هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلبه سپيد
پیام زده شده در: ۰:۱۴ چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۳

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
رون خواهرش را به اتاق خواب خودش و هرمیون برد و سعی کرد تا نظر جینی را نسبت به شوهرش تغییر دهد.
- بابا خواهره من. عزیزه من. از خر ولدک بیا پایین. این هری ماله این کارا نیست. یادت نیست وقتی اومد خواستگاری چقدر زدیم تو سرش؟ تازه مگه شرط ازدواج این نبود که اول ولدک رو بکشه سرشو بیاره تا راضی بشیم؟ دیدی که آورد.

جینی: ینی تو میگی راس میگه؟ با این دختره سر و سری نداره؟

- نه که نداره...

من برای تو می خونم... هنوز از این وره دیوار...

جینی: این صدای چیه؟ از چوبدستی من که نیست.
رون: نه این ماله هرمیونه. هرمیـــــــــون سپر مدافع داری... بذار ببینم کیه که این آهنگ رو گذاشته روش.

رون تکانی به چوبدستی داد و یک سوسیس بلغاری از نوک آن خارج شد. سپس سوسیس به حرف آمد و گفت:
- ^&*$%^$&&)(#$%%&^

رون: ها؟ جینی این چی میگه؟
جینی: فکر کنم به زبون بلغارستانی داره حرف میزنه.

رون: چی؟ بلغاری... کـــــــرااااااام؟ هرمیـــــــــــون! بیا اینجا ببینم!

هرمیون شتابان وارد اتاق شد.
- چی شده انقد داد میزنی؟ ... ... من... چیزه... این دختر چیز اینا بودا... اسمش چی بود؟

رون با عصبانیت چوبدستی را به دونیم تقسیم کرد و فریاد زد:
- دختره کی؟ چرا چرت و پرت میگی زن؟ این هیپوگریف بچه صداش دخترونس؟ این کرام بیناموس با تو چیکار داره زنگ زده؟ مگه خودش خار و مادر نداره؟ کره تسترال بلغاری!

جینی: داداش خون خودتو کثیف نکن! آروم باش حتما خط رو خط شده.

رون: خط رو خط چی؟ مردک بی حیا ول کن نیست! منم خواهر فلورو نجات دادم باید دم به دیقه زنگ بزنم بهش؟ من خودم ناموس دارم!

جینی: حالا...

رون: حالا مالا هم نداریم! برو وسایلتو جم کن برو خونه شوهرت تا من تکلیف اینو روشن کنم!

نیم ساعت بعد - خانه هری اینا

- هری؟ :pretty:
- جانم عزیزم؟
- هری؟ :kiss:
- جونه دلم بگو ... ای درد هری مرض هری کوفت هری
- چیزی گفتی؟
- نه عسلم. گفتم که الهی من پیش مرگ تو و همه خونوادت بشم
- پس چرا اونجوری چشاتو تکون میدی؟ چته؟
- تورو مرلین باز شروع نکن.

دیـــــــنــــــــــگ دانـــــــــــــگ

جینی: در میزنن
هری: خودت که دیدی عزیزم. ارسطو عامل قراره با همسر محترمشون خانم چوچانگ تشریف بیارن که الان اومدن.
- حالا چرا هی این دختره رو تو سر من میزنی؟ چرا اینقدر ازش تعریف میکنی؟
- من غلط کردم

دم در

- سلام هری آقا. خوبی؟ خوشی؟ رو به راهی؟ رو به رشدی؟ من نقی معمولی هستم، هد فامیل


ویرایش شده توسط سيريوس بلك در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۱۶ ۰:۲۱:۰۰

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلبه سپيد
پیام زده شده در: ۲:۵۳ دوشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۳

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
جینی: چی؟ چی؟؟؟؟؟؟؟ چوچ...چوچ...چوچــــــــــــــانگ؟
هری دوباره و با شدت بیشتری آب دهانش را قورت داد و با ترس و لرز گفت: بله!

جینی: خودتم اعتراف میکنی؟ اعتراف میکنی که دلیل اینکه در شب سالگرد ازدواجمون به من توجه نمیکنی همینه که دوباره با عشق سابقت ریختی رو هم؟
هری: به ابرفرض من روحمم خبر نداشت!

جینی: ابرفرض کیه؟
هری: گیر نده وسط دعوا! به روح پدرم من روحمم خبر نداشت!

جینی: تو به روح اعتقاد داری؟
هری: اووووم... حقیقتش اولش اعتقاد نداشتم بعد که یه بار پیوز یه سطل کود انسانی رو سرم خالی کرد اعتقاد پیدا کردم! اوه راستی جینی برات تعریف کردم یه بار میرتل گریان چی بهم گفت؟!

جینی: چی؟ چی؟ خوبه! خیلی خوبه! یاد همه عشق های سابقت افتادی دوباره! خب خب خب...بگو ببینم با میرتل گریان چه سر و سری داشتی؟
هری: بابا من با یه روحی که تو دستشویی شنا میکنه چه سر و سری داشتم آخه؟

جینی: نخیر اینجوری نمیشه! تو مظلوم گیر آوردی! الان میرم به داداشم اینا میگم، درستت میکنن!
هری دوباره و با شدت هر چه تمامتر آب دهانش را قورت داد و با صدای مظلومی گفت: داداش رونت؟

جینی: بله داداش رون و مامان مالی م!
هری: اممممم....عزیزم من یه چی بگم؟!
جینی: بگو!
هری: من رسما غلط کردم!
جینی: نه دیگه فایده نداره...سر و کارت با مامان مالی و داداش رونه!

شترق!
هری پرید جینی رو بغل کنه و از دلش دربیاره که با کله خورد زمین چون جینی غیب شده بود!
هری که میدونست جینی کجا غیب شده دوباره آب دهانش را قورت داد و او هم غیب شد!
شترق!


-خانه رون و هرمیون-
هری تا ظاهر شد رون را جلوی رویش دید. رون نگاهی عاقل اندر سفیه به دوست قدیمیش کرد و گفت:
_ رو آبجی من دست بلند کردی بی وجود؟!
_ جو نگیره بابا! من تو عمرم یه وشگونم از جینی نگرفتم!

جینی: _ همین دیگه! من به دلم مونده این یه وشگون از من بگیره! خیلی بی احساس شده!
رون: همین دیگه! چرا رو آبجی من یه بارم دست بلند نکردی؟!
هری: تو رسما مخت رد داده مو قرمزی!
رون: چی به من برادر زنت توهین میکنی؟ باشه باشه خودت خواستی الان میگم مامان مالی بیاد اختلاف شما دو تا رو حل کنه!
هری: نه نه غلط کردم! هر چی شما بگید! از این به بعد روزی سه بار جینی رو محکم وشگون میگیرم!

در همین لحظه:
میبوسم من گلوتو* ... میبندی تو چشاتو ...
عاشق این حسی میدونم... تو رو دارم کنارم...
تموم انتظارم...من این عشقو از چشات میخونم...
آ آ آ آ آ...حالا ام ام...آ آ آ آ آ

سپر مدافع رون که شبیه یک جن خاکی بود از ته چوبدستیش پرید بیرون و با صدایی دخترانه و دلپسند گفت:
_ رونی؟ رونی؟ عزیزم؟ اونجایی؟
رون: امممم.... خط رو خط شده...مزاحم نشید! فرت!

هری: امممم.... رون این کی بود؟ چرا قطع کردی؟

رون دست و پاشو گم کرد و در حالی که من من میکرد گفت:
_ مزاحم!

جینی: دیدی هری؟ دیدی داداش من چه آهنگای شادی میذاره برا سپر مدافعش؟ تو همه ش به یاد اون دختر چینیه که چشاش شبیه تخمه ژاپنیه آهنگ غمگین میذاری!
رون: آبجیم راست میگه ... تو چرا؟ همـــ....
هری: یه لحظه همتون خفه شید!

رون و جینی:

هری: رون بیا اینجا کارت دارم!
رون نزدیک هری رفت و هری در گوشش گفت:
_ نفله! این صداش شبیه لاوندر براون بود؟ دوباره با اون ریختی رو هم گلابی؟ برم به هرمیون بگم بزنه تشتکت بپره؟
رون: نه نه غلط کردم هری جون! جون مادرت! ما بچه داریم! دلت نیاد که کانون گرم یه خانواده رو از هم بپاشونی!
هری: زود تند سریع بگو قضیه چیه!
رون: به ابرفرض این لاوندر از شوهرش طلاق گرفته دوباره گیر داده به من! میگه تنهام! گناه دارم!
هری: آهان! یعنی تو نیات بشردوستانه داری در این قضیه؟
رون: ایول زدی تو خال!
هری: مرگ! ببند!
رون: چشم!
هری: حالا عین بچه آدم میری جینی رو راضی میکنی که من صد در صد بهش وفادارم و روحمم خبر نداشته که چوچانگ و شوهرش یعنی ارسطو میخوان بیان خونمون! غیر از اونا دادلی و زنش دارما، هم میخوان بیان خونمون! یه جوری راضیش میکنی که قشنگ آبرو داری کنه!



پاسخ به: كلبه سپيد
پیام زده شده در: ۱:۳۵ دوشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۳

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
سوژه ی جدید:


- هری؟ :pretty:
- هوم؟
- هــری؟ :pretty:

هری پاتر با اخم چنگالش را در سیب زمینی سرخ کرده اش فرو کرد. بوی عود داشت خفه ش می کرد و زیر نور شمع، نمی فهمید چه میخورد.
- چی میگی جینی؟
- هــــری! :pretty:
هری پاتر کلافه کارد و چنگالش را روی بشقابش انداخت و با صدای بلند گفت: اون گل لامصبو تخ کن و شامتو بخور زن! اه! چراغارو چرا خاموش کردی!؟

جینی رزی را که به دندان گرفته بود تف کرد و آن روی مالی ویزلی اش را نشان داد:

تو چرا به من توجه نمیکنی!؟ مثلا امشب سالگرد ازدواجمونه! چرا دیگه تسترال نمیشی با دلبری هام؟ چرا دیگه وقتی معجون عشقو بو میکنی بوی علفای زیر پای جن خاکی های خونه ی بابامو نداره برات!؟ چرا سرد شدی!؟ میخوای یه بچه ی دیگه بیاریم کانون خانواده گرمتر..

- نه نه مرسی! همین سه تا واسه هفت جدم بسه!

جینی با خنده ی عصبی ترسناکی از سر میز بلند شد.
- بهتره بریم خونه. به حد کافی سالگرد ازدواجمون رو توی ویلای دامبلدور جشن گرفتیم!
هری پاتر با کمال میل بشقابش را پس زد و ردایش را از روی پشتی صندلی برداشت و بر تن کرد.
- بچه ها خونه ی هرمیون اینان؟
- چرا نمیگی خونه ی رون اینا؟ چرا میگی هرمیون؟

هری از ته دل آه کشید: باز شروع شد!
- چرا میگی "هرمیون"!؟
- چون آخرین باری که گفتم خونه ی رون اینا رگ فمنیستیت گل کرد و گفتی چرا به عنوان اسم اول از مرد ها استفاده میشه و چرا فامیل بچه فامیل باباشه و چرا حق طلاق با مرده و چرا دیه ی مرد دو برابر زنه و چرا نگفتم خونه ی هرمیون اینا!
-
- بیا! اینم منطقته! هر بار کم میاری همین حرکتو..

تکیه کردم بر وفای او، غلط کردم ، غلط..
باختم جان در هوای او، غلط کردم، غلط..


- این چه آهنگیه گذاشتی برا سپر مدافعت هری!؟
- سسسس..ساکت ببینم کیه.. الو بفرمایید؟

سپر مدافعی به شکل جوجه از ته چوبدستی هری بیرون پرید و روی میز نشست و با صدای مردانه ی کلفتی که اصلا به قیافه اش نمی آمد شروع به صحبت کرد:

- بیبی!..این الان کارش به چه صورت هست؟..آها یعنی الان روی ریکورد است؟ صحبت کنم؟ از چوبدستی شما فرستاده میشه بعد؟ باشه..باشه اوکی..اهم.. سلام عرض شد به هری قاطر..پات؟..پاتر؟..آه..ساری ساری!.. بیبی یه بار دیگه بگو..نمیشه دوباره ریکورد کرد یعنی؟ هیچ راهی نداره؟ از تسمشه شاید؟ نه؟.. آه..اوکی اوکی.. آقا.. هری پاتر!..منو نگا کن آقا.. من، ارسطو عامل، درسته مشنگم ولی به شدت اوپن مایند هستم. به شدت!..

بیبی در مورد شما و سدریک آقا با من صحبت کرد قبل از ازدواج، به همون شکل که من در مورد خانوم فدوی و گلرخ خانوم صحبت کرده بودم باهاش. سدریک که مرد.. شما موندید هنوز.. من و بیبی نشستیم فکر کردیم گفتیم وات تو دو وات نات تو دو؟ چیکار کنیم چیکار نکنیم؟ تا اینکه دیساید بر این شد که برای اثبات جاست فرندی شما و چو چنگ، ما یه هفته ای رو حبیب خدا و مهمون شما باشیم به شدت! آدرسو دارم آقا. دره ی گودریگ. قعر دره. فردا می بینیمتون آقای پاتر. سلام به خانواده برسون. سی یو! گودبای!


جوجه محو شد و چشم های هراسان هری و جینی روی هم قفل شد.
جینی با صدایی که به وضوح از خشم می لرزید، زیرلب پرسید: این..کی بود..هری؟

هری به زور آب دهانش را قورت داد:

گمونم.. چوچنگشون!





پاسخ به: كلبه سپيد
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۱

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
-آخه چرا ارباب؟
-برای اینکه شو هر داره.
-ارباب نکنه یادتون رفته لونا داره با کی ازواج می کنه.
-پسره ی احمق فکر کردی ارباب احمقه؟
-سپس کروشیویی نثار لینی کرد.لینی بعد از اینکه از رو زمین بلند شد به ارباب نگاه کرد و گفت:
ارباب منو ببخشید ،اما فکر کنم نظرمو اشتباه بیان کردم.منظورم این بود،اون داره با آلبوس دامبلدور ازدواج می کنه.
-منظورت چیه؟
-ارباب لونا داره با دشمن درجه دوی شما ازدواج میکنه و متاسفانه شمام این اجازه رو بهش دادین.
لرد که تازه متوجه منظور لینی شده بود گفت:
راست می گی.اما نگران نباش خودم جلوشو میگیرم.
-ارباب می تونم بپرسم نقشتون چیه؟
-به زودی خودت می فهمی.


ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۲۳ ۱۸:۵۴:۲۸
ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۲۳ ۱۹:۳۳:۲۲

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: كلبه سپيد
پیام زده شده در: ۱۵:۱۳ چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۱

پنه لوپه كلير واترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۳ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۳:۳۴ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 300
آفلاین
لینی در اندیشه این بود که چطوری مخ لونا رو بزنه قبل از اینکه همه چیز تموم بشه و اون آلبوس پیر دختره به این جوونی رو سیاه بخت کنه.

تصمیم گرفت بایه نفر مشورت بکنه و بهترین گزینه خود ارباب رو دید. به سرعت به سمت اتاق ارباب به راه افتاد و در زد. هیچ صدایی نشنید، بی طاقت در رو باز کرد و دید ارباب در حال نوشتنه. چشماش آنچنان از حدقه بیرون زده بود که به کل فراموش کرده بود که با ارباب چیکار داره.

ارباب برگگشت و با عصبانیت به لینی نگاه کرد و گفت: مگه کری!!! وقتی کسی جواب نمیده یعنی اینکه نیا تو و بعد کروشیویی نثار وی کرد.

وقتی از زمین بلند شد به سرعت به سمت ارباب دوید و ردایش را در دست گرفت. ارباب گفت: چیه؟ نکنه تو هم مثل آلبوس و لونا عاشق شدی؟

لینی گریه کنان گفت: ارباب دستم به دامنت، اگه در بجنبیم همه چی از دست میره، ناکام از دنیا میرم.

- بگو ببینم چی شده وقت ندارم...زودباش!

- ارباب...ارباب...آخه چجوری بگم...من..من..عاشق شدم.

طلسم های پی در پی فضای اتاق را رنگی کرده بود که بعد از چند دقیقه به اتمام رسید.

- پسره ی احمق این چه وضشه؟ ینی چی هر روز یکیتون عاشق میشه میاد اینجا دست به دامان من میشه؟

- ارباب عشق آدمو کور میکنه به....

- بس کن دیگه این همه آدم به عشقشون نرسیدن تو هم روش

- آخه ارباب نمیشه اگه شما موافقت کنید همه چی حله!

- چطور؟

- آخه دختره لوناست...

- ارباب بعد از نگاه انزجارآمیزی فقط یک جمله گفت:

برو بیرون


ما تشنگان قدرتیم نه شیفتگان خدمت


پاسخ به: كلبه سپيد
پیام زده شده در: ۳:۴۲ یکشنبه ۵ آذر ۱۳۹۱

الفیاس.دوج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۷:۱۶:۴۰ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
از ته دنیای انتظار
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1206 | خلاصه ها: 1
آفلاین
-‏ دیدی چه قده زود بهم رسیدیم؟

-‏ آره عزیزم، حال کردی چطوری التماس لرد رو میکردم که با ازدواجمون موافق کنه؟

-‏ من بودم که از کشوی میزش پیداش کردم یا تو؟ کدوممون اینکارا رو کرد؟

-مگه من نبودم که اون همه به اون تام اصرار میکردم که بذاره زنم بشی؟


لینی در حالیکه داشت به قدم زدن عاشقانه ی لونا و آلبوس نگاه میکرد، با خودش گفت:

-‏ که حالا با لونای من میخوای ازدواج بکنی، آره؟ نشونت میدم دامبل! ‏ ‏.

آلبوس و لونا بدون اینکه لینی رو ببینن، از کنارش رد میشن و خنده کنان در حالیکه بحث قبلی رو فراموش کردن، به سمت نا معلومی پیش میرن!

یک ساعت بعد، داخل خانه ریدل:

-‏ ‏

-‏ ‏

-‏ زود باشین بیدار شین ببینم! خوابیدن هر دوشون! مثلا قراره یکیش سیاه ترین جادوگر قرن باشه و اون یکی هم پدر بزرگترین جادوگر سفید! ببین چطوری سرشونو گذاشتن رو شونه ی هم و خوابیدن! بیداااااااااااار شین.

-‏ آخه چی میگی زن؟ دو دیقه نمیتونیم اینجا استراحت کنیم؟ اااااااه!

-‏ ‏ بگیر بخواب پرسی، من که الان بعد از مدت ها فرصت پیدا کردم بدون مرگخوار ها راحت بخوابم!

کندرا که از قبل برای همچین مواقعی یک عدد صدای ضبط شده جیغ های جیمز رو پیش خودش نگه میداشت رو اجرا کرد و تمام شیشه های خانه ریدل لرزید!

-‏ د یاللا پاشین ببینم! الان به این فکر نکردین این نویسنده ی بدبخت وقتی رولش رو میده واسه نقد، بهش گیر میدن که چرا لردت اینطوریه و پرسیوالت اینطوری؟

لرد و پدر پرسی:

-‏ ‏

کندرا:

-‏ ‏

-‏ خو استثنادا این یکی رو راست میگه! تو پشمک خان، زود باش اون پسرت رو بردار و از جلوی چشمام دور شین که دیگه دارم عصبانی میشم، اون دختره رو هم یه عروسی براش بگیرین و اونم بردارین ببرین! زود باشین!

لونا و آلبوس درحالیکه به حالت و دست در دست هم راه میرفتن، وارد سالن اصلی میشن:

-‏ آلبوس، پسرم، بیا بریم که دیگه دیره.

-ولی مامان، مگه قرار نبود که لونا رو هم با خودمون ببریم؟

-‏ چرا عزیزم، ولی باید اصول رو رعایت کنیم دیگه! اول عروسی بعد هرکاری که خواستی!

آلبوس به نشانه موافقت سرشو تکون میده و با لونا خداحافظی میکنه( فقط خداحافظی، کار دیگه ای انجام نمیشه!) و به مقصد خانه گریمولد آپارات میکنن.

لینی درحالیکه تمام این اتفاقات رو از راه پله ی بالایی نگاه میکرد، با خودش گفت:

-‏ لونا جوونه و اون پیره، لونا خوشگله ولی اون نه، و کلی دلیل دیگه! فک کنم بشه مخش رو زد! ‎ ‎.


ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۵ ۳:۴۸:۳۸

و ناگهان تغییر!
شناسه ی بعدی:
پروفسور مینروا مک گوناگال

الفیاس دوست داشتنی بود! کمک کننده بود؛ نگذارید یادش فراموش شود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۷:۳۵ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۱

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
لرد بخت برگشته مستقیم رفت پیش آلبوس و پایین رداشو گرفتو شروع کرد به التماس کردن.
_جون مادرت ،جون هر کی دوست داری ،بیا دست این دختره ی دیوونه رو بگیر و ببر .دیوانم کرد روانیم کرد.
پرسی و کندرا که شاخ در آورده بودن داشتن لردو نگاه می کردن .هیچ وقت فکر نمی کردن دلشون واسه لرد خبیث بسوزه اما اگه سنگ هم التماس لردو نگاه می کرد دلش واسش می سوخت.
آلبوس که داشت بال در می آورد همراه کندرا و پرسیوال با لرد به خونه ی ریدل ها رفتند تا قرار مدار عروسی رو بذارن .
در خونه ی ریدل ها.
لونا با دیدن آلبوس از تعجب خشکش می زنه و بعد از غش کردن روی نجینیه بدبخت همه رو تعجب زده می کنه .بعد از بهوش آوردن لونا لرد مستقیم میره روی صندلیش می شینه و به لونا می گه :
بیا اینم شوهر خلو چلت.امیدوارم دیگه نبینمت.میتونم امیدوار باشم؟
لونا که دیگر در دنیا به هیچ چیز جز آلبوس فکر نمی کرد گفت:
دیگه هیچ وقت منو نمی بینید.
_خداکنه راس بگی.
آلبوس که دیگه به تمام آرزو هاش رسیده رو به لرد می گه :
من تا آخر عمر غلامتونم . نوکرتونم.خاک پاتونم................
_لازم نکرده .تورم دیگه نمی خوام ببینم.
آلبوس اصلا به لرد توجه نمی کنه.اون به سمت لونا می ره و به اون پیشنهاد قدم زدن می ده .لونا هم که از خدا خواسته قبول می کنه و به این ترتیب آلبوس و لونا می رن که قدم بزنن و کندرا ،پرسیوال و لردو تنها می ذارن.
کندرا که احساساتی شده می گه :
وای چه رمانتیک.
_به نظر من که تهوع اوره.
چی گفتی؟
_منم باهاش کاملا موافقم.کاملا تهوع آوره.
_شما دو تا اگه جرئت دارین حرفتونو تکرار کنید.
و به این ترتیب لرد و پرسی یه کتک حسابی از کندرا می خورن.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
و با خودش گفت:

-چه ارباب مهربونی. وای.وای.آلبوس...

دوباره یاد آلبوس میافته و پیش لرد میره تا دوباره مخشو بخوره و کاری کنه که زودتر دست بکار بشه.

البته وقتی درو باز میکنه،(بدون در زدن البته!!!)میبینه داخل اتاق لرد پرنده پر نمیزنه.

و بی خیال میشه.

لرد میبینه که اون داره میره و به زبون مار ها به نجینی میگه:

-راحت شدیم.و نفسی از سر آسودگی میکشه.

اما...

لونا با شنیدن صدای لرد که به زبان مار ها بود برمیگرده و میگه:

-نجینی،بیا بیرون.

چند ثانیه بنظر میرسه که لرد از ترس بیهوش شده باشه.اما چند ثانیه بعد بنظر نمیرسه که لرد بیهوش شده باشه.

لرد به نجینی میگه:

-برو.اونم مثل تو یه دختره.میتونین با هم درد و دل کنین.برو دیگه.آفرین نجینی من.زود باش. :worry: :worry: :worry:

و توی دلش بحال نجینی افسوس میخوره.

لرد منتظر میمونه تا اون دو تا دختر (یکی عاشق و دیگری بدبخت)برن بیرون و درد و دل کنن.

اما متاسفانه اونا تو اتاق میمونن.

(کم کم داره برای لرد گریه م میگیره به خدا.)

لونا با دیدن نجینی میگه:

-اوه کوچولو...دارک ددت(dark dad) رو گم کردی؟دختر ناز‍!الهی قربونت بشم.

نجینی:فش فش.

-نکنه گرسنه ای؟

-میدونی لرد کجاست؟

-اوه نجینی،پرنسس ارباب،چی شده؟

3 قرن بعد:

دیگه کم کم صبر لرد تموم میشه و از کشوی کمدش بیرون میاد.البته اول منفجرش میکنه!

لونا هم که انگار نه انگار لرد عصبانیه میگه:

-اوه.دنبالتون میگشتم اربا...

لرد با عصبانیت یه تو سری میذنه پس کله ی لونا و میگه:

-خسته شدم خدا.مردم.منو ببخش خدا.منو بکش

و تندی فرار میکنه.

لونا هم به رفتن اربابش نگاه میکنه و شونه هاشو بالا میندازه و با درد و دل با نجینی بخت برگشته ادامه میده.

خانه دامبل ها:

آلبوس:

کندرا: یا لا پرسی.آرومش کن.

پدر پرسی:در حال نوشتنmy will و خواندن دعای آخر

دیوانه خونشون یه نفر دیگه هم داره که کلا اومد بیرون.هیچ کسی بهش توجه نمیکرد.
(داداش کوچکه ی آلبوس.اون قدر معروف نیست که اسمشو بدونیم! )

ناگهان یه نفر که توی دیوونه خونه ی دامبل ها عضو نبود وارد خونه ی دامبل ها شد.

او کسی نبود جز...

جز...

جز...

جز...جز لرد ولدمورت

...


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۹۱

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
پرسیوال که دلش خنک شده بود می گه:
دیدین گفتم این خانواده به درد ما نمی خوره.
ناگهان کندرا عصبانی شد و رو به پرسیوال گفت:
چی گفتی؟ به انتخاب پسر من توهین می کنی ؟ کاری می کنم تا آخر عمر توهین کردن یادت بره.
سپس چوبدستی را از رداش در آورد و به سمت پرسیوال گرفت.پرسیوال که ترسیده بود من من کنان گفت:
ببخشید .من یکی غلط کردم.
در اون طرف سالن آلبوس که افسرده شده بود آه از نهادش برخواست .کندرا که متوجه ناراحتیه پسرش شده بود پرسی رو ول کرد و به سمت آلبوس رفت. در حالی که سر پسرش رو نوازش می کرد گفت:
ناراحت نباش عزیزم هر جور شده لونا رو برات می گیرم.
در خانه ی ریدل ها.
لونا در حالی که گریه می کرد پایین ردای لردو چسبیده بود و التماس می کرد.
_خواش می کنم.تمنا می کنم.
_همین که گفتم نمیشه.
_اما آخه من اونو دوست دارم.عاشقشم.
_داری خستم می کنی .برو تا بلایی سرت نیاوردم.
_پس حداقل یه فرصت دیگه بهش بدید.
لرد با حالتی بی تفاوت گفت:
چرا باید همچین کاری کنم؟
_ب...ب..به خاطر من.
_به خاطر تو؟
_خواهش می کنم.
_فعلا از این جا برو تا ببینم چی میشه.
_وای ممنونم
_مخمو خوردی . برو دیگه.
لونا در حالی که از خوشحالی در پوستش نمی گنجید از اتاق لرد خارج شد.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲ پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۱

بانو.ویولت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۹ جمعه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۳۰ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۲
از اتاق کالبدشکافی مقتولین سیفید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 147
آفلاین
خلاصه :
آلبوس دامبلدور تصمیم به سروسامون دادن به زندگیش میفته و به خانواده لینی وارنر رو پیشنهاد میده . آبرفورٍث به خاطر اینکه خودشو ثابت کنه اونم درخواست یه بز از خانوادش میکنه. کندرا پرسیوال رو مجبور میکنه تا تن به خواسته آلبوس و آبرفورث بده و بره لینی رو واسه آلبوس خواستگاری کنه. در این حین آلبوس که وتوجه ولخرجی لینی شده از اون دل میکنه و به لونا دل می بنده.خانواده آلبوس برای خواستگاری لونا به خونه ریدل میرن و طی یه سری صحبت ها دارک رو راضی میکنن ولی ..

--------

ادامه:


ناگهان لرد گفت:
درسته که حالا رضایت دادم اما هنوز که رسمی نشده .

لونا و آلبوس با تعجب نگاهی به هم کردن و آه از نهاد هر دو برخواست

لونا که بغضش گرفته بود رو به آلبوس میکنه و میگه :

- مرد یه کاری بکن ! مثلا قراره شوهرم بشی ها .

آلبوس که غیرتش به جوشش دراومده بود از جاش بلند میشه و میره جلوی لرد می ایسته و یه نگاهی بهش میندازه و میگه :

- اوهوی....ریز میبینمت لرد..


سیم ثانیه بعد ، بیرون خانه ریدل:

...آخ .....وااای......

آلبوس در حالیکه آش و لاش پخش زمینه توسط کندرا و پرسیوال که با با جارو و خاک انداز از زمین جمع میشه و به خونه گریمولد منتقل میشه.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.