هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ سه شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
دماغش می خارید. سعی کرد توجهی نکند و بخوابد ولی خیلی می خارید لامصب. چینی به دماغش انداخت ولی فایده نداشت. اوضاع حادتر از آن بود که فکرش را می کرد و بالاخره هه... هه... هه... هپیشتوووووووووووو!

مرگ عطسه ای کرد و چشم هایش را باز کرد و میخکوب سر جایش ماند. 10-20 تا کله بالای سرش کنار هم چفت شده بودند و با چشمانی غضبناک نگاهش می کردند و نوک یک ریش دراز نیز همچنان دماغش را می خاراند.

مرگ خودش را جمع کرد: سلام. چیزی شده؟
دامبلدور یک ابرویش را بالا برد: تو واقعا مرگی؟
- خب معلومه. از صورت جمجمه ای شکل و شنل خفن و داس خونبارم معلوم نیست؟... خب دیگه شوخی بسه بچه ها. من اومدم اینجا که...
- ساکت!

مرگ جفت کرد!
دامبلدور به شدت عصبانی بود: شیاد دروغگو! از همون اول باید حدس می زدم کاسه ای زیر نیم کاسه ست. باید می دونستم همیشه پای یک تام در میان است! زندانیش کن سیریوس! آلیس، مالی و تد! شما اینجا بمونید و مواظب این مرگخوار نابکار باشید. بقیه هم زودتر به مقصد مقر آپارات کنید! اونایی که میترسن خودشونو نصف کنن با پودر پرواز بیان!

مودی گیج شده بود: مرگخوار؟! منظورت چیه دامبلدور؟
- توماس مولر! تو دیگه چرا گل نمی زنی؟!... عه! صدبار گفتم تا دیروقت نشینین پای کوییدیچ! صداش میاد تو اتاق خوابم، رو ناخودآگاهم تاثیر میذاره!... الستور مودی! تو دیگه چرا هشیار مداوم نیستی؟! باید با همون نگاه اول می شناختیش! این روزیه است! چطور رقیب دیرینه ت رو نشناختی؟!

مودی به صورت استخوانی مرگ دقیق شد: اِ اِ اِ! راست میگی آلبوس! رو دست خوردیم! اسمشونبر ما رو اینجا با این مردک سرگرم کرده و خودشون حمله کردن به مقر! عجله کنید! باید بچه ها رو نجات بدیم! هشیاری مداوم!

مرگ:

همان لحظه - خانه ریدل

ایوان روزیه دست از ظرف شستن کشید و انگشت خیسش را کرد توی سوراخ گوش جمجمه ایش و به شدت تکان داد: گوشم سوت می کشه. انگار یکی داره پشت سرم حرف میزنه!
عربده ی لرد از دوردست خانه ی ریدل رشته ی افکارش را پاره کرد: این آب که سرد شد باز! صد بار گفتم وقتی ارباب تو حمومه ظرف نشور ایوان! کروشیو!
-

(نتیجه ی اخلاقی: ارباب قدرقدرت یک جادوگر خیلی قوی و ماهر است که می تواند از حمام طبقه ی سوم خانه ریدل کروشیوی هدایت شونده ای بزند که تا زمان اصابت به هدف از حرکت بازنایستاده و تمام موانع را رد می کند.
برای آنکه افتخار خدمت در رکاب چنین جادوگر یگانه ی تاریخی را پیدا کنید به ارتش سیاه بپیوندید!
روابط عمومی خانه ریدل)


همان لحظات - مقر نگهبانی محفل

اسنیپ: یعنی زنت انقد خنگه واقعا؟
فرانک لانگ باتم: آره بابا! شرط می بندم الان قضیه رو به محفلیا گفته و ضایع شده! اصن یه ذره فکر نمی کنه که خب اگه شرایط واقعا بحرانی باشه من پاترونوس میدم چرا یه ساعت پیامک تایپ کنم؟!


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۰ ۲۳:۳۲:۳۴
ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۰ ۲۳:۴۱:۱۹


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ سه شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۳

مرگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۵ شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۳ سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۳
از رائیل نه بی سواد، عزرائیل!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
سوژه ی جدید

دنگ دنگ!

شاید اولین چیزی که به ذهن هر محفلی رسید جمله ی «یعنی کی می تونه باشه؟» بود، چون تقریبا انتظار اومدن هیچ کسی نمی رفت. همه ی کسایی که باید می بودن بودن وهمه ی کسایی که نباید می بودن نبودن. (عجب جمله ی نغزی واقعا )

واسه همین بود که همه دست از فعالیت های بعد افطارشون که تقریبا به مالوندن شیکم و گفتن جمله «خدایا، دارم میترکم!» محدود می شد دست کشیدن و به جیمز زل زدن که یعنی: پاشو برو درو وا کن بچه جون!

جیمز هم اونقدر درامتداد راهرو پیش رفت که از کادر خارج شد و بعد از مدت کمی با جیغ بنفشش حال و هوای نوستالژیکی به سوژه بخشید!

- کیه جیمز؟ جیمز؟

جیمز که مشغول تموم کردن سونات اول جیغش بود دوان دوان به هال برگشت و داد زد:

- یه چیز گنده با یه شنل سیاه و یه داس خونی اومده و میگه من مرگم!

و فقط ماندانگاس بود که به جای ترس و داد و فریاد و گریختن از مهلکه زیرلب گفت «عجب غلطی کردم اینو راه دادم!» و به سمت در رفت.

دو دیقه بعد، پس از ورود مرگ به هال

- حالا انیشتینو بگو! بدبخت داشت با استفاده از قوانین فیزیک مشنگی و سرعت نور و اینا بهم ثابت می کرد که دو ثانیه زود رفتم سراغش! دو ثانیه!

محفلی ها همگی زدن زیر خنده و انگار نه انگار که دو دقیقه قبل داشتن متواری می شدن و اینبار هم فقط ماندانگاس بود که دست به سینه نشسته بود و اینطوری به مرگ زل زده بود.

- چته دانگ؟ چرا تخمه نمیخوری؟

مرگ اینو گفت یه ظرف پر تخمه های اعلای دوک های نمکی به سمت ماندانگاس هل داد.

- قرار نبود اینطوری باشه مرگ، قرار نبود! تو نمی تونی اینطوری باشی!

- تو مشکلت با من چیه ها؟ تو گفتی که مرگ نمی تونه وارد سوژه ها بشه چون فلان جوره ولی حالا میبینی که شده!

- اینطوری؟ اینطوری؟! تو داری خلاف نقشت ایفای نقش میکنی! مرگ نمیاد تخمه بخوره و از خاطراتش بگه! الان این مرگ چه فرقی با یه شخصیت در ِ پیت و پیش پا افتاده داره؟

اما ملت محفلی که هنوز قضیه ی مرگ پیش از موعد رامسس دوم رو نشنیده بودن و مدت ها هم بود یه شخصیت باحال و فان ـی مثل مرگ ( ) تو محفل ندیده بودن با چشم غره های متوالی ماندانگاس رو ساکت کرده و به ادامه ی خوشگذرونیشون پرداختن!

چن دیقه بعد دو دیقه ی بعد

محفلی ها که حسابی خورده و نوشیده بودن و اتفاقا اسراف هم کرده بودن روی مبل و کاناپه و فرش و لوستر و کلا هرجایی که می شد خوابشون برده بود و گاها خرخر هم می کردن.

تا اینجاش که حضور مرگ تو محفل اونقدر هیجان انگیز و خوب پیش رفته بود که هیچ کس حتی از خودش نپرسده بود که اصلا مرگ اونجا چه غلطی می کنه، تا اینکه...!

- جیــــــــــــــــــــــغ!

اشتباه نکنین، این جیمز نبود، آلیس لانگ باتم بود که پس از یک جیغ طولانی و ممتد از هوش رفت و گوشی ـش که باهاش داشت تا دیروقت با فرانک لانگ باتم اس ام اس بازی ی کرد زمین افتد.

تدی که مثل بقیه از خواب پریده بود بدون هیچ پیش فرضی سراغ گوشی رفت و آخرین اس رو که موجبات جیغ آلیس رو فراهم کرده بود رو با صدای بلند خوند:

- کمک! آلیس اینجا تو مقر نگهبانی اوضاع خرابه! اونا بهمون شبیخون زدن، مرگخوار از هرطرف ریختن سرمون. سیورس مرده، زنده موندن ما هم معلوم نیست. دوستت دارم، مواظب بچمون باش!

آلبوس با چشم های گرد شده فریاد زد:

- نــه!مرلینا... نه، چیز، مرلین نه، گودریکا این امکان نداره! سقوط مقر، مرگ دوتا محفلی! ما باید فوری بریم اونجا! عجله کنید فرزندانم!

اما کسی عجله نکرد، درواقع کسی اصلا «... دوتا محفلی، ما باید فوری بریم اونجا! عجله کنید فرزندانم!» رو نشنید.
لحظه ای طول کشید تا همه برگشتند و به مرگ که داشت روی کاناپه خر و پف می کرد زل زدند یکصدا گفتند:

- مرگ دوتا محفلی؟

***************************


میدونم خیلی چرند بود. واقعا ببخشید. گرچه این تاپیک خودش یه سال بود که داشت خاک می خورد، ولی بازم ببخشید، خیلی وقته بود که چیزی ننوشته بودم و میدونم که خیلی افتضاح نوشتم.


ویرایش شده توسط مرگ در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۰ ۲۲:۰۲:۴۱
ویرایش شده توسط مرگ در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۰ ۲۲:۰۵:۳۸


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۳:۲۱ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۲

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
دامببلدور، زیر چشمی نگاهی به او کرد و ادامه داد: گفتم که سوروس مشکوک می زنه.

مودی گفت: و همین طور گفتی که می خوای من پدر ِ پدرسوخته ـش رو در بیارم.

دامبلدور، تکرار کرد: و همین طور گفتم که تو پدر ِ ... صب کن ببینم. پدرَش رو که ماماش در آورده. من گفتم که کاری کن که سوپِ پیاز من رو بخوره.

مودی، غرولند کنان، از دامبلدور دور شد و زیر ِ لب گفت: این خل و چل رو کی دامبلدور کرد؛ گودریک می دونه.

همان لحظه، ندایی از پرسی ویزلی نازل شد که به مودی، "کوفت!" می گفت.

دامبلدور همه را صدا زد تا یک جلسه تشکیل دهند. بعد، مانند یک آدم ِ سالم، جمع بندی کرد.
- اول! ما سوروس رو داریم که به شعار ِ جیب ِ من و تو نداره؛ اعتقاد داره. دوم! باود رو داریم که انگار دوست ِ مودی ـه که سوژه ِ فرعی ـه و کلا بی خیالش. :aros:


باود از خودش دفاع کرد.
- به من الهام شد که به شما غذا بدم.

آلبوس بی توجه به او، ادامه داد:سوم! سوروس، دیروز یه چیزی مربوط به هری رو دیده که هیچ کس نباید بدونه و هری رو تهدید کرده که باید کریچر رو بفرسته که مهر رو برداره و بده اسنیپ.

هری با تعجب گفت: من یواشکی به هرمیون و رون گفتم. این از کجا می دونه؟

آلبوس با ناراحتی ادامه داد:چهارم! هیچ کسی غذای من رو نمی خوره.

بعد اشک در چشمانش جمع شد. سوروس به او نزدیک شد و در آغوش گرفت او را... زمزمه کرد: من میتونم یه راهی بهت یاد بدم که بتونی یه سوپ ِ پیاز ِ خوشمزه درس کنی!

دامبلدور زمزمه کرد: واقعا؟
- آره! فقط هزینه داره. یه مهر ِ ناقابل.

دامبلدر، بدون گذاشت و برداشت؛ مهر را از جیبش در آورد و به سوروس داد و بعد، دست در دست هم، در افق، محو شدند.

تموم شد!



تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۱:۱۹ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۲

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
پاق!(افکت ظاهر شدن الستور مودی!)

الستور بی مقدمه به سمت مرد ناشناس رفت. با چشم عادیش چشمکی به دامبلدور زد و دشمن یاب جیبی اش را از جیبش بیرون آورد. دشمن یاب ساکت بود. الستور چوبدستی اش را روی دشمن یاب گذاشت و وردی گفت. باز هم صدایی از دشمن یاب خارج نشد! الستور یکدفعه فریاد کشید:

- تو کی هستی؟! چطور وارد خونه ی نمودار ناپذیر ما شدی؟!

باود حرفی نزد، فقط نیم نگاهی به چوبدستی اش که نیم متری با آن فاصله داشت کرد و چشمانش را بست. اجزای صورتش آرام آرام تغییر کردند، خیلی زود چهره ی واقعی اش نمایان شد.

- باود! دوست من! چرا با قیافه ی مبدل؟!

آلبوس این را گفت و دست و پای باود را باز کرد! باود خوشحال از باز شدن دوباره ی دستهایش، نگاهی به آلبوس کرد و گفت:

- آلبوس، هیچ کس نفهمید که تو چه معجونای مفیدی تو سوپ ریخته بودی! ولی من همشو خوردم! مرسی آلبوس!

- معجون؟! نه! من فقط یه سوپ پیاز دُرُس کرده بودم!

باود که فکر کرده بود آلبوس شوخی می کند، با خنده گفت:

- دروغ نگو باو! من بوی گند معجون سلامتی موقتو از فاصله ی ده کیلومتری تشخیص میدم! طعمشم که عین زهر باسیلیسک بود!

- جدی میگی باود؟! غذایی که با اونهمه عشق پختمش اونجوری به نظرت رسیده؟!

باود که متوجه جدی بودن قضیه شد، عق زنان به سمت مرلینگاه شتافت!
مودی با بیخیالی جرعه ای از قمقمه ی کتابی اش سر کشید. برای یک لحظه صدای زنگی از دشمن یاب خارج شد. مودی با چشم جادویی اش اتاق را ورانداز کرد و گفت:

- سورس، جیب آلبوس به دستت گیر کرده یا وقعا دست کردی تو جیب رداش؟!

سورس فوری دستش را کشید و ـی تحویل مودی داد و او هم به دنبال باود از در خارج شد!
مودی با هردو چشمش مسیر حرکت سورس را دنبال کرد و وقتی از دور شدن او مطمئن شد، به دامبلدور که هنوز مشغول زاری بود گفت:

- گفتی سورس مشکوک میزنه؟!


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۳۰ ۱۱:۲۵:۳۳

چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۲

مینروا مک گونگالold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۹ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۹۲
از کلاس تغییرشکل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 116
آفلاین
خلاصه همه محفلی ها که داشتن آت آشغال هارا نوش جان میکردن وبعد هم همه ولو شدن کف زمین.
آقای باود برای عملیاتی که لرد سیاه به اون گفته بود آماده شد.اون سراغ اتاق نقشه های محفل رفت تا نقشه هارا به لرد اطلاع بده.

ناگهان دامبلدور احساس کرد که غریبه ای وارد خانه گریمولد شده دست سوروس را گرفت وبا صدای پافی غیب شدن ودر خانه ظاهر شدن.
قیافه دامبلدور و اسنیپ بادیدن محفلی ها:
سوروس سریع وارد اتاق شدوچوبش را کنار سرآقای باود گذاشت واونو پیش دامبلدور برد.

دامبلدور پرسید:اینجا چکار میکنی و کی تورو اینجا فرستاده؟

اقای باود: :worry:

اسنیپ که ذهنش را خوانده بود گفت:حتما از طرف اسمش رانبر اومده اون نقشه هارا دیده باید کشته بشه.

دامبلدور واسنیپ:

دامبلدور تصمیم گرفت با الستور مودی مشورت کنه و او را احضار کرد.


ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۸ ۲۳:۵۹:۱۰
ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۹ ۱۰:۰۹:۳۳

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

نشان سازمان حمایت از ساحره ها =


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۱:۱۶ پنجشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۲

آقای باودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۴ دوشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۸
از جایی که نمودار ناپذیر است
گروه:
کاربران عضو
پیام: 146
آفلاین
در کوچه ی دیاگون

اسنیپ به سمت دیوار میره و وارد کوچه ی دیاگون میشه.

به سمت یه کافه ی متروکه میره.

و پشت یه میز میشنه.

-وای به حال هری اگه نکرده باشه...

-ببخشید قربان!

-کریچر آوردیش؟

-بله قربان. ارباب پاتر گفت بدمش به شما! تق (کریچر میده و غیب میشه)

-خوبه. برم پیش دامبلدور که تو پاتیل درز داره...

-نیازی نیست اسنیپ! من اینجام!!!

اسنیپ از جاش میپره و میگه:

-چجوری اومدین؟

ـ من برای نامرئی شدن نیازی به شنل ندارم اسنیپ!

-راستش من میخواستم...

-نیازی نیست چیزی بگی. من همه چیزو میدونم.



خانه گریمولد

- راستش اون دید که من...

تق تق

- کیه؟

- منم آقای باود

وقتی در باز میشه بوی فست فود چنان اونجا میپیچه که هیچ کی وقت نمیکنه از آقای باود بازجویی امنیت کنه.

- دوستان من تو سازمان اسرار فهمیدم که شما گشنه این واسه همین...

اما هیچ کس نیازی به توضیح آقای باود نداشت و جمله اش نا تمام ماند.

همه به سوی او حمله ور شدند

هری و رونالد و هرمیون هم به طبقه ی پایین آمدند تا دلی از اعزا در بیاورند...



و سپس آقای باود به سمت آشپزخانه رفت و از سوپ پیاز دامبلدور برای خود کشید.

و با حرص ولع خورد و به به چه چه کرد و گفت:

- جونای امروز هم آت آشغال دوست دارن...

ولی هیچ کس نفهمید که دامبلدور چه معجون های مفیدی داخل سوپ ریخته است که مهم تر است از سوپ است...


ویرایش شده توسط آقای باود در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۵ ۱۱:۲۶:۴۸

آقای باود؟
خیلی خسته ام!!!


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲ چهارشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۲

minerva


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۲۱ شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۱۷:۴۶ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
از برج گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 44
آفلاین
- چرا منو اینجا آوردی اسنیپ؟ باید می رفتیم دنبال کریچر، فکر نکنم کریچر اومده باشه پاتیل درزدار! مطمئنی درست اومدی؟

- آره آلبوس، یه احساسی به من میگه که کریچر اومده اینجا، مطمئنم اینجا می تونیم پیداش کنیم. تو برو به اتاق شماره 173، منم میام.

آلبوس درحالیکه فکر می کرد چرا باید به اتاق شماره ی 173برود، از سورس خداحافظی کرد و به سمت طبقه ی بالا رفت. سورس بعد از خداحافظی از آلبوس به سرعت به سمت قسمت اصلی کافه حرکت می کنه و چشمکی به تام میزنه و به حیاط پشتی میره.

خانه گریمولد:

- هری چرا اینطوری کز کردی؟ از وقتی کریچر رفت، تو همینطوری نشستی؛ چه اتفاقی افتاده؟

- بیخیال هرمیون، نمی خوام بگم.

هرمیون نگاهی به رون انداخت و به او فهماند نوبت او برای امتحان کردن شانسش است...

یک ساعت بعد:

- باشه بابا؛ اصلا نخواستیم! می خواد یه کلمه حرف به ما بزنه، هی ناز می کنه!

- پس باید قول بدین به هیچ کس نگین.

هرمیون و رون با اتشیاق تمام به صورت همزمان فریاد زدند:

- قول میدیم.

هری به آرامی به سمت در رفت و بیرون را نگاه کرد، بعد در حالیکه خیالش کمی راحت تر شده بود، دوباره روی تختش نشست و گفت:

- سر میز ناهار، اسنیپ به ذهنم حمله کرد و بهـ...

- نتونستی جلوشو بگیری؟ پس اون تمریناتت چی شد؟ :vay:

- هرمیون بذار حرفش رو ادامه بده!

- به من گفت که باید به کریچر دستور بدم تا مهر مخصوص دامبلدور رو برداره و فرار کنه؛ وگرنه اون چیزی رو که پریروز دیده رو به همه میگه.

- پریروز چی دیده؟


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱:۰۶ شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۲

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۶ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۴۲ شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۲
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 36
آفلاین
اعضای محفل با بی میلی شروع به کشیدن سوپ میکنند .

مالی بعد از خوردن اولین قاشق از سوپ ، رو به آلبوس میکنه و با لبخندی ساختگی میپرسه : امم ، فک نمیکنی یه مقدار نمک ... و با دیدن نگاه تهدید آمیز سوروس حرفش رو قطع میکنه و میگه : ممنونم آلبوس .

دقایقی میگذره و افرادی که تا لحظاتی بعد با ولع در مورد خوردنِ شام صحبت میکردند ، حالا صرفا برای اینکه جنب و جوشی داشته باشند تا توجه آلبوس به اونها جلب نشه ، تنها قاشق هاشون رو وارد کاسه ها میکنن و خالی بیرون میارن .

سوروس که هم اشتهاش کور شده و هم میخواد سریعتر مهر رو به دست بیاره ، خطاب به دامبلدور که حالا با علاقه ی خاصی برای دومین بار کاسه ش رو پر از سوپ پیاز میکنه : راستی آلبوس ... ام میخواستم بگم که مُهر ... دامبلدور به سرعت میپرسه : چه مُهری رو میگی ؟

سوروس که اصلا نمیخواد توجه دامبلدور رو به این موضوع جلب کنه ، لبخندی میزنه : میگم این رئیس ِ جدیدِ رسیدگی به امور مشنگها عجب مُهره ی ماری داره . و رو به آرتور ویزلی ادامه میده : تو هم با من هم عقیده نیستی آرتور ؟

آرتور نگاهی با ریموس رد و بدل میکنه و جواب میده : آره آره ، تا هفته ی پیش نمیذاشتن از یک مایل اونطرف تر از سازمان امور مشنگها رد بشه ، نمیدونم با وزیر چه سر و سری داره !

هرمیون با عجله وارد آشپزخونه میشه و نفس نفس زنان میگه : پرفسور دامبلدور ! مهرتون ! لحظه ای مکث میکنه و ادامه میده : کریچر برداشت و غیب شد !:worry:

قبل از اینکه دامبلدور واکنشی نشون بده ، اسنیپ از جا پرید و با عجله چوبدستیش رو از رداش خارج کرد و بیرون رفت و به دنبالش دامبلدور از آشپزخونه خارج شد . ریموس و سیریوس که به نظر میرسید از بین بردنِ سوپ های بد مزه برایشان مهمتر از گم شدنِ مهر دامبلدور باشد ، با عجله مشغول خالی کردن سوپ هایشان در کاسه ی دامبلدور شدند .

ترق ...


ما شیفتگانِ خدمتیم ، نه تشنگانِ قدرت


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱

الفیاس.دوج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۷:۱۶:۴۰ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
از ته دنیای انتظار
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1206 | خلاصه ها: 1
آفلاین
خلاصه تا پست قبلی:

پروفسور دامبلدور پس از مدتها کار توی دفترش، با حضور در جمع محفلی ها، برای اینکه تنوعی بشه، تصمیم می گیره که ناهار اون روز رو خودش درست کنه! چون اولین بار غذا درست کردن دامبلدور هستش، مطمئنا نتیجه خیلی بد میشه.
سورس اسنیپ کمی قبل از ناهار سر میرسه و باید برای بستن شورای هاگوارتز مهر پروفسور دامبلدور رو داشته باشه ، برای همین همه رو تهدید میکنه تا غذایی رو که دامبلدور درست کرده رو بخورند و ازش تعریف بکنند!
غذا آماده میشه و همه ی محفلی ها به همراه گلرت و دوستانش دور میز آشپزخونه میشینندوبه چیزی که قراره سوپ پیاز باشه نگاه میکنند!
در این بین هرمیون که بر اساس سفارش رون مقداری غذا از بیرون خریده بود وارد خانه گریمولد میشه

---------------------------------------------------------ادامه ماجرا-----------------------------------------------------------

هرمیون به آرامی و بدون توجه به چشمان گرسنه ی محفلی ها، سوت زنان به سمت پله ها حرکت میکنه و تو دلش آرزو میکنه که سالم برسه به اتاق رون. تمام آرزوهای هرمیون با شنیدن صدای لوپین بر باد رفت:
- هرمیون، اون بسته ای که تو دستته، بجز چیز برگر، دیگه چی توشه؟

با شنیدن این صدا، هرمیون به آرامی به سمت میز آشپزخونه بر میگرده و با نگاه وحشت زده منتظر حمله ی محفلیان گرسنه به سمت خودش میشه!

- ریموس، معجون گرگ خفه کن یادته؟ .

اسنیپ این رو میگه و با چشم غره ای به بقیه ی اعضای محفل، همه ی آنها را سرجای خودشون نگه میداره.

- منظورت از این حرف چی بود زرزروس؟

اسنیپ با چشمانش به مایع وسط میز اشاره میکنه و با لبخندی میگه:
- توی اون از این سوپ هم استفاده میشه! بهتره امتحانش بکنی! و همینطور بقیه ی شما ها.

آلبوس بعد از شنیدن این حرف از سورس، با خوشخالی تمام میگه:
- بخورید عزیزان من، همشو برای شما درست کردم!

و دستش رو میذاره روی دست سورس!


و ناگهان تغییر!
شناسه ی بعدی:
پروفسور مینروا مک گوناگال

الفیاس دوست داشتنی بود! کمک کننده بود؛ نگذارید یادش فراموش شود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۰:۵۲ جمعه ۲۴ آذر ۱۳۹۱

گلرت گریندل والد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۱ چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۳
از عقلت استفاده کن، لعنتی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 513
آفلاین
اسنیپ تا سر میز فرصتی برای صحبت کردن پیدا نکرد. و هنگامی که غذا بر روی میز آمداسنیپ, محفلی ها و مهمانان خاکستریشان تنها میتوانستند به سوپ پیاز نگاه کنند چرا که این سوپ بیش از سوپ پیاز بودن به آب زیپو شباهت اشت.

اسنیپ رو به دامبلدور کرد و شروع به بیان درخواست خود کرد.محفلی ها به مالی اشاره کردند که مخفیانه غذای دیگری برای آنها آماده کند و پس از آن تمام توجه خود را به سوی خواهش های اسنیپ و شرط های نامعقول دامبلدور متوجه کردند و هیچکس متوجه غیب شدن غذاهایشان توسط خاکستری های گرسنه ای که از زمان سقوط گلرت غذایی بجز غذای آشپز آزکابان نخورده بودند نشد.

در این زمان هرمیون با پلایستیکهای پر از غذا در دهانه ی در ظاهر شد و توجه محفلی ها ابتدا به او و پس از آن به کیسه های پر از غذا که در حال چشمک زدن بودند جلب شد...هرمیون آب دهانش را قورت داد و متوجه شد که چالشی که در پیش رو دارد چیزی کمتر از یک مسابقه ی فوتبال آمریکایی نیست. پیش خود گفت: "آیا میتوانم خود را به اطاق رون برسانم؟"

و پس از بیان جمله ی معروف "بودن یا نبودن" به سمت پله ها گام برداشت.


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

Elder با نام علمی Sambucus از خانواده Adoxaceae به معنای درخت آقطی است؛ در حالی که یاس کبود جزو خانواده ی Oleaceae (زیتونیان) میباشد؛ کلمه ی Elder در Elder wand به جنس چوب اشاره میکند و صرفا بدین معنا نیست که این چوب قدیمی ترین چوب باشد.

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.