هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱:۵۴ جمعه ۳ آذر ۱۳۹۱

اسلیترین

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۸ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
دیروز ۰:۵۶:۳۳
از هاگوارتز
گروه:
اسلیترین
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 504
آفلاین
جینی که تو اتاق مخفی هری و رون نبود ( به الفیاس : ) ولی صدای هری رو شنید و از اتاق بغلی به سرعت خودش رو به اونجا رسوند ، نفس نفس زنان گفت :

-کسی منو صدا زد ؟

هری با دیدن جینی یادش رفت هدف اصلیش چی بوده و با سرعت آرومی به جینی نزدیک شد . با صدای آروم و عاطفانه ای در گوش جینی گفت :

-بله عزیزم کارای زیادی باهات دارم .

رون در حالی که چهرش از خشم و خجالت همزمان از این قرمز تر نمیشد از جاش بلند شد و مشتی به کمر هری زد . هری که دوباره یادش اومد چه کاری داشت ، کمی از جینی فاصله گرفت ، سرفه ای کرد و با صدای گرفته ای گفت :

-آها یه مساله مهم تر . باید ارتش الف دال رو جمع کنیم و بریم دره گودریک . یه ماموریت خیلی مهم اونجا باید انجام بشه .
-چه ماموریتی ؟ و چرا الف دال ؟ چرا با محفل نمیریم ؟
-یادته مامانت بلاتریکس رو کشت ؟ الان اطلاعاتی جمع کردیم که بلاتریکس هنوز زندست و مشغول انجام کارهایی تو دره گودریک هست . محفل رو نمیتونیم ببریم چون نمیخوایم که صداش بلند شه و همه خبر دار بشن . باید با یه گروه مخفی تر بریم تا خبرنگار های پیام امروز نریزن وسط دره گودریک مزاحممون بشن .

جینی به سرعت از اتاق بیرون رفت تا بقیه الف دالی ها رو خبر کنه . هری به آرومی به تختش برگشت و نشست . رون کمی قدم زد و به طرف هری رفت . با صدای خیلی آرومی گفت :

-چند بار بهت گفتم اینقد روابط عاشقانه با خواهر من ، جلوی من برقرار نکن ؟ ناخودآگاه مجبور میشم با مشت بیام تو دهنت .

هری نگاهی به رون انداخت و چشمکی بهش زد . از سر جاش بلند شد و از اتاق خارج شد . میدونست که آینده خوشی تو دره گودریک منتظرش نبود .




پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۱

الفیاس.دوج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۱۶:۴۰
از ته دنیای انتظار
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1206 | خلاصه ها: 1
آفلاین
سوژه جدید


- پروژه در چه وضعیه؟

- تقریبا همه ی اعضای شناخته شده و شناخته نشده ی مرگخواران رو که در جنگ هاگوارتز حضور داشتن رو دستگیر کردیم. دیگه داره تموم میشه.

رون بعد از گفتن این جمله، دوباره مشغول روشن و خاموش کردن چراغ های اتاق مشترکش با هری شد! کاری که بعد از گذشت سه سال از روزی که اونو گرفته بود، هنوز ترکش نکرده بود.

هری بعد از نیم ساعت خیره شدن به دست های رون و فکر کردن به اتفاقات 3 سال گذشته، ناگهان بلند شد.

- چی گفتی رون؟ دیگه داره تموم میشه؟ منظورت از این حرف چیه؟

- هیچی بابا، من که منظوری نداشتم، این پرونده هم داره تموم میشه، فقط یکی دو نفر از اعاضی لیست هنوز موندن که نتونستیم پیداشون کنیم که آورور های تحت فرمانمون در تلاشن تا پیداشون کنن. منظور خاصی نداشتم!

- کیا؟ کدوم یک از مرگخوار ها هنوز پیدا نشدن؟

در صدای هری اضطراب و ترس خاصی موج میزد، ترسی که آخرین بار 3 سال پیش و در زمان آخرین رویارویی اش با لرد ولدمورت به سراغش آمده بود.

- اممممم... یکی دو تا از همون سیاه سوخته های اسمشو نبر دیگه، چیکارشون داری آخه؟

هری از حالت چشمان رون فهمید که باید منتظر خبر های بدتری باشه، برای همین درحالیکه کنترل صداش رو از دست داده بود دوباره پرسید:

- کیا؟ زود... بگو... رونالد ویزلی!

رون فقط فرصت گفتن این دو کلمه رو داشت قبل از اینکه هری به سمتش حمله کنه:

- بلاتریکس، دالاهوف.

هری با شنیدن نام بلاتریکس در جای خودش میخکوب شد؛ تمامی زندگی گذشته اش در جلوی چشمانش آمدند، از خنده ی وحشیانه ی او در زمانی که سیریوس رو کشت تا قیافه ی بهت زده اش هنگامی که طلسم مالی ویزلی به او خورد:

- ولی بلاتریکس مرده، هممون دیدیم که مادرت اونو کشت، طلسم مرگ به اون خورد، ...

- و همینطور جنازه ش رو برداشتیم و بررسی هم کردیم و ... . میدونم هری، ولی انگار اشتباه میکردیم، اطلاعات ما موثقه، از کسایی که دستگیر کردیم، این اطلاعات رو بدست آوردیم.

هری در حالیکه از نا امیدی نمیدونست چیکار کنه، نشست و با ترس پرسید:

- الان کجاست؟

- اونطوری که آخرین مرگخوارای دستگیر شده گفتن، از حوالی دره گودریک به اونا فرمان میداده و ...

- دره گودریک؟ جینی! زود باش بریم، زود باش..



و ناگهان تغییر!
شناسه ی بعدی:
پروفسور مینروا مک گوناگال

الفیاس دوست داشتنی بود! کمک کننده بود؛ نگذارید یادش فراموش شود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۰:۰۰ یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
لرد سیاه جسد هوگو را روی زمین گذاشته بود و با چشمانی خالی از احساس به او خیره شده بود.هیچکدام از مرگخواران قادر به تشخیص حالت ارباب نبودند.

-عصبانیه؟
-نه...فکر نمیکنم...پلک نمیزنه.فکر میکنم غمگین باشه.شایدم متعجب!
-من میگم خوشحاله.از شر اون چاییای سه روز جوشیده خلاص شد.
-بیشتر متفکر به نظر میرسه!به نظر من داره فکر میکنه که چطور میشه این سوراخا رو پر کرد!

لرد سیاه چند دقیقه دیگر کنار جسد هوگو نشست...تا اینکه...

ترق!

لرد وقار و متانت چند دقیقه پیشش را از دست داد.به سرعت از جا بلند شد و طلسمی روانه لودو کرد.
-جا قحطیه ، روی سر من آپارات میکنی؟یعنی تو قبل از آپارات به فرق سر من فکر میکردی؟کلیسیمسیوس!

لودو به آرامی از روی زمین بلند شد و به پرواز در آمد.از چهره اش مشخص بود که درد زیادی را تحمل میکند.مرگخواران خیلی زود منشا درد را پیدا کردند.موهای لودو به طرز عجیبی سیخ سیخ شده بود.طوری که انگار دستی نامرئی لودو را از موهایش به هوا بلند میکرد!
-آآآخ...کمک..ارباب اشتباه کردم.منو ببخشین.خواستم مطمئن بشم میام پیش شما.خبرای مهمی دارم.چوب دستیم.چوب دستیمو گرفتن محفلیا.شما باختین.شما منحلین....اصلا شما دیگه ارباب نیستین!

با توقف طلسم توسط لرد، لودو سقوط کرد.لرد به آرامی بالای سر لودو رفت و پرسید:
-درباره کدوم چوب دستی حرف میزنی؟ابرچوب دستی؟

لودو با سرش تایید کرد.درست در همین لحظه چشمش به تری افتاد که بغض کرده و گوشه اتاق نشسته بود.طولی نکشید که اشک از چشمان تری جاری شد.
-مگه فراموش کردی؟تو همین چند ساعت پیش اون چوب دستی رو به عنوان هدیه ولنتاین به من دادی!چوب دستی ای که محفلیا ازت گرفتن چوب دستی خودت بوده.البته ارباب به هدیه ولنتاین من رحم نکردن.ازم گرفنتش.

لودو بدون توجه به اشکهای تری از جا بلند شد.
-پس...پس...یعنی...ما برنده شدیم؟!


محل اختفای محفلی ها:


-مرگخوار پست فطرت....فرار کرد.قصد داشتم هفت هشت تا طلسم جدید روش اجرا کنم.همین امروز یاد گرفته بودم.همشون با اکسپلی شروع میشدن.

ریموس لوپین چوب دستی به جا مانده از لودو را برداشت و نگاه تحسین آمیزی به آن انداخت.
-اینا مهم نیست...نگران نباش.دیگه مرگخواری باقی نمیمونه.ابر چوب دستی اینجاست!

سیریوس که هنوز برای طلسمهای جدیدش افسوس میخورد پرسید:
-پس...پس...یعنی...ما برنده شدیم؟!


خیلی بسیار دورتر...دره گودریک:

ساکنان دره بی خبر از اتفاقی که در نزدیکی خانه هایشان در حال وقوع بود به خواب فرو رفته بودند.
در محلی شبیه گورستان،وزیر سحر و جادو روی تخته سنگ بلندی ایستاده بود.دو طرفش اعضای ارتش سیاه و ارتش سفید در صفهای منظمی ایستاده بودند و از هر فرصتی برای چشم غره رفتن به اعضای گروه مقابل استفاده میکردند.
محوطه کوچکی بین چهار درخت نزدیک به هم، به وسیله چادر سیاهرنگی محصور شده بود.مرگخواران نزدیک همین محوطه جمع شده بودند.
وزیر که استرس موجود در هوا را حس کرده بود شروع به صحبت کرد.
-یاران وفادار وزیر محبوب و مردمی...رای دهندگانم!میدونین برای چی شماها رو اینجا جمع کردم؟

صدایی از میان جمع به گوش رسید.
-مطمئنا نمیخوای جانشینتو تعیین کنی!

لودو لبخند زنان ادامه داد:
-نخیر!اینو که در تجمع قبلی توضیح دادم.امشب اینجا جمع شدیم که یکی از دو گروه رو منحل کنیم.خب...مهلت چهار روزه شما تموم شده.گروهی که دو تا از یادگارای مرگ رو داشته باشه برنده اعلام میشه.نماینده محفل ققنوس.یک قدم به جلو بیاد.

باک بیک که در محوطه محفلی ها سرگرم چریدن بود یک قدم جلوتر رفت.لودو با عصبانیت به محفلی ها نگاه کرد.
-اینه نماینده تون؟از این زبون نفهمتر نداشتین؟هیپوگریفی که حتی نمیدونه گوشتخواره و نباید بچره!خب...مهم نیست.نماینده محفل.یادگارهای بدست اومده رو بیار اینجا.

باک بیک که متوجه شد این بار از تعظیم خبری نیست جلوتر رفت و شنل و چوب دستی را مقابل لودو گذاشت.لودو فورا چوب دستیش را شناخت.
-خب...شنل درسته...ولی چوب دستی...متاسفم.این ابر چوب دستی نیست !

هیچ نشانه ای از تاسف در چهره لودو دیده نمیشد.صدای فریاد حاکی از تعجب از محوطه محفل به گوش رسید.لودو ادامه داد:
-اینا که نتونستن.حالا از نماینده مرگخوارا درخواست میکنم یک قدم جلوتر بیاد.

آنتونین دالاهوف از جا بلند شد.جسد هوگو ویزلی به طرز عجیبی روبروی آنتونین ایستاده بود.دستهایش با چند نخ به دستهای آنتونین وصل شده بود.درست مثل عروسک خیمه شب بازی.آنتونین با حرکاتی که سبب خنده محفلی ها شد هوگو را وادار کرد یک قدم جلوتر برود و چوب دستی و انگشتر را جلوی لودو روی زمین بگذارد.لودو به سختی جلوی خنده اش را گرفته بود.
-خب...ظاهرا قرار بوده اینم ادای احترام مرگخوارا نسبت به هوگو باشه...یادگارای شما رو بررسی میکنم.سنگ زندگی مجدد...درسته....و چوب دستی...اوه...ارباب...مطمئنین این ابر چوب دستیه؟

هیچیک از مرگخواران تا آن لحظه متوجه غیبت یکی از همقطارانشان نشده بودند!

در مسافتی بسیار دورتر ساحره ای با شنل آبی وارد مغازه الیواندر شد و چوب دستیش را روی پیشخوان گذاشت.
-سلام جناب الیواندر...من ازتون درخواستی دارم.این چوب دستی برای من خیلی مهمه.هدیه ولنتاین همسرمه.اگه ممکنه ظاهرش رو کمی تغییر بدین.از شکل و طولش زیاد خوشم نمیاد.طوری عوضش کنین که قابل شناسایی نباشه .


در دره گودریک سکوت عمیقی حاکم شده بود.هیچیک از دو گروه نفهمیدند چه اتفاقی برای ابرچوب دستی افتاد.لرد سیاه لودو را به داخل محوطه چادرکشی شده فراخواند.
-خب جناب وزیر...الان چی میشه؟باید برگردیم دنبال چوب دستی بگردیم؟

لودو که سعی میکرد بیشتر از حد لازم به لرد نزدیک نشود جواب داد:
-نه ارباب...مهلت چهار روزه تموم شده.الان باید بریم سراغ نقشه (د)!

لرد:که هنوز نکشیدیش...

لودو:بله ارباب...ولی مطمئن باشین خیلی زود میکشمش.شما نگران نباشین.من بالاخره موفق میشم یکی از دو گروه رو منحل کنم!بهتون قول میدم.چرا اینجوری نگاه میکنین ارباب؟:worry:


پایان سوژه





پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۶:۰۳ شنبه ۱ مهر ۱۳۹۱

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
لودو ميخواست آپارات كند كه ناگهان شترق با افسوني به زمين افكنده شد!

وقتي كه بيدار شد ناگهان صورت ريموس لوپين را مقابل خود ديد!

لودو كه تلاش ميكرد آپارات كند ناگهان فهميد كه چوبدستيش دست محفلي ها است، پس بلافاصله نگران شد و با عصبانيت غريد: اون صورت كثيفتو بكش اونور محفلي.

بلافاصله بعد از گفتن اين حرف ده ها افسون زرد و طلايي از چوبدستي محفلي ها بيرون آمد و او را به زمين انداخت.

كمي آنطرف تر، اتاق ملكه!

مرگخواران در يك طرف پشت انواع اسباب و اثاثيه سنگر گرفته بودند و پليس ها هم آن طف با تمام وجود ميجنگيدند اما هر چند ثانيه جسد بي جان يكي از آننها بر زمين مي افتاد.

لرد ناگهان از پشت سنگر خودش بيرون آمد و بلافاصله صد ها گلوله به طرفش آمد.

لرد بلافاصله چوبدستي اش را به طرف پليس ها گرفت و فرياد زد : پروتگو

شدت سپر دفاعي چنان زياد بود كه تمام گلوله ها به طرف پليس ها بر گشت و همه ي پليس ها چند متر به عقب پرتاب شدند و سپس لرد با چشمان سرخ و ترسناكش به پليس ها نگاهي كرد و گفت : بهتون مهلت فرار دادم اما ديگه كافيه! آواداكداورا...

بلافاصله ده ها افسون مرگبار لرد تمام پليس ها را كشت و لرد نگاهي به بدن بي جان مرگخوار وفادارش هوگو كرد و گفت: جسد هوگو رو هم ميبريم.

مرگخواران :

آن طرف تر محفلي ها

محفلي ها داشتند چوبدستي لودو را بررسي ميكردند و هيچ كس هم حواسش نبود كه لودو را با طناب ببندد و به همين دليل بود كه لودو با كمي تفكر متوجه شد به راحتي ميتواند چوبدستي يكي از محفلي ها را كش برود.

لودو به آرامي به طرف محفلي ها رفت و چند لحظه بعد ناگهان چوبدستي سيريوس را جيب وي برداشت و به سرعت آپارات كرد...


ویرایش شده توسط آرسینوس در تاریخ ۱۳۹۱/۷/۱ ۱۶:۲۸:۵۷


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۱:۱۰ شنبه ۱ مهر ۱۳۹۱

بانو.ویولت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۹ جمعه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۳۰ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۲
از اتاق کالبدشکافی مقتولین سیفید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 147
آفلاین
لودو: اوه ! نگاه کن اینجا چی داریم.

هوم... بذار ببینم ... یه چوب دستی... چقدرم خوش دسته!

لودو با تعجب به چوب دستی خیره شده بود که ناگهان تری را مقابل خود یافت.
تری درحالیکه سعی میکرد چیزی را در پشت خود مخفی کند جلوی لودو ایستاد که چوب دستی توجهش را جلب کرد.

-لودو! لودو ! تو بی نظیری ، میدونستم که امروزو فراموش نکردی...

تری درحالیکه اشک شوق درچشمانش حلقه زده بود با یه دستش به سرعت چوب دستی رو از لودو گرفت و با هیجان گفت:

-حدس بزن من برات چی گرفتم؟ زود باش بگو. نمیگی باشه خودم میگم.

تری درحالیکه یه شکلات که مقداریش هم دراثر فشار بیش از اندازه به دستش چسبیده بود رو جلوی لودو گرفت .
لودو که هنوز تو شوک دیدن تری و از دست دادن چوب دستی جدیدش بود شکلات رو از دست تری کند و درحالیکه اون رو توجیبش میذاشت رو به تری گفت:

-خب تری .. ممنون... بعدا میخورمش. الان باید یه سر برم وزارت خونه . راستی مگه امروز چه خبره؟

تری درحالیکه داشت باقیمونده شکلات رو دستش رو میلیسید جواب داد:

-...امممم... ولنتاینه خو...امممم....

لودو که همچنان چشمش به چوب دستی بود به طرف وزارت خونه به راه افتاد...


ویرایش شده توسط بانو ویولت در تاریخ ۱۳۹۱/۷/۱ ۱۱:۵۳:۳۹


پاسخ به: دره گودریک)گودریک هلو:ygrin:(
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۹۱

هوگو ويزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۳ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۰:۳۶ یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۲
از لینی بپرسید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 362
آفلاین
لرد از بی احترامی هایی که این مدت بهش شده عصبانی میشه و صورتش قرمز میشه و با عصبانیت داد میزنه:تو به جراتی میخوایی منو دستگیر کنی پدرسوخته؟و چوبدستی ایوان رو از تو ردای ایوان بیرون میکشه و فریاد میزنه:آوادا...و در همین لحظه هوگو از از بیرون کادر،به درون کادر شیرجه میزنه و بین پلیس و لرد قرار میگیره کله ی هوگو به چوبدستی ایوان که تو دست لرد هست میخوره،و طلسم مرگی که لرد به زبون میاره به سمت روفوس میره و روفوس که به پنجره تکیه داده بود رو به بیرون پرتاب میکنه.
لرد دستی به چونش میکشه و به هوگو نگاه میکنه،و فکر میکنه که چرا هوگو این کار رو کرد.بعد از دیدن سوراخ های خون آلود روی بدن هوگو متوجه فدا کاری هوگو میشه،با اخمی به پلیس رو به رویش نگاهی میکنه که از کار هوگو بهت زده بود.و فریاد میزنه مرگخواران ها انتقام هوگو رو بگیرید.کار ارباب و دلسوزی اش برای هوگو برای مرگخواران عجیب بود ولی با این حال مرگخواران جنگ را پلیس ها اغاز میکنند.


کمی،حدودا چند متر ان طرف تر:


جسد بیجان روفوس به سرعت به سمت زمین امدن است،بعد از چند ثانیه جسد روفوس از بالا روی گودریک که سوت زنان به سمت محفل روانه بود میافته و هر دو با هم به یک املت تبدیل میشوند و ابر چوب دستی هم قل میخوره و به سمت لودو که از پایین منظره رو تماشا میکرده میره.
لودو:اوه!نگاه کن اینجا چی داریم.


ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۷/۱ ۰:۲۵:۳۸

همه برابر اند ولی ارباب برابر تره

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۳:۱۱ جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۹۱

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
ولدمورت همراه مرگخواران از نگبانی بیرون رفتند و با سرعت زیاد به سمت اتاق خصوصی ملکه رهسپار شدند. ولدمورت بسیار عصبانی بود که یک سگ ابر چوبدستی او را برده باشد.

در سوی دیگر موزه محفلیان برای خود عزا گرفته بودند و در اخرین لحظات زندگانی محفل ، داشتند خاطرات محفل را گذر می کردند.

البوس دستش را بالا برد و داد زد: « محفل خیلی بزرگ بود. محفل خفن بود. محفل خیلی گولاخ بود! »

در همین لحظه مونتگومری که تازه از سفر امده بود ، بلند شد و با دستش البوس را بر روی زمین نشاند و گفت: « آری! محفل خیلی بزرگ بود اما دیگه بوقه! اره محفل دیگه بوق شد. »


در اتاق ملکه


ملکه که قاطی کرده بود و به در و دیوار لگد می زد و با تمرینات کاراته ی خود را مرور می کرد ، با ورود ولدمورت و مرگخواران نیز تغییری در رفتار خود انجام نداد و شروع به زدن ولدمورت و مرگخوارانش کرد.

ولدمورت که اولین نفر بود که قربانی لگد ملکه شده بود ، داد زد: « این ماگل رو زودتر بکشین! »

بلاتریکس: « آواداکدورا »

و ملکه مرد. وادمورت و مرگخوران شروع به جستجوی سگ ملکه کردند اما ان را نیافتند. کمی طول کشید و بعد از مدتی یکی از مرگخوران ولدمورت را به دم پنجره فراخواند: « قربان زودتر بیایین انجا! »

در طبقه ی پایین گودریک یک طرف چوبدستی را گرفته بود و سالازار طرف دیگر! هر کدام سعی داشتند چوبدستی را آن خود کنند تا اینکه گودریک گفت: « سالی اگه چوبدستیو به من بدی ، کلید حیاط مخفی هاگوارتز که خودم ساختم رو بهت میدم. »

سالازار همین که این را شنید ، چوبدستی را با خوشحالی ول کرد و گودریک پا به فرار گذاشت. ولدموت داد زد: « زود با شین بگیرینش! »

انتونین گفت: « ارباب الان ما باز هم برنده ایم! ما دوتا داریم ولی اونا یدونه! پس نیازی به این کارا نیست! »

ولدمورت: « خفه شو! من می خوام سه بر هیچ اونا رو ببرم! »

همه ی مرگخواران به سمت در خروجی رفتند اما ناگهان هزاران پلیس به داخل اتاق ریختند. یکی از آنها گفت: « هم ی شما به علت دست داشتن در قتل ملکه بزرگ ، بازداشت هستین! »


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۳۱ ۲۳:۳۱:۲۱
ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۳۱ ۲۳:۳۳:۵۸

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
ملکه که سراغ چشم های گودریک رفته بود و داد میزد:منتظر چی هستی؟بپر و سگ نازم رو نجات بده.
سالازار گفت:اما...
ملکه بعد از این که دونه دونه ی دندونای گودریک رو با انبر دست کشید بلند شد و سالازار رو به بیرون پرتاب کرد.سالی در حالی که از قدرت بدنی ملکه به تعجب در اومده بود لحظه به لحظه به زمین نزدیک میشد.ملکه داد زد:بگیرش.بگیرش!
بعد از این رفت دوباره پیش گودریک رفت تا اونو دوباره بیچاره کنه.اما گودریک که چوبدستیشو گرفت بود داد زد:آبلیوی ایت!

ملکه لحظه ای تکان نخورد و گفت:داخل اتاق من چی کار میکنی؟سگم کو؟من کی ام؟چرا تو اینجایی؟هی،نکنه سگ منو تو دزدیدی؟پسش بده!ببین،من ملکه بریتانیام.تازه،جوجیتسو و کونگ فو هم بلدم.تکفاندو و کاراتم حرف نداره.یه 12 سالی استاد جودو هم بودم.جرات داری بیا جلو!
گودریک با حالت گیجی گفت:باز همون آش جادویی!باز همون کاسه ی جادویی!
گودریک ادامه داد:آبلیوی ایت!
و غیب شد.

موزه:

-چوبدستی ارباب رو یه سگ گرفته؟چوبدستی اربا...
با اشاره مورفین گفت:ببخشید،چوبدستی ما رو یه گ گرفته؟
نگهبان که با گیجی به اون ها نگاه میکرد گفت:آقایون بیرون!بیرون!راستی مگه ملکه داخل اتاقشون نیستن؟ ها؟جواب بدین.منتظرم.اگه نگین به همه میگم.
ایوان گفت:چقدر؟
نگهبان با شادی گفت:چقدر زود متوجه شدین!یه 1000 تا کافیه.
ایوان یواشکی چیزی رو که نگهبان خواسته بود ظاهر کرد و گفت:بفرمایید.
و زیر لب به نگهبان گفت:ما خودمون تو این کاراییم داش!
و به مرگخوار ها و لد عصبانی اشاه کرد که بروند بیرون!


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۹۱

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
در همین لحظه گودریک گریفندور مانند سوپر من به میان اتاق ملکه پرید و چوبدستیش را به سمت سالازار اسلایترین گرفت و گفت:
_ اکسپلیارموس!

از قضا طلسم گودریک کمانه کرد و به سگ ملکه خورد و او را از زمین کند و بصورت افقی از پنجره پنت هاوس کاخ سلطنتی به پایین فکند!
سگ در حال سقوط: واااااااااااق!
سالازار اسلایترین: مــــــــــــــاع!
ملکه: وااااااااااااااااااااااااااااااااااای!


پنج ثانیه بعد

ملکه روی گلوی گودریک نشسته و در حالی که گلوی او را میفشارد فریاد میزند:
_ قاتل! آدمکش! سگ کش! پدر سگ!



موزه لندن
لرد ولدمورت که به شکل ملکه درآمده به نگهبانان میگوید:
_ به نام ملکه و به اسم شاه به شما امر میکنم این تصاویر مشنگی را نشان ما بدهید!

نگهبانان:
_ جان؟

بلاتریکس:
_ مرگ! روی حرف ارباب چیز یعنی ملکه حرف نزنید! منظور ایشان همان تصاویر دوربین های امنیتی شما است! بشتابید تا مستحق مرگ نشدید!

لرد ولدمورت و مرگخواران تصاویر دوربین های امنیتی را میبینند و متوجه میشوند یک سگ چوبدستی را در دهان گرفته و رفته است! ...



پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۵:۴۳ جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
نگهبان خمیازه ای کشید و گفت:چرا باید چنین اجازه ای رو به شما بدم؟
-چون...چون...
بلاتریکس بدون این که صبر کنه تا حرف ایوان تموم بشه گفت:چون ایشون خواهر دوقلوی ملکه هستند.

نگهبان نه گذاشت و نه برداشت.بدون کوچک ترین تردیدی اون ها رو به داخل راه داد و با شرم زمزمه کرد:بفرمایید.از همون اول هم از شباهتتون متعجب بودم.
لرد گفت:منو و شباهت با اون پیری؟من کجام ریش داره؟مرگخوار های من،بنظر شما من کجام شبیه دامبلدوره؟
بلاتریکس طوری که نگهبان نشنود گفت:ارباب،منظورشون ملکه واقعی بوده.
-اونو میگین؟ارباب همیشع در تعجب بود که چرا ملکه زیبا اینقدر به ایشون شبیهند.
مرگخوار هایی که زندگی رو دوست داشتند با حرکت سر تایید کردند.

اتاق ملکه:

سالازار رو به ملکه گفت:میشه من یکم با سگتون بازی کنم؟
ملکه با بیرحمی جواب داد:فقط مواظب باش بهش دست نزنی.تازه شستمش،فسیل بوقی.
سالازار با اخمی گفت:حتما!
ملکه گفت:اگه واق واق سگمو در بیاری من میدونم و تو.
سالازار باز هم گفت:حتما ملکه!
ملکه گفت:فقط اگه ببینم یک مو از مو های هاپوی من کم شه من میدونم و تو.اگه چیزی رو از سگم بگیری و اون راضی نباشه من میدونم و تو.اگه هاپوی من اذیت بشه من میدونم و تو.اگه س من خواست با چشم یا دستت بازی کنه و تو نذاری من میدونم و تو.اگه تو سگم رو به اسم کوچیک صدا کنی من میدونم و تو..اگه سگ من خدایی نکرده کار خرابی کرد تو موزه تو مسئولشی.به همه میگی خودت کردی،وگرنه...
سالازار با ملکه تکرار کرد:من میدونم و تو!


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.