هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۳:۰۹ جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

وزارت تصمیم گرفته یکی از دو گروه(محفل یا مرگخوارا) رو منحل کنه.برای تعیین اینکه کدوم گروه باید منحل بشه از یادگاران مرگ استفاده میکنن.(یادگاران سه تا هستن:چوب دستی-شنل و سنگ زندگی مجدد)
چوب دستی دست مرگخواراس.شنل دست محفلیا.و سنگ زندگی مجدد یه جایی تو لندنه.هر گروهی که دو تا از این یادگارا رو داشته باشن برنده میشن و گروه دیگه منحل میشه.
دو گروه وارد لندن میشن و با دیدن آگهی نمایشگاه جواهرات سلطنتی(که سنگی شبیه سنگ زندگی مجدد روی انگشتر در عکس دیده میشه)تصمیم میگیرن جستجوشونو از محل نمایشگاه یعنی موزه ملی لندن شروع کنن.قراره انگشتر یک ساعت دیگه در مقابل دوربینها به ملکه تقدیم بشه.
لرد و دامبلدور خودشونو به شکل ملکه در میارن.خبرنگارا دور دامبلدور که بیشتر شبیه ملکه شده جمع میشن و شروع به گرفتن عکس و فیلم و مصاحبه میکنن.لرد و مرگخوارا از این فرصت استفاده میکنن و وارد موزه میشن و طی مراسمی سنگ رو میگیرن.
درست در لحظه ای که محفلیا شکست رو قبول کردن و مرگخوارا فکر میکنن موفق شدن, متوجه میشن که چوب دستی لرد(یکی از یادگارا) نیست!تصمیم میگیرن از دوربینهای امنیتی کمک بگیرن.
از طرفی سالازار اسلیترین که به قصر ملکه واقعی رفته و ظاهرا باهاش آشنایی نزدیکی داره متوجه میشه که چوب دستی لرد توی دهن سگ ملکه اس!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سالازار با چهره ای متعجب بطرف سگ رفت و دستش را بطرف دهان سگ دراز کرد...ولی ناگهان با عکس العمل نه چندان دوستانه سگ مواجه شد.سگ با صدایی که از جثه کوچکش بعید به نظر میرسید شروع به واق واق کردن کرد و با حالتی تهدید آمیز به سالازار خیره شد.ملکه با دیدن این صحنه به سالازار نزدیک شد.
-دیگه هرگز سگ منو عصبانی نکن...متوجه شدی سالی؟وگرنه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی.

سالازار به چشمان ملکه مشنگ نگاه کرد و با اشاره سر جواب مثبت داد.ولی خودش هم میدانست که هر طور شده باید چوب دستی را از سگ بگیرد.نوه اش حتما به آن احتیاج داشت!


موزه:

-آقا برای بار هفتم دارم میگم.فقط چند دقیقه.ما باید دوربین های امنیتی شما رو بازبینی کنیم.

نگهبان که بشدت کلافه به نظر میرسید ماری را از اتاق به بیرون هل داد.
-منم برای بار هفتم جواب میدم که نمیشه.سه بار سعی کردین وارد اتاق کنترل بشین.یقه تونو گرفتیم و پرتتون کردیم بیرون.مگه به همین سادگیاس؟!اینجا موزه ملی لندنه.اصلا شما برای چی میخوایین دوربینا رو ببینین؟

لودو به این امید که با لحن آرام و قانع کننده اش بتواند نگهبان را راضی کند جلو رفت.
-چیز مهمی نیست.این ارباب ما میخواد ببینه منظره اش از بالا چطوره.ایشون از بچگی در مورد ظاهرشون بسیار حساس بودن.

نگهبان نگاهی به سرتا پای لرد انداخت.
-بایدم باشن!!!گفتی ارباب؟شاید شما خبر نداشته باشین ولی برده داری مدتهاست که منسوخ شده.اصلا این یارو چرا این شکلیه؟

دست لرد کم کم داشت بطرف چوب دستیش میرفت.لودو فورا دست لرد را گرفت.
-یه لحظه اجازه بدین سرورم.من خودم حلش میکنم...ببین جناب نگهبان!ایشون فرد بسیار مهمی هستن.شما فقط دو دقیقه اجازه بده ما دوربینا رو ببینیم!




پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۱

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
اتاق ملکه


ملکه خیلی سریع دستهایش را روی تخت میزد تا سگش را تحریک کند که به سمتش بیاید اما کاملا مشخص بود شگ سرش جای دیگری گرم است .

در همین هنگام در باز شد و یک پیرمرد وارد شد . ملکه با دیدن پیرمرد خنده ای بر لبانش نقش بست و گفت :

- آه سیسی عزیزم ، کار کرد؟

مرد لبانش را گاز گرفت و با اخم اشاره ای به مستخدم کرد .

- مشکلی نیست سیسی جونم ، ماریا از خودمونه ، کار کرد یا نه ؟

پیرمرد به سمت تخت آمد و در کنار ملکه دراز کشید و سپس گفت :

- آره ، خیلی هم کار کرد ، چه قرص های خوبیه ، این سوروس تسترال باید بیاد یاد بگیره .

- سوروس کیه؟ تسترال چیه؟ چی میگی تو سیسی ؟

- صد دفعه گفتم من اسم دارم ، سالازار ، سیسی صدام نکن خوشم نمیاد .

ملکه اخمی کرد و از تخت بلند شد ، به سمت میز کنار تختش رفت. از روی میز کیفی در آورد و از توی کیف چند پوندی برداشت و به سمت ماریا رفت . پول را در پیشبند ماریا چپاند و گفت :

- هیچ کس نباید راجع به این موضوع چیزی بفهمه .

سالازار که حوصله اش سر رفته بود نگاهی به اطرف انداخت و ناگهان متوجه چوب جادو در دهان سگ شد .

- این که چوبه تام هستش .


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۰:۴۳ پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۱

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
صداي واق واق وحشتناك سگ سكوت آرامش بخش اتاق را شكست. زن لاغر و بلند قامت، با يونيفرم خدمتكاري و سر و وضع بسيار مرتب به آرامي وارد اتاق تاريك شد و پرده هاي كلفت و شاهانه اتاق را به آرامي كنار زد. رشته هاي نور، ظلمت اتاق را از بين برد. در گوشه اتاق، تخت بزرگ و مجللي قرار داشت. پيرزن چاق و كوتاه قدي سر خود را آرام از روي بالشت خود بلند كرد و همان طور كه بدن خود را كش و قوس ميداد، گفت:اوه ماريا! ديشب مثل يك پري كوچولو خوابم برد. خيلي خوب خوابيدم. 
ماريا، خدمتكار جديد دربار، سر خود را به نشانه احترام تكان داد و گفت: خوشحالم كه اين را ميشنوم، ملكه اليزابت. 
صداي واق واق سگ دوباره شنيده شد. ملكه نگاهي به سگ انداخت و سپس با تعجب پرسيد: ماريا، اين چوب كه در دهان هاپوي عزيز منِ چيه؟؟ كسي ندونه فكر ميكنه چوب جاودوگريِ! 

————
لرد كروشيو ديگري بسوي ايوان فرستاد و فرياد زنان گفت: معلومه كه سنگ همونه!! فكر كردي من نميتونه تشخيص بدمش؟؟ الان بگو چوب كجاست! ابر چوبدستي!! بدون اون نميتونيم ببريم. 
بلا لب خود را گاز گرفت و بعد با نگراني گفت: نبايد محفل بفهمه كه چوب نيست. وگرنه ميرن دنبالش. 
سكوت نگران كننده اي فضا را فرا گرفت. سوروس سرفه كوتاهي كرد و بعد گفت: سرورم، ماگلها انكاناتي دارن كه باهاش همه چيز رو ميتونن ببينن، بهش ميگن دوربين امنيتي. اگر بتونيم اونا رو پيدا كنيم، ميتونيم بفهميم كي چوبتون رو گرفته. 
لرد تكاني به چوب خود داد و اينبار چند رشته از طلسمهاي دردناك به سوي مونتگومري روانه كرد. سپس، رو به سوروس گفت: پيدا كنين اين چيزي رو كه گفتي. من اون چوب رو ميخوام!!!


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۳۰ ۱:۳۸:۱۴

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۱

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
بلا دستی به ردایش کشید و با ناز و عشوه بطرف نگهبانان رفت و گفت:سلاااااام.:pretty:
نگهبان اول زیر چشمی به موهای بلا نگاه کرد و از دومی پرسید:جادوگره؟
بلا با شنیدن این حرف تعجب کرد که چطور مشنگها به این سرعت او را شناسایی کرده اند.
بلا(با غرور و افتخار):کاملا درسته.شما آقایون مایل نیستین با یک بانوی اصیل شام بخورین؟
دو نگهبان همزمان زدند زیر خنده.بلا با عصبانیت چوب دستیش را در آورد و بطرف نگهبانان گرفت.ایوان در آخرین لحظه متوجه حرکت بلا شد و به سختی جلویش را گرفت.لرد با دیدن شلوغی بطرف نگهبانان رفت و پرسید:اینجا چه خبره؟
نگهبانان با دیدن لرد تعظیمی کردند:ما رو به خاطر این شلوغی ببخشید.خوش اومدین ملکه.همه منتظر شما هستن.
برای چند ثانیه لرد و بلا و ایوان به هم نگاه کردند.لرد بطرف محل تجمع خبرنگاران برگشت.همه با دوربین دور دامبلدور جمع شده بودند.برای همین هنوز نگهبانان دامبلدور را ندیده بودند.لرد, بلا و ایوان اصیل ترین و باوقارترین لبخندهایشان را زدند و وارد موزه شدند.

چند دقیقه بعد:


بدین ترتیب انگشتر گرانبهای خاندان سلطنتی طی این مراسم به صاحب اصلیش ملکه بریتانیا تقدیم میشود.احترام!

درحالیکه دامبلدور هنوز در چنگال بی رحم خبرنگاران اسیر بود دختر مشنگ زیبایی انگشتر را تقدیم لرد کرد.بلا با دیدن این صحنه در گوشه ای از موزه سرگرم کندن موهایش شد.
پس از پایان مراسم و پراکنده شدن مشنگهای کنجکاو,لرد در مرلینگاه موزه دوباره به شکل خودش در آمد.مرگخواران دور لرد جمع شدند.
مرگخوار1:ارباب ما بردیم.
مرگخوار 2:ارباب اونا دیگه منحل میشن.قدرتمونو عملا به جامعه جادویی ثابت کردیم.
مرگخوار3:من از اول میدونستم این جوجه ها حریف ما نمیشن.قیافه هاشونو ببین.

محفلی ها در سمت دیگر موزه جمع شده بودند و زانوی غم به بغل گرفته بودند.
محفلی شماره 1:بسه دیگه ناراحت نباشین.ما خودمون قبول کردیم در این رقابت شرکت کنیم.الانم باید با شجاعت نتایجشو قبول کنیم.دیگه محفلی وجود نداره.
مالی:اهو اهو اهو..حالا من برای کی غذا بپزم؟موهای کیو شونه کنم؟لباسای کیو بشورم؟کیو با ملاقه بزنم؟
محفلی شماره 3:اگه درخواست مرگخوار شدن بدم قبولم میکنن؟
بقیه محفلی ها:

لرد سیاه با صدایی نسبتا بلند که محفلی ها هم قادر به شنیدن آن بودند شروع به صحبت کرد:
یاران وفادار من!امروز برتری سیاهی بر سفیدی را ثابت کردیم.امروز نشان دادیم که گروهی که نام پرنده برخود نهاده است لیاقت ادامه حیات ندارد.حالا ما طبق قوانین باید به محل تجمع قبلی در دره گودریک برگردیم.برای ثبت برتری غیر قابل انکار خودمون.به همراه این سنگ و این چوب دستی...همین چوب دستی....همین...چوب دستی من کجاست؟!:vay:

مرگخواران سراسیمه به اطراف نگاه کردند.اثری از چوب دستی لرد نبود.درست در همین لحظه ایوان روزیه جمله ای بر زبان آورد که آتش خشم لرد را شدید تر کرد.
ایوان:ارباب,اون انگشتر.شما مطمئنین که نگینش همون سنگ زندگی مجدده؟اصلا کنترلش نکردین.





ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۹ ۲۳:۴۰:۰۵

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
پس بلا و انتون پشت ستون هاي دو طرف رفتند ولي ناگهان نگاهشون به زنی زیبا و باوقار که بهش میومد ملکه واقعی بریتانیا باشه افتاد.بلا آنتونین رو هل داد و گفت:ملکه واقعی!!!
اما بعد از این که نگاهش به یه خروار محفلی پشت سر ملکه افتاد فهمید که ملکه ،آلبوس دامبلدور است.بلا با حیرت ایستاد و گفت:آنتون...اون ملکه نیست.اون...
آنتونین بعد از مکثی کوتاه جواب داد:بیخیال بابا!من مجرد موندم برای همین لحظه ها دیگه!
آنتونین به طرف داملدور دوید و بلاتریکس حیران رو به حال خودش گذاشت.بلا بعد از در اومدن از شوک دوان دوان دوید تا این خبر رو به اربابش بده.در همان حی یکی داد زد:اونجا رو!
به همراه حرفل آن مشنگ تعداد زیادی از خبرنگار ها و طرفدار های ملکه یا همون لرد کم شدند و به تحسین از آلبوس دامبلدور پیر پرداختند.لرد ولدمورت اعتراض کرد:من ملکم اما...

بلاتریکس با لبخند معصومانه قشنگی روی لبش گفت:ارباب،چه بهتر،توجهات به اونا جلب شه.ما میریم انگشتر رو میگیریم.
-این کار با اون همه نگهبان عملی نیست.
بلاتریکس لبخند چند آوری زد و گفت:اون با من ارباب!
به ایوان نگاه کرد.تنها یک قر کمر او حواس تمام نگهبان ها رو پرت میکرد! .شایدم کشتن چند تا مشنگ در اونجا بیشتر جلب توجه میکرد.بلاتریکس لبخند دیگری زد و گفت:خیالتون تختــــــ!


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۱

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
آن طرف ملت محفلي :

محفلي ها همه وارد يك توالت عمومي شده بودند و آرسينوس پاتيلش را روي يكي از كاسه توالت ها روشن كرده بود و به سرعت هم ميزد.
محفلي ها قصد داشتند با يك محعجون سريع تا حدود 5 ساعت موها و ريش هاي البوس را كوتاه كنند تا آلبوس بتواند دقيقا شبيه ملكه شود.
پس از ده دقيقه آرسينوس با حرگت چوبدستي اش آتش قابل حمله زير پاتيل را خاموش كرد و ريموس هم جاي را ظاهر كرد و آنها جام را از معجوني به رنگ شبز چندش آوري پر كردند.

آلبوس كه با ديدن رنگ معجون نگران شده بود گفت : زهر نباشه بخورم مسموم شم؟؟

كل محفلي ها كه در آن توالت تنگ و كثيف به هم چسبيده بودند يك صدا گفتند : نه بابا نترس فقط بخورش تا اين سياه سوخته ها نرسيدن!

دامبلدور شانه بالا انداخت و معجون را لا جرعه سر كشيد!

بلافاصله صداي داد و هوارش بلند شد و به دنبال ان ملت محفلي كه فكر كرده بودند كار آلبوس تمام شده ريختند با مشت و لگد سر آرسينوس!

پس از آن ناگهان آلبوس بلند شد اما اكنون آلبوسي با لباس زيباي ملكه و بدون ريش با موهايي زنانه و زيبا!

آرسينوس كه بادمجاني هم پاي چشمش كاشته شده بود و كلا كبود شده بود با صداي تو دماغي اي گفت: بيايد ديديد چيزيش نشد؟؟

ملت محفلي با حالت پشيمان و ناراحتي :

و سپس آلبوس دامبلدور با ابهت خاص ملكه مانندي گفت : خيلي خوب فرزندان من ميريم به سمت موزه و سنگ رو پيدا ميكنيم.

ملت مرگخوار در وسط جمعيت:

در مركز موزه جاي سوزن انداختن هم نبود خبر نگاران دور تادور لرد را گرفته بودند و از او سوال ميپرسيدند تا اينكه ناگهان آنتونيون بلا را گرفت و از ميان جمعيت بيرون برد و به او گفت : بايد هر چه زودتر لرد رو نجات بديم! من يهنقشه دارم! بايد بريم پشت ستون ها و بعد با يه طلسم جمعيت رو از هم جدا نگه داريم و بعد بقيه ميتونن لرد رو از اينجا ببرن به محل جشن، نظرت چيه؟ :pretty:

بلا: با ورم نميشه ولي واسه اولين بار مثل ادم فكر كردي و حرف زدي! منم باهات موافقم.

پس بلا و انتون پشت ستون هاي دو طرف رفتند ولي ناگهان...


ویرایش شده توسط آرسینوس در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۹ ۱۹:۵۲:۱۵


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۱

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
مرگخواران:
وقتی لرد موافقت خودش رو اعلام کرد تمام مرگخوار ها خشکشون زد .اما هیچ کدوم جرئت حرف زدن و مخالفت کردن نداشتن .بلاتریکس که از این مخمصه نجات پیدا کرده بود بسیار خوشحال به نظر می رسید و تمام دستور های ارباب رو با سرعت نور انجام می داد .لرد هم در آینه خودش رو ور انداز می کرد و هر چند دقیقه ی یک بار از بلاتریکس میپرسید:بلا خوشگل شدم؟ :pretty:
و هر دفعه بلاتریکس جواب می داد:بله .بله لرد عزیز من.
مرگخوار ها هم به لرد و بلاتریکس نگاه می کردند و سعی می کردند جلوی خندشونو بگیرن.اما ایوان نتونست طاقت بیاره و آروم جلو رفت و گفت:ارباب عزیز خیلی ببخشید اما مشکلی هست.
-چه مشکلی؟
-ارباب منو خیلی ببخشید اما فکر نمی کنم بینی ملکه مثل بینی شما باشه .
- کروشیو ایوان.یعنی چی ؟تو داری می گی بینی ارباب زشته؟
ایوان در حالی که داشت از رو زمین بلند میشد گفت:نه ارباب. من میگم بینی ملکه به زیبایی بینی شما نیست.
در همین زمان بقیه ی مرگخواران نیز حرف ایوان رو تایید کردند.



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
مرگخواران:

لرد ولدمورت نگاهی به انگشتر کرد و گفت:هیچ جوری امکان پذیر نیست.
بلا التماس کرد:ارباب..الهی قربون اون دماغ خوشگلتون برم!خواهش میکنم.
ایوان گفت:راستی این بینی زیبای لرد رو...
لرد ولدمورت با حالتی قاطعانه و با وقار جواب داد:قبول میکنم.از اونجایی که من ارباب شمام و وقتی یه کدومتون ملکه بشید؛همه از من ممکنه انتظار تعظیم رو داشته باشن پس من ملکه میشم.
-ارباب؟

محل تجمع محفلیون:

-میگم شاید بشه داخل لباسش گذاشت.
-شاید بتونیم وسطشو باز کنیم تا مردم فکر کنن موهاشو آورده جلو.اونم چه موهای پرپشتی!
-باید بیخیال البوس شیم.علف،نظرت در مورد ملکه بودن چیه؟

الفیاس زمزمه کرد:جانـــــــــم؟
البوس دامبلدور گفت:من موافقت مکنم که ریشامو بزنین.
-آلبوس ناراحت نباش.این اصلا جزو گزینه هامون نیست.اگه میخواستیم بزنیم وقت داشتیم؟تازه کجا جاشون میدادیم؟
-اینم حرفیه.
آلبوس این رو گفت و از ناراحتی در اومد!


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۱

ماری مک دونالد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۰ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۳:۴۳ سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۶
از اینجا تا آسمون... کرایه ش چقدره؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 180
آفلاین
در یک طرف دیگر، نزد مرگخواران

- ارباب بلا به اندازه کافی‌ تنبیه شد... مراسم یه ساعت دیگه شروع میشه، دستوری نمیدین؟ :worry:

- کروشیو لودو، ارباب هر وقت دلش می‌خواد تنبیه میکنه و هر وقت هم دلش بخواد دستور میده. الان دستور هم دستور میده هر چی‌ زود تر یه کدومتون ملکه بشین! ارباب ملکه نمی‌شن، ارباب خودشون شاهن! شاه جامعه جادوگری و مشنگی!

تعداد زیادی چشم دوباره به بلا دوخته شد. بلا که موقعیت رو دید دوباره یکی‌ از همون جذاب‌ترین لبخندشو تقدیم لرد سیاه کرد.

- مای لرد! هر تصمیمی که شما بگیرین قطعا بهترین تصمیم هست، ولی‌ یک بار دیگه به موهای من نگاهی‌ بندازین که امکان نداره تاج روش بمونه! حالا سر مبارک و جذاب و نورانی خودتونو ببینین، فکر کنین کلاهگیس ملکه چه قدر شما رو جذاب تر میکنه و شما چه قدر مناسب این مقام هستید! :pretty:

لرد سیاه به فکر فرو رفت...

طرف دیگر موزه

دامبلدور در حالی‌ که هنوز به آینه خیره شده بود و قیافه جدیدشو می‌ستود و هی‌ لبخند میزد رو به سیریوس کرد.
- سیریوس... این روژ لب من چی‌ شد پس؟! صبر کن... به نظرت لبخند ملیح بزنم چهره‌ام جذاب تر میشه یا لبخندی که دندونام هم معلوم باشه؟!

سیریوس نگاهی‌ به دندونای دامبلدور انداخت، اکثر دندونای دامبلدور از زردی به نارنجی میزدند.
- چیزه آلبوس، همون لبخند ملیح بهتره!

دامبلدور لبخند ملیحشو را دوباره رو به آینه زد.
- آلبوس نه سیریوس، باید بگی‌ یور مجستی یا سرورم، ملکه انگلستان هستم مثلا! :pretty:

همان لحظه هرمیون نزدیکتر آمد و من من کنان گفت:
- ععه... پروفسور... یه مشکلی‌ هست... مطمئنین ملکه انگلستان ریش داره؟

همه محفلیا متوجه ریش دامبلدور شدند، هیچ کس به فکر پنهان کردن اون همه ریش نیفتاده بود!


Only Raven

"دلیل بی رقیب بودن ما، نبودن رقیب نیست...دلیل بی رقیب بودن ما، قدرتمند بودن ماست!"









پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-عمرا اگه من ملکه بشم...ارباب اجازه بدین آنتونینو بکشم.بهتون اطمینان میدم نبودنش مفیدتر از بودنشه.به جاش ده تا مرگخوار تازه نفس براتون میارم.اصلا شما اون تاج رو روی سر من بذارین ببینین دیده میشه ؟نمیشه خب !لای موهام گم میشه.تازه من کنترل اعصابمو ندارم.نمیتونم متین و باوقار باشم.ارباب میتونن ملکه بهتری بشن.هم سرشون خلوت تره و هم به اندازه کافی متین و باوقار هستن.

بلا در این قسمت از سخنرانیش زیباترین لبخندش را نثار لرد کرد.ولی با دیدن چهره در هم رفته لرد متوجه شد که باید روی زیبایی لبخندهایش بیشتر کار کند.لرد سیاه از جا بلند شد و بطرف بلاتریکس رفت.
-درمورد اون جمله "ملکه بهتری میشن" بعدا صحبت میکنیم.تو فعلا این یکیو توضیح بده ببینم."ارباب سرشون خلوتتره" یعنی چی؟!

بلاتریکس سرش را پایین انداخته بود.ظرف همان چند ثانیه متوجه شد که لرد کفشهایش را لنگه به لنگه پوشیده است.ولی این موضوع در آن لحظه اهمیتی نداشت.
-ارباب...سر شما خلوتتره یعنی وقت و فرصت بیشتری برای این کار دارین.من وظیفه دارم از شما محافظت کنم.یعنی این حرف من هیچ ربطی به خلوت بودن کف سر شما نداشت.:worry:

لرد برای چند ثانیه به بلا خیره شد.همین برای زهره ترک شدن بلا کافی بود.
.
.
.

در طرف دیگر آلبوس دامبلدور مقابل آیینه ایستاده بود و خودش را در لباس مجلل ملکه برانداز میکرد.
-چقدر زیبا...همیشه دلم میخواست همچین ردایی داشته باشم.ولی گلرت مخالفت میکرد.معتقد بود این رنگ به چشمای من نمیاد.این پوست منم کمی ترمیم کنین.کمی کشیده تر, جوونتر, رژ لبم پاک شد.یکی بیاد دوباره بزنه!نه اینکه خوشم بیادا...همش از روی اجباره!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.