مالی ویزلی در حالیکه ملاقه اش را در هوا میچرخاند:اهوی!تو به بچه های من گفتی چاق؟
مرگخوار 2:نخیر.طرف صحبتم بیشتر این پیرمرد ریشو بود که ردای قرمز پوشیده.
مالی:هوم.دامبلدور.پس مشکلی نیست.فکر کردم با بچه های من بودی.

لرد سیاه به سختی مرگخواران را کنار زد و جلو رفت و گفت:میتونم تصور کنم حضور داشتن به همراه ارباب تاریکی ها در یک کوچه چقدر میتونه برای شما وحشتناک باشه.وجدانم اجازه نمیده بیشتر از این شما رو بترسونم.پس بکشین کنار و بذارین ما اول بریم.


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۶ ۱۸:۰۳:۱۷

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
لرد ولدمورت به اولین مرگخواری که به سمت بیرون رفته بود کروشیوی زد و داد کشید:نه.نه.شما میخواین آماده شین برین لندن؟مگه ارباب ندارین؟شما از کی دستور میگیرین؟یالا جواب بدین.منتظرم.شما...شما...حق ندارین پاتونو از اینجا بذارین بیرون.
یکی از مرگخوار ها اعتراض کرد.
-اما ارباب...
-ساکت.بی جنبه.شما ها طاقت یه جلوه ویژه هم ندارین.

مرگخوار به طرف در رفت اما لرد باز اونو مورد شکنجه قرار داد.
-مگه شما ارباب ندارین هی سرتونو میندازین میرین؟اصلا کی به شما اجازه داد برین؟نجینی گشنشه.چند وقته ماگل نخورده.این مگس رو سر من هم سرمو میخوارونه.تازشم دیه این جور ردا ها مد نی.آدمای سیاهی مثل من باید همیشه آپدیت باشن.سر ارزشمند اربابتون رنگ زرد چوبه شده..اونوقت شما دارین میرین آماده بشین؟اصلا شما بیخود میکنین.اصلا...
-ببخشید که جسارت میکنم ارباب؛اما گفتین سرتون رنگ زردچوبه شده؟اما اون رنگی که براتون دزدیدم روش نوشته شده بود پاک نشدنی.میشه سرتونو ببینم؟

لرد ولدمورت سرش رو به نشونه جواب مثبت تکون داد و رو به بقیه مرگخوار ها داد کشید:منتظر چی هستین؟بیاین اربابو آماده کنین.
-ارباب،کروشیو بزنید.

لرد ولدمورت بعد از زدن کروشیو با لبخند گفت:چرا؟
-ارباب،فقط اون چوبدستیتونو بدین من.ممکنه یه وقت آودا بزنین.میخوام بگم که متاسفانه شیشه شورمون تموم شده.تازشم اون مارکی که میخواستین خیلی گرون بود.مجبورین امشبو با واکس سر کنین.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
هرمیون مثل کلاس درس دستشو بالا میگره و میگه: پرفسور اجازه؟ پروفسور اجازه؟ خواهش میکنم...پروفسور؟
دامبل که صدای هرمیون مثل مته جادویی (پسر عموی مته برقی مشنگی!) توی سرش پیچیده بود دستی به ریشش میکشه و میگه: بگو هرمیون بگو. چرا اینقدر بالا و پایین میپری خب؟

هرمیون سینه اش رو میده جلو و با همون لحن علامه دهریش میگه: شما اشتباه کردین پروفسور. اول که ما جان پیچ قرار نیست پیدا کنیم. باید بریم سراغ یادگارهای مرگ. تازه اونم نه دو تا، در واقع یکی. چون یکیش که دست مرگخواراست و چوب دستی لرده. اون یکی سنگه که توی لندنه. اگه قرار باشه بریم لندن باید دنبال سنگ باشیم وگرنه اون یکی که...

دامبلدور که معمولا زیاد پیش نمیومد عصبانی بشه با تندی دستش رو توی هوا تکون میده تا هرمیون رو ساکت کنه و با سرفه ای میگه: خیلی خب هرمیون، ممنون برای شفاف سازیت!
بعد زیر لب میگه: صد رحمت به بچه های دوره خودمون. از دوتا تپق ساده هم نمیگذرن اینا!
دامبلدور برای اینکه حرفش تاثیر گذارتر بشه بلند میشه و ادامه میده: بله میگفتم...ما برای پیدا کردن سنگ که آخرین یادگار مرگه باقی مونده است به لندن میریم. البته میشد که چوب رو هم از مرگخوارها بگیریم ولی احساس میکنم هیچ کدومتون حوصله درگیری این چنینی رو نداشته باشین.

ماندانگاس فلچر که طبق معمول در حال چرت زدن بود دستش رو بالا میبره و میگه: من با سیریوس موافقم.
و بعد دوباره به چرتش ادامه میده! دامبل با تاسف سری تکون میده و میگه:خیلی خب. حالا بهتره قبل از رفتن پیشنهاد بدین که به نظرتون بهتره برای گشتن لندن از کجا شروع کنیم.

در طرف دیگر در جبهه مرگخواران:

لرد بعد از کلی ریست کردن مرگخوارها به وسیله طلسم های مختلف، با عصبانیت یقه ردای ایوان رو میگیره و میگه: به چه جراتی اصلا لودو به خودش اجازه داده همچین چیزی از ما بخواد؟
ایوان که میترسه خشم لرد از بد شانسیش به جای لودو دامن اون رو بگیره تته پته کنان میگه:خب ارباب میخواین اصلا به جای رفتن به لندن بریم وزارت رو با خاک یکسان کنیم؟

لرد به نشانه مخالفت سرش رو تکون میده و میگه:نه. اتفاقا من میخوام که اون سنگ رو بدست بیارم. تا همینجاش که شنل دست اون پسره بی مصرف بی خاصیت، پاتره. سنگ رو اما ما باید پیدا کنیم. اینطوری هم محفل برای همیشه منحل میشه و از دستشون راحت میشیم هم اینکه سنگ یه جایگاه اصلیش یعنی پیش من برمیگرده. خودتون رو سریعا آماده کنین. باید برای پیدا کردن سنگ برین لندن.


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۶ ۱۳:۲۵:۴۲

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۱:۲۳ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۱

فرد.ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۸ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۰ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۲
از عزیزتون لیلی رفتم زیر تریلی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 154
آفلاین
در مخفیگاه مرگخواران

- حالا یعنی واقعا باید بریم به لندن؟
- آره دیگه.اگه نریم گروهمون منحل میشه.
- خب نمیشه بریم و شنل را بگیریم؟
- خب خنگول،تو چطور میخواهی شنل را پیدا کنی؟مرگ هم نتوانست آن را پیدا کند چه برسد به تو.
مرگخوار ها که داشتند در مخفیگاه خود درباره سنگ حرف میزدند متوجه نشدند که ارباب همراه نجینی وارد سالن شدند.ارباب با همان ردای مشکیه همیشگی خود که همیشه روی زمین میکشید بالای سر دو مرگخواری رفتند که درباره لندن حرف میزدند.لرد نیم نگاهی به هر دوی آن ها کرد بعد آرام چوبدستی اش را در آورد و دو تا کروشیو به طرف آن دو شلیک کرد.وقتی که مرگخوارها روی زمین افتادند لرد گفت:
- یعنی شما اینقدر ترسویید که حاضر نیستید برین به لندن؟
دو مرگخوار که از درد به خود میپیچیدند به سختی گفتند:
- اربا...ب...ار....با...ب....ما....را...ببخـــ...شید..
لرد که نمیتوانست آن ها را ببخشد رو به بقیه کرد که با تعجب به لرد نگاه میکردند و گفت:
- چه مرگتان شده؟چرا اینجوری به من نگاه میکنید؟
کسی جوابی نداد ولی همه همچنان در تعجب باقی ماندند.
لرد کمی فکر کرد بعد متوجه سوتی که داده بود شد.لرد نباید جلوی بقیه ی مرگخوار ها حاضر میشد.لرد به خاطر این که دو جان پیچش را از دست داده بود کمی به شکل عادی برگشته بود و دیگر آن شکل مار مانند خود را نداشت.لرد که خیلی از کاری که خودش کرده بود عصبی شده بود به تک تک مرگخوار ها پتریفیکوس توتالوس زد تا همه خشک شوند.بعد که همه خشک شدند روی تک تک آن ها خاطره شویی انجام داد تا همه چهره ی او را فراموش کنند.

در همین هنگام قرار گاه محفلی ها

- به نظر شما باید بریم لندن یا از مرگخوار ها بگیریم؟
- من که فکر میکنم باید بریم لندن.
- ولی من فکر میکنم باید از مرگخوار ها بگیری تا قدرتمان را به آن ها ثابت کنیم.
در همین هنگام دامبلدور در حالی که با سیریوس درباره ی نقشه حرف میزد وارد سالن شد.وقتی وارد سالن شد برعکس مرگخوار ها همه به او توجه داشتند تا از نقشه ای که دامبلدور ترتیب داده بود با خبر شوند.
دامبلدور با همان ریش های نقره ای بر روی سکویی رفت و گفت:
- ما برای پیدا کردن دو جان پیچ به لندن میرویم.
تمام محفلی ها با حرف دامبلدور موافقت کردند چون میدانستند که دامبلدور حرفی را بیخودی نمیزند.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده




تصویر کوچک شده











چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:


دره گودریک آن شب شاهد واقعه ای غیر عادی بود.

ساکنان دره بی خبر از اتفاقی که در نزدیکی خانه هایشان در حال وقوع بود به خواب فرو رفته بودند.
در محلی شبیه گورستان،وزیر سحر و جادو روی تخته سنگ بلندی ایستاده بود.دو طرفش اعضای ارتش سیاه و ارتش سفید در صفهای منظمی ایستاده بودند و از هر فرصتی برای چشم غره رفتن به اعضای گروه مقابل استفاده میکردند.
محوطه کوچکی بین چهار درخت نزدیک به هم، به وسیله چادر سیاهرنگی محصور شده بود.مرگخواران نزدیک همین محوطه جمع شده بودند.
وزیر که استرس موجود در هوا را حس کرده بود شروع به صحبت کرد.
-یاران وفادار وزیر محبوب و مردمی...رای دهندگانم!میدونین برای چی شماها رو اینجا جمع کردم؟

صدایی از میان جمع به گوش رسید.
-میخوای جانشینتو تعیین کنی؟
-نخیر!من دیکتاتورم.تا لحظه مرگ حکومت میکنم و جانشینم پسرم خواهد بود.در جلسه ای که با اعضای کابینه داشتم و همینطور شکایات متعدد ملت جادوگر، تصمیم بر این گرفتم که شماها رو منحل کنم!از این لحظه شما منحل شدین.هیچ گروهی وجود نداره.میتونین برین.

سه کروشیو بصورت همزمان از چادر سیاهرنگ مجهول به طرف لودو شلیک شد.
-تو بیجا کردی ما رو منحل میکنی...نه...ولم کنین.بذارین من برم بیرون ببینم این چی میگه.یه کلاه گذاشته رو سرش فکر کرده چه خبره!اصلا منو چرا کردین این تو؟

لودو که سعی میکرد هم در مقابل کروشیو ها جاخالی بدهد و هم ابهتش را حفظ کند زیر لب جواب داد:
-ارباب!آرامش خودتونو حفظ کنین خب.این ملت اگه شما رو ببینن وحشتزده میشن.به حرفای من گوش نمیکنن.من در این لحظه بی طرفم.

صدا دستور داد:
-بلا اینو ببر پشت اون درخت اونقدر کروشیو بزن که طرفدار بشه!

محافظان لودو به سختی جلوی بلا را که مشتاقانه بطرف لودو میرفت گرفتند.
-بابا صبر کنین!خب این نقشه (الف) بود.برای جناب وزیر همیشه یه نقشه (ب) هم وجود داره.اونم اینه که فقط یکی از این دو گروه باید منحل بشه!چون جنگ و دعوای دائمی شما آرامش جامعه جادوگری رو از بین میبره.اگه فقط یه گروه وجود داشته باشه جنگی هم در کار نخواهد بود.این یکی چطور بود؟

زمزمه های "مزخرف"، " افتضاح"، " بدتر از این نمیشه" و "اکسپلیارموس" از گوشه و کنار محل تجمع دو گروه به گوش رسید.لودو بدون توجه به اعتراضها ادامه داد:
-و تصمیم من اینه که گروه مرگخوارا بمونه و محفل منحل بشه.محفلیا میتونن برن!

این بار سیریوس بلک بود که بعد از تبدیل شدن به سگی نه چندان کوچک و دوست داشتنی، قصد حمله به لودو را داشت.ریموس لوپین بادکنک سفید رنگی را که شبیه قرص ماه بود در دست گرفته بود و با تمرکز روی آن سعی میکرد تبدیل به گرگ شود و لودو را یک لقمه چپ کند.لودو با دیدن پاچه اش که داخل پوزه سیریوس بود، متوجه وخامت اوضاع شد!
-باشه بابا...آرامش خودتونو حفظ کنین.مطمئن باشین وزیر با تدبیر شما یک نقشه (ج ) هم داره...یادگاران مرگ...چند تا بودن؟!

هرمیون ذوق زده دستش را بلند کرد.
-اجازه ما بگیم؟ما بگیم؟سه تا..سنگ زندگی مجدد-چوب دستی-شنل!
-خب...چوب دستی الان کجاست؟

دستی لاغر و سفید از داخل محوطه چادر کشی شده بلند شد و چوب دستی را تکان داد.
-اینجاست نادان!
-خب...پس چوب دستی دست مرگخواراست...شنل چی؟کسی شنل رو ندیده؟

صدایی از ناکجاآباد جواب داد:
-چرا!اینجاس!

-این کی بود؟

چند نفر از محفلی ها ذوق زده جواب دادند:
-هری پاتر بود...قهرمان ما...پسری که زنده ماند.البته این همه مرگخوار رو که یه جا دید، یهو احساس سرما کرد و شنلشو پوشید.

-خب...پس شنل هم دست محفلیاس...گرچه نمیبینیمش!میمونه سنگ زندگی مجدد...این سنگ میتونه کلید پیروزی شما باشه.هر گروهی که دو تا از سه یادگار مرگ رو داشته باشه میتونه به فعالیتش ادامه بده.وزارت هم جلوشو نمیگیره.گروه بازنده منحل میشه.و اما مهمترین سر نخ...اینکه سنگ کجاست!طبق آخرین اخباری که به ما رسیده این سنگ اشتباها به شهر لندن برده شده.

جادوگری که ظاهرا بیش از حد اصیل بود پرسید:
-لندن چیه؟!

لودو کمی به طرف چپ چرخید تا باد لای موهایش بپیچد و شنلش را موج بدهد تا شاید کمی با ابهتتر به نظر برسد، ولی هیچ باد و حتی نسیمی درکار نبود.
-لندن یک شهر ماگلیه!شما باید به اونجا برین و سنگ رو پیدا کنین.البته این سنگ به دنبال شیرین کاریهای دامبلدور عزیز، قدرتش رو از دست داده.همونطور که چوب دستی ارباب با چوب دستی این جونور، گری بک تفاوتی نداره...یا همین شنل هری که من الان دارم دماغشو میبینم.یادگاران مرگ دیگه قدرت سابق رو ندارن.اینجا ما ازشون به عنوان سمبل قدرت استفاده میکنیم.چهار روز فرصت دارین.فراموش نکنین.باید دو تا از یادگاران مرگ رو داشته باشین.فرقی نمیکنه کدوم دو تا!اگه هیچکدوم از گروهها موفق نشن مجبوریم نقشه (د) رو اجرا کنیم که البته هنوز نکشیدمش!


ویرایش شده توسط لردولدمورت در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۵ ۲۳:۰۱:۵۹
ویرایش شده توسط لردولدمورت در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۵ ۲۳:۱۲:۴۰








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.