پرفسور ولدمورت نیکوخواران محترمش را به سمت خانهی شماره ی 12 گریمولد هدایت کرد و به سرعت یک پاق به آنجا رسیدند. نیکوخواران محترم، خانه را محاصره کردن و پرفسور ولدمورت، از چوبدستیاش به عنوان بلندگو استفاده کرد و گفت:
_سیریوس بلک! ما میدونیم که اونجا مخفی شدی. گروگانها رو آزاد و خودتو تسلیم کن!
سیریوس پایش را به زمین کوبید و گفت:
_ لرد سیریوس! چرا از اقتدارم کم میکنی کچل؟
_چشم عزیز من! لرد سیریوس! خودتون رو تسلیم کنید و بذارید گروگانها برن. البته اگه اشکالی نداره.
سیروس کمی فکر کرد:
_خب من که گروگان ندارم. اگه بگم ندارم که میریزن دخلمو میارن.
و در این لحظه فکر خبیثانهای به ذهنش رسید.
لرد سیریوس قاتل، رو به پرفسور ولدمورت نیک سرشت، گفت:
_ باید بیای برای مذاکره. تنها و بدون چوب دستی. لباستم در بیار که یه وقت توی لباست چیزی قایم نکرده باشی.
پرفسور ولدمورت نیک سرشت، لباسش را درآورد و فقط با یک شرت مامان دوز سفید و قلبهای قرمز، به سمت ساختمان حرکت کرد.
داخل کافی شاپ بانکرز و روفوس نشسته بودند و مشغول خوردن کافه گلاسه بودند و
به هم نگاه میکردند و البته برای آینده نقشه میکشیدند.
روفوس:
_به نظرم بهتره اول با پرفسور ولدمورت صحبت کنیم و از ایشون اجازه بگیریم. بالاخره ایشون بزرگترن.
رز:
_مطمئنی موافقت میکنن؟ ایشون روی رفتار همسر آیندهی من خیلی حساسن و میخوان مطمئن باشن که کسی به من صدمه نمیزنه.
روفوس:
_نگران نباش. درسته پرفسور آدم مذهبیه، ولی آدم روشن فکری هم هست. منو که میشناسن. حتما موافقت میکنن.
رز:
_باشه. پس بریم با پرفسور صحبت کنیم.
داخل خانه شماره ی 12 گریمولدیک مشت محفلی جانی، داخل خانه ولو شده بودند و از درد به خودشون میپیجیدند و پرفسور ولدمورت هم با همان شرت خال خالی، روبروی لرد سیاه، سریوس بلک نشسته بود و مذاکره میکرد.
سیریوس:
_خب برای چی اینجا اومدی؟
ولدمورت:
_اومدم امر به معروف و نهی از منکرت کنم.
سیریوس:
_خب بذارین ما بریم تا زنده بمونی!
ولدمورت:
_خب شما الان محاصره شدین. تا گروگانها رو آزاد نکنین، نمیشه فکری کرد.
سیریوس:
_کدوم گروگان رو آزاد کنم؟
ولدمورت نگاهی به افراد داخل اتاق انداخت و دید همه محفلی هستند و گروگانی وجود ندارد.
سیریوس:
_ جز خودت بگو میخوای کیو آزاد کنم؟
و این گونه شد که پرفسور ولدمورت خردمند و نیک سرشت، در چنگال قدرتمند آستاکبار افتاد...
ادامه دارد...
[b][color=FF0000]قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و